حاشیهنشینی در راحت و زندگی در رنج و اسارت
محمد ملکی
• جناب آقای سروش به شما پیشنهاد میکنم ــ و برازنده نام خود گزیدهتان نیز این است ــ که «بندهای جوانمرد» باشید و «سروش» پیامآور پذیرش اشتباه خویش شوید. از «دباغی» پوست منتقدانتان دست بردارید که هیچ «فرجی» از این عادت، بر مشکل قصور شما در قصه انقلاب فرهنگی حاصل نخواهد شد ...
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com شنبه ۲ تير ۱٣٨۶ - ۲٣ ژوئن ۲۰۰۷
روزنامهنگار جوان آقای رضا خجسته رحیمی از من خواست تا بمناسبت سالگرد بااصطلاح انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاهها با بهانه اسلامی شدن، به چند سئوال او پاسخ گویم. اینکار انجام شد و گفتگوی ما سروپا شکسته و حتی با تغییر نامها منتشر شد. گلهای از او ندارم که جوان است و جویای نام و نان و در مضیقه سیاستهای روزنامه اهل بقا. امّا چند روز بعد در همان روزنامه «هممیهن» با تزئین عکس بزرگ دکتر سروش در صفحه اوّل، مقالهای و مصاحبهای با ایشان منتشر گردید که موجب شگفتی بسیاری شد. مطالبی در مصاحبه آمده بود که بهیچوجه در شأن دکتر سروش ،که ما میشناختیم، نبود. ای کاش به جای آن همه صغری و کبری بافتن و متهم ساختن این و آن، این شهامت را از خود نشان میدادند که بعد از آنکه فرمودند «من بدلیل اینکه تازه از خارج برگشته بودم و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبری نداشتم اساتید را نمیشناختم و معمولاً در این جلسات حرفی نمیزدم و گوش میکردم تا از مجموع صحبتها قضایا برای من روشن شود» (عین فرمایشات ایشان منتشر شده در روزنامه هممیهن)، در ادامه میفرمودند که من در پذیرش اینکار اشتباه کردم و اشتباهم را بعنوان یکی از اعضاء ستاد میپذیرم. اینکه ستادی برای بازگشایی دانشگاه تشکیل شده بود و سخنهایی از این سنخ، کار ایشان را مشکلتر میکند، آنگونه که جناب محمدعلی نجفی وزیر علوم وقت در پاسخ خود در روزنامه هممیهن مطالبی گفت که تا حدودی روشنگرانه بود. من با توجه به این که شخصاً قصد نداشتهام که فرصتطلبان را از انتقاد نیروهای دگر اندیش به یکدیگر خوشحال کنم، مدتهاست که در جریان ذکر وقایع انقلاب فرهنگی نامی از دکتر سروش و انتقادهای وارده به ایشان به طور جدی نمیبردم. اتفاقاً سوالی که مصاحبهکننده درباره آقای دکتر سروش و مواجهه با ایشان در ستاد انقلاب فرهنگی از من پرسید را مختصر پاسخ دادم و بدان نپرداختم تا دیگران سوءاستفاده نکنند، زیرا که به هر حال ایشان را با تمامی انتقادات، امروز در زمره مغضوبین می دانم و قصد تخریب ایشان را نداشتهام. اما دکتر سروش در مصاحبه اخیر ادعاهای عجیبی کردهاند و سکوت امثالِ من را حمل بر قبول مدعیات تکراری خویش فرض کردهاند. جناب آقای خجسته رحیمی نیز سرمقالهای احساساتی در باب حاشیهنشینی استاد نوشتهاند در حالیکه اغراق در مظلومیت ایشان، نمیتواند حجابی بر غرور یک فیلسوف در مواجهه با دیگران و گذشته خویش باشد. نویسنده جوان خوب است بداند که آقای سروش حتی «حاشیهنشینی در راحت» را بسیار دیرتر از دیگرانی تجربه کردهاند که «حاشیهنشینی در اسارت» را سالها چشیدهاند. از این جهت در ادامه توضیحاتی را درباره مطالب ذکر شده در مصاحبه آقای دکتر سروش - با احترام به ایشان- عرض مینمایم: ۱. از قول جناب دکتر سروش نوشته شده است که «من تازه از خارج برگشته بودم و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبری نداشتم، اساتید را نمیشناختم و معمولاً در این جلسات حرفی نمیزدهم و گوش میکردم تا از مجموع صحبتها قضایا برای من روشن شود. " این فرموده ایشان این سئوال را برایم ایجاد کرده که: شما که تازه از خارج برگشته بودید و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبری نداشتید، اساتید را نمیشناختید، چرا بقول خودتان مأموریت بازگشایی دانشگاههایی را که با آن وضع بسته بودند پذیرفتید؟ شما که عالمانه به مسائل نگاه میکنید ایا پذیرش مسئولیت کاری را که در حد اطلاع و دانش شما نبود، صحیح میدانید؟ ۲. آقای سروش مرتب در مصاحبه تکرار میکنند، چرا از بین اعضاء ستاد انقلاب فرهنگی فقط من را مورد نقد قرار میدهید؟ میدانید چرا؟ برای اینکه شما هم استاد دانشگاه بودید، هم فیلسوف و هم علمشناس. کسی از جلالِالدین فارسی که بقول شما سروسرّی هم با لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی تهران داشت یا ربانی املشی (مسئول روحانی تصفیه استادان) یا دکتر شریعتمداری عضو حزب باد! و حسن حبیبی و باهنر انتظار آن را نداشت تا در برابر آن اخراجها و دستگیریها و کشتار دانشجویان و استادان به اعتراض برخیزند، توقع از شما بود، ولی با کمال تأسف تا این لحظه یک اعتراض جاندار نسبت به وقایع آن دوره کسی از شما نشنیده است. ٣. قصه اخراج دکتر نصر و همدلی جدید عدهای از اصلاحطلبان حکومتی با سلطنتطلبان اسلامی! در جستجوی علت اخراج ایشان و نقش اینجانب در این مسأله نیز کشف جدید است که فرصتطلبان اصلاحاتی برای توجیه اشتباهات تاریخی خود به آن دست یافتهاند. دکتر سروش نیز که به تازگی با دکتر نصر دست به یقهی کلامی شده بود، توضیحات اینجانب را «توجیه» خوانده است. اگرچه اخراج دکتر نصر به بنده ارتباطی نداشت و دستور و تصمیمگیری شورای انقلاب به ریاست دوست دکتر نصر - جناب آقای مطهری – بود، لیکن ماهیت اخراج ایشان نیز با تصفیه استادان و دانشجویان در انقلاب فرهنگی ،که بنده با آن مخالف بودم، کاملاً متفاوت بود. از آقای سروش و دیگر معترضین به اخراج دکتر نصر تقاضا میکنم لیست اخراجیهای وابسته به رژیم شاهنشاهی که بلافاصله پس از انقلاب انجام شد و لیست استادان پاکسازی شده پس از انقلاب فرهنگی که وظیفهاش اسلامی کردن دانشگاه بود را منتشر کنند تا سیهروی شود هر که در او غش باشد. اخراج وابستگان و عوامل یک رژیم سرکوبگر ساقط شده با رعایت شواهد و قواعد، بسیار متفاوت است از اخراج و تصفیه صدها استاد و دانشجویی که خود با رژیم شاهنشاهی در راه انقلاب مبارزه کرده بودند و تنها بدلیل دگراندیشی و مخالفت با تفکر حاکم از دانشگاه اخراج میگشتند. اگر گفتههای من در مورد چگونگی اخراج دکتر نصر که متأسفانه کاملاً دست و پاشکسته در هم میهن منتشر شد «توجیه» است، آیا این گفته شما که چندین بار تکرار شده که مسئولیتی در تعطیلی دانشگاهها و اخراج هزاران استاد و دانشجو نداشتهاید «توجیه» نیست؟ ۴. ایشان در مصاحبه گفته اند «آقای ملکی تقریباً تمامِ جلسه را در اختیار گرفت و سخنرانی مفصلی درباره حقیقتِ انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ، آن هم از موضع تندروانه چپ کرد یک ذره شفقت نسبت به اساتید در صحبتهای او نبود. » از شما شنیدنِ چنین سخنی شگفتآور است! در آن جلسه من و تعدادی از استادانِ سرشناس دانشگاه آمده بودیم تا به شما و همکارانتان بگوییم اگر قرار است تغییری در دانشگاهها داده شود، این وظیفه شورای عالی دانشگاههاست که منتخب دانشگاهیان هستند، نه کسانیکه از سوی احزاب حاکم برگزیده شدهاند تا اهدافِ خود را که حذف استادان و دانشجویان دگراندیش و جذب خودیهاست در دانشگاهها پیاده کنند، و دیدیم و امروز بر همگان روشن شده که هدف بستن دانشگاهها سلطه حکومت بر این مراکز بوده است. ما به ستاد انقلاب فرهنگی آمده بودیم تا از حق مسلم استادان و دانشجویان در اداره دانشگاهها دفاع کنیم، هرگز نیامده بودیم تا از کسانیکه صلاحیت تصمیمگیری در مورد دانشگاهها را نداشتند «شفقت» گدایی کنیم، شما در حضور استادانِ سرشناس مانند دکتر ناصر کاتوزیان و در دفاع از ستاد انقلاب فرهنگی به استادان توهین کردید و به آنها گفتید ما خودمان میدانیم چکار کنیم شما بروید پی کارتان. حالا ادعا میکنید که در ستاد انقلاب فرهنگی فقط ناظر گفتگوها بودهاید!؟ در همین جا لازم است یادآور باشم آن روزها که شما بعنوان ایدئولوگ، حکومت دینی را تئوریزه میکردید، من بخاطر دفاع از دانشگاهیان در زندانهای رژیمی که شما مدافع آن بودید، زیر سختترین شکنجهها بودم و با قبول همه مسئولیتها، مانع دستگیری حتی یکی از همکارانم در شورای عالی و شورای مدیریت دانشگاه شدم و شما در جواب دوستتان آقای دکتر کاظم ابهری ،استاد دانشکده فنی، که از جنابعالی خواست با نزدیکی که به نظام داشتید در این مورد اعتراض کنید گفتید «هرکس خربزه میخورد پای لرزش هم باید بنشیند، کسی که با برنامههای حکومت مخالفت میکند طبیعی است چوبش را خواهد خورد (به نقل شفاهی از دکتر کاظم ابهری استاد سابق دانشکده فنی دانشگاه تهران و استاد فعلی یکی از دانشگاههای استرالیا) ۵. اعتراف به اشتباه کارِ مردانِ بزرگ است. به جای اینکه مرتب مسئولیت را به گردنِ این و آن بیاندازید اعتراف کنید به سهم خودتان در نتایج انقلاب فرهنگی دخیل بودهاید. اینکار نشانه شجاعت و بزرگواریست و درگذشته بسیاری از بزرگان چنین کردهاند. ۶. شما در گفتگویتان با روزنامه هممیهن در چند مورد استاد محترم جناب آقای دکتر ناصر کاتوزیان را دروغگو نامیدهاید (دفاع با خود ایشان است) اما من بعنوان یک همکار دانشگاهی که دهها سال است او را میشناسم گواهی میدهم جز صداقت و شجاعت چیزی از او ندیدهام. امّا در مورد دکتر صادق زیباکلام، با تمامِ اختلافات مسلکی که با او دارم، برازنده شما ندیدم که او را ناصادق بنامید، او آنقدر صداقت داشت که به گناهان خود اعتراف کند، ولی شما همین کار کوچک را هم نکردید. شهادت میدهم آن روزها (۲۹ آذر تا ۲٣ دیماه ۵۷) روزهای گرمِ انقلاب که شما در انگلستان مشغول تحقیق و تحصیل بودید، آقای زیباکلام در جمع ۷۰ـ٨۰ نفری استادان دانشگاه تهران با تحمل تمامِ ناراحتیها و خطر مرگ که استادان را تهدید میکرد، در آن جمع حضور داشت و به مسئولیت خود عمل کرد و بعنوان یک معلم دانشگاه با دانشجویان و مردم همکاری میکرد و در بین آنها بود. دستی از دور بر آتش انقلاب نداشت و تا حدودی به مسائل دانشگاهها آشنا بود. جناب آقای عبدالکریم سروش در خاتمه دوستانه به شما پیشنهاد میکنم ــ و برازنده نام خود گزیدهتان نیز این است ــ که «بندهای جوانمرد» باشید و «سروش» پیامآور پذیرش اشتباه خویش شوید. از «دباغی» پوست منتقدانتان دست بردارید که هیچ «فرجی» از این عادت، بر مشکل قصور شما در قصه انقلاب فرهنگی حاصل نخواهد شد.
چاپ کن
بازگشت به صفحه نخست نقش عبدالکریم سروش ها در فاجعه «انقلاب فرهنگی»
بهرام رحماني
bamdadpress@ownit.nuخبرگزاری انتخاب، خرداد ماه ۱۳۸۶، گفتگویی با عبدالکريم سروش که یکی از طراحان اصلی انقلاب «ضد فرهنگی» و یکی از هفت عضو «ستاد انقلاب فرهنگی» حکومت اسلامی در سال های 1359 تا 1362 بود، انجام داده است. جواب های سروش بسیار متناقض و تحریف واقعیت های فجایع و جنایات انقلاب فرهنگی است.
***
انتخاب، سئوال خود را چنین آغاز می کند: «اين روزها - هم به مناسبت سالگرد انقلاب فرهنگی و هم به واسطه زمزمه های انقلاب فرهنگی دوم - اشاراتی به جريان انقلاب فرهنگی در 18 سال پيش می شود. بعضا از نقش شما صحبت به ميان می آيد كه يكی از آخرين اين اظهارات، خاطرات چاپ شده دكتر كاتوزيان است كه به مباحثی كه با شما داشته اند اشاره شده است. در اين باره توضيح دهيد .
اولا شورای انقلاب فرهنگی هم چنان ادامه دارد و اگر قرار باشد انقلاب فرهنگی دومی اتفاق بيفتد قاعدتا به دست همين شورای انقلاب فرهنگی خواهد بود. نكته دوم اينك شورای انقلاب فرهنگی اول - به تعبير شما - هنگامی تشكيل شد كه دانشگاه ها بسته شده بود. ستادی به فرمان آيتالله خمينی مركب از هفت نفر تشكيل شد كه دانشگاهها را بازگشايی كنند.
ستاد مكلف به بستن دانشگاه ها نبود و اين خطايی است كه من در پاره ای از نوشته ها می بينم. سوم اين كه ستاد متشكل از هفت نفر بود و من در اغلب بحث هايی كه امروزه می شود می بينم مساله چنان مطرح می شود كه گويی ستاد انقلاب فرهنگی يك نفر داشت آن هم عبدالكريم سروش بود .
يك وظيفه هم داشت آن هم بيرون كردن دانشگاهيان بود. هر دو ادعا بسيار جفاكارانه و دروغ زنانه است. اين دروغ تاريخی بايد افشا شود.
در ستاد انقلاب فرهنگی، آقايان جلال فارسی - كه بسيار هم تند بود
- دكتر علی شريعتمداری، دكتر حسن حبيبی، دكتر باهنر، ربانی املشي و شمس آلاحمد بودند.
شمس آلاحمد به زودی كنار كشيد و آقای باهنر هم شهيد شدند .
آقای ربانی املشی، مسئول روحانی تصفيه استادان بودند كه مرحوم شدند. بعدا افراد تازه ای آمدند، از جمله
آقای احمد احمدی كه تا امروز هم در شورا حضور دارند - دكتر داوری، دكتر پورجوادی و... . همچنين مايلم يادآوری كنم كه وزير علوم هم آن زمان عضو شورای انقلاب فرهنگی بود. ابتدا دكتر عارفی و بعد به مدت طولانی آقای دكتر نجفی و از قضا مسئول تصفيه های وزارت علوم بود. وقتی من آخرين بار از وزارت علوم پرسيدم، آن ها در گزارشی محرمانه به من گزارش دادند ك
ه 700 نفر از اساتيد تصفيه شدهاند. اين گزارشها و آمارها مطلقا در اختيار ما نبود ...
غرضم تفصيل ماجرا نيست . تنها می خواهم به اين نكته اشاره كنم اگر تصفيه يا كار خلافی بوده كه در شورا انجام شده است، همه بودند.
آقای شريعتمداری بود، آقای فارسی بود كه با تصفيه ها همراه بود و ارتباط مستقيم هم با اسدالله لاجوردی داشت. يك جناح هايی در كشور مايلند اولا شورای انقلاب فرهنگی را در تصفيه اساتيد خلاصه و ثانيا اعضای آن را هم در وجود بنده خلاصه كنند. يك نفر اسم از آقای شريعتمداري يا آقای احمدی نمی برد كه اتفاقا ايشان هم بسيار موافق تصفيه ها بودند. اصلا شورای انقلاب فرهنگی همين الان وجود دارد و اعضايش معلوم هستند .
اين ها مسئول اتفاقاتی هستند كه در طول اين 20 سال در دانشگاه ها رخ داده است و هيچ كس به نقش آنها اشاره نمی كند و با آن ها مصاحبه نمی كنند. اگر مسئوليتی است بر دوش همه است. من تعجب می كنم تنها شخصی كه از اعضای اوليه ستاد كه هنوز در شورا عضويت دارد آقای شريعتمداری است. يك نفر نام از ايشان نمی برد. حتي كسی مثل آقای
زيبا كلام كه بارها از انقلاب فرهنگی حرف زده است. اين جا بايد بگويم كه ايشان نه صادق اند و نه كلام زيبا می گويند . ..
می خواستم بپرسم پيش از بسته شدن دانشگاهها، شما چه نظری درباره دانشگاه ها داشتيد؟
حقيقت اين است كه دانشگاه ها قبل از بسته شدن، دانشگاه نبودند. اصلا زمان، زمان انقلاب بود. هيچ چيزی آن نبود كه می بايست باشد. من همان زمان در دانشگاه تدريس می كردم. كلاس درستی تشكيل نمی شد. هر روز تظاهرات بود. گروههای مختلف سياسی و چريكی به دانشگاه آمده و بساط گسترده بودند.
هر روز دانشجويان به بانگی روان می شدند. عمدتا كلاس ها تشكيل نمی شد. دانشجو سر كلاس بود اما به قول معروف «من در ميان جمع و دلم جای ديگر است.» اين مقتضای انقلاب بود و همه چيز حالت نيم بند داشت و در حال شكل گيری بود. با اين همه، من نه در جريان بستن دانشگاه ها بودم- ولو با وضعيتی كه داشت- و نه با آن موافق بودم .
تحليل و راه حل شخصی شما برای اين مسائل چه بود. آيا جايی سخنرانی يا توصيه ای هم كرديد؟
نه خير، راستش اين انقلاب فرهنگی بسيار ناگهانی رخ داد و من اصلا خبر نداشتم كه بناست چنين اتفاقی بيفتد. در ستاد انقلاب فرهنگی هم برخی اعضا مانند آقای حبيبی و آقای شمس آلاحمد از نقش احزاب سياسی در پشت پرده انقلاب فرهنگی سخن می گفتند. بعدها البته ما جلسه ای با آقای هاشمی داشتيم. پاره ای از مشكلات در كار ستاد پيش می آمد كه ما را به آقای هاشمی و آقای خامنه ای ارجاع می دادند و ما جلساتمان را در نزد اين دو نفر تشكيل می داديم .
يك بار آقای هاشمی در اين جلسات گفتند كه «بله ما با بسته شدن دانشگاهها موافق بوديم اما به اين معنی كه اين بسته شدن تنها به مدت چند ماه باشد نه چند سال.» يعنی به ما فهماندند كه دانشگاه ها به سرعت باز شود. شخص امام نظرشان اين بود و ما هم همين نظر را داشتيم. معلوم بود كه ماجرای بسته شدن دانشگاه ها با اين بزرگان در ميان گذاشته شده بود اما گويا ايدهها مختلف بوده است...»
***
عبدالکریم سروش، پس از گذشت 27 سال از آن روزهای سیاه در حالی این مصاحبه را انجام داده است که سرکوب دانشجویان و تعطیلی نشریات دانشجویی تشدید شده، زمزمه سیاه انقلاب فرهنگی دوم نیز به رهبری خامنه ای و احمدی نژاد و سپاه پاسداران و غیره به ویژه در محیط های دانشگاهی زمزمه می شود. اما آن ها می دانند که فضای حاکم بر دانشگاه ها، چه به لحاظ کمی و چه به لحاظ کیفی و سیاسی و اجتماعی متحول شده است. تحولی که لرزه بر اندام سردمداران حکومت اسلامی انداخته است. اکنون دانشگاه ها به سنگر محکمی برای بیان افکار و آرای آزاد اندیشی و دفاع از آزادی های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران تبدیل شده است. اکنون جنبش دانشجویی در پیوند با جنبش کارگری و در دفاع از آزادی های فردی و اجتماعی، با هر ضعف و کمبودی عملا وارد میدان اصلی مبارزه طبقاتی شده است. بنابراین، امروز دانشجویان آزادی خواه و سوسیالیست با صدای بلند فریاد می زنند که: «توپ، تانک، بسیجی، دیگر اثر ندارد!»، یعنی دانشجویان با این شعار و بسیاری از شعارهای چپ خود به حکومت اعلام می کنند که ما بار دیگر عزم کرده ایم سرنوشت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را با دفاع از آزادی، برابری و سوسیالیسم کارگری در پیوند با هم سرنوشتی های خود در کل جامعه به دست خویش رقم بزنیم. جنبش دانشجویی اراده کرده است که در محیط های دانشگاهی با مبارزه پیگیر به سرکوب و اختناق و به طور کلی به سیاست های خرافی اسلامی در امر آموزش و تدریس و آپارتاید جنسی پایان دهد و به معنای واقعی دانشگاه را به سنگر آزادی تبدیل نماید. در این میان سروش ها هم به تلاطم افتاده اند تا شاید بخشی از اقدامات هولناک و ارتجاعی خود علیه دانشجویان و اساتید دانشگاه ها در سال های اوایل انقلاب 57 را تخفیف دهند.
نیروهای سرکوبگر حکومت اسلامی، برای اجرای طرح غیرانسانی و فرهنگ کش «انقلاب فرهنگی» در دانشگاه ها، آن چنان به حریم دانشگاه ها بی احترامی کردند و دانشجویان را به وحشیانه ترین شکلی مورد ضرب و شتم و کشتار و زندان و شکنجه و اعدام قرار دادند که شاید بتوان با حملات چنگیزخان مغول و هیتلر و قتل و جنایت آن ها از جمله ویران کردن مراکز آموزشی و کتاب سوزان هایشان مقایسه کرد. در اثر تهاجم وحشیانه حکومت اسلامی به دانشگاه ها، ده ها هزار دانشجو و هزاران استاد دانشگاه که گرایشات سکولار و آزادی خواه و چپ داشتند، از دانشگاه اخراج شدند؛ تعداد بی شماری از دانشجویان را دستگیر و در زندان های مخوف زیر شدیدترین شکنجه ها قرار دادند و یا به جوخه های مرگ سپردند. همچنین کم نبودند دانشجویانی که در مقابل مهاجمین حکومت اسلامی در دانشگاه ها با شهامت بی نظیری ایستادند و جان باختند. نزدیک به سه سال دانشگاه ها بسته شد و لطمات غیرقابل جبرانی به دانشگاه ها و دانشگاهیان و کتاب های درسی و شیوه تدریس وارد شد. بسیاری از دانشجویان از تحصیل محروم ماندند و تلاش های چندین ساله تحصیلی شان بر باد رفت. نهایت امر دانشگاه ها از یک سو به جولانگاه سرکوبگران و آدم کشان تبدیل شد و از سوی دیگر، مراکزی برای تبلیغ و اشاعه و تولید خرافات مذهبی و آپارتاید جنسی و سانسور و اختناق.
سروش، در گفتگو با خبرگزاری انتخاب سعی کرده است نقش موثر خود را با پررنگ کردن نقش دیگران بی تاثیر نشان دهد، در صورتی که همه اعضای ستاد انقلاب فرهنگی و به ویژه سروش، مستقیما نقش هدایت و رهبری این جنایت تاریخی به عهده داشتند، با هیچ توجیهی نمی توانند وقایع هولناک آن دوره و دانشجویانی که در هجوم انقلاب فرهنگی جان باختند؛ دختران دانشجویی که سینه هایشان را بریدند و حتی مورد تجاوز قرار دادند؛ دانشجویانی که در زندان ها زیر شکنجه جان دادند، معلول شدند و یا به جوحه مرگ سپرده شدند و یا از تحصیل محروم ماندند، همگی به فراموشی سپرده شوند و به اصطلاح اکبر گنجی، محافظ خمینی در اوایل انقلاب و از اعضای فعال در عرصه امنیتی حکومت اسلامی، که امروز به صف «اصلاح طلبان دینی» این حکومت پیوسته، در مقابل این سئوال که چه نقش در حکومت اسلامی داشته، چنین جواب می دهد: «به بخشید و حرف نزنید؟!» در واقع جوابی که همه مجرمان تاریخ، اگر در تنگنا قرار گیرند به زبان می آورند. اساسا زخمی که حکومت اسلامی، از جمله با تهاجم ارتجاعی خود به مدافعان واقعی ازادی، فرهنگ انسانی و جهان شمول، بر پیکر عرصه فرهنگی و دانشگاهی ایران وارد کرده است تنها با سرنگونی این حکومت و برپایی یک جامعه آزاد و برابر و انسانی و عذرخواهی رسمی و علنی سروش ها در مقابل جامعه ایران و بیان واقعیت های اعمال شان در آن ایام، این زخم رو به بهبودی بگذارد.
اگر سروش، از نقش خود در وقایع فاجعه بار انقلاب فرهنگی، کمی عذاب وجدان حس می کند، آیا بهتر نیست با یک بیانیه چند خطی رسما از جامعه ایران عذرخواهی کند و واقعیت های پشت پرده آن را برملا سازد؟!
جالب است که سروش به عنوان یک «اندیشمند اسلامی»، در این گفتگو نیز نگرش ارتجاعی مذهبی و مردسالاری به انسان زن را به نمایش می گذارد و می گوید: «... دروغ زنانه» است؟! در حالی که خود آقای سروش و همکارانش در ستاد انقلاب فرهنگی، همه سردمداران حکومت اسلامی و در صدر اسلامی از خدا تا پیامبران و امامان همگی مردهای سبیل کلفت هستند و روز روشن دورغ می گویند، شلاق می زنند، سنگسار می کنند، دست و پا می برند و چشم درمی آورند، مبلغ ضیغه یعنی فحشای اسلامی هستند، در کوچه و خیابان زنان و دختران را مورد ضرب و شتم قرار می دهند... و در تلاش مداوم اند تا لحظه ای از سرکوب سیستماتیک زنان و خانه نشین کردن آن ها غافل نباشند راستگو هستند اما زنان دروغگو و مثال دروغگویی اقای سروش نیز متوجه زنان است؟!
سروش، در این مصاحبه باز هم می کوشد حتی علل این سرکوب تاریخی و تهاجم به دانشگاه و دانشگاهیان از موضع به غایت ارتجاعی که خود نیز دست اندرکار آن بود به نوعی به گردن دانشجویانی که در کلاس حاضر نمی شدند؛ دانشگاه، دانشگاه نبود؛ گروه های سیاسی و چریکی در دانشگاه بساط پهن می کردند، بیاندازد. و یا این که خودش را بی خبر وانمود نشان دهد. در حالی که وی عضو هفت نفر «ستاد انقلاب فرهنگی» بود و خمینی هم به این ها اختیار تام داده بود تا سرکوب و تصفیه دانشگاه های سراسر کشور را رهبری کنند، پس چگونه ایشان از تصمصم گیری های این ستاد بی خبر می ماند؟ چه کسی این ادعای آقای سروش را باور می کند؟ اساسا در تقسیم کار درونی این ستاد، مشخصا مسئولیت سروش چه بود؟
بدینگونه آقای سروش، تلاش می کند به نوعی مسئولیت سرکوب دانشجویان و استادان مخالف حکومت اسلامی و سازمان دهی رعب و وحشت و اختناق در دانشگاه های سراسر کشور را از گردن خود بیاندازد؟! خودش را بی خبر جلوه دهد، اما از بدشانسی سروش و دیگر همکارانش در ستاد انقلاب فرهنگی، اسناد فراوان و آن چنان محکم و آشکاری در سرکوب خونین واقعه بستن دانشگاه ها و پاک سازی دانشجویان و استادان آزادی خواه و چپ وجود دارد که اگر آن ها صد بار هم مصاحبه کنند و حتی اتهام این جنایت تاریخی فرهنگی را به گردن دیگر همکارانشان بیاندازند و هم توجیهی برای این اعمال ارتجاعی خود بتراشند، باز هم موفق نخواهند شد به نقش خود در آن سرپوش بگذارند.
حمله به حریم دانشگاه و کشتن دانشجویان و تصفیه دانشجویان و اساتید دانشگاه، یکی از سیاه ترین پرونده های سنگین حکوممت اسلامی و همه کسانی است که این حرکت را سازمان دهی و رهبری کردند.
خمینی و انقلاب فرهنگی
۲۶ سال پيش در ۲۳ خرداد ماه ۱۳۵۹، با فرمان آيت الله خمينی، بنیان گذار حکومت جهل و جنایت اسلامی، ستاد انقلاب فرهنگی که بعدها به شورای عالی
انقلاب فرهنگی تغییر نام داد، تاسيس شد. این شورا تا به امروز سياست گذاری کلان فرهنگی جمهوری اسلامی را برعهده دارد.
هدف و وظیفه اصلی ستاد انقلاب فرهنگی، تصفيه نيروهای مخالف به ویژه گرایش سکولار و چپ از دانشگاه ها بود.
عوامل حکومت اسلامی، برای توجیه تشکيل ستاد انقلاب فرهنگی در افکار عمومی، به پیش زمینه هایی نیاز داشتند که با راه انداختن خونين ترين وقایع در دانشگاه های سراسر ايران و نسبت دادن آن به سازمان های چپ، این پیش زمینه را فراهم کردند.
آيت الله خمينی، در پيام نوروزی سال 1359 گفت: «بايد انقلابی اساسی در تمام دانشگاه های سراسر ايران به وجود آيد، اساتيدی که در ارتباط با شرق و غرب اند، تصفيه گردند و دانشگاه محيط علم شود برای تدريس علوم عالی اسلامی.»
سخنرانی خمینی، عکس العملی بود به شکست انجمن های اسلامی در انتخابات دانشگاه ها که کم تر از ده در صد آرا را آورده بودند. در حالی که هواداران سازمان های چپ در دانشگاه ها بالاترین آرا را کسب کرده بودند. این مسئله را حتی بنی صدر، بعد از برکناری خود از ریاست جمهوری در روزنامه اش طرح می کند و می نویسد که این مسئله در «شورای انقلاب» نیز مطرح شد.
اندکی پيش از پيام نوروزی آيت الله خمينی، در هشتم اسفند 1358، مصطفی ميرسليم، معاون سرپرست وزارت کشور در نامه ای به وزير علوم از وی خواسته بود تا روسای دانشگاه ها «از اجازه دادن به گروه های سياسی به هر عنوان برای برگزاری مراسم سخنرانی و تبليغات سياسی خودداری کنند.»
نخستين موج حمله به دانشگاه ها و دانشگاهیان، از ۲۶ فروردين 1359، هنگام سخنرانی اکبر هاشمی رفسنجانی (عضو شورای انقلاب) در دانشگاه تبريز آغاز شد. دانشجویان در بخش پرسش و پاسخ به افشای رفسنجانی و حکومت پرداختند. رفسنجانی نیز، در آن جا تهدید به تصفیه دانشگاه ها کرد که با هو کردن دانشجویان مجبور به ترک جلسه شد. بدنبال آن حدود 250 تا 300 دانشجوی حزب اللهی در ساختمان مرکزی دانشگاه تبریز دست به تحصن زدند. دکتر فاروقی، رییس وقت دانشگاه تبریز، این اشغالگران را مورد انتقاد قرار داد و گفت که سرنوشت 12000 دانشجو را تابع احساسات چند صد نفر نخواهد کرد.
بدنبال این واقعه، بلافاصله سپاه پاسداران، دفتر تبليغات اسلامی، روحانيت مبارز، جهاد سازندگی، تعداد زيادی از سازمان ها، انجمن ها و کانون های اسلامی و بازارايان تبريز از اين اقدام «دانشجویان مسلمان» حمایت خود را اعلام کردند. دو تن از معاونان دانشگاه تبريز نيز در استعفانامه اعتراض آميز خود نوشتند که مهاجمان به ساختمان مرکزی از پشتيبانی افراد مسلح خارج از دانشگاه برخودار بودند. بنابراین، این واقعه دستاویزی شد تا حکومت اسلامی اهداف فرهنگ کش و آزادی کش خود را در دانشگاه های سراسر ایران پیاده کند و به قول خمینی، «دانشگاه محيط علم شود برای تدريس علوم عالی اسلامی.»
همچنین روز 28 فرودین، دانشگاه علم و صنعت تهران از سوی انجمن اسلامی تعطیل و پاسداران دانشگاه را محاصره کردند. دانشجویان دانشگاه صنعتی مورد حمله قرار گرفتند و پس از آن تصمیم گرفتند به همراه سایر دانشجویان در دانشگاه تهران به مقاومت خود ادامه دهند.
در ۲۹ فروردين، اعضای شورای انقلاب به ديدار آيت الله خمينی رفتند و سپس در اطلاعیه ای تصريح نمودند که مراکز آموزش عالی به «ستاد عمليات سياسی تفرقه آور» بدل و مانع دگرگونی بنيادی در دانشگاه ها شده است. بر اساس این بيانيه به گروه های سياسی سه روز - از شنبه 30 -1 - 1359 تا دوشنبه 1 -2 - 1359 - مهلت دادند که دفتر فعاليت خود در دانشگاه ها را تعطيل کنند.
در بخشی از اطلاعیه شورای انقلاب اسلامی فرمان حمله به دانشگاه ها چنین آمده است: «ستادهای عملیاتی گروه های گوناگون، دفترهای فعالیت و نظایر این ها که در دانشگاه ها و موسسات عالی مستقر شده اند چنانچه ظرف سه روز از صبح شنبه تا پایان روز دوشنبه اول اردیبهشت برچیده نشوند شورای انقلاب مصمم است که همه باهم یعنی رییس جمهور(بنی صدر) و اعضای شورا مردم را فرا خوانده و همراه با مردم در دانشگاه ها حاضر شوند و این کانون های اختلاف را برچینند.» (به نقل از اعلامیه شورای انقلاب)
بدین ترتیب، سردمداران حکومت اسلامی، با تبلیغات دروغین خود برای فراهم کردن زمینه های اجتماعی و عملی یورش به دانشگاه ها را فراهم کردند. یورش نیروهای حکومت اسلامی به دانشجویان انقلابی و آزاداندیش به حدی خشن و خصمانه بود که آن ها حتی صبر نکردند تا وقت ضرب الاجل خاتمه یابد. سرکوبگران و خرافه پرستان، پيش از آغاز مهلت سه روزه، یعنی از روز جمعه ۲۹ فروردين، هجوم وحشیانه خود را به مراکز آموزش عالی در تهران، شيراز، مشهد، بابلسر، کرج و جهرم آغاز کردند.
در تهران، شديدترين خشونت ها در دانشگاه تربيت معلم روی داد و اعضای انجمن اسلامی، پس از ساعت ها درگيری با کمک نمازگزارانی که از نماز جمعه آمده بودند، دانشگاه را تحت کنترل خود درآورند.
روز بعد از این تهاجم، روزنامه جمهوری اسلامی - ارگان حزب جمهوری اسلامی- در سرمقاله خود با تاکيد بر «ادامه انقلاب در دانشگاه ها تا زير و رويی کامل اين نهاد»، نوشت: «اگر شورای انقلاب بخواهد تساهلی در اين زمينه از خود نشان دهد با قهر توده ها مواجه خواهد گشت.»
در پايان مهلت سه روزه، شورای انقلاب که تقريبا نيمی از اعضايش عضو حزب جمهوری اسلامی بودند، در پيامی به ملت ايران اعلام کرد که «سرعت مورد نظر در اجرای تصميمات اعلاميه مورخ ۲۹ فروردين ۱۳۵۹ وجود نداشته است.» در اين پيام همچنين تاکيد شده بود: «تصميم شورا در مورد برچيدن ستادها و دفاتر فعاليت گروه های مختلف، ... کتابخانه ها، دفترهای هنری و ورزشی و نظاير اين ها را در بر می گيرد.»
شورای انقلاب، از مردم خواسته بود تا از تجمع در حول و حوش دانشگاه ها خودداری کنند و تاکید کرده بود که در صورت لزوم با يک پيام راديويی از آن ها خواهد خواست به دانشگاه ها بروند. همچنین تاکید شده بود اگر امور بر خلاف نظر شورا جريان يابد، شورا و رئيس جمهور منتظر پايان ضرب الاجل نمی شوند و به دانشگاه خواهند آمد.
سرانجام در روز ۳۱ فروردين ماه، حمله همه جانبه به دانشگاه ها آغاز شد و پس از دو روز هجوم مداوم به دانشگاه ها، از جمله
۳۰۰ نفر در دانشگاه شيراز و ۳۵۶ نفر در دانشگاه مشهد زخمی شدند.
در روز اول ارديبهشت که پايان ضرب الاجل شورای انقلاب بود، حمله عوامل آشکار و نهان حکومت اسلامی به ويژه به دانشگاه تهران، به اوج خود رسيد. به
گزارش روزنامه کيهان، ۳۴۹ نفر زخمی و ۳ تن کشته شدند...
دانشجویان در زیر حملات مداوم حزب الله و نیروهای سپاه که با سنگ و گاز اشک آور حمله می نمودند ساعت 11.5 بعد از ظهر دوشنبه اول اردیبهشت مجبور به ترک دانشگاه شدند. ترک دانشگاه هنگامی صورت گرفت که رادیو با پخش اعلامیه های شورای انقلاب تهدید می کرد که روز سه شنبه با مردم به دانشگاه می روند.
بنی صدر، در راس مامورین امنیتی و گروه های حزب الله، روز سه شنبه دوم اردیبهشت، در حالی وارد دانشگاه تهران شد که فضای آن آکنده از بوی خون و باروت بود. وی، در توجیه حمله به دانشگاه، اعلام کرد: «این ها این گروه های چپ نما در دو روز گذشته ابتکار عملیات قهرآمیز را دست گرفتند. چرا؟ بهانه این بوده که دولت می خواهد دانشگاه را تعطیل کند. غافل از این که خودشان دانشگاه ها را تعطیل کرده اند. اکنون در دانشگاه درس و بحثی در کار نیست و عملا به مرکز فعالیت های تخریبی و صدور این فعالیت ها تبدیل شده است. بدین قرار همان طوری که تعطیل دانشگاه ها دلیل نداشت، ایجاد برخوردهای خونین از سوی چپ نمایان نیز دلیل نداشت.» (انقلاب اسلامی نشریه بنی صدر سوم اردیبهشت 1359)
بدین ترتیب بنی صدر، دانشجویان چپ و آزادی خواه را که تلاش کرده بودند حرمت دانشگاه ها را در مقابل آدم کشان و قداره بندان حکومت و هواداران مهاجم آن حفظ کنند، عامل درگیری ها معرفی نمود. هم زمان در تهران، نیروهای حزب الله و سپاه و کمیته و در راس آن ها دانشجویان انجمن اسلامی در شهرهای مختلف یورش به دانشگاه ها را تشدید کردند و با سرکوب دانشجویان به بستن دانشگاه ها دست زدند. اما بنا به گزارش صدای جمهوری اسلامی،
130 نفر در حمله به دانشگاه های تهران زخمی شدند. بنا به گزارش شاهدان عینی، در این واقعه دست کم 3 نفر کشته شدند که محسن رفعتی دانشجوی انستیتو تکنولوژی مشهد، متولد 1338، یکی از سه نفر بود.
در زاهدان، روز دوم اردیبهشت به دانشسرای عالی حمله شد و یکی از دانشجویان پیشگام به نام صادق نظیری کشته و عده زیادی مجروح گردیدند.
در مشهد، اصفهان و تبریز نیز با حمله به دانشگاه ها و مجروح کردن و دستگیری دانشجویان، حکومت موفق به تسخیر دانشگاه ها شد.
در رشت، حزب الله به سردستگی هادی غفاری معروف و امامی کاشانی با همکاری انصاری استاندار و کریمی دادستان شهر، روز سوم اردیبهشت به دانشگاه حمله کردند. در اثر این حمله، هفت تن جان باختند و چند صد نفر نیز مجروح گردیدند. هادی غفاری نیز در اين درگيری به شدت مجروح شد.
در شیراز، بنا به گزارش
روزنامه کیهان، بیش از 491 نفر مجروح شدند. اما بنا به گزارش شاهدان عینی میزان مجروحان به 1000 نفر می رسید و ح
داقل 3 نفر کشته شدند.
نسرین رستمی، یکی از کشته شده ها بود.
در اهواز، احمد جنتی، امام جمعه اين شهر از مردم خواست تا نماز جماعت را در زمين چمن دانشگاه برگزار کنند. بدين ترتيب، وی زمينه توطئه ای فراهم کرد که ۵ تا ۷ کشته و صدها مجروح برجای گذارد.
در دانشگاه جندی شاپور، تعداد زیادی از دانشجویان دختر مورد تجاوز قرار گرفتند و تا یک هفته مردم جنازه هایی را که روی آب رودخانه اهواز شناور بودند، می دیده اند. غلام سعیدی، فرزانه رضوان، جبراییل هاشمی، حمید درخشان و طاهره حیاتی (دانش آموز 14 ساله پیشگام که در مقابل دانشکده علوم با قمه کشته شد)، از جمله کشته شدگان دانشگاه جندی شاپور بودند.
روز پنج شنبه چهارم اردیبهشت، خانواده های دانشجویان زندانی به همراه دانشجویان در جلو تالار شهرداری اهواز، دست به تجمع اعتراضی زدند که با تیراندازی پاسداران به روی تجمع کنندگان، 3 نفر کشته و 26 نفر نیز زخمی گردیدند.
روز 12 اردیبهشت 1359، احمد موذن فارغ اتحصیل دانشگاه اهواز، به همراه مسعود دانیالی دیپلمه بیکار، دکتر نریمیسا پزشک درمانگاه حصیرآباد اهواز، مسعود ربیعی دانشجوی فوق لیسانس علوم تربیتی، غلام حسین صالحی دانشجوی علوم کامپیوتر، اسداله خرمی دانشجوی دانشکده علوم تربیتی به جرم شرکت در درگیری ها در یک محاکمه چند ساعته محکوم و تیرباران شدند. دو نفر اول از دانشجویان و دانش آموزان هوادار پیکار بودند و دکتر نریمیسا با پیشگام بود که به جرم مداوای دانشجویان زخمی به جوخه های تیرباران سپرده شدند. بر اساس گزارشات، حکومت و عوامل آن ها بیش ترین جنایات را در دانشگاه اهواز مرتکب شد.
در سی ام فروردین سال 1360، تظاهراتی از جانب دانشجویان و دانش آموزان طرفدار سازمان پیکار در مقابل دانشگاه تهران به مناسبت اولین سالگرد انقلاب فرهنگی حکومت اسلامی و در اعتراض به بستن دانشگاه ها برگزار شد که نیروهای امنیتی و حزب اللهی از درون دانشگاه و از پشت نرده های دانشگاه نارنجکی ساچمه ای را به میان تظاهرکنندگان پرتاب کردند که در اثر آن، 2 نفر به اسامی آذرمهر علیان، دانش آموز سال سوم نظری دبیرستان عاصمی و ایرج ترابی کارگر 18 ساله کشته و بیش از 70 نفر دیگر نیز مجروح شدند.
این وقایع خونین که به نمونه هایی از آن ها در بالا اشاره کردیم، بیانگر گوشه هایی از انبوه جنایات حکومت اسلامی و همه جناح های آن در سرکوب و تسخیر دانشگاه ها است..
بسیاری از کسانی که امروز هم چون سروش و زیبا کلام، هر چند که در درون حاکمیت نیستند اما این جنایت تاریخی را پرده پوشی می کنند و یا هر کدام آن را به گردن دیگری می اندازد تا خود را «بی تقصیر» نشان دهند. در حالی که آن دوران همه حاکمیت و همه جناح هایش در این جنایت تاریخی سهیم بودند و روزی هم باید در مقابل جامعه حساب پس دهند. این ها دانشجویان را به خاک و خون کشیدند. دانشگاه ها را به جولانگاه قداره بندان و آدمکشان و محلی برای ترویج و تبلیغ خرافات اسلامی و ارتجاعی تبدیل کردند.
بسیاری از کسانی که امروز خود را «اصلاح طلب» می نامند از جمله محسن کدیور، ابراهیم نبوی، دکتر معین، مجید محمدی، علوی تبار و مهاجرانی (از اعضای انجمن اسلامی دانشگاه شیراز) و محسن میردامادی و عباس عبدی (از اعضای انجمن اسلامی دانشگاه پلی تکنیک)، در آن ایام اسلحه به دست در پیشاپیش حزب اللهی ها بی رحمانه به سرکوب و کشتار دانشجویان و تخریب دانشگاه ها مشغول بودند. بنابراین، طراحان و دست اندرکاران انقلاب فرهنگی، چه هم اکنون در حکومت باشند و چه به دلایل مختلفی به بیرون آن رانده شده باشند همگی در سرکوب دانشجویان و بستن دانشگاه ها و تصفیه استادان و دانشجویان و پی ریزی سیستم آموزش عالی خرافی و ارتجاعی شرکت داشتند در نزد افکار عمومی «مجرم» به شمار می آیند.
بدین ترتیب، جامعه ما، هنوز عرق شور و شوق سرنگونی حکومت دیکتاتوری شاه از تن شان خشک نشده بود، هنوز نسیم ملایم اولین بهار آزادی گونه هایشان را نوازش نکرده بود، اسیر یک حکومت جانی اسلامی شدند که جان و حرمت آدمیزاد برایش کم ترین ارزشی ندارد. حکومت اسلامی، در این 28 سال حاکمیت خود، مانند هیولایی گرسنه و وحشی هم چنان دسته دسته انسان ها را تکه پاره می کند.
حکومت اسلامی، با اتکاء به ساواک، پلیس، ارتش و ژاندارمری شاه و سازمان های تازه تاسیس خود هم چون سپاه پاسداران، نیروهای بسیج، وزات اطلاعات، لباس شخصی ها، حزبالله، آن چنان رعب و وحشت و ترور و کشتاری را در جامعه ایران راه انداخت که هم اکنون نیز ادامه دارد.
خمینی، بینان گذار جمهوری اسلامی، فرمان های گوناگونی از جمله حجاب اسلامی، حمله به کردستان، حمله به ترکمن صحرا، حمله به دانشگاه ها، ممنوع کردن فعالیت احزاب و سازمان های مخالف حکومت و تعقیب و ترور فعالین آن ها در داخل و خارج کشور، قتل عام زندانیان سیاسی، بستن روزنامه ها به طور گروهی، ترور نویسندگان سکولار و چپ، فتوای قتل سلمان رشدی و غیره را رسما و علنا صادر کرد و کلیه معیارهای انسانی و قوانین شناخته شده بینالمللی را زیر پا نهاد. در واقع خمینی، پایه های حکومت اسلامی را با سرکوب و رعب و وحشت و ترور و اختناق بنا نهاد که همه سران این حکومت و همه جناح هایش خود را ادامه دهنده راه او می دانند. راهی که فقط جهل و جنایت، خرافات اسلامی، آپارتاید جنسی و استثمار شدید نیروی کار را بازتولید می کند.
بدین سان، جمهوری اسلامی در سالهای اوایل انقلاب 57، برای تثبیت حاکمیت خود، خشنترین و بیرحمانهترین شیوهها را به کار گرفت. احزاب سیاسی، تشکلهای کارگری، زنان، دانش جویان، کانون نویسندگان، روزنامه نگاران و غیره را یکی پس از دیگر منحل کرد و فعالین آنها را تحت تعقیب پلیسی قرار داد. روزنامه ها را گروهی تعطیل کرد. قلم ها را شکست و بر دهانها قفل زد.
خمینی، آغاز جنگ خانمانسوز 8 ساله ایران و عراق را یک نعمت الهی نامید. زیرا حکومت اسلامی، در سایه این جنگ، دست به هر جنایتی زد تا پایه های خود را تثبیت کند. هنگام پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل نیز خمینی گفت: «جام زهر را سر کشیدم.» خمینی که رویای تاسیس امپراتوری اسلامی را در سر می پروراند، با شعار جنگ طلبی «راه قدس از کربلا» می گذرد، صدها هزار انسان را به کام مرگ فرستاد و میلیون ها انسان را نیز خانه خراب کرد.
پایان جنگ، شادی مردم را به دنبال داشت. زیرا پایان این جنگ خانمانسوز فرصتی را فراهم می کرد تا کارگران و مردم محروم مطالبات برحق اقتصادی و اجتماعی انباشته شده خود در سال های جنگ را مطرح کنند. اما حکومت اسلامی، برای مهار اعتراضات احتمالی طرح تکان دهنده ای را به مرحله اجرا گذاشت. بگیر و به بند را تشدید کردند. حتی زندانیان سیاسی آزاد شده را نیز مجددا دستگیر کردند. ملاقات زندانیان سیاسی را قطع نمودند و در یک اقدام وحشیانه، فاجعه انسانی کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 1367 را با فتوای خمینی به مرحله اجرا گذاشتند. آمار دقیقی درباره کشتار زندانیان در سال 1367 وجود ندارد اما هزاران نفر به جوحه های اعدام سپرده شدند. برخی از نجات یافتگان این قتل عام که به خارج کشور آمده اند به نوبه خود گوشه هایی از این قتل عام را افشا کرده اند اما بسیاری از ابعاد این جنایت تاریخی در خفا باقی مانده است و تا سرنگونی حکومت اسلامی و باز شدن آرشیوهای آن نیز در خفا باقی خواهد ماند.
تعطیلی دانشگاه ها و تصفیه اساتید و دانشجویان
با فرمان خمینی، در 22 خرداد 1359 ستاد انقلاب فرهنگی دانشگاه ها تشکیل شد. در فرمان خمینی، آمده بود: «بر این اساس به حضرات آقایان محترم محمد جواد باهنر، مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل احمد، جلال الدین فارسی، علی شریعتمداری مسئولیت داده می شود تا ستادی تشکیل دهند و از افراد صاحب نظر متعهد و مومن به جمهوری اسلامی دعوت نمایند تا شورایی تشکیل دهند و برنامه ریزی رشته های مختلف و خط مشی فرهنگی آینده دانشگاه ها بر اساس فرهنگ اسلامی و انتخاب اساتید شایسته و متعهد و آگاه و دیگر امور مربوط به انقلاب آموزشی اسلامی اقدام نمایند. بدیهی است بر اساس مطالب فوق دبیرستان ها و دیگر مراکز آموزشی که در رژیم سابق با آموزش و پرورش انحرافی و استعماری اداره می شد، تحت رسیدگی دقیق قرار گیرد.»(به نقل از فرمان خمینی برای تصفیه دانشگاه ها در 22 خرداد 1359)
جمع مذکور به همراه عده ای دیگر از جمله «صادق زیبا کلام»، با اتکاء به فرمان خمینی، تصفیه دانشجویان و اساتید دانشگاه ها را آغاز کردند.
در مرداد سال 1359، شورای انقلاب فرهنگی تشکيل شد تا اهداف و سياست های آموزش عالی ايران را براساس موازین و خط مشی اسلامی تعيين کند و اساتید دانشگاه ها و دانشجویان مبارز و انقلابی و آزادی خواه و چپ را از دانشگاه ها تصفیه کنند. اين شورا، در اوايل فعالیت خود، از بالاترين اقتدار در زمينه آموزشی در ايران برخوردار بود. برنامه آموزشی چنان تدوين شد که تمامی دانشجويان مجبور باشند دروس ويژه عربی و قرآن و يا معارف اسلامی را بياموزند. نفی ارزش های سکولار و جهان شمول به ويژه در علوم انسانی و اجتماعی تقويت شد. در اين ایام نهادهای گوناگونی هم چون جهاد دانشگاهی، انجمن های اسلامی، مرکز نشر دانشگاهی، ستاد انقلاب فرهنگی، نهاد نمايندگی ولی فقيه، دفتر حوزه در دانشگاه ها تشکيل شد و عناصر حزب اللهی کلیه مراکز مهم مديريتی دانشگاه ها را در کنترل کامل خود گرفتند. در این میان هزاران دانشجو از دانشگاه های سراسر کشور تصفیه شدند و یا دوران فارغ التحصیلی آن ها به تعویق افتاد. تحقیقات علمی دانشگاهی به حالت تعلیق درآمد. زیرا تصور مسئولين شورای انقلاب فرهنگی، بر اين بود که با افزايش بيش تر واحدهای علوم اسلامی، معلومات دينی دانشجويان افزايش خواهد يافت و از این طریق وفاداری آن ها به حکومت اسلامی تثبیت خواهد شد؟! این دوره حدود سه سال طول کشید.
حکومت اسلامی در سال 1361، اقدام به بازگشایی دانشکده های پزشکی کرد اما برگزاری کنکور سراسری از سال 1362 آغاز شد. بسته شدن دانشگاه ها باعث محروم شدن شمار بزرگی از دانشجویان از ادامه تحصیل و اساتید دانشگاه ها از تدریس شد.
آمار رسمی سال 59-1358 سال بسته شدن دانشگاه ها شمار دانشجویان را 174217 تن نشان می دهد، همین رقم در سال تحصیلی 62-1361 پس از بازگشایی دانشگاه ها 117148 اعلام شد. بر پایه گزارش های آماری 57069 دانشجو از ادامه تحصیل باز ماندند.
همچنین در جريان انقلاب فرهنگی، اعضای هئيت علمی دانشگاه ها که در سال های 58 و 59 بالغ بر 16877 نفر بود (يعنی بر ای هر ده دانشجو يک استاد)، به 8000 هزار نفر کاهش يافت.
بدین ترتیب، پس از باز گشایی دانشگاه ها، همه تشکل های دانشجویی منحل و فعالین آن ها اخراج، زندانی و یا اعدام و یا این که موفق به فرار شده بودند. همچنین این امر باعث انحلال شوراهای صنفی، کتابخانه های دانشجویی و از بین رفتن دفاتر و جریانات سیاسی دانشجویی شد و هیچ تشکل دانشجویی به جز انجمن های اسلامی وابسته به دفتر تحکیم وحدت در دانشگاه ها اجازه فعالیت نداشتند.
در 19 آذر 1363، «ستاد انقلاب فرهنگی» به «شورای عالی انقلاب فرهنگی» تبدیل شد که علاوه بر کلیه افراد ستاد انقلاب فرهنگی، روسای سه قوه و چند تن از مقامات عالی رتبه حکومتی نیز به این شورا پیوستند. این شورا تنها مشروعیت وجودی خود را از فرمان خمینی، بنیان گذار حکومت اسلامی گرفته بود. چون که حتی در هیچ جای قوانین این حکومت، به ویژه قانون اساسی آن در این مورد هیچ ماده و تبصره ای پیش بینی نشده بود. این هم از ویژگی های بارز حکومت های دیکتاتوری و رهبری آن است. از آن زمان شورای انقلاب فرهنگی، حوزه کار خود را به کل مسایل فرهنگی جامعه گسترش داد. اعضای آن بارها تغییر یافته و هم اکنون نیز به فعالیت های ضدفرهنگی و سرکوبگرانه خود در محیط های دانشگاهی ادامه می دهد.
مسلم است که جنایات حکومت اسلامی از جمله در دانشگاه ها و اعمال ضدانسانی و ضدفرهنگی «ستاد انقلاب فرهنگی»، بسیار بیش تر از این نمونه هایی است که در بالا ذکر کردیم. بهتر از هرکس سروش ها، بنی صدرها، زیبا کلام ها، عبدی ها و... می دانند که در آن ایام چه ضایعه بس عظیم انسانی و علمی و آموزشی را در دانشگاه های کشور به بار آوردند؟!
موقعیت کنونی دانشگاه ها
اما امروز با گذشت حدود 27 سال از طرح ارتجاعی انقلاب فرهنگی، بیش از 63 درصد دانشجویان دانشگاه های سراسر کشور را دختران تشکیل می دهند، در حالی که براساس اهداف و معیارهای اسلامی انقلاب فرهنگی، حضور دانشجویان دختر در دانشگاه ها باید هر چه بیش تر محدودتر می شد و آن ها خانه نشین می شدند. جنبش دانشجویی، صف خود را از دفتر تحکیم وحدت و گرایشات لیبرالی جدا کرده و به سوی جنبش کارگری سوسیالیستی معطوف شده است. اکنون دفتر تحکیم وحدت از بی اعتبارترین تشکل های اسلامی حتی در میان دانشجویان مسلمان است. در دانشگاه ها اول ماه مه، روز جهانی کارگر و هشت مارس، روز جهانی زن که ریشه در جنبش کارگری سوسیالیستی دارند هر چه با شکوه تر برگزار می شود. این ها تحولات و دستاوردهای مهمی برای جنبش دانشجویی ایران به شمار می آیند. اساسا این تحولات است که سردمداران حکومت اسلامی را به وحشت انداخته تا به فکر انقلاب فرهنگی دوم بیافتند. اما آن ها به خوبی آگاهند که فضای سیاسی امروز دانشگاه ها و جامعه ایران با فضای دوران سال های اوایل انقلاب 57، بسیار متفاوت است. اکنون اکثریت مردم ایران، از این حکومت جانی جانشان به لبشان رسیده است.
اگر سال های اوایل انقلاب 57، بخش چشمگیری از جامعه ایران نسبت به حکومت اسلامی متوهم بودند و فقط در مقابل انتخاب یک آلترناتیو، یعنی «جمهوری اسلامی، آری یا نه» قرار گرفته بودند اجبارا به آن رای دادند. همچنین از جبهه ملی و نهضت آزادی گرفته تا طیف توده ای - اکثریتی از این حکومت جانی دفاع می کردند و خاک به چشم جامعه می پاشیدند؛ اما امروز سازمان ها و احزاب رادیکال و کارگری کمونیستی با تجارب فراوان و با اهداف و برنامه و استراتژی شفافی حضور دارند که به کم تر از سرنگونی حکومت اسلامی رضایت نمی دهند. و فراتر از آن جنبش های اجتماعی با اتکاء به استراتژی سوسیالیستی در جهت سرنگونی حکومت اسلامی و برپایی یک جامعه آزاد و برابر و انسانی مبارزه می کنند. امروز اکثریت عظیم جامعه ایران، از حکومت اسلامی و سران آن متنفرند. بنابراین در چنین فضایی، حکومت اسلامی جرات راه انداختن انقلاب فرهنگی دیگر و تکرار فاجعه هیجدهم تیر 78 کوی دانشگاه تهران را ندارد. شکی نیست که هرگونه حمله به دانشگاه ها با مقاومت شدید دانشجویان و حمایت و پشتیبانی جنبش کارگری و جنبش زنان و مردم آزادی خواه و تحت ستم قرار خواهد گرفت. سران حکومت اسلامی، باید بدانند که دانشجویان انقلابی و معترض و سوسیالیست تنها نیستند و از پشتوانه قوی اجتماعی برخوردار می باشند.
بدینگونه با وجود این همه وحشی گری حکومت اسلامی در دانشگاه ها، از جمله فاجعه هیجدهم تیر سال 1378 که یادآور روزهای قبل از انقلاب فرهنگی بود، جنبش دانشجویی مسیر آزادی خواهانه و عدالت خواهانه خود را طی می کند.
بحث هایی که امروز در نشریه های دانشجویی درج می شود، اجتماعی تر و پیشرفته تر از بحثهای دانشجویان زمان شاه و یا سال های اوایل انقلاب 57 است. مقالات تحلیلی علمی، سیاسی و اجتماعی بسیار پربارتر و عمیق تر در نشریه های دانشجویی ایران دیده می شود که سطح بالای آگاهی دانشجویان ایران را در معرض افکار عمومی قرار می دهند. دانشجویان از طریق سایت های اینترنتی، به منابع بسیار غنی دسترسی دارند. این ابزار مدرن هم در یادگیری و هم نشر افکار دانشجویان تاثیر به سزایی دارد. به طور کلی تحولات بزرگی در افکار سیاسی و فکری دانشجویان و همه فعالین سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران پدید آمده است. اکنون جنبش دانشجویی در پیوند عملی با جنبش کارگری با خواست آزادی محمود صالحی، این رهبر فداکار کارگری، جمع آوری کمک مالی به خانواده کارگران زندانی و اخراجی و تاسیس صندوق اعتصاب گام مهمی را برداشته است.
فاکتور مهم دیگر در تحول اندیشه دانشجویان را باید در روند رشد و گسترش جنبش های اجتماعی هم چون جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش جوانان و دانشجویان، جنبش انقلابی کردستان و مردم تحت ستم دیگر نقاط ایران مورد بحث و بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داد. این جنبش ها روزبروز موانع سر راه خود را پشت سر می گذارند و به پیشروی خود هر چند آهسته اما محکم و ماندگار ادامه می دهند.
مسلم است که با پیوند همین جنبش ها و در پیشاپیش همه طبقه کارگر متشکل، متحد و آگاه با اتکاء به استراتژی سوسیالیستی است که بساط حکومت اسلامی برچیده شده و حکومت آزاد و برابر و انسانی بر پا خواهد کرد.
بیست و ششم خرداد 1385 - شانزدهم ژوئن 2007
منبع: سايت ديدگاه