كارنامه حزب توده
(ازبهمن57تابهمن61)
پيروزي انقلاب 57, كه با سقوط رژيم شاه, ژاندارم منطقة خليج فارس, برچيده شدن پايگاههاي نظامي و ازميان رفتن سلطة سياسي و اقتصادي آمريكا در ايران همراه بود, براي شوروي گنج بازيافته يي بود كه ميخواست از آن به صورتي تمام عيار بهره گيري كند. حزب توده نيز در راستاي سياست نوين شوروي در ايران بازسازي شد.
در پلنوم شانزدهم اين حزب كه در نيمة اسفندماه 57 در شهر لايپزيك آلمان شرقي برگزارشد, با «صلاح انديشيِ ازمابهتران» (خاطرات سياسي ايرج اسكندري, جلد سوم, ص164), ايرج اسكندري دبير اول پيشين كنار گذاشته شد و نورالدّين كيانوري كه «خيلي شديد از روحانيّت دفاع ميكرد» (همان كتاب, ص201), دبير اول حزب شد.
در اين پلنوم براي هموارترشدن راه فعاليت علني حزب توده, مصوّباتي به صورت «چكّشي» و «قلّابي» (همان كتاب خاطرات اسكندري, ص46) به تصويب رسيد. در اين مصوّبات, «اولين و مهمترين وظيفة حزب… همكاريِ همه جانبه… با نيروهاي تحت رهبري آيت الله خميني» در نظر گرفته شد (يادمانده ها و يادداشتهاي پراكنده, ايرج اسكندري, ص58).
فعاليت علني براي گردانندگاه حزب توده كه بيش از 25 سال دور از ايران «در يك مدار بسته», «با نااميدي از ادامة جنبش», «به اتّكاي كمكها و امكانات كشورهاي سوسياليستي» زيسته بودند (بررسي و ريشه يابي اشتباهات حزب توده در چهار سال اول انقلاب, بابك اميرخسروي, ارديبهشت 65, ص54), از چنان بهاي عظيمي برخوردار بود كه از همان آغاز ورود به ايران بر آن شدند تا «در دل دوست» به هر حيله رهي بازكنند و دوام فعاليت علني خود را تضمين نمايند.
گام اول اين بود كه با درس آموزي از تجربيات پيشين حزب, «از تكرار اشتباهاب گذشته, خصوصاً, جنبش ملي شدن صنايع نفت كه خاطرات بس تلخ در حيات حزب باقي گذاشته بود, احتياط و پرهيز كنند» (نامه به رفقا, بابك اميرخسروي, ص13), به اين معني كه به جاي مخالفت و ستيز دائمي كه با مصدق داشتند, راههاي وحدت هرچه مستحكمتر را با رژيم نوپا بازكنند تا شايد آبروي رفته را, دوباره, به جوي بازگردانند.
در مُخيّلة آن روز حزب توده جهان دو «كدخدا» بيشتر نداشت؛ يكي, «اردوگاه» غرب كه در راٌس آن آمريكا بود و ديگري «اردوگاه» شرق كه شوروي سُكّان آن را به كف داشت و در ميانة اين دو اردوگاه هيچ مرز وحدتي وجود نداشت. جنبشها نيز ناگزير بودند كه سر بر آستان يكي از آن دو بسايند؛ اگر قبله گاهشان شرق نباشد, حتماً آبشخورشان غرب است:
«تا كنون هيچ جنبش ضدامپرياليستيِ واقعي نبوده است كه بيرون جبهة ضدامپرياليستي جهاني (=اردوگاه شرق) باشد. آنها كه معتقدند بدون همكاري با جبهة ضدامپرياليستي جهاني, يعني كشورهاي سوسياليستي, ميتوان به تنهايي بر امپرياليسم پيروز شد نقش بر آب ميزنند… هركه در اين راه پيش رفته سرانجام از آستين امپرياليسم آمريكا سردرآورده است. اين قانون اساسي مبارزه است» (نامة مردم, ارگان حزب توده, 29فروردين 1364).
طبق اين «قانون اساسي», «عناصري كه حتي نظرية سلطنت طلب دارند و متّكي به دموكراسي هم نيستند, ولي در صحنة عمل با امپرياليسم درگيرند, انقلابي اند» (نامة مردم, 13خرداد 1359).
از نظر حزب توده, اين معيار, تنها «معيار تشخيص نيروهاي مترّقي و ارتجاعي» در بين نيروهاي سياسي است (كيانوري, «پرسش و پاسخ», شمارة 11, 22بهمن 59).
رژيم خميني وقتي با اين معيار سنجيده ميشود, رژيمي است قابل پشتيبانيِ تمام عيار:
«تا وقتي كه جمهوري اسلامي جهات ضدامپرياليستي و مردمي را, كه امام خميني شاخص آن است, حفظ نمايد, حتي با اين نقص كه آزاديهاي دموكراتيك را محدود كند, حتماً, از آن پشتيباني خواهيم كرد» (كيانوري, «پرسش و پاسخ», آبان 59)
و تا وقتي كه حزب توده از «خط امام» پشتيباني ميكند, اين خط, «حلقة اساسي انقلاب» خواهد بود كه همة نيروهاي سياسي بايد گرد آن فراهم آيند و از آن «پشتيباني كامل» به عمل آورند (كيانوري, «برنامة حزب توده ايران», 10 بهمن58, ص9)
و «هر نيرويي كه رهبري امام خميني را نپذيرد, حتي اگر صميمانهترين نيّات انقلابي را در سينة خود انبار كرده باشد, در عمل, آب به آسياب امپرياليسم و ارتجاع ميريزد» (نامه مردم, 12فروردين 60).
با اين ديدگاه, وقتي چماقداران بسيج شده از سوي گردانندگان رژيم, پس از سخنراني اواخر مرداد ماه 58 كه گفته بود قلمها را بشكنيد, به دفاتر روزنامه هاي مخالف يورش بردند و از انتشار روزنامههاي «آيندگان», «آزادي», «پيغام امروز» و… جلوگيري كردند, كيانوري اين ايلغار وحشيانه را «توفاني انقلابي» «عليه يك سلسله از نشريات واقعاً ضدانقلابي» يادكرد كه «به طور عمده ماهيت ضدامپرياليستي و ضدارتجاعي دارد» («پرسش و پاسخ», شمارة 8, 18تير 59, ص25).
وقتي اين ايلغار به دامن حزب توده نيز چنگ آويخت و دفتر حزب به اشغال چماقداران بسيج شده درآمد, براي اين كه خاطر «دوست» نرنجد, اعلام كرد كه «ضدانقلاب افغاني» دفتر حزب را اشغال كرده است (نامة مردم, 31مرداد 58).
چند روز بعد كه اين يورش دامنگير «روزنامة مردم» شد, آن را كار «عناصر ناشناس» قلمداد كرد (نامة مردم 6شهريور 58).
بعد هم كه چماقكشيها و يورشهاي پاسداران اوج ميگيرد و دهها كشته و صدها زخمي به جا ميگذارد, آن را به حساب «ضدانقلاب» مينويسد:
«ضدانقلاب… به تظاهرات مخالف خود با سنگ و چماق و اسلحة گرم حمله ميكند؛ كتابفروشيها را به نام حزب اللهي آتش ميزند… تحت حمايت ليبرالها آن قدر جسور شده است كه به سخنرانيها و حتي به مراكز حزب جمهوري اسلامي حمله ميكند» (نامة مردم, 22فروردين1360).
و اِبايي هم ندارد كه قرباني را به جاي قاتل بنشاند:
«به دنبال تشديد تحريكات گروهكها» تشنّج و درگيري به وجودآمد. اين تشنّجها, «توطئة امپرياليسم آمريكا و ضدانقلاب داخلي» است (نامة مردم, 9فروردين 60).
«باز هم مجاهدين خلق هيزم آتشي گشته اند كه برافروخته شدن آن جز به نفع امپرياليسم آمريكا و ضدانقلاب نيست». بر اثر تحريكات مجاهدين خلق «گروهي كه لباس پاسداري داشتند با قمه و چاقو به كتابفروشيها حمله كرده كه در اين ميان يك تن از اعضاي مجاهدين كشته و گروهي دستگير شدند».
پس از اين «قلب واقعيت», به مجاهدين توصيه ميكند كه «از قدرتطلبيهاي تحققنايافتني دستبرداريد و براي يك دستمال قيصريهيي را نسوزانيد و مصالح انقلاب و نه گروه و فرد را درنظرآوريد» (نامة مردم, 3ارديبهشت 60).
البته, سازمان مجاهدين از ابتداي روي كارآمدن خميني, در چشم حزب توده «آلت دست بورژوازي ليبرال و ضدانقلاب» و «نيروي سياه ضدخلقي» (نامة مردم 2ديماه59) نبود.
بعد از سخنراني مسعود رجوي در ورزشگاه امجديه در 22خرداد59, به ويژه پس از سخنراني خميني در روز 4تير59, كه گفت: «منافقها, بدتر از كفّارند», بود كه كيانوري با «فراست» دريافت كه مجاهدين «دشمن بالفعل انقلاب» (نامة مردم, 27فروردين 60) هستند و گرنه پيش از اينها همين مجاهدين درشمار «جبهة متّحد خلق» بودند و خود كيانوري در مصاحبهيي در اسفتند 58 سازمان مجاهدين را سازماني داراي «موضعگيري سياسي خلقي» و «بهطور قاطع طرفدار حقوق زحمتكشان و مخالف سرمايه داري, مخالف مالكيت بزرگ و مخالف جدّي امپرياليسم» و «يكي از نيروهاي جدّي و مهمّ تشكيل دهندة جبهة متّحد خلق» ناميده بود (حزب توده در عرصة سياست, كيانوري, ص30).
حتي دو ماه بعد كيانوري از اين هم گام را فراتر نهاد و مسعود رجوي را «فردي مبارز» و سازمان مجاهدين را «يك سازمان سالم, خلقي و انقلابي» ناميد (كيانوري, «پرسش و پاسخ», شمارة 7, ارديبهشت 59, ص35).
بي ترديد اگر مسعود رجوي در سخنرانيش در امجديه به جاي انتقاد شديد از عملكرد «ارتجاع حاكم», سر بر آستان خميني ميساييد و مانند حزب توده حتي به چماقداران هم احسنت ميگفت، مسلّماً كيانوري او را, «يكشبه», از «جبهة متحد خلق» به «جبهة ضدخلق» منتقل نمي كرد و قُبّة «فردي مبارز» را كه با دست و دلبازي به او بخشيده بود, از او پس نمي گرفت و او را به درجة «ضدانقلاب» مفتخر نمي كرد!
از آن پس و به ويژه, بعد از 30خرداد60, حزب توده در رويارويي با مجاهدين كه اينك رودرروي خميني ايستاده و با او چنگ در چنگ شده بودند, هيچ گونه دست بستگي نداشت و در نثاركردن هر «رَطب و يابسي» به سازمان مجاهدين خلق كه گناهي جز جنگيدن تمام عيار, به بهاي جان و هستي و خان و مان با رژيم سفاك خميني نداشت, دريغ نورزيد, مانند: «خودفروختگان مطرود خلق», «تبهكاران ورشكسته», «خيانتكاران سربه فرمان امپرياليسم», «مادة فساد» (اتحاد مردم, شمارة 93, 16شهريور60), «آشوبگر», «تفالههاي آمريكا» (كار, اكثريت, شماره 134, 13آبان 60, اعلاميه مشترك حزب توده و اكثريت), «تروريست وطني», «بازوي مسلّح آمريكا», «ابزار توطئههاي خانمانبرانداز ضدانقلابيِ جبهة متّحد ضدانقلاب» (راه توده, شماره 36, 8بهمن 61).
بيانية مشترك حزب توده و اكثريت, آبان 1360:
«اشاعة ترور ضدانقلابي يك نقشة شوم امپرياليستي براي تضعيف نيروهاي ضدامپرياليستي است. مجري اين نقشه شوم نشويد. رجويها و خيابانيها با محافل ارتجاعي و عناصر طرفدار سرمايهدارها و فئودال ساختهاند, آنها را از خود برانيد. بدانيد كه اين جمهوري (= منظور جمهوري اسلامي است) با وجود همة نارساييها و كمبودهايش, در تمام دوران موجوديتش و به ويژه در ماههاي اخير (=اشاره به ضرباتي كه پس از 30خرداد 60 بر نيروهاي مجاهدين وارد شد) ضربات دردناكي بر امپرياليستها وارد آورده است» («مجاهد», شماره 272, 29 آذر64).
طبيعي است كه حزب توده خود را موظّف ببيند براي حفظ «حاكميت انقلابي جمهوري اسلامي ايران», عليه سازماني با اين اوصاف خبرچيني و جاسوسي كند و آن را علناً هم ابراز نمايد:
«حزب توده… به موجب مسئوليتي كه درقبال انقلاب و جمهوري اسلامي… احساس ميكند هرگونه اطلاعي را كه در مور فعاليت توطئهگرانة ضدانقلاب به منظور براندازي جمهوري اسلامي به دست آورده… در اختيار مسئولين قرارداده و خواهد داد» (اطلاعيه حزب توده, 14خرداد60).
«افراد و هواداران حزب ما با تلاش شبانهروزي و خستگيناپذير خود توانستند كمكهاي بسيار گرانبها و شاياني در زمينة كشف و خنثي كردن خطرناكترين توطئههاي دشمنان انقلاب به نهادهاي انقلابي برسانند» (مجموعة اسناد پلنوم 17, فروردين 60, ص97).
وقتي هم كه سازمان مجاهدين يكي از گزارشهاي محرمانهيي را كه حزب توده از لندن به نخستوزيري رژيم فرستاده بود, افشاكرد, اين حزب ضمن پذيرش اين كه «مجاهدين خلق ظاهراً به اسناد محرمانهيي كه حزب توده ايران در اختيار مقامات مسئول قرار داده است, دسترسي پيداكرده اند», با مباهات اعلام كرد:
«تفاوت ما با رهبري مجاهدين خلق آن است كه ما اخبار فعاليت ضدانقلاب را براي حراست انقلاب در اختيار دولت جمهوري اسلامي قرار ميدهيم, امّا, رهبري مجاهدين خلق از درون دستگاه جمهوري اسلامي ايران خبر ميگيرد و با انتشار آن منابع خبرگيري ما را به خطر مياندازد» (نشرية «مجاهد», شماره 121, 31 ارديبهشت 60).
وقتي حزب توده سازمان مجاهدين را «خائنين به خلق و گريختگان به آغوش امپرياليسم», «بزرگترين دشمنِ گسترش آزاديهاي مردمي و تودهيي در جامعة انقلابي», «خواهان آزادي فعاليت ضدانقلاب» و «آزاديِ سازش با امپرياليسم» ميخواند, ابايي ندارد كه اعلام كند «خلق حق دارد و بايد اين دشمنان سوگندخوردة انقلاب را, بدون كوچكترين مماشات سركوب كند» (كار, اكثريت, شمارة 134, 13 آبان 60, اعلاميه مشترك حزب توده با اكثريت).
وقتي ديكتاتوري مذهبي خميني, حكومت «ضدامپرياليستي و مردمي» و خود او «طالب گسترش و توسعة نهادهاي انقلابي», «خواستار عدالت اجتماعي و رفع ستم از طبقات محروم جامعه» (اتحاد مردم, شماره 109, 17دي 60) خوانده شود, مخالفت با آن, در ديدگاه حزب توده, نميتواند جزايي كمتر از اعدام داشته باشد. بهويژه اگر از سوي سازماني باشد كه حزب توده او را به اين اوصاف ميشناسد: «عامل آمريكا», «وابسته به جبهة ضدانقلاب», دشمن «حاكميت انقلابي», «نفوذ در ارگانهاي انقلابي براي اخلال» (اتحاد مردم, شماره 92, 9شهريور60), «خيانت به وطن», «تشكيل گروههاي تروريستي براي انجام ترورهاي كور», «ترور عابران معمولي», «قتل عام هموطنان» (راه توده, ش9, 2مهرماه 61), «انفجار بمب در ميادين و خيابانها» و «چاقوزدن مغازه دار بي گناه» (اتحاد مردم, ش96, 6مهر60).
حزب توده به هنگامي كه عليه اعضاي سازمان مجاهدين خلق اعلام جرم ميكند و از دستگاه قضايي رژيم ميخواهد كه «بدون درنگ, اين ريشههاي فساد و تفالههاي آمريكا را به زبالهداني تاريخ» روانه كند, از پافشاري بر اين نكته نيز غافل نيست كه «رهبري خائن» سازمان مجاهدين «شايستة سختترين كيفرها»ست (اتحاد مردم, ش96, 6مهر60).
حتي از اين نيز فراتر ميرود و در نامة سرگشادهيي به «سران درجه اول» رژيم تقاضا ميكند كه اجازه فرمايند كه او و حزبش, به همراه «پاسداران انقلابي», «با تمام نيرو» وارد عرصة كارزار با «تفالههاي آمريكا» شود (راه توده, 22بهمن 61, نامة سرگشادة 28 ارديبهشت 61 كيانوري به سران درجه اول رژيم).
حزب توده مانند ديگر همپيوندانش, «سر» و «بدنه» سازمان مجاهدين را از هم جدا تصوير ميكند و سر را «خائن» و «ماجراجو» ميبيند و «بدنه» را «مشتي بازيخورده و احمق», كه گول «رهبري خائن» مجاهدين را خوردهاند و گوسفندوار به هرسو كه او بخواهد كشيده ميشوند و بر اين باور است كه اگر اين سر از بدنه جداشود, بدنه, خودبه خود از كار ميماند.
وقتي مسعود رجوي با نقشهيي هوشمندانه از قلب تهران به پاريس پرواز ميكند, حزب توده از دولت فرانسه «مصرّانه خواستار استرداد» او به دولت ايران ميشود (اعلاميه حزب توده در خارج كشور به تاريخ 8مرداد 60).
وقتي رژيم آخوندي تظاهرات دانشآموزان هوادار سازمان مجاهدين را در 5مهر 60 براي اجتماعي كردن شعار «مرگ بر خميني» به خاك و خون كشيد و صدها جوان پاكباز و مشتاق آزادي را به جوخة تيرباران سپرد, حزب توده اين خيزش دليرانه را «تظاهرات احمقانه و واقعاً احمقانة گولخوردگاني» ناميد كه به دام «سِحر و افسون ماجراجوييهاي تبهكارانة رهبري سازمان مجاهدين خلق افتادهاند» (كيانوري, «پرسش و پاسخ», 9آبان 60) و به پيروي از او, يكي از نشريات سازماني حزب, مسعود رجوي را «قاتل كشتگان» 5مهر معرفي ميكند كه «با استفاده از جواني و كمتجربگي جوانان مجاهد», آنها را به كام مرگ فرستاده است و ميپرسد: رجوي, «خائن فراري سرسپردة آمريكا», «به كدام سابقة فداكاري در راه ميهن و ملت, دم از ملتگرايي و ميهندوستي» ميزند؟ (اتحاد مردم, شماره 97, 13مهر 60).
كيانوري در سرسپردگي همچنان تيز به پيش ميتازد و در دشمنكامي با مجاهدين از «امام» خود هيچ كم نميآورد. مثلاً, چند روز پس از شهادت پاكبازانة سرداران قهرمان «عاشوراي مجاهدين» ـ اشرف رجوي و موسي خياباني, و همرزمانشان ـ با ابراز شادماني از اين شهادتها, اعلام كرد: «رهبري مجاهدين هر روز بيشتر در باتلاق خيانت به انقلاب و سازش با دشمنان انقلاب فرو ميرود» (كيانوري, «پرسش و پاسخ», بهمن60).
حزب توده و فدائيان خلق ايران (اكثريت) به همدستي با نيروهاي سركوبگر رژيم در سركوبي رزمندگان آزادي افتخار هم ميكنند. مثلاً, در سركوبي «سربداران جنگل» (آمل) در زمستان 1361:
«فدائيان خلق ايران (اكثريت) و نيروهاي حزب توده ايران از همان نخستين لحظات يورش مهاجمان ضدانقلابي, دوش به دوش مردم و نيروهاي بسيج و سپاه و ديگر نيروهاي انتظامي شهر با فداكاري در سركوب و دفع مهاجمان, فعالانه, شركت داشتند. دو تن از رفقاي ما و حزب در حوادث آمل توسط مهاجمان ضدانقلابي از ناحيه شكم و سر مجروح شدند كه هم اكنون در بيمارستان هستند…» («مجاهد», شماره 272, 29آذر64).
پيش از «فاجعه»
كيانوري در نشست «پرسش و پاسخ» 20شهريور 61, شعرگونهيي با اين مصراع خواند: توده يي هستم و همراه امام ـ ماندگارم كه زمان است به كام
در آن روزهايي كه اين شعر را ميخواند زمان چندان هم به كام نبود و هرچه زمان ميگذشت دوران ناكامي نزديك و نزديك تر ميشد. كيانوري به اين پندار دل بسته بود كه تا خميني زنده است, آسيبي به حزب توده نخواهد رسيد و تنها يك «كودتاي ارتجاعي» و «تسلّط حكومتي شبيه حكومت محمدرضا»ست كه فضاي فعاليت را دربرابر حزب توده ميبندد. از اين رو, «سياست حزب توده ايران» را بر محور «پشتيباني صادقانه از خط امام» نهاده بود و با تاٌكيد ميگفت: «اين پشتيباني استراتژيك و طولاني است, مال امروز و فردا نيست, تاكتيك نيست, حقّه بازي نيست, گول زدن نيست» (كار, ارگان چريكهاي فدايي خلق, اكثريت, شهريور 61, مصاحبه با كيانوري).
كيانوري در اين «پشتيبانيِ استراتژيك» آن چنان جدّي و صادق بود كه در مهرماه سال60, «براي تاٌمين امكان ادامة فعاليت علني, فهرست اسامي اعضاي رهبريِ منتخب پلنوم16 و آن عده يي كه در جريان مبارزات انتخاباتي در نشريات حزبي معرفي شده بودند و نشاني آنها را در اختيار دولت قرار داد» (با گامهاي فاجعه, نوشتة ف. شيوا, از اعضاي آن روز حزب توده, چاپ پاييز 1368).
از اين پس جريان گام به گام فعاليتهاي حزب توده و تعقيبهاي پياپي رهبران و اعضاي حزب توده را در ماههاي آخر پيش از يورش از زبان نويسنده كتاب «با گامهاي فاجعه» بشنويد كه خود در آن ماهها با آنها همراه و همگام بوده است:
ـ در آذر 60, «خبررسيد كه رفقاي رهبري را خطر دستگيري تهديد ميكند… طبري ميگفت بعضي از رفقاي مهم ما را همه جا تعقيب ميكنند, با سماجت و پيگيريِ تمام».
ـ در بهمن60, ابوالحسن خطيب را گرفتند. طبري گفته بود: «پرونده هاي ترور را كه اين رفقا قبل از انقلاب داشته اند, بيرون كشيده اند و آنها را به قتل متّهم ميكنند. وضع بدي است, اصلاً, سردرنمي آورم».
ـ در اسفند60, آقارضا شَلتوكي «وقتي مهرداد و دو رفيق ديگر را در محل تكثير نوارهاي ”پرسش و پاسخ“ گرفتند, گفت: نمي توانيم با اينها موش و گربه بازي كنيم, كافي است يكي از ما مخفي شود تا بلافاصله جار و جنجال راه بيندازند كه آي اينها مخفي شدند و زيرزمين رفتند و محارب شدند و بريزند و دخل همه را بياورند».
ـ در 11فروردين 61 پورهُرمزان و همة كاركنان انتشارات را گرفتند. در همين ماه گاليگ (آوانسيان) را گرفتند و «از داخل ماشين او چند جلد پاسپورت سفيد و برخي اسناد مهم به دست آوردند».
ـ در ماه شهريور 61, «دو نفر از پيكهاي دفتر سازمان ايالتي تهران را گرفتند. دربارة يكي از آن دو طبري گفت: او اطلاعات خيلي وسيعي دارد و ميتواند نقشي را كه عباسي در لودادن سازمان نظامي حزب بعد از 28مرداد32 داشت, اين بار او ايفاكند. به همه جا رفت و آمد داشته و همه را ميشناسد». در همين ماه, اخگر (رفعت محمدزاده) ميگفت: «به نظر من حكايت ما با اين ملاها مثل آدمي است كه با خرس توي يك جوال رفته باشد. اينها حقّه بازِ به تمام معني هستند, هر روز كَلَك تازه يي سوار ميكنند… رفقاي ما زياد خوشبين هستند و آخرش چوب اين خوشبيني را ميخوريم».
ـ در مهرماه 61, در يك خبرنامة داخلي حزب نوشته بودند: «اخيراً در ارتش بخشنامه يي با اين مضمون صادرشده: فهرست اسامي كليه افرادي را كه از سال 32 تا امروز معروف به انتساب به حزب منحلة توده بوده اند و هنوز در صفوف ارتش حضوردارند, و نيز فهرست اسامي تمامي افرادي را كه خود يا بستگان درجه اولشان هوادار اين حزب منحلّه هستند, هرچه زودتر تهيه و ارسال داريد. نظير اين بخشنامه در ادارات ديگر ازجمله آموزش و پرورش آمده بود». در همين ماه مهر, كوزيچكين, كونسوليار دوم سفارت شوروي در تهران به انگلستان پناهنده شد. طبري ميگفت: او اطلاعات مفصّلي به انگليسيها فروخته است و انگليسيها هم آن اطلاعات را به ايران فروخته اند. اطلاعات خيلي وسيعي دربارة حزب و همه چيز. وي ماٌمور حفظ ارتباط با حزب توده بود».
ـ در ماه آذر 61, روزنامة جمهوري اسلامي به نقل از موسوي تبريزي, «دادستان كل انقلاب اسلامي», نوشت: «حزب توده منحلّه است». در همين ماه طبري ميگويد: «يكي از افراد نزديك به يكي از عالي ترين مقامات دولتي به او گفته است: ترا به خدا كاري كنيد كه افتضاح بعد از كودتاي 28مرداد پيش نيايد, همه جا نقشة قلع و قَمع شما را ميكشند, اقلّاً بخشي از رهبريتان را از زير ضرب خارج كنيد… شاخه هاي مهم تشكيلاتيان را كوركنيد, منظّم و حسابشده عقب نشيني كنيد, امكان ندهيد همه چيز را يك جا نابود كنند, نگذاريد همه گير بيفتند, اعدام شوند يا در زندان بپوسند». امّا, طبري از قول «رفيق كيا» ميگفت: «هيچ خبري نيست. اينها همه سروصداست, در آن بالا كساني هستند كه مانع حمله به ما هستند». فروغيان يك سال بعد ميگفت: «در آذر 61 رفقاي شوروي به من گفتند كه به حزب حمله خواهد شد و بهتر است كه بزنيد به چاك».
در ديماه 61 اخگر گفته بود: «در خانة روبه روي خانة ما, پشت پنجره يي پاسداري نشسته و از پشت كركرة حصيري در تمام روز, رفت و آمد خانه ما را زيرنظر دارد». طبري هم ميگفت: «روبه روي دفتر كار عموئي دوربين نصب كرده اند و از هركس كه به آن جا رفت و آمد دارد عكس برداري ميكنند». وقتي به عموئي گفته شد «چرا خانه و دفترتان را عوض نمي كنيد؟» گفت: «ما تمام تلاشمان را ميكنيم؛ همة نيرويمان را به كار ميبريم تا عَلَنِيّتمان را حفظ كنيم. اتّفاقاً, آنها هم دلشان ميخواهد كه ما مخفي شويم, آن وقت داد و فرياد راه بيندازند كه ها! ديديد كه دروغ گفتند و دوست نيستند و همه سياستهايشان تاكتيكي بود؟ اين است كه ما اصرار داريم هرطوري كه هست حزب را علني نگه داريم. اگر همه را گرفتند, آن وقت زبانمان دراز است… با سرسختي از حقّانيتمان دفاع ميكنيم».
در همين ديماه, لاجوردي عموئي … را به اوين خواسته بود. عموئي به دفتر كار لاجوردي در زندان اوين رفت. لاجوردي به هنگام صحبت با عموئي به شوخي گفت: «هيچ ميداني كه الآن ميتوانم ترا در همين جا نگه دارم و اصلاً دستور اعدامت را بدهم؟»
ـ روز 29ديماه, عموئي در جلسة هياٌت سياسي شركت كرد تا جريان ديدارش با لاجوردي را شرح دهد. تمام محله يي كه آن خانة محل جلسه در آن بود, تحت نظر قرارداشت.
ـ در جلسة «پرسش و پاسخ» 9بهمن61, كيانوري قيافة فوق العاده ناراحت و گرفته يي داشت. در پاسخ يكي از حاضران كه دربارة علت گرفتگي حالش پرسيد, گفت: «”وضاع خيلي خراب است؛ خيلي…“ در طول بيش از سه سال ارتباط و حداقل يك بار در هفته سروكارداشتن با ا, اين نخستين و آخرين بار بود كه شنيدم كه او از اوضاع گله مند باشد».
ـ در همين روز, روزنامة «مورنينگ استار», ارگان حزب كمونيست انگلستان, نوشت: «دستگاههاي سركوبي حاكميت ايران طرحهاي وسيعي را براي يورش به حزب توده ايران آماده كرده اند و قصد اجراي اين طرحها را دارند».
طبري ميگفت: «اين مطلب خيلي مهم است, زيرا, از قديم در انگلستان, كمونيستها و سازمانهاي اطلاعاتي در محافل يكديگر رخنه و نفوذ داشته اند و اينها اخبار موثّقي دارند كه اين مقاله را نوشته اند».
ـ 13بهمن61, بعد از پايان جلسة هياٌت سياسي, باقرزاده در تاريكي خيابان درِ ماشيني را گشود و ديد پر از پاسدار مسلّح است. ذوالقَدر هم ميگفت يكي را من ديدم كه چيزي شبيه تفنگ به دست داشت.
كيانوري در شهريور 61 در مصاحبه با نشرية «كار» (اكثريّت) گفته بود: «اين كه برخي از نيروهاي راستين خط امام, سياست توده ستيزي را در پيش گرفته اند براي ما تعجّب برانگيز است… آنها سياست حزب را عميقاً درك نمي كنند. سه سال است كه ما مدام صداقت نشان ميدهيم ولي آنها ميزنند توي گوش ما؛ اين امكان را از ما ميگيرند, آن امكان را از ما ميگيرند… بالاخره, روي اتّحاد صميمانة نيروهاي راستين سوسياليسم علمي و نيروهاي راستين انقلابي مسلمانِ مبارز و متعهّد فرا ميرسد».
سرانجام در بامداد روز يكشنبه 17 بهمن 61, كيانوري به هنگام دستگيري خود و ديگر كادرهاي بالا و مياني و پايين حزب, خوبِ خوب فهميد كه «نيروهاي راستين خط امام», سياست حزب توده را, عميقاً, درك ميكرده اند و اين او بود كه سياست «نيروهاي راستين خط امام» را عميقاً درك نمي كرد و از اين رو, بر سر او و يارانش كه با «خرس» به يك جوال رفتند, همان آمد كه «اخگر» پيش بيني كرده بود.
يورش به حزب توده
همزمان با يورش نيروهاي نظامي رژيم به داخل خاك عراق با نام «عمليات والفجر», در بامداد يكشنبه 17بهمن 61, يورش پاسداران ارتجاع به حزب توده آغاز شد.
روز 18بهمن61 روزنامة اطلاعات نوشت: «چند جاسوس كا.گ.ب, با گذرنامه و شناسنامة جعلي دستگير شدند. دربين دستگيرشدگان فرد باسابقه يي به نام كيانوري, كه سالهاي متمادي در حزب معلوم الحال فعاليت داشته, ديده ميشود». سه روز بعد, موسوي تبريزي, دادستان كل رژيم, در يك مصاحبة راديو ـ تلويزيوني جرم دستگيرشدگان را «جاسوسي به نفع كشورهاي شرقي» اعلام كرد و گفت: «آنها طبق قانون اساسي ميبايست اعضاي مركزيتشان را به وزارت كشور معرفي ميكردند. آن عدّه يي كه معرفي كردند, همين جاسوسها بودند كه دستگير شدند».
خاوري, از اعضاي باقيماندة مركزيت حزب توده, در نامه يي به «آيت الله منتظري», دستگيري كيانوري و ديگر سران و اعضاي حزب توده را «يورش عهدشكنانه», «توطئة خطرناك عليه جنبه هاي مردمي و ضدامپرياليستي انقلاب» به قصد «پايمال كردن كامل آزاديها» يادكرد و از اين «اُسطورة اخلاق اسلامي» درخواست كرد براي نجات «جنبه هاي مردمي و ضدامپرياليستيِ خط امام» دخالت كند (راه توده, شمارة 29, 29بهمن1361). خاوري و پارة خارج كشوري حزب توده در اعلاميه يي به تاريخ 27 بهمن61, از رژيم به عنوان «زندانبان بهترين مدافعان جمهوري اسلامي» ياد كردند و نوشتند: «بنا به اصرار و تاٌكيد مقامات رسمي وزارت كشور, فهرست كامل اعضاي رهبري و مشخّصات و آدرس كامل آنان را به آن وزارتخانه داديم و بسيار متاٌسّفيم كه اين مشخّصات در بازداشت رهبران ما مورد استفاده قرار گرفته و به اعتبار امانتداري مقامات جمهوري اسلامي ايران لطمة جبران ناپذيري وارد كرده است».
اعترافات «تهمتن در زنجير»
پس از دستگيري كيانوري پارة برونمرزي حزب توده «با درودي آتشين به رفيق كيانوري, بزرگمرد تاريخ ايران», دربارة او نوشتند: «آزادمردي كه تمام عمرِ آگاه, پربار, جوشان و پيكارجويانة خود را صرف دفاع از منافع خلقهاي ميهن ما كرد و در تمام لحظات زندگيش با تمام سلولهاي بدنش عليه امپرياليسم, ارتجاع داخلي و خارجي رزميد و راه تعميق انقلاب شكوهمند ما را روش ساخت و پايمردانه از خط امام, از 15خرداد 42 تا به امروز, پشتيباني كرد» (راه توده, ش32, 30 اسفند61).
هم اينان اندكي بعد, در شعري «پدر كيا» را اين چنين ستودند: «پدرم كيا! آفتاب از گريبان تو برمي آيد… امروز و هميشه ـ ميدان از آن توست پهلوان پدر! ـ سلام بر سربازان جوخة قديم آزادي ـ سرداران بي شكست, سلام! ـ اينان نمي دانند كه گدازه هاي آتشفشان را باز ـ به عَبث در كوره مينهند ـ و نمي دانند كه سندان ـ چكّشهاي چوبينه را خواهد شكست» (راه توده, ش34, 5فروردين 61).
اندكي بعد در شعر «تَهمتَن (=رستم) در زنجير» نيز دربارة «پدر كيا» اين چنين سرودند: «از عشق و از شبيخون ـ يك دم جدا نبوده اي ـ موهايت ـ زان پيش كه از باد و آفتاب بپژمُرَد ـ از غبار ميدان نبردِ هميشه ـ سپيد شد ـ … خاكستر آرش در رگهاي توست ـ آنان كه زنجير ميبافند در پاي آرش ـ فردا چه ميگويند شبيخونِ افراسياب را؟ ـ … آوازت در عاج نقش بسته است ـ آن چه تو لمس ميكني ـ طلاست» (راه توده, ش37, 26فروردين 62).
دو هفته پس از انتشار شعر «تهمتن در زنجير», تهمتن (كيانوري) در شبانگاه 10 ارديبهشت 62, سه روز پس از دستگيري احسان طبري, به همراه محمود اعتمادزاده (م. آ. به آذين), از نويستدگان قديمي عضو حزب توده و صاحب امتياز هفته نامة «اتّحاد مردم» به تلويزيون رژيم آمدند و عليه حزب توده و پيشينة فعاليتهايشان در اين حزب خط بُطلان كشيدند.
كيانوري, دبير اول حزب توده اعترافاتش را اين چنين آغاز كرد: «به حضور امام خميني, رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران, من امروز ميخواهم كوشش بكنم با پوزش و شرمندگي در مقابل ايشان, تخلّفاتي را كه حزب ما در عرض اين چهارسال فعاليت در جمهوري اسلامي ايران انجام داده… بيان كنم و اين تخلفات درسي باشد براي نسل جوان ما كه راه درست خودشان را از راه گمراهي كه ما رفتيم, جدا بكنند و بتوانند… از اين گمراهي كه ما را به اين روز و اين فاجعه انداخته است, دوري بجويند…» او اين «تخلفات» را در «شش محور عمده خلاصه كرده» و بيان نمود, ازجمله: «… زيرپاگذاشتن شعار عمده و اصلي سياست خارجي جمهوري اسلامي», يعني «شعار نه شرقي, نه غربي»… كه در توضيح آن گفت: «ما اين شعار را در حرف پذيرفتيم, ولي در عمل به علت آن چسبندگي و وابستگي كه طي چندين ده سال كه بين حزب ما و حزب كمونيست اتّحاد شوروي برقرار شده بود نتوانستيم خودمان را از اين وابستگي خلاص بكنيم… نتيجه اين شد كه ما به گمراهي افتاديم و اين گمراهي ما را روز به روز هم به طرف عمق بيشتر, يعني ورطه خطرناكتري كشاند, يعني در فعاليت ما ديگر مسائل سياسي جاي خودش را به مسائل جاسوسي و خيانت به جمهوري اسلامي كشاند و… مسائلي از قبيل مسائل مربوط به نظامي ـ سياسي در گزارشهاي ما به طرف شوروي داده ميشد… اين بزرگترين تخلف ما, كه مسلماً خيانت هم بوده, است و به نظر من, مادرِ كليه تخلفات ديگر است…
دومين تخلف ما, مساٌلة سلاح است… كه در روزهاي بهمن … به دست گروههايي كه تحت عنوان حزب توده فعاليت ميكردند, افتاد… وقتي امام دستور دادند كه سلاحها همه تحويل داده شود به مقامات جمهوري اسلامي و به كميته ها, به جاي اين كه اين دستور را اجرا كنيم… مقداري را جاسازي و مقداري مخفي كرديم و با اين كار تخلف بزرگي انجام داديم…
سومين و يكي از عمده ترين مواد تخلف ما, تخلف از اعلاميه ده ماده يي دادستاني كل انقلاب بود… ايشان دستور دادند كه هركس هر كاري كرده به جاي خودش, از اين تاريخ دسته ها بيايند سازمانهاي مخفي خود را منحل كنند؛ سلاحهايي را كه دارند تحويل دهند و به كار سياسي بپردازند… به جاي اين كه سازمان مخفي خود را … منحل كنيم آن را تقويت كرديم… كه كارش عبارت بود از جمع آوري اطلاعات, تا حد اطلاعات جاسوسي…
چهارمين محور در خطاهاي ما, مساٌلة افسران است. امام اعلام كردند كه نيروهاي مسلّح بايد از برخوردهاي احزاب سياسي بركنار باشند… ما با كمال تاٌسّف… اين دستور را زير پا گذاشتيم… ما اين افسران را… وصلشان كرديم به شبكة مخفي و … وسيله يي شد براي گرفتن خبر و در مواردي هم انتقال اين خبر به مقامات شوروي… به نظر ما اين خود يك خيانت به جمهوري اسلامي بوده است…
محور پنجمي كه من مهم تشخيص ميدهم, برخورد ماست با قانون پاكسازي تصويب شده از طرف مجلس شوراي اسلامي… [كه در آن] به طور تلويحي گفته شده كه افراد وابسته به حزب توده ايران… ميبايست در دستگاه دولتي … تسويه شوند… ما به جاي اين كه اين را بپذيريم… سعي كرديم … افراد نفوذي خود را در جاهاي حساس تري بنشانيم و يا اين كه افراد تازه يي را براي تماس با حزب جلب كنيم…
ششمين محور… عبارت است از …كوشش براي پيداكردن راهي براي عبور از مرز؛ عبور غيرقانوني…
به نظر ما اين تخلفات خيلي سنگين است. در چهارچوب جاسوسي, خيانت, تخلف… ميگنجد و به قدري سنگين است كه به نظر من, سنگين ترين مجازاتهايي كه جمهوري اسلامي بخواهد, حق دارد كه در مورد اين تخلفات… تصميم بگيرد…»
كيانوري در پايان اعترافاتش, از «توده جوان حزبي» خواست كه از «وابستگي به خارج و بيگانه» دوري كنند كه «مادر تمام انحرافات و خيانتها و فاجعه يي ميشود كه حزب ما دچار آن شده است و ما امروز به عنوان نمايندگانش پاسخگو هستيم در مقابل مردم ايران و در مقابل آن چه خودمان خيال ميكنيم ميخواهيم خدمت كنيم و محصول كارمان درست معكوس آن از كار درآمده است».
محمود اعتمادزاده (م. آ. به آذين), نيز در اعترافاتش پس از محكوم كردن «عملكرد نيروهاي چپ, از ابتدا تا آستانة پيروزي انقلاب», و اشاره به «بن بست ماركسيسم در ايران» و «چهل سال خيانت حزب توده», تاكيدكرد: «حزب توده با خيانتهايي كه صورت داده, الآن به صورت لاشة گنديده يي است كه بايد دفن شود طوري كه امكان سرايت عفونت آن به اَذهان ساده جوانان به كلي گرفته شود» و سپس در ادامه اعترافاتش گفت: «من از اين كه پس از 23سال قطع كامل بارديگر به حزب پيوستم … اشتباه بسيار بزرگي هم نسبت به خودم و هم نسبت به مردم مستضعف ايران» مرتكب شده ام و «درمقابل اين مردم و درمقابل امام بزرگوار خميني … خودم را مسئول ميدانم و خودم را در حقيقت نوعي در خيانت حزب توده شريك ميدانم و … سزاوار كيفر شايسته… هستم, اما, با اين همه, اميدوارم كه اين ملت شهيدپرور… مرا مورد عفو قراربدهند و من در اين اشتباهي كه كرده ام توبه كار هستم؛ از صميم قلب توبه كار هستم» (روزنامة جمهوري اسلامي, 11 ارديبهشت 62).
ـ «كميتة مركزي برونمرزي حزب توده» سه روز پس از اعترافات كيانوري و اعتمادزاده, در اطلاعيه يي به تاريخ 14 ارديبهشت62, اعلام كرد: «تاريخ مبارزات قهرمانانة حزب تودة ايران؛ حزبي را, كه ده هزار سال زندان به دوش ميكشد, نمي توان با مشتي اراجيف, كه عُمّال بزرگ سرمايه داران و كلان زمينداران, با هدايت دستگاههاي جاسوسي امپرياليستي سرهم بندي كرده اند و به زور شلاق و شكنجه هاي قرون وسطايي به دهان قربانيان جنايت خود گذاشته اند, لكه دار كرد» (راه توده, شماره40, 16 ارديبهشت62).
«راه توده» در مطلبي دربارة شيوة اعتراف گيري از زندانيان توده يي نوشت: «برخلاف نوجوانا بي تجربه, مردان نزديك به هفتادساله يي كه عمري را با اعتقادات معيّن گذرانده اند و چه بسا در معرض آزمايشهاي سخت قرارگرفته و از عقايد خود دست نكشيده اند, ممكن نيست كه پس از برخورد ”محترمانه“ با گردانندگان شكنجه گاههاي اوين به ”حقايق“ پي ببرند و بر زندگي گذشته خود خط بطلان بكشند, مگر اين كه با تركيب وحشتناكي از ”منطقِ“ مجموعة اين آقايان, از فحش و لگد و مشت و سيلي گرفته تا شلاق و منگنه و گازانبر و درفش و سوزن و اِمالة مايعات داغ و سوزاننده, شكنجه و تجاوز به ناموس عزيزانشان در جلوِ چشمان آنان و بالاخره, استفاده از مدرن ترين وسايل شكنجه و ”اعتراف“گيريِ كشورهاي امپرياليستي بر پاية استفاده از داروها و مواد شيميايي و شوك الكتريكي و غيره, روبه رو شده باشند كه ميتواند دستگاه عصبي يك انسان را چنان مختل كند كه با ”لبان خندان“ و قيافة به ظاهر تندرست و آراسته, تمام آن چيزهايي را كه شكنجه گر ميخواهد تكرار نمايد. واقعاً هم چه طور باوركردني است كه حتي يك نفر از كساني كه مجموعاً چند صدسال در شكنجه گاههاي ساواك شاه اسير بوده اند, به عقايد خود پايبند نماند و تنها آن چيزهايي را تكرار كند كه شكنجه گر از او ميخواهد؟» (راه توده, ش40).
ـ همزمان با انتشار «راه توده», احسان طبري, در شبانگاه 16 ارديبهشت 62, در يك مصاحبة تلويزيوني, پس از «سلام و تَحيّتِ پرشور به رهبر كبير و بنيانگذار جمهوري اسلامي, امام امّت» دربارة «بن بستهاي ماركسيسم» سخن گفت و در پايان سخنانش از «محضر شريف رهبر كبير انقلاب اسلامي و امّت شهيدپرور ايران» درخواست «عفو»كرد و گفت: «استغفرالله ربي و اَتوب اليه».
او در اين سخنان اظهار داشت كه «پيدايش انديشه هاي انتقادي من نسبت به ماركسيسم, نتيجة يك تحول خلق السّاعه نيست, بلكه ثمرة تفكر دور و دراز و رنجباري است كه در [ده روز اسارت] زندان كردم و كتب و نشرياتي كه مطالعه كردم [مانند] آثار علامة فقيد طباطبايي و شهيد آيت الله مطهري».
«راه توده», شماره 41, 23 ارديبهشت62, علت اين گونه اعترافگيري را روشن تر بيان ميكند: «امپرياليسم و مدافعان نظام غارتگرانة سرمايه داري… دست به تدارك توطئة به مراتب جنايت بارتر از دستگيري اين شخصيتهاي برجستة حزب و ميهنمان زدند. آنها كوشيدند نمايشي از به اصطلاح ”اعتراف“ سوسياليسم و هواداران راستين آن به ”خيانت“ در ايران ترتيب دهند… از قبل روشن بود كه اين اُسطوره هاي مقاومت و وفاداري, نه تنها قاطعانه به دفاع از حزب و انقلاب برخواهند خاست بلكه از اين فرصت نيز براي افشاي اين توطئة بزرگِ امپرياليسم و مدافعان نظام غارتگرانة سرمايه داري سود خواهند جست… ميدانستند كه باقي ماندن اراده و ذهنِ آبديده و انقلابي اين رفقا تهديدي جدّي براي توطئة جنايت بارشان است. از اين رو, دشمن از طريق استفاده از كالبد بي ارادة اين اسطوره هاي مقاومت و وفاداري, توطئة خود را پياده ميكند. امپرياليسم و طرفداران سرمايه داريِ بي بند وبار در نهادهاي جمهوري اسلامي ايران… به كثيف ترين نوع توطئه متوسّل شدند. دشمن كه با آبديدگان كورة شكنجه و زندان روبه رو شده بود, راهي جز استفاده از داروهاي شيميايي و مواد مخدر و تكنيكهاي پيچيدة تحت تاٌثير قراردادنِ مغز و اعصاب در پيش روي خود نيافت… امپرياليسم جهاني, نه تنها … آنان را به زير شكنجه كشيد, بلكه وحشيانه و زبونانه حتي بدن و صداي آنها را به بازيچه گرفت…»
ـ ايرج اسكندري, دبير اول پيشين حزب توده درباره اين «داروهاي اعتراف گيري» گفته بود: قضية دوا و اين حرفها, به كلي, مزخرف است… امكان دارد كه به يكي دوا بزنند كه اراده اش تخدير شود, اما, ديگر دارو و اَنژِكسيونِ استدلال, تابه حال, نديده بوديم كه به كسي بزنند كه استدلالش خوب بشود. اينها براي صحّت اظهارات خودشان, مرتّب, دارند استدلال ميكنند. اين را ديگر ما نشنيده بوديم» (فصلي در گلسرخ, دورة دوم, جلد اول, تابستان 1364, مصاحبه عاطفه گرگين با ايرج اسكندري).
ـ اين داروها چرا نتوانست ارادة سترگ ابوتراب باقرزاده را براي گريز از اعترافات تلويزيوني كذايي, درهم بشكند؟ «… وقتي باقرزاه را براي اعترافات تلويزيوني ميبردند… با تمام نيرو صورتش را به تيزي نبش ديواري كوبيد تا نتوانند چهرة دگرگون او را دربرابر دوربين تلويزيون بنشانند و شش سال بعد در سحرگاهي تيره, سرب داغ در تنش كاشتند» (باگامهاي فاجعه, ف. شيوا, از انتشارات حزب دموكراتيك مردم ايران, پاييز 1368, ص47).
اعترافات كيانوري و 17تن ديگر از سران حزب توده در شبانگاه 20شهريور62, نشان داد كه اين داروها در زمينة اعترافگيري, واقعاً, معجزه آساست! در اين شب نيز كيانوري, دبير اول حزب, اعضاي هياٌت سياسي (عباس حَجَري, رضا شَلتوكي, حسين جودت, مهدي پرتوي, منوچهر بهزادي, فرج الله ميزاني و انوشيروان ابراهيمي» و اعضاي مركزيت حزب (آصف رزم ديده, مهدي كيهان, گاگيك آوانسيان و…) در «لجنمال كردن» حزب و دفاع جانانه از امام و «خط» او هيچ مرزي را درنانورديده باقي نگذاشته اند.
بعد از اين اعترافات بود كه «كميتة مركزي برونمرزي حزب توده ايران» اعلام كرد: «رفقاي دربند, از اعضاي رهبري حزب, تا هنگامي كه در اسارت و زير شكنجه هستند داراي هيچ گونه مسئوليت عملي در سازمان نمي باشند و سخنان و توصيه ها و اقداماتشان… فاقد هرگونه اعتبار است…» (راه توده, شماره 61, 8مهر62).
در پي آن, «سازمانهاي حزبي در خارج كشور» در پيامي به كميتة مركزي حزب توده» اعلام كردند: «ما مسئولين سازمانهاي حزبي در خارج كشور, كلية تصميمات و رهنمودهاي كميتة مركزي برونمرزي را, رهنمودهاي لازم الاجراي حزبي تلقي ميكنيم…» (راه توده, شماره 61, 8مهر62).
در پايان مرور اشاره وار سياست تسليم طلبانة محض حزب توده در چهار سال اول پس از انقلاب 47, اين پرسش ميتواند در ذهن انسان پررنگ شود كه راستي رژيم «مردمي و انقلابي» خميني كه حزب توده اين چنين طي چهار سال پي در پي, لحظه يي از مجيزگويي و آستانبوسي «امام» و حتي جلاداني مثل خلخالي كوتاهي نكرد, چرا اين چنين مورد غضب رژيم قرارگرفت؟
مگر جز اين بود كه حزب توده با تمام توان از مجموعة سياستها و كاركردهاي رژيم, به طور تمام عيار, پشتيباني كرد و اين پشتيباني به رغم دافعه يي بود كه در ميان مردم داشت. ايرج اسكندري, دبير اول پيشين حزب توده در نامه يي كه در مهرماه 60 به بِرژِنف و كميته مركزي حزب كمونيست شوروي درمورد «غلط بودن مشي حزب توده» فرستاد, به اين دافعه اشاره دارد: «… حزب توده در افكار عمومي مردم شهرت غم انگيزِ زائدة ارتجاع مذهبي را براي خود به وجود آورد و به صورت سازماني درآمد كه براي جلب نظر ملاهاي در قدرت… كوشش ميكند اَعمال و تصميمات ضددموكراتيك دارودستة روحانيون را توجيه كند و خود را در هياٌت ”ماٌمور راهنما“ عليه آزاديخواهان جلوه گر سازد. عنوان ”آيت الله“ كه از مدتها پيش از طرف مردم به صورتي ريشخندآميز به رفيق كيانوري داده شده, عمق نفرت افكار عمومي را نسبت به سياست اجرايي دستگاه رهبري حزب به خوبي آشكار ميسازد…» (يادمانده ها و يادداشتهاي پراكنده, ايرج اسكندري, نشر مرد امروز, ص210).
«نهضت ادامه دارد»!
ماهها پس از زنداني شدن كيانوري و اعضاي مركزيت و ديگر كادرهاي حزب توده, بازماندگان اين حزب, همچنان «راه امام» را ادامه ميدهند و در پي يافتن «عناصر واقع بين» در درون رژيم به هر سو پوزار ميسايند.
از ايرادات هميشگي حزب توده به سازمان مجاهدين يكي هم اين بود كه اين سازمان «هياْت حاكمه را همگِن و مرتجع ميدانست, درصورتي كه در هياْت حاكمه عناصر واقع بين و روشن بين بودند كه با انحصارطلبي و تنگنظري مخالف و خواستار آزاديهاي دموكراتيك بودند» (اتّحاد مردم, ش109, 7دي60).
اينك ادامه دهندگان راه «پدر كيا» در به در به دنبال اين عناصر روشنبين هستند تا به ياري آنها, بارديگر به دامن قباي «امام ضدامپرياليست» چنگ آويزند. آنها پس از يورش به حزب توده و دستگيري صدها تن از يارانشان, آن را «يورش ناجوانمردانة راستگرايان به حزب», كه يورش به «مسلمانان مبارز» هم هست , دانستند (راه توده, ش30, 6 اسفند61) و از «پيروان راستين خط امام» خواستند كه به هوش باشند كه «كشميري»ها و «كلاهي»ها زياني به جان «رفقا» نرسانند و هشدار دادند كه «چه بسا اين جنايتكاران, دستاويزها و بهانههاي دروغين را مانند بمبگذاري يا ترور شخصيتهاي خط امامي… وسيلة فشار و حتي ترور اين فرزندان راستين و فداكار طبقة كارگر ايران در زندان قراردهند». اين «راستگرايان» با دستگيري «مدافعان انقلاب» برآنند كه «آزاديهاي سياسي و اجتماعي» را «از محتوا تهي سازند». آنها حتي در پي آن هستند كه «اسلامِ حامي غارتگران و مستكبران را جانشين اسلام انقلابي نمايند». آنها «براي مَسخ و نابودي انقلاب از حزب توده ايران شروع كردهاند تا مسلمانان انقلابي و مبارز تنها بمانند و سركوبشان آسان باشد». در پايات تاٌكيد كردند: «بايد در ابتدا جان رهبران بازداشت شدة حزب توده ايران را نجات داد, در غير اين صورت, راه تحقّق عدالت اجتماعي بازنخواهد شد» (راه توده, ش31,13 اسفند61).
بازماندگان حزب توده, از اين كه رژيم را به زير سؤال بكشند, ابا دارند و همه جا «راستگرايان افراطي» را در كار «تدارك سركوب انقلاب» معرفي ميكنند (راه توده, ش 35, 12فروردين 62) كه هدفشان «ايجاد بي ثباتي در كشور و زمينه چيني براي سرنگوني جمهوري اسلامي ايران» است و بسيار تاٌسّف ميخورند كه اين گونه اقدامات «راستگرايان افراطي» «به اعتبار و امانت مقامات جمهوري اسلامي ايران لطمة جبران ناپذيري وارد كرده است» (راه توده, ش 32, 20اسفند61). دستگيري كيانوري و اعضاي حزب توده را به پاي همين «راستگران افراطي» مينويسند و از آنها به عنوان «مدافعان سرمايه و خادمين امپرياليسم» ياد ميكنند كه از بيم «گسترش و تعميق انقلاب» به چنين اعمالي دست ميزنند (راه توده, ش39, 9ارديبهشت 62).
در پايان سخن مربوطه به حزب توده, اين سؤال به ذهن مي آيد:
آيا يورشي آن چنان وحشيانه به حزب توده كه بعدها با كشتار بسياري از گردانندگان و اعضا و هواداران اين حزب ادامه يافت, پاسخ درخور به حزبي بود كه «حتي يك لحظه» در «دفاع از رژيم جمهوري اسلامي» كوتاهي نكرد (راه توده, ش41, 23 ارديبهشت62). و آيا اگر خميني از ذرهيي توان و ظرفيت رفرمپذيري و گشايش و تحمل دگرانديشي برخوردار بود, نميتوانست جرياني را كه تا به اين حد در سرسپردگي و تسليمطلبي دستي گشاده داشت, تحمل كند و به آن اجازه فعاليت آزاد تحت همان قانون اساسي ولايت فقيهي را بدهد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر