۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

اسیرکُشی سال ۶۷ و سخنان آقای اردشیر امیرارجمند

 

کلکم راع و کلکم مسئول
اسیرکُشی سال ۶۷ و سخنان آقای اردشیر امیرارجمند
همنشين بهار
 
 
آه ستمدیگان، مظلومیت زندانیان، قلم‌های مقدس دیکته ناپذیری که از خون شهیدان برتر است و بالاتر از همه، زمان که احکم الحاکمین است از سیاهی ها پرده برداشته و همه را وادار نموده و وادار خواهد کرد در مورد اسیرکُشی سال ۶۷ موضعگیری کنند و می‌بینیم برخلاف پامنبری های شرک آلود و خودشیرنی هایی که در آغاز می‌شد حالا حتی قاضی القضات سال ۶۷ و همه کسانیکه در زمان معزولی، «شبلی» و «بایزید» شده اند نیز، تلاش می‌کنند خود را از آن جنایت کنار بکشند...
وقتی فتوای کشتار بهترین فرزندان این میهن مظلوم، حکم خدا لقب می‌گیرد و روی کینه سوار می‌شود، همه کسانیکه با سکوت خویش برآن صّحه گذاشتند، حتی اگر در شمار کسانی نبودند که به زندانیان دستبند و چشم بند و تیر خلاص زدند، همدل و همراه آن شقاوت ضد بشری هستند.
هیچ مقام مسئولی نمی‌تواند از زیر آن جنایت شانه خالی کند.
 کُلکّم راع و کُلکّم مَسئول
***
سنگ اندازی مرتجعین و ابتلائاتی که آقای میرحسین موسوی با آن درگیر است، دست بردن در واقعه اسیرکشی سال ۶۷ را توجیه نمی‌کند.
 
آقای اردشیر امیرارجمند ضمن سخنرانی در موسسه فناوری ماساچوست، ام آی تی، آمریکا از بی خبر بودن نخست وزیر وقت ایران از اعدام های سیاسی سال ۱۳۶۷ خبر داده و گفته اند آقای موسوی "ظاهرا" در پی با خبر شدن از اعدام های دسته جمعی استعفا داده است.
 
از ایشان که صاحب کرسی حقوق بشر... هم هستند، انتظار سخنان سنجیده می‌رود.
 قُولُوا قَوْلاَ سَدِیداً
 
نماینده وزارت اطلاعات (مصطفی پورمحمدی که پیش‌تر از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۵در خوزستان و بندرعباس و کرمانشاه و مشهد جوانان بسیاری را به جرم مبارزه با بیداد به کام مرگ داده بود) یکی از اعضای هیئت سه نفره‌ای است که فرمان کشتارها را صادر ‌کرد. آیا وی عضوی از وزارت تحت فرمان آقای میرحسین موسوی بود یا نبود؟
پیش تر نیز آقای موسوی گفته بودند «دولت در این زمینه اطلاع یا نقشی نداشته و اصلا مکانی برای دخالت نداشته و در احکام و اسناد هم نامی از دولت وجود ندارد.»
***
فرض کنیم آیه‌الله خمینی به مسئولین قضایی (و نماینده وزارت اطلاعات) تکلیف کرده، در خفا وظیفه شرعی خودشان را انجام دهند و قال زندانیان سیاسی را بکنند و این تکلیف به اصطلاح شرعی به گوش همه کسانیکه در تهران و شهرستانها هیئت قتل عام را تشکیل می‌دادند رسیده است و از آن واقعه مهیب و فتوای هولناک، آقای موسوی و دوستانشان اصلا و ابدا خبردار نشده و از توپ و تشرهای موسوی اردبیلی هم در نماز جمعه تهران چهاردهم مرداد ۶۷ که به صراحت به تغئیر فضا اشاره کردند و ‌گفتند:
«دیگر از محاکمه و آوردن و بردن پرونده محکومین خبری نخواهد بود...»، هم هیچ چیز دستگیرشان نشده...
 
از اینکه فرض فوق واقعی نیست می‌گذریم و واکنش خانواده های زندانیان را هم که ملاقات فرزندانشان از اوائل آن مرداد گران قطع شده بود و به هر دری می‌زدند تا بفهمند داستان چیست و به برخی از اعضای دولت هم مراجعه می‌کردند، نادیده می‌گیریم.
بسیار خوب، آقای موسوی و ۴۳ نفری که در کابینه با ایشان کار می‌کردند در کوه قاف بودند و در تابستان سال ۶۷ با هیچ بنی بشری که به آنان تظلم کند روبرو نگشته و از آن واقعه مهیب و فتوای هولناک اصلا و ابدا خبردار نشدند...
 
ولی ۲۲ سال سکوت چرا؟
 
آیا این سکوت زشت، آقای موسوی را در مسئولیت اخلاقی همه کسانی که در آن هنگام در قدرت بوده‌اند و یا در موقعیت‌های نزدیک به حاکمیت قرار داشته‌اند و هنوز از اذعان به این قتل عام و محکوم کردن آن سر باز می‌زنند شریک نمی‌کند؟
 
اینکه ایشان در پی با خبر شدن از اعدام های دسته جمعی استعفا داده اند هم خلاف واقعیت است. بگذریم که پیش از ۱۴ شهریور سال ۶۷ به نوعی خبردار شدند که در اوین چه می‌گذرد و نویسنده این سطور صلاح نمی داند آن‌را باز کند.... (...)
 
شبه استعفاهای ایشان در سال ۶۲ و ۶۳ که هاشمی رفسنجانی در کتاب «آرامش و چالش» صفحه ۳۴۸ و در کتاب «به سوی سرنوشت» صفحه ۷۲ اشاره نموده پیش از اسیرکشی سال ۶۷ است و، به کنار.
می‌ماند استعفای ۱۴ شهریور ۶۷ که خودشان تصریح نموده دلیلش «گرفتن اختیار تعزیرات حکومتی از وی» بوده است (برخی هم علت استعفا را تعئین ولایتی توسط آیه‌الله خمینی به عنوان نماینده جمهوری اسلامی در مذاکرات آتش بس بین ایران و عراق دانسته اند...)
 
اینک هردو متن استعفانامه را (چه آنچه همان‌زمان در روزنامه ها پخش شد) و چه نمونه ای که بطور خصوصی به رئیس جمهور وقت (سید علی خامنه ای) داده شده در اختیار داریم.
در استعفانامه اصلی (که روزنامه انقلاب اسلامی تاریخ ۱۸ مهر ۱۳۶۷ افشا نمود و در داخل کشور تا این اواخر جزو اسناد محرمانه بود)، موارد زیر تأکید شده:
- مسلوب الاختیار شدن دولت در سیاست خارجی و عملیات برون مرزی که بدون اطلاع و دستور دولت صورت می‌گیرد
- تجزیه سازمان برنامه و بودجه از نخست وزیری که به دلایل سیاسی صورت گرفته،
- تجزیه اقتدار مشروع و قانونی دولت و مسئولیت دولت و وزرا توسط شوراهای گوناگون،
می‌بینیم در هیچکدام کوچکترین اشاره ای به وقایع زندان دیده نمی‌شود.
«عدم قدرت به پاسخگویی در مقابل اعضا هیات دولت و نمایندگان محترم مجلس در مورد کارهایی که بدون اطلاع دولت، ولی بنام دولت، صورت می‌گیرد»، هم ربطی به قتلعام زندانیان ندارد.
 
در خاطرات هاشمی رفسنجانی و... و در روایت مسعود روغنی زنجانی (وزیر برنامه و بودجه) هم نمی‌بینیم که علت استعفا اعتراض به اعدام زندانیان باشد. اگر چنین بود، امکان نداشت در ماه آذر (۸۰ روز پس از قضیه استعفا)، آیه الله خمینی در حکم انتصاب آقای موسوی به سمت سرپرست امور جانبازان بالاترین تمجیدها را از ایشان بکند و از «درایت و تقوا و تعهدی که در شما سراغ دارم» سخن بگوید و بنویسد من همچون گذشته شما را فردی لایق و دلسوز برای انقلاب اسلامی می‌دانم...
 
***
برای من که می‌دانم در مهرماه سال ۶۰ که آقای موسوی وزیر خارجه بود، ایشان از آنچه « اصول حقوق اسلامى در قوانین جارى ایران» می‌نامید دفاع نموده و در پى درخواست سازمان عفو بین الملل براى بازدید از زندان هاى ایران، شرط می‌گذاشت ابتدا آنرا بپذیرد تا بعد، اجازه بازدید داشته باشد...
برای کسی که می‌داند در سال ۶۰ و بعد از آن در زندانهای ایران محشر کبرا به پا بود و به اسم احکام اسلام زندانیان آش و لاش می‌شدند و می‌داند این واقعیت را آقای موسوی و دوستانش هم می‌دانند،
برای کسی که مطلع است علاوه بر وزیر امور خارجه، وزیر کشور دولت آقای موسوی (سید علی‌اکبر محتشمی‌پور) در خارج از کشور در مصاحبه‌های گوناگون به دفاع از کشتار ۶۷ برخاست و نه تنها مورد بازخواست رئیس دولت قرار نگرفت بلکه بعدها رئیس کمیته صیانت از آرای ستاد ایشان هم شد، دشوار است بپذیرد آقای موسوی به دلیل اعدام زندانیان در سال ۶۷ استعفا کرده باشند. 
***
افضل الجهاد کلمة حق عند امام جائر
از بگو مگو با خویشتن که بگذریم، جهاد ربانی و مبارزه برتر، حق‌گویی در برابر سلطان ستمکار است. مبارزه ای که «تقّیه بردار» نیست.
بیان کلمة حق نزد امام جّبار و اعتراض به آن اسیرکُشی شقاوت بار، دل شیر و سر نترس می‌خواست و کمترین بازخواستش طعن و لعن و اوت شدن از قدرت بود چنانکه در مورد آیه الله منتظری شاهدش بودیم .
 
======================================
پانویس:
 
واقعه بنی قریظه را در تاریخ طبری دنبال می‌کردم و خیلی از نقل قول‌ها مرا به مکث وامی داشت و نمی‌توانستم بپذیرم.
قدیمی ترین سندی که به حادثه بنی قریظه اشاره کرده، «سیره ابن اسحاق» است و «ابن اسحاق» (محمد بن اسحاق بن یسار) ۱۲۵ سال پس از واقعه از دنیا رفته و طبری هم که روایت وی را بی کم و کاست نقل کرده، حدود ۱۵۰ سال پس از او آمده و خلاصه فاصله تاریخی میان این راویان و واقعه بنی قریظه بیش از دو قرن است.
با خودم فکر می‌کردم در حالیکه اسیرکشی سال ۶۷ را خیلی از ما به یاد داریم و از آن قتلعام شوم ربع قرن هم نمی‌گذرد اما برآن گرد و غبار می‌نشانند و واقعه سازی می‌کنند، چگونه می‌توان بر تمام گزارش های امثال «ابن اسحاق» و طبری (سالیان دراز پس از واقعه بنی قریظه)، صحه گذاشت؟
 
در این رابطه:
اسناد مربوط به استعفا در آدرس زیر موجود است:
 

هیچ نظری موجود نیست: