۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

پدر علی فتحعليان هم سکوتش را شکست: حاصلِ همه عمرم بر باد رفت، جرس


 در آستانه ی دومين سالگردِ انتخاباتِ دهمين دوره رياست جمهوری ايران و سالگرد کشته شدنِ شهروندانِ ايرانی در جريان اعترضاتِ به اين انتخابات، محمد امير فتحعليان، پدرِ علی فتحعليان، يکی ديگر از جان باختگانِ مربوط به حوادثِ پس از انتخابات، سکوت خود را شکست و در مصاحبه ای با جرس گفت: پسرِ من که ۳۰ خردادِ ۸۸ اتفاقی از خانه بيرون رفته بود تا ببيند چه خبر است روبروی مسجدِ لولاگر کشته شد و ديگر به خانه برنگشت.


علی فتحعليان جوان ۲۰ ساله ای است که با بنا به گفته ی شاهدانِ عينی، در نا آرامی های پس از انتخابات، در تاريخ سی خرداد با شليکِ مستقيمِ گلوله جان داد اما پدر و مادرِ اين جوان در تمام اين دو سال با هيچ رسانه ای مصاحبه نکرده اند و در مورد رخدادِ روبروی مسجد لولاگر و چگونگیِ کشته شدنِ فرزندِ خود سکوت کرده اند.


درطول اين دو سالِ گذشته اگرچه بسياری از خانواده های جان باختگانِ انتخابات، علی رغم تمامیِ تهديدات سکوت خود را شکستند و با رسانه ها در مورد رنجی که متحمل شده بودند، به گفتگو نشستند اما خانواده هايی هستند که همچنان احساس امينت نمی کنند و درمواردی ترجيح می دهند به جز نزديکان خود، ديگران را نيز نسبت به نحوه کشته شدن فرزندان خود مطلع نسازند. آنها غالبا کسانی هستند که فرزندانِ جوان ديگرشان نيز در داخلِ ايران زندگی می کنند و به کرات از سوی نهادهای امنيتی تهديد شده اند که اگر سکوت خود را بشکنند، آينده خوشی در انتظار فرزندان شان نخواهد بود.


برخی ديگر از اين خانواده هايی که سکوت کرده اند، بنا بر تصميمِ شخصیِ خودشان ترجيح داده اند که موضوعِ کشته شدنِ اعضای خانواده ی خود را رسانه ای نکنند چرا که معتقد هستند وقتی عزيزترين کسانِ خود را از دست داده اند، مصاحبه و يا پيگيریِ قضايی در شرايطِ فعلی هيچ نتيجه ای نخواهد داشت و از دست رفته گانِ آنها را به آنها باز نخواهد گرداند.

همسر علی حسن پور، شهيدِ ۲۵ خرداد که پيش از اين چندين بار در مورد وضعيتِ پرونده همسرِ خود از طريقِ رسانه ها اطلاع رسانی کرده و از مسوولانِ کشور خواسته بود تا قاتلِ همسرش را شناسايی و معرفی کنند، به تازگی در مورد نحوه ی جان باختنِ آقای لطفعلی يوسفيان يکی از بستگانِ نزديکِ آقای حسن پور می گويد: در جريان اعتراضاتِ خيابانیِ سال ۸۸ آقای يوسفيان در اثر بوييدنِ گاز اشک آوربه بيمارستان منتقل شد و در نهايت پس از چندين روز بستری و مراقبت ويژه، در همان بيمارستان جان باخت.. اين در حالی است که خانواده ی آقای يوسفيان نيز تاکنون سکوت کرده بودند.
پس از گذشتِ دو سال، پدرِ علی فتحعليان همچنان قادر به صحبت کردن در موردِ کشته شدنِ فرزندِ خود در رخدادِ اعتراضیِ ۳۰ خرداد نيست، اما در گفتگوی تلفنیِ کوتاهِ خود با جرس می گويد همين اندازه که گفتم بس است و آنان که اهلِ درد باشند خودشان می دانند که از دست دادنِ فرزند را هيچ چيزی جبران نمی کند. متنِ اين گفتگو، در پی می آيد:


آقای فتحعليان، دو سال است که خبرِ مربوط به کشته شدنِ فرزندِ شما در مقابلِ مسجدِ لولاگر را به نقل از شاهدانِ عينی می خوانيم اما تا کنون هيچ سخنی از سوی شما و مادرِ ايشان منتشر نشده است، آيا تمايل داريد در آستانه ی دومين سالگردِ فرزندتان اين سکوت رابشکنيد و سخنی بگوييد؟
محل شهادت ايشان برای خودمان هم دقيق مشخص نيست ولی ما هم شنيديم مقابلِ مسجد لولاگر اين اتفاق برای پسرم افتاد. گفتنی ها را همه می دانيد، وقتی يک سوزن به بدنِ کسی می رود، چقدر ناراحتی و درد دارد؟ ما فشارهای روحی و معنوی بسياری کشيديم که ديگر قابلِ گفتن نيست. اصلا قابلِ بيان نيست و نمی شود به زبان آورد، من چطور می توانم بگويم پسرم را چقدر دوست داشتم و چه کشيدم . اصلا نمی شود ارزشگذاری کرد...


به هر حال خيلی ها می پرسند چرا شما تاکنون سکوت کرده ايد؟


ما خيلی اهلِ مصاحبه نبوديم، چيزی هم نمی خواستيم به دست بياوريم وقتی پسرم را از دست داده ام اگر حرفی می زدم آيا برای من فرزندم می شد؟ هر چه می گفتم و هر حرفی می زدم آيا برای من يک لحظه ی در آغوش کشيدنِ دوباره ی فرزندم می شد؟ دنيا را هم به ما بدهند که پسرم زنده نمی شد....


پسرِ شما چند سال داشت و شغل ايشان چه بود؟


پسرم فقط ۲۰ سالش بود. دانشجوی رشته ی عمران بود.


می توانيد مختصری توضيح دهيد دقيقا چه روزی پسرتان را از دست داديد و چگونه از کشته شدنِ ايشان باخبر شديد؟


در همان ۳۰ خرداد ۸۸ بود. آن روزی که اين اتفاق افتاد پسرم درس داشت، يعنی همان روزها امتحان داشت. در آن زمان اصلا از خانه بيرون نمی رفت و هميشه مشغولِ درس خواندن بود. آن روز هم اتفاقی رفته بود بيرون ولی ديديم دير شد و به خانه برنگشت، تمامِ محل را گشتيم و پيدايش نکرديم. فکر کرديم طبقِ معمول رفت خانه ی پدربزرگش اما ديديم آنجا هم نيست. فردای آن روز هم از بيمارستان به ما زنگ زدند و به ما خبر دادند که پسرتان اينجاست مدراک را بياوريد و پيکرش را تحويل بگيرد.


پيکرِ فرزندتان را چگونه و از کجا تحويل گرفتيد؟


وقتی رفتيم بيمارستانِ لولاگر برای تحويل پيکرِ فرزندم به ما گفتند بايد برويد پزشکیِ قانونی، از آنجا هم به ما گفتند بايد برويم مجوزِ دفن بگيريد، همه اين کارها بدون هيچ مشکلی انجام شد و ما برای آخرين بار پسرم را به خانه آورده بوديم تا با خانواده اش وداع کند. بعد از آن پسرم را در قطعه ی ۹ بهشت زهرا دفن کرديم.


مادرِ علی و خواهرانش آن روزها چه شرايطی داشتند وقتی با خبر شدند که چه اتفاقی برای علی افتاد؟


نمی دانم آيا شما خودتان مادر هستيد يا نه، وقتی فرزندتان مريض شود شما تا صبح نمی خوابيد. بچه ای که يک مادر برايش ۲۰ سال زحمت کشيد، با شرايط سختی که بچه مريض می شود و مادر بايد پرستاری می کرد، مشکلات درس و مدرسه اش، يعنی ۲۰ سال تلاش کرد تا حاصل زحمت و دسترنجش را سربلند ببيند، الان چه بگويم، اصلا قابلِ گفتن نيست، فقط خداوند به ما صبر بدهد...


آيا شما در مورد اين اتفاقی که برای فرزندتان افتاد، پيگيریِ قضايی هم کرديد؟


آن زمان که برای تحويلِ پيکر فرزندم رفتيم، خودمان دادخواست داديم و پيگيری بعدی با خودشان بود و ما هر از چند گاهی پيگير نتيجه ی دادخواست را پيگير می شديم ولی می گويند طبقِ روال قانونی و اجرايیِ پرونده ها خودشان دارند پيگيری می کنند...


آيا حرفی برای مسوولان داريد؟


چه بگويم... جوان ۲۰ ساله ام، تنها پسرم را از دست دادم. علی فرزندِ بزرگم بود، الان که با شما دارم حرف می زنم و اتفاقاتی که بر من گذشت وقتی يادآوری می کنم ادامه ی صحبت برای من مشکل می شود....پسرم پشتيبانِ آينده ام بود، همه ی زندگی ام بود، چيزی نمی توانم بگويم...فکر می کنم حاصلِ همه عمرم رفته بر باد....

هیچ نظری موجود نیست: