۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۰, جمعه

چه رازی در تطهیر و تبرئه رهبران حزب توده ایران کبیر توخی - تورنتو

چه رازی در تطهیر و تبرئه رهبران حزب توده ایران
که برادران تنی خلق و پرچم و خاد میباشند، وجود دارد
؟
در نشریه قاره ای شهروند شماره ١١٧١ مورخ ٣ اپریل ، یعنی درست ٢٤ روز بعد از دایر شدن
گرامی داشت صدمین سال ٨ مارچ روز زن از طرف "اتحاد زنان آزادیخواه"، یک نوشته و بخشهای از دو نوشته دیگر در پشت و روی یک ورق شهروند چاپ شده _ البته نه اتفاقی _ که از یک سوخوش سلیقه گی ویرستار گرامی شهروند را در ذهن خواننده متبادر می نماید، از سوی دیگر دو نقد از دو نویسنده و سومی آن که در ظاهر قصه ای است مربوط به « آن روزکه استالین مُرد » که شاید هم مرتب گرامی صفحات نشریه بلند آوازه و نازنین قصه گک ای دوریس لسینگ را به خاطری در پهلوی دو نقد دگر جابجا ساخته تا هر سه نگاشته دست به دست هم داده ، انرژی شان بیشتر شده ، تفکرات و باور های دایر کنندگان آن محفل پر شکوه را به نقد ، نقد تلویحی و نقد تعقیدی بکشند.
پاسخ به نوشته ی خانم محترم فرزانه جان اسدی نژاد را می گذارم به خانم های عضو " اتحاد زنان آزادیخواه " و اما نوشته خانم مغیثی زیر عنوان « یادی از مریم فیروز » در همین نشریه به دست نشر سپرده شده را در همین مختصر به ارزیابی می گیرم .

از محتوای این نوشته در تعجب اندر نشدم ؛ زیرا از پیش میدانستم که دست اندرکاران مخفی حزب توده ( توده ای ها نیز مانند برادران تنی آنها یعنی " حزب دموکراتیک خلق افغانستان " [ که آنرا به خاطر سهولت در مطالعه باید " حـد خـا " نامید ] در پهلوی حزب شان یک تشکل کاملا مخفی و دور از حزب را سازمان داده بودند ) ، هواداران شان و آنانی که خود شان را دارای "قضاوت سالم" وانمود می نمایند ، افراد سر شناس حزب توده را بنا بر دلایلی برخ دیگران کشیده از کار و کارنامه های گذشته آنان به گونه ای یاد آوری می کنند که گویا در حق آنان ظلم بزرگی شده که وابسته و جاسوس نامیده شده اند. خانم اندیشمند هایده مغیثی هم ازاین فرصت استقبال کرده مطلب شان را در رابطه با تطهیر و تبرئه همسر و همرزم نورالدین کیانوری [ اجنت سرشناش KGB دردرون حزب توده ایران که کارنامه های سخت ننگین و خائینانه وی نسبت به مردم نجیب ایران بر همگان معلوم است ] با درج اینکه گویا از حزب توده دور بوده ، قضاوت و داوری اش در مورد آن حزب خالی از ریب و ریا و حب و بغض و جزم و شهید طلبی و چه و چه می باشد؛ چنین بیان کرده اند:

« او ( مریم فیروز ) در طول سالهای مبارزه با خطاهای نظری و سیاسی متعددی شناخته شد و حمایت و پشتیبانی مــردم و روشنفکران را از دست داد در واپسین سالهای عمر در عزلت و انزوا زندگی کرده و در مرگش نیز جز دوستان انگشت شمار نه یادی از او کرده و نه اشکی ریخته باشند. از آن بدتر وقتی است که شخص همه زندگی خود را صرف یک آرمان سیاسی ، یک اتوپی کرده باشد که در ارزیابی عامه خیانتی بیش نبوده و مسئولیت بیشتر ناکامی های سیاسی و شکست های جامعه را متوجه راهی که او پیموده بدانند. چنین است درگذشت مریم فیروز . » ... « مریم فیروز را هم هرگز ندیده بودم و با سیاست حزب او نیز هم جهت نبودم ، اما معتقدم مریم فیروز شایسته شناسائی و احترام به مراتب بیشتری از آنچه دریافت داشت بود »

اجازه می خواهم محتوای نوشته ایشان را این طور بیان دارم: او در طول سالهای مبارزه با خطاهای نظری و سیاسی متعددی شناخته شد و حمایت و پشتیبانی مــردم و روشنفکران را از دست داد ، اگر فیروز در طول سالها مبارزه اش مرتکب خطا های نظری و سیاسی متعدد نمی شد مورد حمایت و پشتیبانی مردم و روشنفکران قرار می گرفت و ابداً آرمان سیاسی و اتوپیایش در ارزیابی عامه خیانت شمرده نمی شد و مردم ناکامی های سیاسی و شکست های جامعه را متوجه راه پیموده شده اش نمی دانستند .

محترم هایده مغیثی این طور وانمود می سازد که: مردم به خاطر خطا های سیاسی وی ، و حزبش حمایت خود شانرا از وی دریغ نمودند و آرمان (سوسیالیزم ) وی را خیانت شمردند نه خودش را.

اساساً پای خیانت به جامعه و به مردم و به کشور (مثلاً در ایران و یا در افغانستان) وقتی در به میان آمده می تواند که فرد در شکل فردی ، و یا جمع در اشکال سازمانی با هر باور و هر اعتقادی که خود و یا سازمانش داشته باشد، با یک کشور خارجی که خیال نفوذ فرهنگی ، استخباراتی یعنی اطلاعاتی ، سیاسی ، نظامی ، اقتصادی و... را در کشورش داشته باشد ؛ و یا پروسه تجاوز را در کشورش آغاز کرده باشد ؛ ارتباط قایم نموده در خدمت منافع آن کشور متجاوز ( مثلاً شوروی آن وقت در افغانستان ) قرار بگیرد .

به باور من ، منهای یک اقلیت خود غرض و عناصر اطلاعاتی دولت های وابسته (مثل دولت رضا شاه و رژیم وابسته جمهوری اسلامی ایران و دولت وابسته کودتا تره کی - امین و دولت دست نشانده کارمل - نجیب وهم اکنون دولت دست نشانده امپریالیزم جنایتکار امریکا به ریاست کرزی در افغانستان) که صرفاً از خدمت به قوای اجنبی و بیگانه _ بنابر عادت همیشگی _ لذت برده و به تغذیه خود از گرد و گـُـرد دسترخوان ( ته مانده سفره) متجاوزان امپریالیست مشغولند ؛ متباقی اکثریت مردم ایران ومردم افغانستان ( همچنان مردم سایر کشور ها ) بسیار با پاس و حقشناس اند. فرزندان شان را به خاطر عقیده و باور به سوسیالیزم و یا هر ایده ای که انتخاب کرده باشند، خائن نمی پندارند.

بیائید به برادران تنی حزب توده ایران یعنی «حزب دموکراتیک خلق افغانستان » در افغانستان نظری بیندازیم که بر مبنای قانونمندی تضاد های درون اجتماع ، یعنی به اثر نیاز مندی های مردم محروم و زیر اشکال ستم طبقاتی و امپریالیستی عرض وجود نکرد ؛ بلکه این حزب ("حدخا") به همین بهانه از طریق عوامل KGB مثل نورمحمد تره کی و ببرک کارمل وکشتمند و پنجشیری و... در افغانستان سازمان داده شد.

هیچ نظری موجود نیست: