۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

پیروزی « فاراباندو مارتی» و همنشینی ناگزیر ما با «تروریست های بین المللی» سابق

۲۶ اسفند ۱۳۸۷ admin
احیای دوباره FMLN و FSLN در این مقطع از تاریخ باعث برانگیختن سوالاتی در زمینه « سیاست خارجی آمریکا» می شود. دیروز به ما گفته می شد که آنها بزرگترین دشمنان ما هستند و امروز، آنها در قدرت اند و به سختی مطبوعات و رسانه های آمریکایی اخبار آنها را پوشش می دهند./آنانی که ما به آنها عنوان « تروریست های بین المللی » داده بودیم، هم اکنون در بیشتر کشورهای آمریکای مرکزی به شیوه دمکراتیک کشورهایشان را اداره می کنند

مارک کوپرHuffington Postبرگردان المیرا مرادی


دنیای ما
پیروزی موریسیو فونس، Maurico Funes کاندیدای چپ گرای انتخابات ریاست جمهوری ال سالوادور در روز یکشنبه سرانجام به « جنگ سرد» در آمریکای مرکزی پایان داد و در انتها سوال های جدی را نسبت به اهداف دراز مدت «سیاست خارجی آمریکا» پدید آورد.
با انتخاب فونس، تاریخ یک سیکل کامل گردش نموده است. هر دو کشور ال سالوادور و همسایه اش نیکاراگوئه هم اکنون و از این ببعد بوسیله دو سازمان چریکی سابق که دولت رونالد ریگان در تمامی سالهای دهه ۱۹۸۰ با سخت ترین و شدیدترین تلاش ها قصد شکست آنها را داشت، اداره خواهند شد. ما اکنون می بایستی با آنهایی که زمانی بزرگترین تهدید به امنیت ملی مان خطابشان می کردیم، بسر ببریم. آنانی که ما به آنها عنوان « تروریست های بین المللی » داده بودیم، هم اکنون در بیشتر کشورهای آمریکای مرکزی به شیوه دمکراتیک کشورهایشان را اداره می کنند.
فونس، که زمانی گزارشگر سرویس زبان اسپانیایی سی ان ان بود، هدایت جبهه آزادیبخش فاراباندو مارتی (FMLN)، که یک گروه چریکی مارکسیستی بوده که سالیان قبل تغییر مشی داده و اینک به صورت یک حزب سیاسی مبارزه می کند و ایالات متحده زمانی به آنها عنوان القاعده و حزب الله آمریکای لاتین را داده بود، بعهده دارد .از اواخر سال های ۱۹۷۰ تا زمانیکه قرارداد صلح در سال ۱۹۹۲ امضا شد، FMLN با رژیم های راستگرایی که مورد حمایت شدید آمریکا بودند، درگیر جنگ های خونینی بود. رژیم های سابق ال سالوادور در کشتارها و قتل عام های خونین و مهیب و وحشیانه ای که توسط «جوخه های مرگ» وابسته به دولت صورت می گرفت، نقش داشتند و آمار کشتار وسیع انسانها مرتب افزایش داشت. گرچه FMLN نیز با همان شیوه مسلحانه به آنها جواب می داد، با اینحال تمامی تحلیل گران مستقل بر این توافق داشتند که اکثریت قریب به اتفاق ۷۵۰۰۰ انسانی که در طول جنگ های داخلی حکومت ال سالوادور با چریک ها کشته شدند، قربانیان خشونت هایی بودند که توسط رژیم های ال سالوادور تحمیل می شد.
همین سازمان FMLN که اکنون قدرت را در ال سالوادور بدست گرفته است، زمانی مستمرا توسط دولت ریگان « تروریست های بین المللی» نامیده می شدند. دولت ریگان در آن زمان با ارسال صدها مستشار نظامی به این کشور کوچک آمریکای مرکزی ارتش این کشور را چهار برابر بزرگتر و مسلح تر ساخته بود. در تمامی این جنایات دهشتبار که از سوی دولت های ال سالوادور برای نابودی FMLN صورت می گرفت، مقامات آمریکایی در بهترین حالت البته، چشمان خود را بر این جنایات می بستند، و بدترین حالت هم این بود که ایالات متحده دولت های ال سالوادور را جهت انجام این جنایات تشویق و ترغیب می نمودند.
در همان زمان، این اتفاق تاریخی هم بوقوع پیوست که دولت آمریکا با هزینه کردن میلیاردها دلار ارتش « کنترا» ها را خلق نمود تا به تضعیف و مقابله با گروه چپگرای «جبهه ملی آزادیبخش ساندنیست» FSLN که قدرت را در سال ۱۹۷۹ با سرنگونی سوموزا، دیکتاتور مورد حمایت آمریکا در نیکاراگوئه بدست آورده بود، بپردازد. در طول ۸ سال دوره رونالد ریگان ، مقابله و شکست دادن هر دو سازمان ال سالوادوری و نیکاراگوئه ای (FMLN و FSLN) صد درصد اولویت سیاست خارجی آمریکا را تشکیل می داد ، با این استدلال که مرزهای تگزاس از آمریکای مرکزی خیلی دور نیست، و می بایستی مانع از وقوع انقلاب ها در آن منطقه شد. آن شعارها و القاب تحریک کننده و فتنه انگیزی که آن سالها در مورد جنبش های چریکی در آمریکای مرکزی بکار گرفته می شد، در دهه اخیر مشابه اش را در مورد آنچه که کشورهای « مثلث شیطانی» لقب داده بودیم، بکار گرفته میشد.
ساندنیست های نیکاراگوئه در سال ۱۹۹۰ هنگامیکه در قدرت بودند، انتخاباتی دمکراتیک و صلح آمیزی را برگزار کردند که طی آن کاندید اپوزیسیون که شدیدا از سوی آمریکا حمایت می شد، به قدرت رسید و در نهایت قدرت بشیوه صلح آمیز به نیروهای مورد حمایت آمریکا منتقل شد. اما ساندنیست ها سال گذشته در یک انتخابات ریاست جمهوری دوباره به قدرت بازگشتند و رهبر آن دانیل اورتگا به مقام ریاست جمهوری رسید. تقریبا در طی ۲۰ سال از زمانیکه یک حکومت طرفدار آمریکا به جای ساندنیست ها در نیکاراگوئه سرکار آمد، هیچ نوع تغییر و اصلاحاتی اجتماعی قابل توجه و با مضمونی در این کشور صورت نگرفت.
سازمان ال سالوادوری FMLN، نیز که از سال ۱۹۹۲ بر اساس یک توافقنامه بعنوان یک حزب اپوزیسیون پارلمانی فعالیت می کرد اکنون پس از ۲۰ سال قدرت را در این کشور بدست آورده و به حکومت حزب مافوق دست راستی و محافظه کار ARENA، حزبی که مستقیما از ترکیب افراد «جوخه های مرگ» (death squads) مورد پشتیبانی آمریکا در دهه ۱۹۸۰ تشکیل یافته بود، پایان داد.
تمامی اینها سوالاتی را بر می انگیزد که چرا در طی این سالها ، اینهمه انسان کشته و میلیاردها دلار برباد رفت تا تلاش شود که این نیروهای چپگرا در بیست سال پیش حذف گردند؟ آیا این ممکن نبود که در سال ۱۹۸۹ با این گروههای رادیکال به نوعی توافق رسید و چنین چیزی را به مدت بیست سال به تعویق نیانداخت؟
در مورد نیکاراگوئه، دولت منتخب ساندنیست، که ممکنست از نظر مدل ما، مدلی چندان دمکراتیک هم بنظر نیاید، بنظر نمی رسد که تهدید خطرناکی بر علیه منافع آمریکا به حساب آید. با اینکه پرزیدنت دانیل اورتگا که فقیرترین کشور نیمکره غربی را ریاست می کند، همچنان با لفظ انقلابی صحبت می کند ، با اینحال در راس تصمیمی بود که کشورهای دارای حکومت های محافظه کار به آن دست می زنند و آن ممنوع کردن حق سقط جنین است که اگر چنانچه ریگان زنده بود، قلبش از شادی به شعف در می آمد.
در مورد ال سالوادور، فونس رئیس جمهور منتخب قول داده است تا روابط مناسبی با آمریکا داشته باشد و گرچه FMLN - نظیر ساندنیست ها، برخی الفاظ انقلابی را بکار می برند، اما با این حال کسی انتظار حرکات تند و رادیکال را از آنها ندارد. مبارزه با فقر گسترده و آزاردهنده و زاغه نشینی در کشور که هر روز بیشتر از پیش در حال افزایش است، آنقدر گرفتاری برای FMLN در بر خواهد داشت که تنها می بایستی تلاش نماید که دولتش زیر بار این مشکلات عظیم به زانو درنیاید.
احیای دوباره FMLN و FSLN در این مقطع از تاریخ باعث برانگیختن سوالاتی در زمینه « سیاست خارجی آمریکا» می شود. دیروز به ما گفته می شد که آنها بزرگترین دشمنان ما هستند و امروز، آنها در قدرت اند و به سختی مطبوعات و رسانه های آمریکایی اخبار آنها را پوشش می دهند . در عین حال نیروهای دست راستی این کشورها که ما آنها را در پول و ثروت غلتاندیم و به ما گفته شده بود که آنها گماشته ها و نگهبانان تمدن غرب در آنجا هستند، از حل کوچکترین مشکلات پایه ای و حتی خرد که باعث آشفتگی و درهم ریختگی این کشورها شده است، عاجز ماندند. اینک سوالی که پیش می آید اینست که بیست سال دیگر همین موقع، عراق، افغانستان و سوریه چه وضعی خواهند داشت؟ آیا ما در آن زمان خودمان را با نیروهای شکست ناپذیر که امروز ادعا داریم دشمنان فانی ما هستند، همنشین و سازگار نخواهیم کرد؟ بهتر نیست که ما با شیوه دیپلماتیک و مدارا و ملایمت با آنهایی که نیروهای خشن و رادیکال خطابشان می کنیم، رفتار کنیم؟ یا اینکه ما در نهایت به اجبار پس از اینکه در خون و خون ریزی ها و دخالت های مسلحانه و نظامی و جنگ ها شکست خوردیم، به نتیجه گیری فوق خواهیم رسید؟

هیچ نظری موجود نیست: