حکایت «کیف چرمی» نیمایوشیج
عکس بالا (نیما، یکنفر در آب) نخستینبار در هیجدهمین سالگشت درگذشت نیمایوشیج، روی جلد » [، پنجشبنه ۱۵ دیماه ۱۳۵۶] منتشر شد.
«چهرههایی تازه از نیمای نامآور ـ عکسهایی منتشر نشده از نیما، با نوشتهای از نصرت رحمانی» عنوان مطلبی بود که همراه با چهار عکس از نیما در صفحات ۱۷ تا ۲۷ این شماره بهچاپ رسیده بود. در توضیح عکسها و یادنوشتهٔ «نصرت رحمانی از نیما» در مقدمهای کوتاه بهقلم رئیس هیئت تحریریهٔ مجله میخوانیم:
«در گذشته، نیما بود و چند عکس. نیما بود و یکی دو تا تصویر همیشگی که «هادی شفائیه» آنها را گرفته بود. و گمان میرفت که این عکسها، تنها عکسهای نیماست، و از او هیچ عکسی جز آن گرفته نشده است. این گمان را [کیومرث] درمبخش سازندهٔ فیلم نیما [دنیا خانهٔ من است ۱۳۵۶] در هم ریخت و واقعیتی بر جای نهاد که: «نیما عکسهای دیگری هم دارد» و این واقعیت همین عکسهاست که از صندوقچههای خانواده و دوستان نیما، به دست آمده است. و البته کاشف آنها [کیومرث] درمبخش است و نیز نویسنده و همکار ما: بزرگ خضرائی. از همکارمان، بزرگ [خضرائی] و هنرمند شایسته، کیومرث درمبخش که این عکسها را در اختیارمان گذاشتهاند، سپاسگزاریم و نیز از «نصرت رحمانی»، شاعر نامی معاصر که برای این عکسها و در بارهٔ نیما، مطلبی جذاب نوشته است.» [صفحهٔ ۱۷]
این شرح سردبیر مجله [حسین سرفراز] بر آن عکس بود و توضیح من [راوی] از نشانی دریافت این عکس کمتر دیدهشده. و اما جانم برایتان بگوید از آن «کیف چرمی نیمایوشیج» که رد و حضورش را در این خاطرهنوشت نصرتخان رحمانی هم دیدم.!
* * *
رد پای «کیف» نیما در یادنامهها!
راستش از شما چه پنهان! آن بخش از نوشتهٔ دکتر «هادی شفائیه» را در بارهٔ اولین عکسی که از نیمایوشیج گرفت هنوز یادم بود. ایشان در شرح اولین دیدارشان با نیما که در دفتر کار یکی از دوستان در ادارهٔ آموزش و پرورش اتفاق میافتد نوشته بود:
«در وزارت آموزش و پرورش به دیدن دکتر ابوالقاسم جنتیعطائی رفته بودم. تازه رسیده و هنوز چایییذیرایی را نخورده بودم که شخصی لاغر اندام، با قدی متوسط و موهای سفید در حالی که کیف چرمی سیاهرنگ و چروکیدهاش را از درازا تا کرده بود و به سینهاش میفشرد وارد اتاق شد. دوستم ما را به هم معرفی کرد: نیمایوشیج. . . پس از اینکه مراسم معرفی و آشنایی به عمل آمد، نیما از کیف سیاه چرمی چروکیدهاش یک دسته کاغذ درآورد و بر روی میز گذاشت و رفت روی نیمکت نشست.» [+]
حالا شما این «کیف چرمی چروکیدهٔ از درازا تا شده» را همینجا داشته باشید تا من آن بخش از یادنوشتهٔ نصرت رحمانی را از متن آن مطلب چاپ شده برایتان نقل کنم که نوشته است:
«اولینبار نیمای بزرگ را پشت یک میز کوچک کهنه در اتاقی دور افتاده از اتاقهای ساختمان قدیمی وزارت فرهنگ [آموزش و پرورش] دیدم. از کارمندان دیگر کوچکتر بود، اما پیشانیاش از تمام پیشانیها بزرگتر بهنظر میرسید. از پشت یک میز کهنه یک پیشانی بلند و دو چشم نافذ پیدا بود. . . اداره تعطیل شد، یک پیشانی بلند و دو چشم نافذ از پشت میز پرید بیرون، با یک کیف چرمی متعلق به دورهٔ مشروطیت.! بخیهٔ دو طرف کیف بهکلی از بین رفته بود و تا میدان مخبرالدوله نتوانستم بفهمم این کیف چرمی زهوار در رفتهٔ خالی برای چیست؟
نیما، خیی زود ملتفت توجه من به آن کیف شد. نرسیده به میدان مخبرالدوله مقابل دکان نانوایی ایستاد و به آرامی در کیف را باز کرد، یک نان سنگک گرفت و آن را بیآنکه تا کند در کیف گذاشت و در کیف را بست. سر نان از جلوی کیف و انتهای آن از عقب کیف در آمده بود. تازه فهمیدم چرا بخیه دو طرف کیف، در رفته است. نگاهش کردم، نگاهم کرد و راه افتاد. با اینکه از من کوچکقدتر بود، خیلی از من تندتر راه میرفت.»
بله اینهم از حکایت حضور کیف «نیمایوشیج» در دو یادنوشته از «هادی شفائیه» و «نصرت رحمانی». شما هم اگر در مطالب مربوط به نیما احیانا به این کیف چرمی دراز برخوردید، خبر بدهید تا به این مجموعه اضافه کنم.
* * *
یکنفر تصادفاً در آب!
شبهای شعر خوشه از ۲۴ تا ۲۸ شهریورماه سال ۱۳۴۷ بهمدت چهار شب در باشگاه شهرداری (در خیابان خانقاه) تهران برگزار شد. ابتکار برپایی این شبها از «احمد شاملو» سردبیر مجلهٔ خوشه بود. «عمران صلاحی» [شاعر و نویسندهٔ طنزپرداز] در خاطراتش از آن شبهای شعرخوانی مینویسد:
«به راستی چه شبهایی بود. «شب شعر» از همان زمان باب شد. یادمان میآید یکشب وقتی شعر «آی آدمها» [نیمایوشیج] خوانده میشد، یکنفر تصادفاً توی حوض شهرداری افتاده بود و دستوپا میزد!» برگرفته از: دفتر هنر، ویژهٔ احمد شاملو، شمارهٔ ۸، مهر ماه ۱۳۷۶، صفحهٔ ۹۵۲ [+]
* * *
بنگرید و بشنوید!
«نگاهنگ»، نامی مندرآوردی است از بنده که راوی حکایت باقی باشم از ترکیب دو کلمهی «نگاه» و «آهنگ»! و آن حاصل همنشینی ترانه یا سروده و دکلمهای با صدای شاعر است با تصویری متحرک (Gif) کموبیش در پیوند با آن ترانه یا شعر. به کلام دیگر: حضور عناصری مشترک در دو فایل شنیداری و دیداری. همزمان که عکس را «نگاه» میکنیم، «آهنگ» را هم میشنویم.
سالی پیش از جمله «نگاهنگ»هایی که تولید شد یکی هم دکلمهٔ شعر «آی آدمها» بود با صدای «احمد شاملو» و تصویری از نظر خودم مناسب با این سروده. دوست داشتید در اینجا ببینید و بشنوید! [+]
* * *
جعبهٔ موسیقی (مجموعه ترانهها)
به ذوقورزی آهنگسازان مختلف بر اساس شعر «آی آدمها» همچنین چند ترانه با صدای خوانندگان مختلف اجرا شده است. نمونههایی را در جعبهٔ موسیقی این صفحه بشنوید.
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد میسپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید.
آن زمان که مست هستند از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ میبندید
بر کمرهاتان کمربند.
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد میکُند بیهوده جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره، جامهتان بر تن؛
یک نفر در آب میخواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته میکوبد
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایههاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بیتابیش افزون
میکند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا،
آی آدمها!
او ز راه دور این کهنهجهان را باز میپاید،
میزند فریاد و اُمید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج میکوبد به روی ساحل خاموش
پخش میگردد چنان مستی به جای اُفتاده. بس مدهوش
میرود نعرهزنان. این بانگ باز از دور میآید:
ـ «آی آدمها» . . .
و صدای باد هر دم دلگزاتر،
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها.
ـ «آی آدمها» . . .
۲۷ آذر ۱۳۲۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر