۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

بزرگداشت ِ جان باختگان ِ شانزدهم آذر





بزرگداشت ِ جان باختگان ِ شانزدهم آذر

و یادی از شهامت یک بانوی مبارز

بیشتر ایرانیان پنجاه ساله به بالا، رویداد خونین 16 آذر1332 در دانشگاه تهران را به یاد می آورند و از چگونگی آن آگاهند. برای آگاهی جوان ترها یادآوری می کنم که در پی کودتای آمریکائی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332 (9 اوت 1953) و سرنگونی دولت ملی دکتر محمد مصدق، نیروهای سرکوبگر کودتا در سراسر ایران دست به بازداشت و حبس و تبعید و شکنجه و کشتار هزاران تن از آزادیخواهان و مبارزان زدند و کوشیدند هر صدای اعتراضی را در سینه خفه کنند. ( در باره زمینه های شکل گیری و پی آمدهای این کودتا، نگاه کنید به گفتار فراگیر زیر و کتابشناخت رهنمون آن:

Mark J. Gasiorowski, Coup D'etat of 1332S/1953 Vol.6pp. 554-56.

در آن هنگامه سیاه تاریخ ایران، دانشگاه های کشور (و بویژه دانشگاه تهران)، استوارترین سنگرهای پیکار با نظام خودکامه به شمار می آمدند که جوانان پرشور و آزادیخواه، شعله مبارزه را در آنها فروزان نگاه داشته بودند. اما رژیم تازه حاکم شده، این فروغ تابناک را بر نمی تابید و پیوسته در صدد بود که آخرین اخگرهای پیکار بر حق جوانان ایرانی در دانشگاه ها را به دست ظلمات بسپارد. در هر یک از دانشگاه ها یک پاسگاه نظامی استقرار یافته بود تا هر جنبش و کوششی را زیر نظر داشته باشند و به شکار و سرکوب مبارزان پردازند.

در آذرماه همان سال، قرار بود که ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور وقت آمریکا (ژنرال دوایت آیزنهاور، همان که اندک زمانی پیش از کودتا، دولت ملی مصدق را به آوردن ناوگان نظامی به خلیج فارس تهدید کرده بود) به تهران سفر کند. ( لابد برای دیدار از سرزمین کودتازده ای که چاه های زرخیز نفت و دیگر گنجینه هایش دیگرباره به چنگ غارتگران غربی افتاده بود.!)

در آستانه ورود نیکسون به تهران، دانشگاه قد بر افراشت و فریاد اعتراض بر داشت. اما نظامیان حاکم در بامداد روز 16 آذر به دانشکده فنی که بانگ خشم آگین دانشجویان در آن رساتر از همه بود، هجوم بردند و در یک تیراندازی ِ بیرحمانه به دانشجویان بر پا خاسته، سه دانشجوی آن دانشکده ( مصطفی بزرگ نیا، مهدی شریعت رضوی و احمد قندچی) را در خون غلتاندند.

نیکسون به تهران رفت و بازگشت و رژیم کودتا با تشدید فشار و اختناق، گمان می برد که توانسته است ایستادگی مردم ایران را بکلی در هم بشکند. آما آتش پیکار مردم آزادیخواه و حق طلب، در زیر خاکستر سکوت فروزان ماند و مبارزه برای رهائی ـ هرچند در شرایطی بسیار هولناک و دشوار ـ ادامه یافت.

حکومت بر آمده از کودتا بنا بر سندی که بعدها منتشر شد، در یک نامه رسمی از کشنده سه دانشجوی دانشگاه تهران قدر دانی کرد و به او پاداش و درجه داد ! اما مردم ایران آن رویداد شوم و فاجعه بار را لکه سیاهی در کارنامه حاکمان تازه و سر آغاز درخشانی برای مبارزه های پس از آن شمردند. 16 آذر، در همه جا و بویژه در دانشگاه ها، روز دانشجو و روز همبستگی آزادیخواهان و ایران دوستان شد.

تا چند سال پس از رویداد 16 آذر، رژیم ِ کودتا، مانع هرگونه گردهمائی و سخنرانی و آئین یادبود در دانشگاه ها می شد. اما دانشجویان هر سال در این روز با پخش بیانیه های پنهانی و کارهای آرام دیگر، یاد سه دانشجوی کشته و خاطره مبارزه خونین بر ضد نظام تحمیلی را گرامی می داشتند. از جمله این که شاخه های گل بر پلکان دانشکده فنی می گذاشتند.

در سال 1337 ، چند روز پیش از 16 آذر یک فراخوان چند سطری بر کف دستی کاغذ( که آنوقت ها "تراکت" خوانده می شد) در دانشگاه تهران پخش شد که خبر از برپائی یک گرد همائی در روز 16 آذر در برابر دانشکده حقوق می داد. این خبر به سرعت در دانشگاه پیچید و با وجود چیرگی نظامیان و ساواک و جَوّ ِ هراس و واهمه ای که پدید آورده بودند، شور و هیجانی آمیخته با تردید و احتیاط در دل ها ایجاد کرد.

سر انجام روز 16 آذر فرا رسید. ساعت تعیین شده برای گرد همائی 11 بامداد بود. از نیم ساعت پیش از آن، به تدریج صدها تن از دانشجویان از گوشه و کنار دانشگاه در برابر دانشکده حقوق گرد آمدند. اما بیشتر آنان در گروه های چند نفری در کنار آشنایان و پاره ای نیز تک تک ایستادند. هیاهو و هلهله ای در میان نبود. غالب حاضران خاموش بودند و برخی با یکدیگر پچپچ می کردند. نگاه ها دزدیده و زیرچشمی بود و همه چیز حکایت از هراس و ناباوری داشت. گوئی همه انتظار حمله و هجومی تازه را می کشیدند.

ناگهان بانوی جوانی سرفراز و مطمئن به خود، با شهامتی تمام بر ایوان روبروی دانشکده ظاهر شد و با صدائی پرهیجان، اما کشیده و استوار و نافذ، بانگ برداشت که:

" خواهران و برادران عزیزم ! چرا پراکنده اید؟ چرا سرهاتان را به زیر انداخته اید؟ از که می ترسید؟ از چه می ترسید؟ جان من فدای شما ! بر خاموشی و ترس غلبه کنید و خاطره یاران خود را که پنج سال پیش در چنین روزی در همین دانشگاه به خون درغلطیدند، گرامی بدارید !"

صدای آن بانو چنان تأثیر فوری و نیرومندی در روحیه ها گذاشت که همه حاضران بی اختیار سر بلند کردند و کف زدند و گام هائی به پیش بر داشتند و تنگاتنگ ایستادند و به دنباله سخنان بانوی سخنران که گزارشی از رویداد 16 آذر و رفتار حکومت جابر با مردم و دانشگاهیان و ارج گذاشتن خاطره دانشجویان از دست رفته بود، گوش فرا دادند و گفتار او را با شور و هیجان تأیید کردند.

من آن بانو را تا آن روز نمی شناختم. دیگران او را به من معرفی کردند: " پروانه فروهر" همسر"داریوش فروهر" (از مبارزان جبهه ملی و حزب ملت ایران که در مبارزه های سال های 32 ـ 31 او را دیده بودم و می شناختم).

بدینسان، نخستین آئین یادبود آشکار 16 آذر پس از سال 32 با شکست سکوت از سوی بانوئی باشهامت و مبارز برگزار گردید و از آن پس، سال به سال بزرگ تر و شکوهمندتر و پرشورتر شد.

چند روز پس از 16 آذر، بانو فروهر را ـ که دیگر شاخص و انگشت نما شده بود ـ در دانشکده ادبیات و علوم انسانی ـ که او هم مانند من من دانشجوی آن بود ـ دیدم که پنجه یکی از پاهایش زخم بندی شده و در یک کفش سرپائی بود. در میان دانشجویان شایع بود که ساواک پس از پایان تظاهر 16 آذر، آن بانو را بازداشته و پنجه پایش را شکنجه کرده بود. هیچ گاه تحقیق نکردم که آیا آن روایت واقعیت داشت یا تنها یک شایعه بود.

هیچ نظری موجود نیست: