۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

پرستو فروهر: آقای خاتمی در زمانی که نیاز بود تا برای کشف حقیقت پایداری نشان دهند، پشت ما را خالی کردند !



خانم پرستو فرهر، در این بیانیه‌ی دادخواهی یا طومار شما چه خواسته‌ای دارید؟
بعد از گذشت ۱۰ سال این تلاشی که ازسوی خانواده‌های قربانیان شروع شده برای یادآوری جنایتی است که در مورد آن دادخواهی انجام نشده است.
به اعتقاد ما تا آن زمانی که رسیدگی صحیح به این جنایت‌ها نشود، تا زمانی که کلیه‌ی حقایق در مورد چگونگی سازماندهی این جنایت‌ها، بافت فکری و عقیدتی که به چنین جنایت‌هایی مهلت بروز داد مشخص و کاملاً برای جامعه روشن نشود، این جنایت‌ها به عنوان یک زخم باز بر وجدان جامعه وجود دارد و این وظیفه‌ی نه تنها ما به عنوان بازماندگان آن قربانیان، بلکه یکایک ایرانیان است که خودشان را نسبت به این مساله متعهد بدانند.
هدف ما در واقع همین بوده که به صورت خیلی ساده‌ای بیان شود که بله من خودم را برای پیگیری چنین جنایت‌هایی که در مملکتم اتفاق افتاده است مسوول می‌دانم.
متاسفانه اگر امروز شرایط طوری است که ما نمی‌توانیم به این خواسته برسیم اما از یاد نمی‌بریم و آن را به‌عنوان یک خواست در بین خودمان نهادینه می‌کنیم تا زمانی که بتوانیم تلاش‌هایمان را به جایی برسانیم که این امید را داریم که چنین اتفاقی بیفتد.
مراسم سالگرد فروهرها
قتل‌های زنجیره‌ای در دوره‌ی نخست ریاست‌جمهوری محمد خاتمی به صورت سازمان یافته و از درون نهادهای حکومتی انجام گرفت. با گذشت ۱۰ سال این پرونده در چه وضعیتی قرار دارد؟
پرونده به لحاظ قضایی و در سیستم قضایی جمهوری اسلامی مختومه اعلام شده است. آن‌ها بعد از درست کردن یک پرونده‌ی سر تا پا دروغ و پر از مخفی کردن حقایق به جای افشا کردن حقایق یک دادگاه فرمایشی تشکیل دادند.
عده‌ای مامور اجرای قتل‌ها در آن دادگاه محاکمه کردند بدون این‌که مساله‌ی قتل‌های سیاسی در چارچوب واقعی خودش یعنی ابعاد سیاسی خودش هیچ نوع رسیدگی به ان نشد.
رسیدگی آن‌ها مثل این بود که این افراد از سر دشمنی خصوصی آمده‌اند پدر و مادر من یا محمد مختاری یا محمدجعفر پوینده را کشتند.
در صورتی که خود این افراد همواره گفته‌اند که ما وظیفه‌ی سازمانی خودمان را انجام دادیم و چنین نوع اعمالی حتا قبل از چنین جنایت هایی جزء وظایف سازمانی ما بوده است.
اما این‌ها سعی کردند که تمام ابعاد اصلی قضیه مشخص نشود و تقریباً آن را تبدیل به پرونده‌ی قتل خصوصی تبدیل کردند و بعد هم آن عده را پای میز محاکمه کشاندند. آن‌ها هم هر چقدر گفتند ما دستور را انجام دادیم فایده‌ای نداشت.
دو متهم ردیف اول گفتند ما دستور را از وزیر وقت دری نجف‌آبادی گرفتیم که به این اظهارات رسیدگی واقعی نشد و بعد هم سر و ته قضیه را بستند. یعنی این‌ها یک روند سر تا پا ساختگی و دروغ را پیش بردند تا آن‌جا که این پرونده را ببندند.
ولی ما از همان موقع اعلام کردیم که ما این روند را به رسمیت نمی‌شناسیم و در آن دادگاه فرمایشی هم شرکت نکردیم و همچنان بر این موضوع پافشاری می‌کنیم که این دادرسی به هیچ وجه دادرسی نبوده است. بلکه در واقع ظلم مضاعفی در حق قربانیان قتل‌های سیاسی.
مراسم سالگرد فروهرها
فکر می‌کنید چه نهادهایی و چه کسانی از افشای حقایق جلوگیری می‌کنند؟
من نمی‌توانم به‌صورت دقیق نام ببرم. ولی آن‌چه که مسلم است از قدرت بالایی برخوردار است و یا کل سیستم است که نمی‌خواهد چنین روندی را به‌طور صحیح به جلو ببرد.
تمام تجربه‌ی من روی این پرونده و رفتن با این روند این بوده است که دستگاه قضایی جمهوری اسلامی نخواسته که دادخواهی بکند و درست روند عکس را پیش برده است.
ما حتا از زبان رییس کمیسیون اصل ۹۰ مجلس به اصطلاح اصلاحات آقای انصاری‌راد گفتند که ما در تحقیقاتمان به نکانی برخوردیم که توانایی احضار آن‌ها برای پاسخ‌گویی به مجلس را نداریم.
این یعنی چه؟ یعنی به هر صورت از جایگاه‌های قدرت بالا چنین مسایلی پیش آمده است که حتا مجلس در آن موقع نمی‌‌توانسته آن‌ها را برای پاسخگویی به پارلمان فرا بخواند.
با گذشت ۱۰ سال گفته شده است که مسوولان امنیتی حتا به خانواده‌ی قربانیان اجازه‌ی برپایی مراسم رسمی را نمی‌دهند. آیا درست است؟
متاسفانه در چند سال گذشته این‌گونه بوده است. در مورد مراسم بزرگداشتی که هر ساله ما به عنوان خانواده و نزدیکان داریوش و پروانه فروهر سعی کردیم که برگزار کنیم، الان چندین سال است که از برگزاری این مراسم جلوگیری می‌کنند حتا از برگزاری این مراسم در خانه‌ی شخصی آن دو نفر.
از صبح زود ماموران انتظامی در دو طرف کوچه را می‌بندند و حتا اجازه‌ی حضور نزدیک‌ترین اقوام را هم به آن خانه نمی‌دهند. به‌قول خودشان در آن روز قرنطینه می‌کنند و نه ما که در خانه هستیم: برادر‌ام، مادربزرگم، خاله‌هایم و من حق نداریم که از منزل بیرون بیاییم و نه اجازه‌ می‌دهند که کسی از کوچه رد شود.
این شیوه‌ای است که در عرض سال‌های گذشته به کار برده‌اند. من امیدوارم که امسال اینگونه نباشد. ما همچنان به روال هر ساله برای برگزاری این مراسم در اول آذر‌ماه در منزل داریوش و پروانه فروهر تلاش می‌کنیم و امیدوارم که امسال بتوانیم این مراسم را برگزار کنیم.
اسامی قربانیان قتل‌های سیاسی و امنیتی در جمهوری اسلامی ایران لیست بالابلندی را تشکیل می‌دهد. شما از وضعیت خانواده‌های این قربانیان خبر دارید؟
دقیقاً درست است. این روند قتل‌های سیاسی به قولی از شادروان دکتر کاظم سامی که ۱۰ سال قبل از پدر و مادرم کشته شد آغاز می‌شود که در تمام طول این سال‌ها ما با قربانیانی روبه رو هستیم.
البته آن موقع می‌گفتند که این‌ها سکته‌ی قلبی کرده‌اند، دزد به آن‌ها حمله کرده است. تصادف رانندگی بوده است. به‌هر صورت علت اصلی مرگ را هیچ‌وقت بیان نمی‌کردند تا مساله‌ی قتل پدر و مادر من و قتل‌های بعد از آن در آذر ۷۷ پدید آمد که در آن جا زیر فشار افکار عمومی مجبور شدند که بگویند از درون وزارت اطلاعات این قتل‌ها انجام شده است.
بقیه‌ی خانواده‌ها هم که قبل از آذر ۷۷ عزیزان خود را از دست داده‌اند به مرور سعی‌می کنند که در این مورد صحبت کنند و مساله‌را به عنوان قتل سیاسی جا بیاندازند.
خیلی از آن ها سعی می‌کنند که مراسم کوچکی بگیرند ولی بدانید که فشار همچنان روی آن خانواده‌ها هم فوق‌العاده زیاد است و نمی‌خواهند اجازه بدهند که پیوندی بوجود بیاید بین بازماندگان قربانیان این جنایت‌ها که تعدادشان همان‌طور که شما گفتید بسیار زیاد است و به قولی بیش از ۱۳۰ نفر است.




خبرنامه امیرکبیر: کمیته پژوهش انجمن اسلامی دانشگاه امیرکبیر در آستانه ی یکم آذرماه ۱۳۸۷ دهمین سالگرد دشنه آجین شدن داریوش و پروانه فروهر، این پرچمداران راستین حاکمیت ملی و دموکراسی در راستای آگاهی نسل نوین دانشجویان و فراموش نشدن قتلهای زنجیرهای متن بازخوانی <<پروژه قتل های زنجیره ای>> و گفتگویی با پرستو فروهر دختر این دو شهید راه آزادی که برای برگزاری مراسم سالگرد به ایران آمده است را آماده کرده است. متن گفتگو با خانم پرستو فروهر در ذیل آمده است. همچنین برای مشاهده متن بازخوانی “پروژه قتل های زنجیره ای” به این لینک می توانید مراجعه کنید.

خبرنامه امیرکبیر: خانم فروهر لطفا در خصوص فعالیت های داریوش فروهر و پروانه فروهر (اسکندری) از ابتدای ملی شدن صنعت نفت ، توضیحات مختصری ارائه دهید؟

مادر من در زمان ملی شدن صنعت نفت نوجوان چهارده ساله بوده ولی از همان موقع گرایشات ملی داشت. پدرم از زمان ‌دانشجویی دانشکده ی حقوق دانشگاه تهران با جمعی در حزب ملت ایران از طرفداران پر و پا قرص دکتر مصدق و جریان ملی شدن نهضت نفت بوده و در بسیاری از خیزش های مردمی آن دوره نقش بزرگی داشت. او از نیروهای جوانی بوده که در آن موقع بر اندیشه های ملی پافشاری داشته است. در جریان کودتای ۳۰ تیر پدرم به شدت زخمی شده و برای دستگیری اش مبلغ ۵۰۰۰ تومان که آن زمان خیلی زیاد بوده جایزه تعیین می شود. در آن زمان مقر حزبشان در میدان بهارستان بوده که همان روز آتش زده شده و به کلی از بین رفت. ایشان با نهضت مقاومت ملی هم همکاری می کردند. در این دوره پدر من به طور متناوب به زندان می افتاد. مجموع سالهایی که قبل از انقلاب در زندان گذرانده ۱۴ سال بوده است و در تمام طول این دوران هرگز پس از آزادی از زندان از پا ننشسته بود. در جریان جبهه ی ملی دوم در سال ۱۳۳۹ جریانات نهضت مقاومت ملی و مخالفت های با دستگاه شکل سازمانی و بیرونی به خودش می گیرد. حزبی که مادر من هم در آن زمان عضوش بود و در شکل گیری حزب ملت ایران نقش فعالی داشت. مادرم دانشجوی دانشکده ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران بوده و یکی از شاخص ترین دانشجویان فعال در جنبش دانشجویی اوایل دهه ی چهل بود. در سوم اردیبهشت سال ۱۳۴۰ با پدرم ازدواج کرده و این روند فعالیت را بیشتر در کنار هم گذراندند.

آن زمان تزی موسوم به تز خونجی چی ها وجود داشت که معتقد بود همه ی احزاب باید منحل شده و زیر چتر یک جبهه ی بزرگ با هم و کنار هم قرار بگیرند. در این صورت استقلال اندیشه ها و سازمان های سیاسی و حرکت رو به جلو منحل می شد. به هر حال این تز منجر به تشدید تلاش هایی برای تشکیل جبهه ی ملی سوم گردید ،‌ ولی متاسفانه تمامی فعالین آن را که بخش دانشجویی جبهه ی ملی هم از آن جمله بود دستگیر کردند. بازداشت های بسیار گسترده و شدیدی اتفاق افتاد. بسیاری از دانشجویان را به سربازی فرستادند. چند نفر را اخراج کردند. از فعالین احزاب سیاسی هم بسیاری را بازداشت کردند. پدر من هم در آن زمان بازداشت و در دادگاه نظامی به سه سال زندان محکوم شد. در واقع از آن دوره خفقان شدید شاهنشاهی پهلوی شروع شد. حزب ملت ایران و از جمله پدر و مادر من معتقد بودند که حرکت های سیاسی بهتر است به صورت گفتگو با دستگاه ادامه پیدا کند و فعالیت های خشن محدود گردد. این حرکت ها بایستی با توجه به نیروی مردم و در جهت بسیج حرکت عمومی انجام پذیرد. در غیر این صورت انجام هر فعالیتی غیر ممکن خواهد بود.
در سال ۱۳۴۹ که بخشی از خاک ایران - بحرین- از ایران جدا شد ، پدر من در پی یک اعلامیه ی اعتراضی سه سال زندانی شد. او مدتی در اوین بوده و اعتصاب غذا کرده بود ، ولی با وجود این بدون محاکمه زندانی شد و کسی نمی دانست که کی آزاد خواهد شد. پدرم در سال ۵۲ آزاد شده و از آنجایی که در آن دوره وضع مالی ما بسیار به هم ریخته بود ، به مدت سه سال صرفا به کار وکالت پرداخت.

مادرم در همان موقع که پدرم را زندانی کردند ، ممنوع التدریس شد. ایشان دبیر رشته های تاریخ در دبیرستان بوده و به دلیل اعتراض یا گفتگوهایی که در مدرسه با شاگردانش داشته ممنوع التدریس گردید. بعد از آن در ناحیه ای در جنوب شهر تهران - خزانه - راهنمای تعلیماتی بوده و تمام دغدغه های آن سالهایش کمک رسانی به فرزندان محروم و فقیر آن مدارس بود.

سال ۵۵ برای اولین بار زادروز مصدق را در احمد آباد جشن می گیرند. تا آن موقع زادروز مصدق مشخص نبود. ۲۹ اردیبهشت سال بعد از آن ، سال ۱۳۵۶ ، در همین خانه با یک دعوت گسترده مراسم شعرخوانی می گذارند و در همان زمان مسائل اعتراضی ، در حال پا گرفتن در جامعه بوده است. شاید یکی از اولین حرکت ها آن نامه ی سه امضایی است که از طرف کسانی که بعدها رهبران جبهه ی ملی شدند - دکتر سنجابی ،‌ دکتر بختیار ، و پدر من - برای شاه امضا شد و در آن تمام نابسامانیهایی که در کشور به چشم می خورد را به او تذکر داده بودند ، و گفته بودند مقام سلطنت بایستی سلطنت کند نه حکومت. و به هر صورت در آن چهارچوب ایده های جبهه ی ملی بازگشت به قانون اساسی و حضور آزادی های فردی و اجتماعی در چهارچوب قانون اساسی بود.

فعالیت ها به مرور اوج می گیرد. اتحاد نیروهای جبهه ی ملی تشکیل می شود. خبرنامه ی جبهه ی ملی اول به صورت هفتگی و بعد به صورت روزانه در می آمد و در سطح شهر به طور وسیعی پخش می شد. مادر من در درآمدن این خبرنامه نقش کلیدی داشت. همیشه کارهای نوشتنی و مطبوعاتی بخش عمده ی کارش بود. بعد از آن پدر من ، در آبان ماه ۵۶ یعنی یک سال و چندی قبل از انقلاب سخنرانی تندی را در خانه ی شخصی بازاری به نام لقایی که به همراه فرزندش در حزب عضویت داشت ایراد کرد. پسر را بعدها در خیابان شهر ری اعدام کردند. پدر بعد از تحویل جنازه ی پسرش خودش را کشت. آن موقع هیچکس جرات نداشت یک جمع سیاسی را به خانه اش دعوت کند ، دعوت عام بود ، دعوت خاص نبود. یک فضای بزرگی که چند صد نفر در آنجا جمع شوند و یکی از تندترین سخنرانی های آن دوره در ان انجام شد و بعد هم ایشان دستگیر شد.

در زمان اوج گیری حرکت ها ، یعنی اوایل سال ۱۳۵۷ ، دستگاه حاکم به اقداماتی از قبیل بمب گذاری در خانه ی اشخاص موثر در پیشبرد جریان انقلاب مبادرت می کند. خانه ی ما نیز جز این خانه ها بود که بمبی صوتی در آن کار گذاشتند که انفجار آن تمام شیشه های خانه را شکسته و در را از جا در آورد. که در این هنگام مادرم در خانه مادربزرگ بود و ژدرم در همین خانه در دفترشون بودند.دفتر عبدالکریم لاهیجی ، خانه ی دکتر سنجابی و … نیز هدف این بمب گذاری ها قرار گرفتند. این اعمال زیر نام سازمان انتقام انجام می شد ، ولی همه خوب می دانستند که ساواک با شیوه های اطلاعاتی چنین سازمانهایی را ایجاد می کند ، تا این اعمال را به آنها نسبت دهد. بعدها ، تظاهرات های بزرگی انجام شد که شاید اولین آنها نماز عید فطر باشد که از تپه های قیطریه شروع شد. تا ۱۷م شهریور وقتی که در میدان ژاله آن کشتار غیر منتظره اتفاق افتاد و حکومت نظامی اعلام شد ، دفتر پدر من به محاصره ی نظامی در آمد و تا مدت ها در محاصره ماند. دفتر پدرمن در خیابان فردوسی ، کوچه ی تمدن قرار داشت و تمام ِ‌ مسائل و حرکت های جبهه ی ملی ، پخش خبرنامه ، اعلامیه ها ، مصاحبه های مطبوعاتی ، از جمله مصاحبه های دکتر بختیار ، مسئول تبلیغات جبهه ی ملی ،‌ در آن جا بود. بعد از آن پدرم یک دوره ی بازداشت - به گمانم در سال ۵۷ - داشت ، و در آن دوره او و دکتر سنجابی معتقد بودند که رژیم آینده ی ایران باید با مراجعه به آراء عمومی و رفراندوم انتخاب شود. ( پدر من و آقای خمینی خارج از ایران در این باره صحبت کرده بودند.)

وقتی آیت الله طالقانی از زندان آزاد شدند راه پیمایی عظیمی تا پل چوبی انجام شد. آن راه پیمایی به دعوت جامعه ی بازاریان که نزدیک به جبهه ی ملی بودند انجام شد. همه با یک شاخه گل ، تا منزل آیت الله طالقانی آمدند. در آنجا پدر ِ من سخنرانی کرد. (فکر می کنم اوایل هفته ی دوم آبان ماه بود.) برای بار اول در ایران مسئله ی رفراندوم را عنوان کرد وگفت که باید نظام حکومتی آینده از طریق مراجعه به آراء عمومی مشخص شود و نظام سلطنتی حقانیت و پایگاه مردمی خودش را از دست داده است. این موضوع عامل ایجاد اختلافی بین دکتر بختیار از یک طرف ، و دکتر سنجابی و پدرم از طرف دیگر شد. که به این منجر شد که دکتر بختیار آخرین نخست وزیر شاه باشد. متاسفانه این موضوع در شرایطی اتفاق افتاد که او از قبل مسئله را در شورای جبهه ی ملی مطرح نکرده بود و ضربه ای برای جبهه ی ملی بود. با تظاهرات تاسوعا و عاشورا در آن دوره رنگ مذهبی جریانات بیشتر مشخص شد. تا قبل از آن در کنار هم بودن نیروها بیشتر مطرح بود و بعد از آن بود که پدیده ای که بعدها پدرم آن را انحصار طلبی نامید خودش را نشان داد. پدر من در دی ماه سال ۵۷ برای چند روزی به پاریس رفت. او اعتقاد داشت که باید ارتش را حفظ کرد و سعی کرده بود با چند نفر از افسرانی که رده بالا نیستند ، بلکه نیمه بالا هستند در ارتباط باشد و آنها را راضی کند که دیگر جلوی مردم نایستند و مرتکب حرکت های خشونت آمیز نشوند. مسئله ی اساسی که در آن دوران مطرح بود ، این بود که آیا انقلاب چهره ی خشنی پیدا خواهد کرد و یا اینکه آنچه در ابتدا وجود داشته و چهره ای فوق العاده با مدارا بوده حفظ می شود؟ او در پاریس به ملاقات آقای خمینی رفت زیرا اعتقاد داشت او تنها کسی است که می تواند رهبری انقلاب را به دست داشته باشد ، چون مورد قبول عام بود. آقای خمینی پیامی خطاب به ارتشی ها و به دست خط خود به پدر من دادند و به آنها اعلام کردند که اگر در مقابل مردم نایستند به آنها امان می دهند. متاسفانه در بازگشتشان فرودگاهها بسته شد و ایشان با همان هواپیمایی که آقای خمینی آمده بودند برگشتند و در واقع آن تلاش ها خیلی به جایی نرسید. در تمام دوره ی دولت موقت پدر، مادرم کار مطبوعاتی می کرد و عضو تیم اصلی خبرنامه ی جبهه ی ملی که به صورت روزانه در می آمد بود. بعد از آن پدر من در دولت موقت آقای مهندس بازرگان وزیر کار شد و در همان دوره ی کوتاهی که وزیر کار بود سعی کرد که قوانین کار را به نفع کارگران تا حد امکان تغییر بدهد. حداقل دستمزد را که در حدود ۱۹ تومان بود به ۵۶ تومان رساندند ، و صندوق بیمه ی بیکاری و برابرکردن میزان تعطیلات کارگری و کارمندی از کارهایی بود که در همان دوره ی کوتاه انجام شد. وی معتقد بود علی رغم آشفتگی هایی که وجود دارد دولت موقت باید قدم های اصولی و بزرگی را بردارد که بتواند پایه ی حرکت را تغییر دهد و مسیر حرکت ِ‌ آینده ی جامعه را تعیین کند. بعد از درگیری های کردستان، به دلیل نزدیکی با رهبران کردها و روابطی که از قدیم با کردها داشت و بعد از فشار زیادی که از آن طرف برای مذاکره با فروهر انجام شد در هیات وی‍ژه ی کردستان راهی کردستان شد. و حداکثر سعیش را برای متوقف کردن کشتارها در کردستان انجام داد. منتهی این تلاش ها هرچند آتش درگیری ها را خواباند، ‌اما به دلیل کارشکنی هایی که از دو سو انجام می شد در دراز مدت آنچه که او می خواست عملی نشد. معتقد بود که بایستی مناطق گوناگون کشور و قوم های ایرانی دارای خودگردانی باشند ،‌ یعنی مسائل منطقه ای خودشان را خودشان ، البته در چارچوب تمامیت ارضی ایران حل کنند و هویت قومی خودشان را در عرصه ی زندگی روزمره داشته باشند.

هیچ نظری موجود نیست: