آزادی کشان! اصلاح طلب!؟
بهزاد نبوی عاقد قرار داد" ننگين الجزاير" و قاتل آزاديخواهان!
عبدالکريم سروش قاتل" دانش "و" دانشجو"!!
سعيد حجاريان بنيانگذار" ساواک دمکراتيک"!
اکبر گنـجي و «مانيفست» او
عزيز فولادوند
آقاي گنجي از آسمان ايران در طول اين سالها خون باريده است، پَست ترين لايه اجتماعي بيش از نزديک به سه دهه بر تمامي شالوده اجتماعي/اقتصادي يک کشور چنگ انداخته، کرامت نوع انسان و «انسانيت» پايکوب گرديده است و ارزشها واژگون شده اند، ولي شما همچنان تخم توهّم مي پاشيد.
«مانيفست سوم» گنجي، تنظيم شده درمورخه چهارم ژوئن ۲۰۰۶ در سايت نيلگون انتشاريافت. او با اين جمله مي آغازد: «همه ما آرزوي تحقق دنيائي انساني را در سر مي پرورانيم». با توجه به پيشينه سياسي ايشان در همين جمله ابتدائي سوالاتي مطرح مي گردد؛ پاسخ را بايد خود ايشان طي «مانيفست» ديگري ارائه نمايند.
|
اولأ منظور از «ما» در اين جمله کدام طايفه است؟ آيا منظور گنجي ياران و همقطارانشان در گذشته و حال مي باشند؟ اگر جواب مثبت است که کارنامه عملي اين گروه در طي ۲۷ سال گذشته نشان مي دهد که آنها نه تنها «آرزوي تحقق دنيائي انساني را ندارند» بلکه اساسأ از دريچه اي دگر به هستي مي نگرند که با «دنياي انساني» فاصله اي ناپرشدني دارد. ثانيأ اين سوآل بنيادين مطرح مي گردد که گنجي از چه زماني به اين کشف بزرگ و داهيانه نائل شدند که برپائي اين «دنيائي انساني» آرزوي ديرينه است و بايد «در تحقق» آن به پا خاست و وارد پيکار گرديد.
آيا زماني که ايشان در پي ريزي پايه هاي استبداد ديني فعالانه شرکت مي کردند به دنبال «تحقق دنيائي انساني» بودند؟ در آن دوران ايشان چه تعريفي از اين «دنياي انساني» داشتند؟ مختصات آن چه بود، حقوق شهروندان، وظايف حکام، استبداد مطلقه فردي، قانونييت، شفافييت، حدود قانون، آزادي مطبوعات و اجتماعات، حق تعيين سرنوشت و فقر و گرسنگي در ديدگاه او چگونه تعريف مي شد؟
ثالثأ دوستان و دشمنان ايشان براي «تحقق» اين آرزو و بر پائي «دنيائي انساني» چه طبقات اجتماعي هستند؟ به گمان ايشان تا چه ميزان «حکومت اسلامي ايران» با مختصات يک «دنيائي انساني» مطابقت دارد؟ وجوه افتراق و وجوه انطباق «حکومت اسلامي ايران» با آن جامعه آرزوئي گنجي کجاست؟ آيا ايشان حاضر هستند روند تغييرات دروني خود را (اگر واقعأ تغييري بنيادي تکوين يافته است) در يک «مانيفست» جداگانه به اطلاع بخشي از انسانهائي برسانند که ايشان در دوراني از زندگي اشان آنها را با توسل به شيوه هائي غير دمکراتيک، مستبدانه و با توسل به ابزارهاي خشونت آميز از بر پايي «دنيائي انساني» باز داشتند؟
گنجي با بيرون دادن جزوه اي که ايشان نام پر طمطراق «مانيفست» را بر آن نهاده اند، گفته هائي را تکرار مي کنند که اولأ محصول انديشه ايشان نيست بلکه عاريتي است، ثانيأ قرنها است که در تمامي کتب فلسفه سياسي مکررأ تکرا شده و الفباي جامعه شناسي سياسي است. آيا باز هم پروژه اي جديد از نوع «گفتگوي تمدنها» و مانيفست «جامعه مدني» خاتمي در شرف تکوين است؟ خاتمي هم در مانيفست خود با ژستهاي فيلسوف مأبانه مرتب از انديشمندان غربي از جمله آلکسي دو توکويل (۱۸۰۵ـ۱۸۵۹) نقل قول مي آورد و طوري وانمود مي کرد که گوئي طرح سياسي نويني براي جامعه ما در افکنده و پروژه ايشان نسخه رهائي مردم از بن بست کنوني است. فرجام کار «جامعه مدني» خاتمي در تاريخ ايران به ثبت رسيد.
گنجي با برشمردن موضوعاتي ازقبيل: آزاديخواهي، رعايت حقوق بشر، احترام به حقوق انسانها، دوستي و رحمت و نابرابري اجتماعي بر اين باور است که گويا در کسوت رهبري جديد درسي جديد براي مردم ما دارد. اينها موضوعاتي ساده مي باشند که درک آنها توسط شما برابر با تجربه اي بسيار دردناک براي اين نسل بوده است و شما در آفرينش اين تجربه دردناک سهمي بزرگ بدوش کشيديد. تلاش گنجي در «مانيفست» تلاشي است براي پيدا کردن راه حلي به منظور تلفيق دين و دولت. آنهم قرائتي از دين که هيچگونه تسامح و مدارا را بر نمي تابد و نه به «شهروند» بلکه به «امت» اعتقاد دارد، نه به قانونييت بلکه به «رأي فقها»، نه به آراء شهروندان بلکه به «صلاح نظام»، نه به اعلاميه جهاني حقوق بشر بلکه به «لايحه قصاص». ارزشها و دست آوردهاي برخاسته از مدرنيت چون حقوق بشر، عقلانيت، شهروند، قانون و پارلمانتاريسم ريشه در عصر روشنگري قرن هفدهم و هيجدهم اروپا، در جنبش سکولاريسم (جدائي دين از دولت) و تلاشهائي براي سامان دادن به جامعه مدني در اروپا دارد. اين ارزشها با ذات اقتدارگرايانه قرائت ديني حاکم در ايران هيچ وجه مشترکي ندارند. گنجي در «مانيفست» سعي دارد اين ارزشها را با اتکاء به فقها و بازوي مسلح آنها يعني انصارالله به منصه ظهور رساند.
آقا گنجي! شما مي گوئيد «عقل استدلالي بايد جايگزين خشونت گردد» (ص. ۲4 مانيفست»). چرا راه حل ارائه نمي دهيد؟ کدام تفکر در جامعه ما با در دست داشتن اهرمهاي قدرت، گفتمان حاکم را رقم زده است؟ جايگاه «عقل استدلالي» در انديشه اين گفتمان حاکم کجاست؟ گفتمان غالب در ايران شجره اي دارد وشجره آن چنين است: از منظر ديني تفکر امام محمد غزالي به ملا محمد باقر مجلسي و آيت الله مصباح رسيد و از نظر سياسي به سلطنت سلطان حسين صفوي، انصار حزب الله وسرانجام به احمدي نژاد. بنياد انديشه اين شجره با «عقل استدلالي» در تضاد است و خشونت را ابزار سياسي خود مي داند. نسخه گنجي تکراري و پر از ابهام گوئي، مهمل گوئي و کليشه سازي است که هيچ دردي را دوا نمي کند.
مگر نه اين است که «شريعت پناهان» و «فقها» هر نوع استدلال عقلي را تخطئه نموده و از «امت» چيزي جزء تقليد و ايمان را نمي طلبند. روي سخن شما با چه جريان فکري در جامعه است که به اعتقاد شما خواهان جايگزين کردن «عقل استدلالي» به جاي خشونت است. اين نصيحت گنجي حتمأ متوجه خشونت گرايان و بازوي مسلح آنان يعني دسته هاي هار و وحشي انصارالله مي باشد. از کي تا کنون اين گله هاي هارٍ مبتلا به فقر فرهنگي، عقده هاي سرکوب شده فردي، روان پريشي و ساديسم که با هيستريک وحشتناک ديگران را مورد تعدي و تجاوز قرار مي دهند به گفتمان و «استدلال عقلي» گرايش يافته اند؟ جايگاه خرد و تعقل آدمي در قرائت ديني حاکم کجاست؟ گنجي با رديف کردن اين گزافه گوئيها به فکر نجات «اسلام عزيز است»، وگرنه به عنوان نظريه پردازي مذهبي بايد بداند که جريان فکري حاکم بر ايران با شجره، فوق يعني فقها، جهان را در اصول فقهي: واجب، مستحب، حرام، حلال، مباح، مکروه گنجانيده و هيچ جايگاهي براي خرد گرايي قائل نيستند.
گنجي به عنوان نويسنده اي مسلمان تلاشي را آغاز کرده است که بتواند از « عمود خيمه نظام» جواز شرعي براي آزاديخواهي دريافت نمايد. مردم سالاري (انتقال حاکمييت به مردم) هيچ شرط ديني را بر نمي تابد. مردم ما با پرداخت بهائي سنگين از پروژه مردم سالاري ديني عبور کرده اند. عمر اين پروژه از لحاظ تاريخی در جامعه ما براي هميشه بسر آمده است. مردم به چنان سطحي از آگاهي ارتقاء يافته اند که راه برون رفت را در تلفيق دين و دولت نمي بينند. اولين قدم براي سامان دادن به کار جامعه جدائي دين از دولت است. جامعه ما براي آزاديخواهي و مردم سالاري نيازي به صدور جواز شرعي و ايدئولوژيک از «آيات عظام» نمي بيند.
آقاي گنجي خلع يد ازاعمال نفوذ روحانيون در امر آزاديخواهي و اداره امور دولتي در رأس تلاشهاي مبارزان آزاديخواه مشروطييت قرار داشت. شما با تأخيري صد ساله دوباره علم کِش «مشروعه» شده ايد. در زندان بر شما چه گذشته است؟! وانگهي نظر شما در باره تفکرات خميني بعنوان تدوين کننده نظريه ولايت فقيه چيست؟ اين شيوه اداره امور کشور در تضاد آشکار با آن «ديدگاه کانتي» است که انسانها را به صرف انسان بودنشان «صاحب حق» مي داند و هر نوع امتياز طلبي را نفي مي کند. زماني که شما هنوز به اين چنين کشفهاي بزرگي نائل نشده بوديد، فخرالدين حجازي در يک سخنراني خطاب به خميني گفت: اگر امام زمان هستي خود را آشکار کن. نظر شما در آن دوران در اين رابطه چه بود و امروز آن را چگونه ارزيابي مي کنيد؟ تا کنون شما هيچ موضع شفاف و روشني نسبت به مدون کننده نظريه ولايت فقيه (خميني) ابراز نکرده ايد! مواد «مانيفست» شما در چه مختصات اجتماعي سياسي قابل اجراء است؟ آيا نظم ولايت فقيه براي پياده کردن مفاد «مانيفست» کفايت مي کند؟ يا بايد نظام مبتني بر کثرت گرائي و جدائي دين از دولت حاکم گردد؟ در يک کلام آيا بايد از روحانيون حاکم خلع قدرت نمود يا نه؟
تحليل بعضي از بـندهاي «مانيفست»
در بخش الف «حقوق انساني» مانيفست گنجي مي گويد: انسان از آن نظر که انسان است، صاحب حق است. عناوين ثانويه اي چون جنسييت، نژاد، ملييت، دين و مذهب، جهان اولي و سومي، روحاني و غير روحاني بودن، مقام سياسي داشتن و... کسي را صاحب حق نمي کند». (ص. اول «مانيفست»).
اگر پيشينه ايشان و وابستگي اشان به نظام اسلامي در خاطره نگارنده سنگيني نمي کرد، مي توان گفت که نويسنده «مانيفست» متد تحقيقاتي دارد و با اشاره به اين اصلِ بديهي قصد دارد نکات مؤخره در بحث را روي اين پايه بچيند و جلو رود. اما با توجه به اين پيشينه نه چندان درخشان است که اين سؤال طرح مي گردد: آقا گنجي چرا در سالهاي شرکت فعالانه شما در کردستان و خدمتتان در قوه قهريه «حکومت اسلامي» اين «عناوين ثانويه» راهنماي کنش سياسي شما نبود؟ هزاران هزار شهروند کرد بايد از حقوق ابتدائيشان محروم مي گشتند، سرکوب مي شدند، بدار آويخته مي شدند، منازلشان مورد تعدي و تجاوز قرار مي گرفت و صرفأ به خاطر «انسان» بودنشان از «حق» شان محروم مي شدند؟ آقاي گنجي اين حق مسلم شماست که از گذشته اتان فاصله بگيريد و در يک پروسه تغيير و تبدل به نظرگاه و دستگاه ارزشي نويني دست يابيد، ولي قبل از هر چيز بايد روند اين پروسه را بطور شفاف براي مردم گذارش نمائيد.
در بند ب / نفي تقابل خودي/غير خودي گنجي مي نويسد: «انسانييت مفهومي است که تمايز خودي و غير خودي را بر نمي تابد و اجازه نمي دهد آدميان را به درون گروه و برون گروه تقسيم کنيم [عجيب است که فعل در صيغه جمع بکار برده مي شود]. بسيار ظالمانه است که حکومت جبار با شهروندان خود به عنوان اشياء محض رفتار کند.[...] قوانين عادلانه بايد بدون استثناء شامل همه کس شود. تا آزادي همه را حفظ وحراست کند و همگان را داراي حقوق برابر تلقي نمايد.» (ص.۱ «مانيفست») بسيار متين. ولي منظور از اين «همگان» و «خودي و غير خودي» چه کساني هستند؟ تبعيديان ايراني در فراي مرزها در کدام يک از اين طبقه بندي مي گنجند؟ اگر «انسانييت مفهومي است» که چنين تمايزي را بر نمي تابد، پس ايرانيهاي تبعيدي هم حق دارند از حقوقشان استفاده کرده و خواسته خود را (که به نظر نگارنده خواست اکثر قريب به اتفاق شهروندان ايراني مي باشد) در يک رفرندام براي تغيير رژيم به آزمايش بگذارند (حتي اگر اين شق مفروض مورد نظر ما به آراء کافي دست نيابد.) آيا آن «انسانييت» مورد نظر شما بر مي تابد تا اين خواسته مدني با شيوه اي دمکراتيک تحت نظارت ارگانهاي بين المللي جامعه عمل بخود بپوشاند؟ شما در «مانيفست» موضعي فرا حزبي بر گزيده ايد. بسيار نيکو. ولي آيا شما توان اين «شجاعت مدني» را داريد که از ادعاي صرف فراتر رفته براي تحقق حقوق «ديگراني» که با شما «در انسانيت و حقوق انساني هيچ تفاوتي» ندارند موضعگيري روشن و شفاف اتخاذ نموده و از پروژه تغيير نظام آنها ــ بعنوان يکي از راه حلهاي ممکن ـــ و حق شهرونديشان براي شرکت در رفراندم حمايت نماييد، زيرا «انسانييت حکم مي کند که ديگري را از حيث انسان بودن مانند خودم و خودم را مانند ديگري تلقي نمائم» («مانيفست» ص. ۲).
بند وـ همسايه خود را دوست بدار.
گنجي بندي طولاني را در باب صلح، مدارا، «شفقت، رحمت»، «ضرورت رحمت آوردن»، «دوست داشتن ديگران» و ديگر فضائل انساني اختصاص داده و در بند ۸ تحت عنوان نفي خشونت و صلح طلبي به نتيجه «من مي بخشم» و «ببخش و فراموش نکن» مي رسد.اين يک دگرديسي عميق است. ولي طرح اين سؤال شايد روشنگر باشد: شما که در رواج خشونت گذشته اي بس درخشان داريد چه طور شد که به يکباره نيازي وافر به صلح و رحمت مسيحائي احساس مي نمائيد؟ کبوتران خونين بال و پيشقراولان آزادي، «تسامح»، «شفقت»، رحمت و دوستي در دوران خشونت گرائي شما بهائي بسيار سنگين براي اين فضائل انساني پرداخت نمودند. در هر کوي و برزن قاصدين و پيام آوران آزادي، مبلغين مروت و دوستي، قهرمانان عشق و وفا شب و روز پر پر مي شدند ولي شما در مقابل کشتار آن «قربانيان بيگناه» کينه و عداوت را نمايندگي مي کرديد نه «دوستي همسايه» را.
آقاي گنجي شما بايد ۲۸ سال منتظر مي مانديد تا به درجه اي از شعوراجتماعي و درک سياسي ارتقاء يابيد که آن «قناريها» در زمان سوختن بر «آتش سوسن و ياسمن» رسيده بودند. چرا در تمامي سطور «مانيفست» به اين مشعلداران بعنوان حاملان نور در دوران سياه هيچ اشاره اي نشده؟ نظر شما نسبت به اين مدافعان «رحمت» و «شفقت» چيست؟ آقاي گنجي ما اول مايل هستيم عاملين جرم را بشناسيم و بعد آنها را ببخشيم. شما تا کجا حاضر به روشن شدن نکات تاريک آن جنايات، معرفي همقطاران خود و انواع متدهاي شکنجه و کشتار سيستماتيک هستيد؟ نقش شما دقيقأ در آن دوران چه سياه بوده است؟ شما چه سمتهايي را در چه ارگانهائي اشغال کرده بوديد؟ آري بخشش و عطوفت هم بهائي دارد. بهاي آن کمک در روشن کردن و ترويج حقيقت است. شما تا کجا آماده روشن کردن حقايق هستيد؟ شما مي نويسيد: «[...] بايد به خاطر بسپارم که زماني ظلم روي داده است. براي اين که راه را بر خشونت ببندم بايد به تأکيد بگويم و در خاطره ام نقش ببند که زماني در نظمي خشن بسر برده ام.» («مانيفست» ص. ۲۶). آقاي گنجي بطور شفاف به مردم گزارش کنيد که شما در آن زمان در « نظمي خشن» چه کارکَرد و چه مسئولييتي بعهده داشتيد؟
اين نسل در پراتيک اجتماعي به درکي از آگاهي اجتماعي نائل شده است که ديگر نيازي به معلمين اخلاق با پيشينه اي مبهم و تاريک احساس نمي کند. دوست داشتن همسايگان، ياوران و حتي مخالفين و منتقدان نياز به ياد آوري و تذکر اخلاقي شما ندارد. اين امر در تاروپود حيات اجتماعي (با توجه به مختلف اجتماعي) در جريان است. مردم به اثبات رسانده اند که در سخترين شرايط يار و ياور هم بوده اند. اما اگر موعظه شما تلاشي است براي مخدوش کردن مرز بين دوستان و دشمنان، و خلاصي مجرمين از دست عدالت بايد گفت: ما «همسايه» و متجاوز را بخوبي مي شناسيم؛ متجاوزين به جان ومال وناموس مردم. شما با جمله نا دقيق «زماني ظلم روي داده است» ظالم، مظلوم و ظلم را بي نام نشان کرده ايد. آنها نه «همسايه» گان ما بلکه متجاوزين به حدود مردم و اشغالگران هستند. و ما بر آنيم که از متجاوزين و اشغالگران خلع يد نمائيم.
آقاي گنجي از آسمان ايران در طول اين سالها خون باريده است، پَست ترين لايه اجتماعي بيش از نزديک به سه دهه بر تمامي شالوده اجتماعي/اقتصادي يک کشور چنگ انداخته، کرامت نوع انسان و «انسانييت» پايکوب گرديده است و ارزشها واژگون شده اند، ولي شما همچنان تخم توهم مي پاشيد.
در صفحه ۱۵ مانيفست گنجي مي نويسد:
«با آموزش مي توان به دموکراسي پايدار دست يافت. آموزش فقط تربيت تکنوکرات براي مديريت نيست ونظام آموزشي بايد انسانهاي صلح طلب، روا دار! قناعت پيشه [البته غير از آقازاده ها] تربيت کند. انسانهاي با فرهنگ به کسي ستم نمي کنند [ما سالهاست که مي گوئيم ملايان بي فرهنگ هستند]، جنگ افروزي نمي کنند.» آقاي گنجي شما مگر در خلأ زيست مي کنيد و يا اينکه د ر زندان اتفاقاتي افتاده که ما بي خبريم؟ مگر نمي دانيد در ملأ اجتماعي شما چه مي گذرد. مگر تمامي نظام آموزشي از صدر تا زير در اشغال شيوخ مرتجع و واعظين نيست که قصد تصرف و آزاد سازي «عتبات عاليه » را دارند. آنها نيروهاي لازم براي دستيابي به اين اهداف را باز توليد مي کنند، نياز آنها «شهادت طلبان» و «استشهاديون» است که عزم را جزم نموده تا ريشه «کفر» را بخشکانند. اينها را شما نمي دانيد؟ آموزش و پروش شيوخ حتي تاريخ اين ملت را تحريف مي کند، کاشاني را بجاي مصدق مي نشاند. شما ايده تربيت انسانها توسط همين نظام آموزشي را مدون مي نمائيد؟ «جنگ افروزي» و بحران زائي ذاتيٍ اقتدارگرايان ديني حاکم بر ايران است و شما پروژه تربيت انسانهائي با فرهنگ که قصد جنگ افروزي را نداشته باشند طرح مي نمائيد؟!
گنجي در بند «نفي خشونت و صلح طلبي» اندر مذمّت خشونت و فوائد صلح و آرامش چندين صفحه را اختصاص داده است. او مي گويد: «خشونت بخش سياه تاريخ بشري را تشکيل مي دهد.» (ص. ۲۳ «مانيفست»). بجاي اين ابهام گوئي و کلي گوئي چرا به سياه ترين دوران تاريخ جامعه ما اشاره نمي کنيد؟ براي تشريح خشونت نيازي نيست به اجحافات امريکا و اسرائيل در گوشه و کنار گيتي پرداخت، دو هفته پيش حرکتهاي اعتراضي زنان جامعه ما به خشونتي توصيف ناپذير سرکوب گرديد، سلسله اي از حرکتهاي اعتراضي شهروندان هر روزه در گوشه و کنار ايران به خاک وخون کشيده مي گردد، خشونت و ستم اجتماعي هيچ مرزي را نمي شناسد ولي شما ما را به مفهوم پت و پهن «تاريخ بشري» حواله مي دهيد. چرا بطور روشن براي باز کردن مفهوم خشونت از جامعه ايران که در آتش خشونتگرايان مي سوزد فاکت نمي آوريد؟
تعريف خشونت از جانب گنجي: «خشونت يعني درد و رنج غير لازم بر ديگري» (همانجا). آقاي گنجي مگر درد و رنج لازم هم داريم؟ دوراني که شما درد و رنج را بر «ديگري» روا مي داشتيد از نوع «غير لازم» بود يا از نوع لازم آن؟ اکنون پس از دگرديسي اتان غير لازم بودن درد را با چه ابزاري مي سنجيد؟ در زماني که شما زندان بوديد ملايان بسياري از زندانيان را به جرم «غير خودي» بودنشان به جوخه اعدام سپردند. شما در مقابل اعدام اين «غير خودي» ها سکوت اتخاذ نمو ديد. دليلش چيست؟ آيا شما هم آنها را «غير خودي» مي دانستيد؟ آيا نظام شما را خودي مي داند يا غير خودي؟ وانگهي بنا به مفاد «مانيفست» چرا شما هيچ موضع گيري شفاف در مقابل اين نوع «درد و رنج غير لازم» بر ديگران بعمل نياورده ايد؟ استنتاج اين است که گوئيا بنا به استنباط شما وارد آوردن درد و رنج به غير خودي ها «لازم» است و «مصلحت نظام» آن را موجه و لازم مي داند.
در اين بند گنجي به نفي «خشونت انقلابي» که در دوران جنگ سرد تئوريزه شده است، مي پردازد و به شدت نگراني خود را به نمايش مي گذارد. اين نگراني قابل فهم شايد درتحتاني ترين صندوقچه ذهن گنجي او را مي آزارد و خواب راحت را از او پرانده است. او مي گويد: «خشونت انقلابي ناگزير تر و خشک را با هم مي سوزاند. [...] همواره بيگناهاني هم قرباني مي شوند. [...] کساني که به هيچ روبه طور مستقيم نقشي در سرکوب نداشته اند. [تأکيد از ماست]. بعد اضافه مي کند: «منطق خشونت در گسترش آن است. به سرعت افرادي که نقشي در جنايت ندارند نيز قرباني مي شوند.» آقاي گنجي پس قبل از اينکه شما به دست اين «خشونت انقلابي» گرفتار آئيد، خود دست بکار شده ميزان نقشتان در «سرکوب» را طي يک مانيفست جداگانه به اطلاع مردم ايران و اعطاء کنندگان جايزه قلم طلائي انجمن جهاني روزنامه نگاران برسانيد. بررسي بندهاي ديگر «مانيفست» به درازا خواهد کشيد. نگارنده ضرورتي برای آن نمي بيند. در يک کلام گنجي حرف تازه اي ندارد، «مانيفست» او تلاشي است براي نجات فقهاي حاکم بر ايران.
آقاي گنجي مردم ما به هيچ چيز کمتر از خلع قدرت از فقهاي حاکم رضا نمي دهند. اين کم ترين خواسته يک ملت بزرگ است.
ولي مانيفست مـا در چـند کـلام:
آزاديخواهي براي ما نه فقط يک استراتژي سياسي، بلکه يک آرمان است که ريشه در نوع نگرش ما به جهان، تاريخ، جامعه و انسان دارد. اين نگرش اساسأ با ديد فقهاي مرتجع حاکم در تضادي بنيادين قرار دارد.
پيکار ما فقط متوجه خلع قدرت از باند حاکم بر کشور نيست. ما در يک سر فصل ونقطه عطف حساس تاريخ ايران بسر مي بريم و بر آنيم که ريشه يک ارتجاع ۱4۰۰ ساله مذهبي را با تمامي تبعات ايدئولوژيک، فرهنگي، تربيتي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي آن براي هميشه بر کنيم. ما در حال تعيين تکليف نهائي با مذهب ارتجاعي درون جامعه هستيم. جامعه ما بايد از اين نقطه عطف تاريخي (جدائي دين از دولت) عبور کند تا رشد نمايد و تکامل يابد. اروپا ۳۰۰ سالل پيش در عصر روشنگري با مذهب تعيين تکليف نمود و ما امروز درگير همان پيکار هستيم، تا ارتجاع مهيب ديني را کمر شکن نمائيم.
· خلع يد از کليه باندهاي حاکم فاسد (نخستين قدم).
· انتقال حاکمييت به مردم،برگزاري انتخابات آزاد.
· پارلمانتاريسم، کثرت گرائي و پخش حوزه هاي قدرت.
· شفافيت، قانون مداري و تضمين تمامي آزاديهاي فردي، سياسي و اجتماعي.
· گسترش نهادهاي قدرتمند مدني، بعنوان تضمين دمکراسي.
· جدائي کامل دين و دولت.
· برابري کامل زن و مرد.
· برگرداندن اموال بغارت رفته به صاحبان اصلي آن.
· محاکمه سران نظام اهريمني وتمامي آناني که بطورمستقيم ياغير مستقيم در سرکوب، تدوام آن، پراکنده کردن تخم توهم در ماهييت نظام و پايمال کردن حقوق ملت شريک بوده اند.
· تشکيل دادگاههاي عادل و علني با حضور وکلاي متهمين.
· لغو مجازات اعدام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر