۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

يادداشت و وصيت نامه سرگرد دکتر علميه به مناسبت ٢٨ مرداد امسال ( ١٩٨٩ ) – بخش ٢

يادداشت و وصيت نامه سرگرد دکتر علميه
به مناسبت ٢٨ مرداد امسال ( ١٩٨٩ ) – بخش ٢

عين اً از صفحه ۵١٣ به بعد کتاب "جنبش ملی شدن صنعت نفت « چه بايدکرد » بازنويسی برای درج در سايت
ايران و کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ اثر زنده ياد سرھنگ غلامرضا نجاتی"
مأموريت سرھنگ زند کريمی: بطوری که بخاطرم مانده، گويا اشغال تلفن خانه
اکباتان بوده، بعلت ھمکاری فرمانداری (نظامی) و شھربانی در آن شب، چه بسا انجام داده باشد
٣٢ خيلی /۵/ ولی گزارش نرسيده بود خودش اظھار داشته که نکرده ام(بعد از اظھارات روز ٢٨
از موضوعات را افشا نموده بود، من بعلت اينکه بعد از ظھر نرفتم موفق به مطالعه آن نشدم)
مأموريت سرھنگ خسروپناه: آوردن يک واحد از تيپ مربوطه به جلوی کاخ
بوده که به سردستگی سروان سپھر فرستاده بود که گويا عمل واحد مربوطه بعلت بودن سرھنگ
ممتاز در کلانتری . . . . خنثی شده بود، نتوانسته بود با بودن فرماندھی تيپ (سرھنگ ممتاز) . . . .
عملی انجام دھد و الا با سابقه ای که سروان سپھر از روز ده اسفند جلوی مجلس داشته که تفنگ
سربازان را گرفته و مردم (را) بر عليه دولت می شورانده و روی دوش مردم سوار بوده متأسفانه
بعلت ھمکاری فرمانداری (نظامی) و دژبانی اينجانب موفق به پيدا کردن وی، بعلت نداشتن
نام کوچک (او) نشده بودم، کاملا روشن است که يک انتخاب کاملا به جا و به موردی بوده
است. ضمنا با توجه به اينکه اول شب سرھنگ خسروپناه – سروان سپھر – سرگرد سپھر – سرگرد
صفائی و عده ای ديگر در بوت کلاب جمع شده، بعدا از آنجا به جمشيديه رفته و نامبرده
را با واحد مربوطه فرستاده و بعد به باغشاه آمده و سرھنگ نصيری را مطمئن نموده معلوم است که
مأموريت خود را انجام داده بوده است.
سروان فشارکی قبل از آمدن سرھنگ نصيری، سرگرد کاوسی و يک افسر ديگر را، گويا
طبق تحقيقات بعدی، سروان صاعدی بوده، در خيابان کاخ می بيند، که طبق دستور سرھنگ
دفتری دوباره بر می گردد آنھا را که بشمال می رفته اند تعقيب نمايد، می بيند که در خيابان
جم مجددا سرازير شده اند به جنوب که چون کاملا مظنون می گردد که اينھا بعد از نيمه شب
گاھی (بطرف) شمال و گاھی جنوب می روند، دستور تعقيب آنھا را صادر می نمايد چه بسا
ھمين ھوشياری سروان فشارکی و سرھنگ ممتاز موجب می شود که آنھا نتوانند (ناخوانا) با
ارابه ھای جنگی (ناخوانا) شده به خانه نخست وزير حمله نمايند. ضمنا سروان فشارکی پس
از تعقيب آنھا در موقع مراجعت در سردرب سنگی متوجه کاميونھا شده و آنھا نيز متوجه سروان
فشارکی می شوند و می گويند فشارکی است و بفوريت حرکت می کنند. وی (فشارکی)
مظنون شده براننده جيپ دستور می دھد بسرعت برود. وقتی نزديک چھارراه حشمت الدوله
ميرسد از سربازان محافظ آنجا سوآل می کند که شما عده تان در سردرب سنگی می باشند
آنھا می گويند خير، بيشتر مظنون شده بطرف خانه نخست وزير حرکت (می کند) و درآنجا
مواجه با سرھنگ نصيری شده که بعدا به اطلاع سرھنگ دفتری رسانده و افراد را دستور فشنگ
گذاری داده و در محل ھا مستقر و به سرھنگ ممتاز نيز خبر می رسانند که منجر به قضايای بالا
می شود.
٣٢ صبح به عباس فريور /۵/ ضمنا بھتر است گفته شود که سرگرد فولادوند در روز ٢۴
مستخدم خانه نخست وزير که قوم و خويش وی بوده، اطلاع داده بود که سرھنگ نصيری در روز
پنج شنبه به اين عنوان که عده ای از ارتشی ھا با توده ای ھا ھمکاری کرده و قصد دخول و حمله به
کاخ سعدآباد را دارند، دستور داده است (نظاميان) بحال آماده باش باشند آنشب
عباس فريور، يک موتورسيکلت سوار به کاخ سعدآباد، نزد سرگردفولادوند فرستاده نامه ای
می نويسد که حال بچه چطور است چون می دانسته منظورش چه می باشد و در جلوی افسران ھم
نمی توانسته نامه بنويسد، می گويد ممکن است شب خبرھائی باشد بابا بزرگ را خبر کنيد
منظورش اين بود که سايرين خيال کنند او در مورد وضع بد بچه که ممکن است عواقبی داشته
باشد، به بابابزرگش خبر دھد ولی منظور اين بود که بابابزرگ که منظورش دکتر مصدق
بوده خبر دھند که وضع خراب است، خبری ھست به اين ترتيب با توجه به اينکه موقع حمله
٢۴ ساعت به تعويق افتاده بود و روزنامه ھا ھم جسته گريخته خبرھائی نوشته بودند، آنشب
وقوع کودتا پيش بينی می شده که دستورات لازم از طرف ستاد ارتش صادر شده بوده است. از
جمله به سرھنگ ممتاز دستور داده بودند شخصا در کلانتری ١ بوده با ارابه ھا مراقب باشد.
به سرھنگ شاھرخ (فرمانده تيپ) دستور داده بودند که با ارابه ھای جمعی خود رابطه بين پادگان
جمشيديه و شھر را قطع نمايد. وی ابتدا در آنجا در آب نمای کرج خيابان پھلوی و
بعد در ميدان ٢۴ اسفند قوای خود را به سرپرستی سرگرد مويّد و فرماندھی خودش مستقر
نمايد. آنچه سرگرد مويّد در ميدان ٢۴ اسفند مشاھده می کند، يکی رفتن تيمسار گيلانشاه
(ھوائی) و سرلشگر باتمانقليج از ميدان ٢۴ اسفند (که نفھميده بود از جاده کرج آنجا آمده اند يا
از باغشاه) به سمت مشرق، در مسير خيابان شاھرضا حرکت کرد. و يکی ھم مخبر يونايتدپرس
بوده است. بعد از خنثی شدن کودتا، اين واحد مأمور خلع سلاح افراد گارد پادگان باغشاه و
کاخ سعدآباد گرديد که (افراد را ) خلع سلاح می نمايند.
دراين پرونده علاوه براينکه چند تن از متھمين اعتراف کرده اند که سرھنگ اشرفی و
سرتيپ مدبّر گرچه قرار نشده رسما وارد عمليات شوند، ولی قبول کرده اند که مخالفتی نشان نداده و
در صورت موفقيت (ناخوانا) ھمکاری نمايند در جريان قضيه روشن شد که نامبردگان ھمکاری کامل
نموده، ماشين ھای مخالفين در تمام شھر، بطوری که گفته شد فعاليت می کردند. حتی سرھنگ آزموده
١ بعد از نيمه شب در خيابانھا بوده چون در آن / که مثل سايرين کارت عبور نداشته تا ساعت ٢ و ٢
موقع تصور می کند که ممکن است دستور جديدی صادر (شود) و جلوی او را بگيرند، به فرماندھی
نظامی آمده از ھمکارانش کارت عبور می گيرد که در موقع بيرون آمدن (از فرمانداری نظامی) به
دستور سرھنگ نادری که گويا طبق دستور ستاد بود، توقيف می گردد.
غير از ھمکاری مقامات بالا، رکن دوم ستاد ارتش که گويا سرتيپ سياسی رئيس آن بوده
و سرگرد مبصّر رئيس شعبه تجسس آن، با اين کودتاچی ھا ھمکاری و ھمراھی نمودند، دليل
آن اولا اين است که مأمورين کلانتری می گويند يک ماشين بشماره ١٠٩٠ از دربند می آمده
که جلويش را می گيرند ( بعد از نيمه شب) می گويد من رئيس ستاد ارتش ھستم تلفن
کرده اند، بايد فورا بروم شھر، شما شماره ماشين را برداريد که بعد معلوم شد سرتيپ سياسی
سرنشين ماشين بوده است و ديگر اينکه رکن دوم ستاد ارتش که معمولا (از) يک چيز جزئی
از قبيل سرقت و يا کسی حرفی بزند مستحضر بوده، چطور قضيه ای به چنين بزرگی در
واحدھای مختلف ارتش بگذرد و تبانی کنند مستحضر نشود، حتی گزارش در اين مورد ندھد
دکتر ميرفخرائی که از طرف من مأمور بود از خانه ھای تيمسار رياحی و دکتر فاطمی
عکس برداری کرده و بازپرسی کند، رکن دوم شعبه تجسس يک افسر ھمراه او کرده بود که
عمليات را جاسوسی نمايد. بطوريکه او (ميرفخرائی) مجبور می شود او را از اطاق بيرون
کند، ضمنا خود سرگرد مبصر نيز بدون مقدمه بوی گفته بود که رئيس ستاد از ما توضيح
خواست که چرا قبلا اين موضوعات را کشف نکرديد، گفتيم که متوجه نشديم. اين اظھارات
بدون مقدمه وی حاکی از اضطراب درونی نامبرده که مجبور به افشای آن گرديده است
٣٢ کودتای دوم انجام شد، آنروز نيز سرگرد مبصر مردم را تشجيع به /۵/ (می باشد) بعدا در روز ٢٨
حمله به دژبانی جھت آزادی متھمين می نموده که دستگير و بازداشت و ھمکاريش روشن شد و
بطوريکه شنيدم سرتيپ سياسی ھم فرمانده دژبان شده است. در ازای خدماتش.
از ھمکاران ديگر سرتيپ دفتری بود که بطوری که سرگرد خيرخواه و چند نفر ديگر از
افسران گارد اظھار داشته بودند می بايست رئيس شھربانی شود. آنروز نيز با سرلشگر باتمانقليج و
ديگران نزد زاھدی بودند و قرار بود که گارد مسلح گمرک را بنفع کودتا وارد عمل نمايد، چنانچه در
کودتای دوم انجام (داد) و بعد رئيس شھربانی شد. در مورد ايشان من باتوجه به بسوابق و اظھارات
اشخاص از روز اول بدادستان گفتم اين شخص بايد دستگير گردد. نامبرده با نخست وزير مشورت و
نخست وزير مشورت و نخست وزير فرموده بودند که چون قوم و خويش من است متھمين بيخود اسم
او را می برند ولی خودشان نيز کمی با حرف دادستان مظنون شده بودند، بطوريکه دادستان می گفت
نخست وزير گفته بود ديشب سرتيپ دفتری برخلاف معمول بدون مقدمه به من تلفن کرد که حاضر
برای انجام ھرگونه خدمتی است که نخست وزير تعجب کرده بود و گفته بود خبری نيست. (چه بسا
اين تلفن را کرده بود ببيند نخست وزير از موضوع مطلع شده و پيش بينی کرده يا نه، که اگر پيش
بينی کرده عمليات را به تأخير اندازد) معھذا نخست وزير حاضر به جلب وی نشد که اينجانب بنا بر
وظيفه خودم دو روز بعد نامه ای بامضای دادستان به رکن دوم و فرمانداری نظامی نوشتم که ايشان و
سرتيپ گيلانشاه، سرتيپ دادستان و سرتيپ ھوائی معينی را بعنوان مطلع بفرستند که در مورد
سرتيپ گيلانشاه چون در جريان تحقيقات مدارک کافی مبنی بر شرکتش بدست آمد، دادستان دستور
داد او را دستگير نمايند.
چون اسم سرتيپ معينی به ميان آمد لازم است بگويم در مورد ايشان فقط يکی از افسران و
سرھنگ نصيری اظھار داشته بودند که سرلشگر زاھدی گفته که سرتيپ معينی ساعت پنج
بعد از ظھر اينجا خواھد بود که بلکه بتوانيم توسط وی سرھنگ معينی رئيس دژبان را حاضر
کنيم که مخالفت نکند و نيز نصيری گفته بود که سرلشگر زاھدی قرار بود با وی صحبت کند
که مابين نامبرده و سرتيپ گيلانشاه را سازش دھد، ولی برای بازپرسی روشن نبود که وی
قبول کرده و رفته يا نه ھنوز ھم روشن نيست ولی چون سروان سليمی در اظھارات خود گفته
١ بعد از نصف شب وقتی از نزد سرھنگ نصيری در خيابان کاخ جدا شدم برای / بود ساعت ٢ و ٢
آمدن به منزل افسر نگھبان را ديدم که می گويد سرتيپ معينی تا حالا اينجا بود و اين وضع غير
عادی بوده است(او) بعنوان مطلع احضار شد که کودتای دوم پيش آمد، ولی رئيس ستاد
ارتش مرا احضار(کرد) و در مورد وی و سرھنگ قرنی(فرمانده تيپ رشت) فرمودند که اين
اشخاص مورد اطمينان ھستند. متھمين مخصوصا اسم اينھا را می آورند که شما احضار کنيد
آنھا دلسرد بشوند، بعدا که بخواھند اقدام کنند اينھا که فرماندھان واحد من ھستند جلوگيری
ننمايند(نمی دانم نظرش صحيح بود يانه).
در مورد سرھنگ قرنی موضوعی که بود اين بود که در تحقيقات روشن شده بود موقعی که
سرھنگ آزموده و سرھنگ خسروپناه، به خانه سرھنگ شھربانی حميدی رفته بودندکه مشاوره
نموده طرح بريزند، سرھنگ حميدی اظھار کرده بود که سرھنگ قرنی اکنون اينجا بود منتظر
شما شد و از شما خيلی تعريف کرد، چون نيامديد رفت، ولی خود سرھنگ قره نی موضو ع را
منکر گرديد گفت فقط برای خداحافظی آنجا رفته بود. موقعی که از سرھنگ قرنی بعنوان
مطلع بازجوئی می شد تا اگر مدارکی به دست آمد بازداشت گردد، رئيس ستاد ارتش آدم فرستاد
که طياره حاضر است بايد الساعه (قرنی) برشت حرکت نمايد که از وقايع احتمالی نزديک
جلوگيری نمايد. قبل از اينکه من از اطاق رئيس ستاد ارتش(قبل از بازجوئی بود) خارج
شوم، سرھنگ قرنی آنجا بودند، چون اينجانب مدرک کافی نداشتم و موضوع بی اھميت و
(ناخوانا) بود و چه بسا نظر رياست ستاد ارتش صائب بود و با بودن وی در آنجا (رشت)
کودتائی که در اين مورد خبرش در رشت رسيده بود، عقيم ميماند، من با بازجوئی مختصری
وی را مرخص نموده که ساعت ١٣ برشت عزيمت نمود. اينھائی که در بالا نوشته شد، مربوط
به عمليات و جريان ظاھری امر بود و اما باطن و ريشه آن:
سرھنگ زند کريمی در موقعی که می بيند سرھنگ نصيری موفق نشد و نمی توانند وارد
عمليات شوند و با بودن سرھنگ ممتاز در آنجا نمی توانند ھيچگونه عملياتی نمايد، به سرھنگ
ممتاز ( به منظور اينکه بعدھا بگويد پشيمان شده و عملی انجام نداده است) می گويد که
سرھنگ نصيری خيال بازداشت نخست وزير را دارد که سرھنگ نصيری طبق دستور رئيس
ستاد ارتش دستگير و با سرھنگ زند کريمی نزد رياست ستاد ارتش فرستاده می شود. سرھنگ
زند کريمی نيز صبح بدژبانی جھت روشن شدن وضع تحويا می گردد.
ادامه دارد . . .


هیچ نظری موجود نیست: