۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

در میلاد" ایوان پتروویچ پاولف" - " روح آسمانی نیست" - مسعود نقره کار

دشمنی ِ خامنه ای های تاریخ با علوم انسانی ,
به ویژه روانشناسی, ریشه در جهان بینی و اندیشگی ِاین حضرات
دارد. روانشناسی "روح" را از آسمان و زندان های زمینی اش
همچون کلیسا ها و مساجد به آزمایشگاه کشانده است, و می رود تا
دکان " وحی و خرافه " را تخته کند . بیهوده نیست دینکاران
یکی دو قرن است با کساد کننده گان بازارشان در افتاده اند.

نبرد میان دارالجهل ها و دارالعلم ها ادامه دارد. اکثر کشیشان و شیخان, و همه ی انواع دینکاران که می پنداشتند همه ی شناخته ها را شناخته اند, با بضاعت شان , یعنی جهالت شان, به عرض اندام در برابر دارالعلم ها برخاسته اند. بضاعت ِ جهالت حذف است . خامنه ای در باره علوم انسانی گفته است : "....بسیاری از علوم انسانی مبتنی بر فلسفه هایی است که مبانی آنها مادیگری و بی اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی است و آموزش این علوم موجب بی اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی می شود و آموزش این علوم انسانی در دانشگاه ها منجر به ترویج شکاکیت و تردید در مبانی دینی و اعتقادی خواهد شد."( یکشنبه 8 شهریور 1388/ گویا). خامنه ای به عنوان یکی از " اساتید" دارالجهل های موجود درست گفته است , علوم انسانی با " علوم" و تعالیم الهی و اسلامی ی مورد نظر او سازگار نبوده و نیست . بهمین خاطر به دنبال حذف علوم انسانی , به ویژه روانشناسی ست, چرا که در یک قلم از دستاورد های این علم " روح ِ پدید آورنده ی جهان که بر فراز ظلمات در حرکت بود " به زمین آورده و به آزمایشگاه ها سپرده شده است. دشمنی ِعلی خامنه ای و مشابهین اش با علوم انسانی , به ویژه روانشناسی, ریشه در تفکر دینی ومذهبی ِاین حضرات دارد. روانشناسی "روح" را که پاره ای از " تعالیم الهی و اسلامی " ی مسلمانانی از سنخ خامنه ای ست از زندان های زمینی اش همچون مساجد و کتب مذهبی بیرون کشیده و برای کالبد شکافی به اهل علم سپرده است , و این تازگی ندارد , دینکاران یکی دو قرن است که با تخته کننده ی دکان " وحی و خرافه ", با دشمن کسب و کار شان در افتاده اند. پیش از این نیز سراغ زیست شناسی رفتند تا به خیال خود از شر نظریه تکامل انسان و داروینیسم خلاص شوند.
********
سپتامبر سالگشت میلاد " ایوان پتروویچ پاولوف" یکی ازدشمنان آشتی ناپذیر ِ جهل و خرافه است. 26 سپتامبر زاد روز یکی از نوابغ ِ عرصه ی علوم انسانی و طبیعی , و پیشگام " کشاندن روح به آزمایشگاه " - تعبیری که کلیسائیون از کار این نابغه به دست دادند - است . پیرمردی که سگ اش از خودش و تئوری ها ی اش معروف تر است !. سگی و زنگی و ترشح چند قطره بزاق ناقابل, و حداکثر یکی دوصفحه عکس و مطلب , نه فقط در سطح دبیرستانی که در دانشگاه ها و کتاب های آموزشی روانشناسی و روانپزشکی,همه آنچه بود که از پاولوف و " تئوری بازتاب های شرطی" و " روانشناسی انعکاسی" نوشته می شد, و می شود. پیرمرد مارکسیست بود , و خب همین کافی ست تا سگ اش از خودش و تئوری های اش شناخته شده تر و مطرح تر باشند. وقتی پای اختلاف های عقیدتی و سیاسی به میان دستاورد های علمی و اجتماعی کشیده شود , نتایجی از این دست به بار می آورد. سرگئی زالیگین گفته است : " نوابغ آرام , بی کوس و کرنا, و بی آنکه بشود پیش بینی کزد ظاهر می شوند . در طول زندگیشان کمیت هایی مبهم و غالبا" ناشناس می مانند و فقط پس از مرگ است که بر زبان و قلم های ما جاری می شوند ."
ایوان پتروویچ پاولوف از این دست نوابغ است . او در سپتامبر سال 1849 در ریازان , از شهرهای قدیمی و مرکزی روسیه چشم به جهان گشودو بیش از 60 سال از 87 سال عمرش را صرف پژوهش های علمی , به ویژه مطالعه ی گسترده در حیطه ی جریان های فیزیولوژیک – تن کرد شناسی- ارگانیسم حیوانات عالی و انسان کرد. بازده این فعالیت چندین ساله , تکمیل کننده یک مرحله ازمراحل تکامل فیزیولوژی وروان شناسی ست,همراه با ارزش های فلسفی , پداگوژیکی , روانپزشکی و پزشکی.
ایوان فرزند کشیش شهر بیش از همه سپاسگزار پدر و مادر , و کشیش مدرسه علوم دینی اش بود که او را به مطالعه تشویق می کردند و هیچگونه محدودیتی برای مطالعه او ایجاد نمی کردند.
حوادث سال های 1869-1860 به ویژه عصیان دهقانان بر ضد مالکین در سال 1861 که موجب زوال سرواژ در روسیه و الغاء موقت و ناقص اصول سرفداری شد, و هم چنین تحولات عظیم در پهنه ی فلسفه و علوم که سبب تحولی بزرگ در اروپا گردید,نه ققط پاولف که تمامی روشنفکران آن زمان را به هیجان آورد. هنوز در مدرسه علوم دینی بود که با آثار" پیسارف" که پاولوف او را " ادیب و الهام بخش زمانه " و " و تلاشگر بزرگ راه علم و آزادی " می نامید, آشنا شد و به علوم طبیعی روی آورد.سال 1870 وارد دانشگاه پطرزبورگ شد و در بخش علموم طبیعی این دانشگاه به تحصیل پرداخت . مندلیف, باتلروف و.....بسیاری دیگر از بزرگان علم و فلسفه و ادب آن زمان روسیه , به ویژه دموکرات های روس هرزن , بلینسکی چرنیشفسکی و..... براندیشگی پاولوف تاثیر گذاشتند.
نظرات " سچنوف"- پدر فیزیولوژی در روسیه- در باره فعالیت های عصبی و روانی در حیوانات و انسان , و جنبه های تئوریک کتاب معروف اش – بازتاب های مغز(1866)- سبب شد تا پاولف فیزیولوژی را به عنوان رشته ی اصلی تحصیلی بر گزیند. سال 1875 به پزشکی روی آورد و در سال 1879 استاد کرسی فیزیولوژی
دانشگاه شد.
فقدان شرایط لازم برای یک زندگی طبیعی و معمولی , که گریبانگیر تمامی آزادیخواهان و دانشمندان روسیه تزاری بود , سبب شد تا دو فرزند پاولوف , مردی که استاد فیزیولوژی و داروشناسی دانشگاه بود , چشم بر جهان فروبندند. پاولوف می نویسد : " اگر یاری استادم بوتکین و همسرم سارا نبود خرد می شدم".
محتوی تاریخی اندیشه پاولوف دیگر جهان بینی ماده گرایی و تفکر دموکراتیسم انقلابی بود . پیروزی انقلاب فرانسه , شکوفایی مارکسیسم در اروپا , هسته های مطالعاتی پلخانف- گروه آزادی کار (1881)- , نظریه داروین و....زمینه هایی برای هر چه شکوفا تر شدن علم و فلسفه در اروپا و روسیه شد.
اوضاع جهان , و روسیه نیز, چنان شد که دیگر تزارها و کلیسا قادر نبودند مانعی در راه پیشرفت علم و نفوذ اندیشه های مترقی دموکرات های انقلابی روس باشند و از " علم ممنوع " و " ادبیات غیر قانونی " دم بزنند..
شکوفایی اندیشه پاولوف در سه دهه اول قرن بیستم متجلی شد. پیش تر او نزدیک به 25 سال از عمرش را صرف نشان دادن اهمیت و نقش نظام عصبی , به ویژه مغز , به عنوان تنظیم کننده کار و روابط اعضاء مختلف کرد. پاولف با انتشار کتاب " کار اساسی غدد گوارش" , جایزه نوبل سال 1904 را دریافت کرد. دومین دوره فعالیت های پاولوف از آستانه سده بیستم شروع شد, که برزمینه ی کارهای گذشته اش 35 سال دیگر از عمرش را در بر گرفت. پاولف علاوه بر شهرت اش به خاطر پژوهش های علمی , به عنوان آزادیخواهی میانه رونیز در صحنه ی سیاست مطرح بود, او اما نسبت به بلشویک ها خوش بین نبود تا آن حد که به گفته ی خودش حاضر نبود حتی یک قورباغه در تجربه ی بلشویک ها از دست بدهد. پس از انقلاب با این آرزو که حکومت " نقش علم را در زندگی نا دیده نمی گیرد " با حکومت آشتی کرد. سال های 1929-1920 پاولوف با کارش پا به عرصه فلسفه گذاشت و با " تئوری بازتاب های شرطی" و " فعالیت های عصبی" به دنبال اثبات نظریه ی پیوند میان ماده و شعور, و تقدم ماده بر شعور و تئوری شناخت از این زاویه شد.او با بهره گیری از گرایش های فکری متعدد نشان داد که قشر مغز جایگاه اصلی ایجاد پدیده های پیچیده روانی و " روحی " ست , و تشکل این پدیده ها سبب سازگاری حیوانات عالی و انسان با شرایط متغیرمحیط می شود. مطالعه روی خواب و رویا, و نیز پژوهش در باره بیماری های عصبی و روانی و درمان آن ها (1918), و عنوان کردن نظریات و تعاریفی در باره تیپ های محتلف عصبی و مفاهیم پیچیده ای مثل غریزه از کارهای او در این دوره ی 35 ساله بود .
امروز 160 سال از تولد پاولوف می گذرد , و هنوزعلیرغم پیشرفت های شگرف در عرصه ی فیزیولوژی مغز , روان شناسی و روانپزشکی , جدایی روان یا " روح " از مغز تبلیغ می شود. هنوز روح ماهیتی ویژه و جدا از مغز و جسم انسان پنداشته , و تبلیغ می شود, تبلیغی بر متن تعصب ها و باورهای دینی و مذهبی .
اگر کلیسا موقعیت و توان دوران " تفتیش عقاید" را می داشت سرنوشت پاولف همچون برونو یا گالیله می شد.
سگی و زنگی و ترشح چند قطره بزاق , " روح " را از آسمان بزیر کشید. پیرمرد اما صبورانه و فروتنانه از جوانان وطن اش می خواست تا راه او را ادامه دهند و در پژوهش های علمی " پایدار , فروتن , پیگیر و پرشور" باشند وخود را به " موزه واقعیت های بایگانی شده تبدیل نکنند" و به دنبال " منشاء واقعیت ها و قوانین حاکم بر آن ها " باشند, تا بتوانند واقعیت ها را در راستای خواست های انسانی دگرگون کنند. پیر مردی که عاشق صلح بود و جنگ را " شیوه حیوانی حل مشگلات می دانست" و بنا بر" طبیعت دهقانی " اش آن چنان به کار عشق می ورزید که به گفته ی " دکتر هورسلی گانت " حتی در 77 سالگی سمبول نشاط و جوانی بود.
پاولف " افشاگز بزرگ وظیفه مغز" و خالق کتاب " بیست سال مطالعه ی عینی در باره فعالیت های عصبی و رفتاری حیوانات " در طول زندگی پر مشقت اش هیچگاه احساس نومیدی نکرد , او در بیان شرح حال اش در سال 1904 گفت :"من زندگی را با شادی و پیروزی همراه می بینم و به همه آن چیزها که اززندگی می توان انتظارداشت,رسیده ام ".
این " سمبول نشاط و جوانی" نشان داد ,روح همان واکنش های پیچیده مغز است , واکنش هایی که منشاء آن ها محرک های گوناگون محیط است که از طریق حواس به مغز می رسند..." و این در تقابل با آموزش های کلیسا( و مساجد و دینکاران ) بود , که تبلیغ و ترویج می کردند " " روح مقوله ای ست غیر قابل شناخت , روح آسمانی ست و حاکم بر رفتار بشر و بهتر است برای شناخت آن بیهوده وقت تلف
نکرد".

هیچ نظری موجود نیست: