*ماموران که لباس چرمی سياه پوشيده بودند سنگ های پياده رو را با باتون شکسته و به سوی معترضين پرتاب می کردند.
*تنها مناسبت نام خيابان فلسطين مشابهت رفتار پليس ايران و ارتش اسرائيل و تبديل شدن آنها به مشتی اوباش در مقابله با معترضين است.
یک ضربه به صورت، یک لگد به بیضه ها و زنده باد,دموکريتور,. |
http://www.roshangari.net
روشنگری.ماموران غول پيکر رژيم سنگ های پياده رو خرد کرده و با قطعات آن به جوانان معترض حمله ميشوند، رژيم ماموران خود را در فاصله شکنجه نوجوانان اسير، با غذاهايی که در بسته بندی ارسال ميشود پروار ميکند تا با قوت بيشتری به جان جوانان بيفتند. رابرت فيسک گزارشگر مستقل بريتانيايی که خود شاهد صحنه های هولناک شکنجه جوانان توسط ماموران رژيم بود با بازگويی آن ورقی ديگر بر پرونده سياه رژيم اسلامی ايران در تاريخ ادبيات سياسی دوران ما افزوده است. آنچه او را حيرت زده کرده است و از خواننده مى خواهد که آن را به خاطر بسپارد وقاحت رژيم و مامورانش در بی شرمی و خشونت بی پرده مقابل چشمان خبرنگاران خارجی و مردم و حضور ساير ماموران است. آن بخش هايی از مقاله فيسک که مشاهدات او از خشونت رژيم را بازتاب ميدهد در زير روايت مى شود.
مقاله با توصيف صحنه کتک زدن وحشيانه يکی از معترضان توسط يک مامور رژيم آغاز ميشود:
پليس نخست با فرياد فحشی نثار هوادار ميرحسين موسوی کرد، بعد با باتون صورت مرد جوان را زير ضرب گرفت. بعد شرورانه به تخم او لگد زد. در تمام خيابان ولی عصر همين صحنه بود. دستجات پياده نيروهای پليس ضد شورش که لباس چرمی مخصوص سياه پوشيده و کلاه سياه بر سر و باتون سياه بر دست داشتند و نيروهای امنيتی سوار موتور سيکلت های هوندای مدرن آنها را اسکورت مى کردند به جوانان که برای نجات جان شان می گريختند حمله می کردند. اين جوانان قبول نمی کردند که محمود احمدی نژاد 62.6 درصد آراء را به دست آورده است. و حالا بهای آن را می پرداختند.
در خيابان فاطمی شعار می دادند , مرگ بر ديکتاتور,، حالا هزارها تن از آنها به پليس ناسزا می گفتند. آيا آنها بايد چهار سال ديگر مردی را تحمل کنند که در عين اينکه با لبخند و فروتنی به دموکراسی سوگند ميخورد، حقوق و آزادی های انسانی در جمهوری اسلامی را بطو مستمر تنگ و تنگ تر می کند؟ ...
[بعد از کاهش بازهم بيشتر آراء موسوی در اواسط روز] جمعيت در اطراف ميدان فاطمی در در دوايری ميرقصيدند و مى خواندند: , احمدنژاد صهيونيست، در امتحان تقلب, کرد. در اينجا بود که متوجه شدم پليس با تظاهر کنندگان هميشه به همان شيوه [توصيف شده در فوق] برخورد مى کرد: سر و بيضه ها. اين يک پيام سرراست بود: يک ضربه به صورت، يک لگد به بيضه ها و زنده باد ,دموکريتور,.[ اصطلاحی که فيسک به تمسخر برای احمدی نژاد برگزيده که هم ادعای دموکراسی می کند هم طرفدار ديکتاتوری است]
بسياری از معترضين که حالا صورت شان را با پارچه سبز پوشانده بودند سعی می کردند خود را به وزارت کشور برسانند که شورای انتخابات حکومت در آن مشغول شمارش ( به چشمی ديگر عدم شمارش ) آراء عظيم انتخابات روز جمعه بود. من به طبقه زيرين اين عمارت شديدا بد منظر رفتم که زمانی به صورت معنا داری مقر حزب شاه بود و با يک فرودگاه برای هلی کوپتر در سقف تجهيز شده است. در آنجا به روزنامه نگاران شکولات لاته سرد و شربت توت فرنگی تعارف مى شد و آخرين نتايج انتخابات به نمايش گذاشته مى شد...
چند تظاهرات پراکنده در دفاع از ديکتاتور مدعی دمکراسی ,دموکريتور, انجام شد که البته تمام آنها مرد بودند و خود را در پرچم ايران پيچيده بودند زيرا ,دموکريتور, که هميشه خود را يک مسلمان معتقد می نماياند، کارزار انتخاباتی خود را در پرچم ملی پيچيده است. به دست هريک از اين افراد تنومند نسخه های چهارصفحه ای و رايگان خبرنامه بد نام ايران را داده بودند که روی آن تيتر زده شده بود:, 24 ميليون رای مردم به موفقيت، صداقت و مبارزه عليه فساد,. ولی روزنامه جهان سبز موسوی تيتر خودش را داشت که گفته مى شد قبل از تعطيل آن در روز گذشته توسط مقامات به آن ديکته شده بود: , پيروزی مردم ايران مبارک,.
در خيابان ها حالا صحنه ها بدتر شده بود. پليس ها آجرها را از موتور سيکلت های شان پياده مى کردند و سنگ های پياده رو را شکسته و به سوی تظاهر کنندگان که حالا سوار بر موتور سيکلت های خودشان از ميان صفوف پليس موتور سوار می گريختند، پرتاب مى کردند. من يک مرد بسيار بلند قدی را ديدم که به شيوه بتمن لباس چرم سياه ضد گلوله و ساقبند پوشيده بود و سنگ های پياده رو را با باتون خود ميکند و زير چکمه خود خرد مى کرد و آنها را به سوی طرفداران موسوی پرت می کرد. يک زن ميانسال به سوی او رفت – زن ها ديروز در مقابله با پليس شجاع تر از مردان بودند – و با فرياد سوالی / يک سوال بديهی/ را مطرح کرد:, چرا داری پياده روهای شهر ما را از جا می کني؟, پليس مزبور باتونش را بلند کرد که زن را بزند که افسری از آن طرف خيابان دويد و بين آنها ايستاد و گفت: ,هيچوقت نبايد يک زن را بزنی,. حق کار خوب را بايد ادا کرد، حتی در يک شورش.
ولی پليس ها به شکستن سنگ ها ادامه دادند. درست برعکس آنچه در ماه مه فرانسه روی داد. آنوقت جوانانی که انقلاب می خواستند سنگ می انداختند، در تهران اين پليس بود که وحشت زده از انقلاب سبز موسوی سنگ پرتاب می کرد...[1]
پليس اکنون نسبت به مخالفان خشن تر شده بود. مترجم خودمن را سه بار از پشت زدند. پليس ها عکاس های خودشان را آورده بودند که از پياده رو ها عکس معترضان را می گرفتند، از اين رو بود که آن ها صورت شان را با پارچه سبز پوشانده بودند. لباس شخصی های پروارشده حالا با بتمن ها قاطی شده بودند. يکی از ماموران از من خواست که پاسپورتم را به او نشان بدهم ولی وقتی من کارت مطبوعاتی ايرانی خودم را نشان دادم دستی به شانه من کشيد و راه عبور مرا باز کرد.
حالا من به مقابل وزارت کشور رسيده بودم جايی که پليس زندانيان را از صفوف مقدم در خيابان گرفته و به آنجا می آورد. اولين نفر يک جوان 16-15 ساله بود که پوليور سبز پوشيده بود و دو پليس يونيفرم پوش شبه نظامی او را کشان کشان توی وانت پليس که پشت آن را قفس گذاشته بودند انداختند. او را روی زمين فلزی انداختند، بعد يکی از پليس ها از وانت بالا رفت و با باتون به جان او افتاد. پشت من بيش از 20 پليس، که بعد از فعاليت شديد برای درهم شکستن استخوان های مخالفان در صبح آن روز عرق کرده بودند، روی پله های يک مغازه نشسته و مشغول خوردن غذاهايی بودند که در بسته بندی آماده شده به آنها داده شده بود. يکی از آنها لبخندی زد و به من تعارف کرد. مودبانه رد کردم. به زحمت ميتوانستم چيزی بخوردم. زيرچشم آنها، و زير چشم من، بود که معترض بد اقبال بعدی را آوردند که توی قفس وانت بيندازند. او را که پيرهنش روی شلوارکثيفش افتاده بود، در بيرون وانت زدند، به بيضه اش لگد ميزدند و بعد با کتک روی صندلی عقب وانت نشاندند. يک پليس ديگر از وانت بالا رفت و شروع کرد با باتون به صورت او کوفتن. مرد از شدت درد فرياد می کشيد. يک پليس ديگر آمد، و همه اين ها، اين را به خاطر بسپاريد، در مقابل چشم ده ها مامور امنيتی ديگر، در مقابل چشم خود من، که آشکارا معلوم بود غربی هستم، و در مقابل چشم زنان چادری که از پياده رو مقابل وحشت زده به اين صحنه هولناک خيره شده بودند، صورت می گرفت.
پليس ديگر که يونيفرم ارتشی پوشيده بود از وانت بالا رفت، دست های مرد را با دست بند پلاستيکی از پشت بست، باتونش را برداشت و به سر و صورت او کوفت. زندانی اشک ميريخت ولی ضربه ها ادامه داشت تا وقتی که جوانان ديگری را آوردند. آنوقت ماشين های پليس بيشتری از راه رسيد و تعداد بيشتری زندانی زير ضربات قرار گرفتند. همه آنها را که در خودروهای قفس دار بودند به زير زمين وزارت کشور بردند. من ورود ماشين ها به زير زمين را ديدم. حالادر اين عمليات وحشيانه وقفه ای صورت گرفت، زيرا بيانيه چاپ شده موسوی به مقر کارزارش رسيد. گفتم ,رسيد, ولی پليس قبلا دفتر او در خيابان فلسطين را بسته بود. خيابانی که تنها مناسبتش با اين نام از آن روست که پليس ايران درست همان برخورد ارتش اسرائيل را دارد که هنگام مقابله با معترضين فلسطينی به توده ای از اراذل و اوباش تبديل مى شود. کارمندان موسوی فقط توانستند بيانيه او را از روی ديوار پرت کنند.
متن بيانيه قوی بود...[فيسک در اينجا بخش های مهم بيانيه را بازگو مى کند.]
دفتر موسوی در قيطريه در شمال تهران چند ساعت قبل از آن به محاصره بسيجی ها ی طرفدار احمدی نژاد در آمده بود. آنها پنجره ها را به گاز اشک آور بسته بودند. وقتی من به آنجا رسيدم هنوز آنها در حال ذوب شدن بودند. يکی از کارمندان دفتر به من گفت ,لطفا برو وگرنه آنها بر می گردند.,
شب گذشته آژانس خبری ايران اعلام کرد از آنجا که دور دوم انتخابات نخواهد بود، ويزای روزنامه نگاران خارجی تمديد نخواهد شد. ما که می دانيم علت چيست و هم چنين انبوه مردمی که حکومت روز جمعه آنها را به خاطر رای دادن وطن پرست خوانده و ستود، و روز شنبه زير حملات حکومت خودشان قرار گرفتند.
شب گذشته ,دموکر- اتور, هنوز ساکت بود، ولی چهره هميشه نيشخند دار او روی پوسترهای هوادارانش بلند شد. و تعداد بازهم بيشتری باتون به کار افتاد، و جمعيت بازهم بزرگ تری از زير ضربات آن می گريختند.
------------------------------------------------------------------------
[1].فيسک در اينجا به صحبت های خود با يک دوست ايرانی می پردازد که مجموعا مربوط است به سياست رژيم برای ايجاد تضاد بين عدالت و آزادی و رای هايی که احمدی نژاد ازاين طريق کسب کرده است و به نظر نمی رسد دوست فيسک نگاهی انتقادی به آن داشته باشد يا لااقل مقاله آن را نشان نمی دهد.
*منبع
http://www.independent.co.uk/opinion/commentators/fisk/robert-fisk-iran-erupts-as-voters-back-the-democrator-1704810.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر