۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

بهروز سورن: نقد امروز, شکوفائی فرداست


گردهمائی چهارم زندانیان سیاسی - معضل تبلیغات و فورمالیسم
فراموش کنید نامهای بنام!! فدائیان و مبارزان قدیمی و سایرین را که زمانی نام و شور و شعف انقلابی آنها تا فرسنگها مرزها را میشکافت و لرزه بر اندام بی شرفان حاکم می انداخت. و امروز تنها نامشان حمل صاحبانشان می شود


سوزنی در یکدست و جوالدوزی در دست دیگر میگیرم. یکی برای خودم و دیگری برای دست اندرکاران زحمتکش گردهمائی چهارم زندانیان سیاسی. تردید لحظه ای از ذهنم بیرون نمیرود. کدام برای کی؟ برای خودم سوزن که دردش را حس کنم زمانی که جوالدوز را بر گردانندگان روا میدارم یا که وارونه!؟ از نوشتن این سطور بلحاظی شرمنده ام. مگر میشود زحمات آنان را نادیده گرفت و قلم را در نقدشان حرکت داد؟ مگر میتوان حاصل ماهها تدارک و برنامه ریزی و عرق ریختن برای این سه روز را فراموش کرد, قوت ها را ندید و ضعف ها را شمرد؟ از خود آغاز میکنم.
سوزنی به خودم:
آنچه من کردم که ننگم باد! شرمم باد! آرزو دارم سنگ شوم و دیگر صدائی از من در نیاید این بود که هشداری دادم که مبادا در فکر برگزاری گردهمائی پنجم در شهر وین باشید.
ماجرا چه بود؟
 منابعی تماس گرفتند و در اینمورد اشاره کردند. تلاش کردم با سه تن از برنامه ریزان تماس بگیرم و جویای حال شوم. پاسخ ها روشن و شفاف نبودند و در یکمورد دوستانه نبود. به هر دلیلی که از حوصله خارج است. آن هشدار را علنی دادم که در این لینک میبینید

 بنابر این: 
هشداری زود رس دادم که مبادا بفکر بیفتید در شهر وین گردهمائی پنجم را برگزار کنید!
مبادا به ذهنتان خطور کرده باشد که وین هم شهری است و این شهر زیبا و تاریخی اما نفرین شده میهمان دهها و صدها رها شده و ( تاریخ زنده )  از مسلخ جانیان اسلامی باشد و سر آخر هم صدائی ناشناخته و مبهم از آن در دادخواهی آن عزیزان درآید.
مبادا به دام انحصارطلبان و اصلاح طلبان فرصت جوی این دیار و این گوشه غربت بیفتید که هر آنچه تا کنون حاصل کرده اید, پرورده اید و ساخته اید, بر باد خواهد رفت.
از دست نداده اید چیزی اگر به این شهر برای دادخواهی آن عزیزان نیائید. ذره ای از شما کم نخواهد شد یا اضافه اگر گام به بانهوف وین  نگذارید.
فراموش کنید نامهای بنام!!  فدائیان و مبارزان قدیمی و سایرین را که زمانی نام و شور و شعف انقلابی آنها تا فرسنگها مرزها را میشکافت و لرزه بر اندام بی شرفان حاکم می انداخت. و امروز تنها نامشان حمل صاحبانشان می شود.
از آن دیار و سنگرهای مبارزه تنی چند بیشتر باقی نمانده اند. تنی چند که اگر به چهره هایشان دقیق شوی, همانند من و ما, خستگی و افسردگی و گذشت زمان را از خم موی سپیدشان اگر باقی مانده باشد و از لای لای چروک های پیشانیشان که سو سو میزند, خواهید دید.
اما همچنان استوار ایستاده اند و گاه و بی گاه, مقاله ای مینویسند, تحلیلی میکنند یا خاطره ای را بازگوئی میکنند و فریادی میزنند که آی جانیان, آی حاکمان ما هنوز زنده ایم و تا ما زنده ایم خواب را بر شما حرام میکنیم.

باقی نیز ایستاده اند اما سر به سر و دوش به دوش در صفوف دریافتی های ناچیز و بی شناسنامه دولتی برای سازمانهای شان, برای جبهه سبزو مسالمت جویشان, یا تهیه شال و دستبند سیدی و تمثال موسوی و کروبی و ارسال عکس و فیلم برای رسانه های اصلاح طلبان. جرس, کلمه, و یا اینکه در هیاهوی جنبش خونین عرب به راهپیمائی سکوت می گذرانند.
رادیکال ها را پس میزنند و برایشان پلیس میاورند. سوت هایشان را نه برای اعتراض به جمهوری اسلامی که برای خفه کردن شعار سرنگونی استبداد حاکم به صدا در می آورند تا شنیده نشود و به تظاهرات مسالمتجویانه شان لطمه ای وارد نیاید و چه بی محابا و گستاخانه!!
شعار سرنگونی ندهید!
ما سیاسی نیستیم و مدنی هستیم!
آقا, خانم اعلامیه پخش نکن!
آهای پاسبان! این فرد که شعار سرنگونی میدهد از ما نیست!
آهای پلیس! این گروه که از دور می آیند و شعار سرنگونی دارند از ما نیستند!
آن پرچم مال ما نیست!
شما که رای نداده اید اینجا چه میکنید!
و.....
و اینگونه برای ما قدیمی تر ها گذشته های دور تداعی و تکرار میشود و چه غم انگیز و اندوهناک است.
آری اینجا شهر وین است. از زیباترین و سبزترین شهرهای عالم هستی است.
اشتباه نکنید اینها همه فدائی و مبارز قدیمی بوده اند که به این روز افتاده اند. نامهای براق و آشنائی هم دارند و شما بعضا از راه دور دگردیسی های آنان را ندیده اید, شاهد نبوده اید و نمیشناسید.
اما هنوز هم خود را فدائی میدانند. آنجا که از حمید اشرف ها و جزنی ها سخن میرود و یا سالگرد سیاهکل می شود و سخنی بمیان میاید:
بادی به غبغب میاندازند, کمی عقب می نشینند, سینه ای ستبر می کنند, به گوشه سبیلشان  ور میروند, چشم ها را به دورترین نقاط محوطه, اتاق, سالن, کارگاه میدوزند, چند دهه به عقب برمیگردند و از اینکه با بیژن و یا سعید چای قند پهلو خورده اند یا در سلولی پرخاطره و مخاطره  بسر برده اند حماسه سرائی می کنند.
در گوشه ای دیگر اما شعار سرنگونی و حذف استبداد و آدمخواران حاکم را مزمت می کنند و فعالیت مدنی را مشروع و جایز و راه رهائی انسان ها می شمارند!! رادیکال ها را از هر نوعش تحریم می کنند. میرحسین یا حسین شان را بلندتر از دیگران میگویند. صبر و بردباری در مقابل جلادان را تبلیغ می کنند.
سبزی محیط آنها را گرفته است. حتما شنیده اید که اتریش از سبزترین سرزمین های دنیاست. قطعا خوانده اید که شهر وین در زمره زیباترین شهرهای دنیاست و شهر موسیقی و اپراست. شهری است بسیار دیدنی و تماشائی و  دانوب سحر انگیز آن سبز, سبز, سبز است.
حتما این شهر را ببینید اما نه برای دادخواهی هزاران عزیز جانباخته
شهرهای دنیا هم برای ما ایرانیان تبعیدی یا مهاجر مختصات خود را دارد. هرگز قابل مقایسه نیست شهری همانند هانور, استکهلم, پاریس با وین یا دورتموند و یا لوس آنجلس. بلحاظ سیاسی و تجمع ایرانیان تعاریف خود را دارند.

دنیای هنر اما دنیائی دیگر است.
در این دنیا میتوان اثر را نشان داد بی آنکه اجبارا موضعی سیاسی داشته باشی. میتوانی اثری خلق کنی که دامنه اش در ابعاد حقوق بشری همه آحاد را در بر بگیرد. میتوانی ایده ای را مادیت ببخشی که تنها خاصیتش زیبائی باشد, خلاقیتی در خود نهفته باشد, مجذوب کند, ترحمی برانگیزد, بازدید کننده را مالامال ازعشق کند, سرشار از هوس کند, گرسنه اش کند و....
میتوانی هم در قالب یک اثر,  مبارزه, سازش ناپذیری, ناهنجاری طبقاتی و راه رهائی و ... را بروز دهی و جایگاه مخاطب را خود تعیین کنی.
این لینک را ببینید

غبطه میخورم به افرادی که میتوانند هنرپردازی کنند و اثری بجای بگذارند. میتوانند با یک طرح, نقاشی, کاریکاتور, شعر, خط, عکس, مجسمه, قطعه ادبی, صدا و موسیقی و دهها شیوه دیگر حالات روحی خواننده, بیننده و شنونده را تغییر دهند. شاد کنند, غمگین کنند, شوری ایجاد کنند, امید زا باشند, به هیجان بیاورند, آرامش ببخشند و....
از شنیدن و خواندن اینکه گردهمائی چهارم بخش هنری دارد و کلیپ هائی در راه است شاد شدم. از چپ زمخت و آهنینی که می شناختیم و سرودهایش با شلوار سربازی یا لی و کفشهای محکم کوهنوردی ( چریکی )  مزه بیشتری میداد, زمزمه کار هنری و بخش هنری آمده است و آنهم در گردهمائی سراسری زندانیان سیاسی که حتی نامش تداعی کننده خاطرات درد آور و مرگ و نابودی زندانیان سیاسی توسط جلادان حاکم است و خلاصه غم و اندوه جانکاه.
پیش از این و در گردهمائی های گذشته بخش هنری سرآمدش حضور شاعران و ترانه سراها و خوانندگانی بود که جز در مسیر مبارزه ننوشتند و نخواندند. نامشان و کلامشان سمبل مبارزه ای آشتی ناپذیر در تبعید است. گردهمائی ظرفی بود برای حضور این هنرمندان مبارز و نقد هم شد که چرا تنها اینان و دیگران نیستند. اما و اگر ها وسیله ای شد که اینبار دیگران بودند و اینها نبودند. طیف بندی شد. توضیحی هم در کار نبود. امید که گزارشی مبسوط و شفاف در آینده ای نزدیک باشد. واضح بود که سیل نقد و تائید از همان روز اختتام سرازیر خواهد شد و انعکاس رسانه ای خواهد یافت. رسانه کارش این است. گزارش برگزاری اما هنوز و تا این لحظه منتشر نشده است.
برای کسانی مثل من که نتوانستند از نزدیک و در محل گردهمائی شاهد قضایا باشند گزارش بخش هنری بسیار مهم بود. تا اینکه دیروز منتشر شد و شمائی کلی بدست آمد. گزارش آنطور که از ظاهرش پیداست مضاف بر اشتباهات لغوی و لپی آن معلوم است که بسرعت هر چه تمام تر نوشته شده است. خواننده در این گزارش با نام تنها پنج نفر برخورد دارد. آثاری ازسه نفر آنها که کمیته هنری هستند  نامشان را در زیر می بینید.
سودابه اردوان – منوچهر شهابی – سیاوش فانی
اثری از خانم پرستو فروهر است
چیدمان من تسلیم میشوم نام دارد که در نمایشگاه های متعددی پیش از این بنمایش گذاشته شده بود.
دو اثر از بهروز حشمت است که پیش از این بارها بنمایش گذاشته شده است و بسیار شناخته شده و گویاست.
ویدئو هائی که در زمینه های مختلف تهیه و تنظیم شده بود
متاسفانه این گزارش جامع نیست. گزارشی تحلیلی که از سوی آقای س – یوسفی که متاسفانه با ایشان آشنا نشده ام, نوشته شده است, کاملتر است که در این آدرس میبینید

 از حضور آثار دیگر سخنی نمیرود. علت و معیار پذیرفته نشدن آثار دیگرهنوز توضیح داده نشده است. بطور کلی فقیر و محدود است. کلیپ های ساخته شده و تبلیغی که گویا تبلیغات گردهمائی عمدتا  برعهده گروه هنری بوده است تنها 2400 بازدید کننده داشته است. برای کسانیکه با مناسبات اینترنتی درگیر هستند پر واضح است که این رقم درخور تبلیغات چند ماهه یک گردهمائی سراسری نیست.
برخی از کلیپ ها خسته کننده اند. مخاطب آنها جامعه هنری و روشنفکری است. آهستگی و خمودی مشخصه آنهاست. فهم آن نیازمند تعمق طولانی است. شورانگیز و تهییجی نیستند. حتی تم موسیقی همراه نیز مناسب نیست و ملال آور است. بخش هنری مخاطب را نشناخته است. جامعه روشنفکری تبعیدی که با این کشتارها آشناست. وظیفه گردهمائی افشای چهره خونخوار رژیم در برابر دیدگان جهانیان, نسل جوان و آنانی است که کمتر با تاریخچه خونین گذشته زندانیان سیاسی آشنا هستند. کلیپها  و بویژه اولین آن دیوار تناسبی با اهداف تبلیغی و تهییجی گردهمائی نشان نداد. از اهداف اصلی این گردهمائی ها افشاگری است. افشاگری در برابر دیدگان همگان. طیف بسیار وسیعی را در بر میگیرد. از مرزهای محافل روشنفکری عبور میکند.
پر واضح است که امر تبلیغات نمیتواند بی توجه به تهییج و فرازهای  تبلیغی باشد. اساسا و متناسب با مخاطب خود و بویژه در اینمورد خاص میتواند تکاندهنده و شور آفرین باشد. متناسب با موضوعیت گردهمائی باشد. تدارک قبلی برای انعکاس وسیع آنها دیده نشده است. بنظر میرسد که از ارتباطات رسانه ای حتی مستقیم مجموعه بهره برداری نشده است. هم از اینرو استقبال متناسب با انتظارات نبوده است.
تبلیغات همانند امواجی است که به محیط فرستاده میشود و پس از دریافت از سوی محیط بازپس فرستاده میشود. کدام واکنش ها بر انگیخته شد؟ 2400 بازدید کننده از کلیپ ها قطعا پاسخ صحیح و مناسبی نیست.
 امید که در آینده به این امر بسیار مهم و حیاتی بیشتر توجه شود. برای این قلم روشن است که تحریم و تکفیر!! برخی از سازمانها و نهادها در نتایج امر تبلیغ تاثیرگذار بوده است. روشن است که کوشش های اولیه است اما همین کوشش ها میتوانست با دیالوگ صمیمانه و مستقیم با ارتباطات بسیار موثرتر خود نماید.
کناره جوئی برخی از هنرمندان و محدود بودن بخش هنری به هر حال راهیاب نبوده است. ضمن اینکه زحمات این دوستان قابل چشم پوشی نیست اما میتوان از این تجربه در آینده بهره برد. آموخت و شکوفا شد.
فکری برای بخش هنری باید کرد هر چند اگر بارها من بنویسم که تشعشعات خم آن طرح یا هیبت آن مجسمه سالن را مزین کرده بود و یا تعدادی انگشت بدهان مانده بودند و نفس ها در سینه حبس شده بود از حقیقت موضوع نمیکاهد.
کثرت گرائی و دعوت از هنرمندان اصیل و مبارز, دلجوئی از برخی از آنان و شفافیت بخشیدن به سوء تفاهم ها میتواند زمینه های همکاری جمعی را در آینده ایجاد نماید.
برنامه های صوتی و تصویری همانند گذشته وزن بالائی نداشتند. برنامه های رادیوئی, تلویزیونی, پخش مستقیم پالتاکی و گزارش لحظه به لحظه پیشنهادی گزارشگران  به مرحله عمل نرسیدند و سازماندهی در کار نبود.
اینها نکاتی است آموزنده و درخور تامل که میتواند گردهمائی پنجم را در زمینه هائی در جهات مثبت متاثر کند. ارتباطات را فعال کند و از مدار بسته کنونی خارج سازد.

نکته دیگر غلطیدن به فرمالیسم است.
برگزار کنندگان طرحی نو در انداختند. تعیین سخنگویان در کشورهای دیگر را در برنامه قرار دادند. انتخاب کردند و پیشنهاد کردند. برنامه ای اما نداشتند. تدارکی در کار نبود. سخنگویان چکاره بودند؟ چرا انتخاب شدند؟ معیارها کدام بودند؟
سخنگویان معرفی شدند. در پالتاک و سپس مکتوب بر صفحات اینترنتی.
به همین جا ختم شد. در فرم باقی ماند. طبیعی بود که همه می پذیرفتند. با جان و دل و بدون اما و اگر. اما برای چه؟ چه کمکی میتوانستند بکنند؟ از کجا آغاز کنند؟ از کدام توانائی های امکاناتی و تدارکاتی بهره ببرند؟
روشن بود که در محل گردهمائی طیف بسیار وسیعی نمیتوانند جمع شوند و بطور حضوری در کنار هم مراسم را برگزار کنند. پس چه باید کرد تا انعکاسی وسیع و بین المللی یابد. قطعا تعیین سخنگویان کشوری ایده خوبی است در کنار تبلیغات و پس تبلیغات اما هر ایده ای برای مادیت یافتن نیازمند تدارک و برنامه ریزی است. نیازمند سازماندهی است. چنانچه این مواد اولیه را در اختیار نداریم بهتر است آغاز نکنیم طرح نو بواسطه نو بودنش همه گیر نخواهد شد. نیازمند برنامه ریزی و سازماندهی است تا سخنگویان هم سخن بگویند و ایده ای را فراگیر کنند.

بهروز سورن
29.09.2011

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

نهال سحابی خودکشی کرد؛ دومین مرگ نزدیکان «کوهیار گودرزی»


۰۷,۰۷,۱۳۹۰
SahabiNahal
خودنویس- بر اساس گزارش های رسیده از ایران، امروز پنجشنبه «نهال سحابی» دوست دختر «بهنام گنجی» خودکشی کرده و درگذشته است. بهنام گنجی دوست نزدیک «کوهیار گودرزی» فعال حقوق بشر است. او هم چندی پیش، پس از آزادی از بازداشت خودکشی کرد.
نهم مردادماه گذشته کوهیار گودرزی و بهنام گنجی به اتفاق در منزل بهنام بازداشت شدند. بهنام گنجی پس از مدتی آزاد شده و پس از یک هفته خودکشی کرد. این در حالی هست که پس از گذشت نزدیک به دو ماه همچنان کوچک‌ترین خبری از دلیل و محل بازداشت کوهیار گودرزی منتشر نشده است. بازداشتی که بیش از آنکه شبیه به بازداشت باشد به آدم ربایی شبیه است.
کوهیار گودرزی فعال حقوق بشر، وبلاگ نویس و دانشجوی اخراجی دانشگاه صنعتی شریف است. وی نخستین بار پس از انتخابات ریاست جمهوری در حالی که برای مراسم خاکسپاری آیت الله منتظری عازم قم بود بازداشت و پس از حدود یکسال آزاد شد. در حال حاضر علاوه بر او مادرش نیز در زندان کرمان به دلایل امنیتی  زندانی است.
برخلاف نخستین بازداشت کوهیار که موج گسترده ای از اعتراضات حقوق بشری و دانشجویی را در پی داشت، سکوت فعالان حقوق بشر و نزدیکان وی درباره بازداشت مجددش سوال برانگیز است. بازداشتی که پس از خودکشی بهنام گنجی و اینک نهال سحابی هر روز ابعاد پیچیده تری می یابد.
گفته می‌شود نهال سحابی که رابطه نزدیکی با بهنام داشت، پس از درگذشت دوست پسرش در وضع روحی نامناسبی به سر می‌برده است. وی در آخرین پست وبلاگش که امروز نوشته شده آورده است:
«به رابعه
به نشاط
به ستاره  به فاضل به علیرضا به مادر به پدر به...
به این یه ذره من  از بهنام مانده
به پنجشنبه هایمان...
پله ها ... نت های ریزشان .پیش در آمد سمفونی آنان که نواخته میشوند  تا مرگ.
دست تو. بر کمر سالن سی متری. که دور سر من می چرخاند ، وقتی حلقه دست ساز ت را به نشان دائمی یک درد  در ترقوه ام می کنی. گردنی تا  دیوارهایی افراشته. هرچه سردتر.گونه های من.در رد فراموشی....گرم تر ...»

«کنگره ملى» و چلبى هاى اسلامى


يادداشت سردبير٬ شماره ٢٢١

سياوش دانشور
  
مدتى است مشاوران ارشد مير حسين موسوى و مهدى کروبى٬ يعنى اردشير امير ارجمند و مجتبى واحدى٬ با همکارى محافل و جريانات طرفدار رژيم در اپوزيسيون و در معيت پليس و نيروهاى امنيتى جلسات سياسى در خارج کشور برگزار ميکنند. قبلتر اين اردو بخشى از فعالين خود را براى رهبرى اپوزيسيون طرفدار رژيم و قالب زدن فضاى سياسى به خارج کشور فرستاده بود. سازگارا٬ کديور٬ مهاجرانى٬ عبادى٬ گنجى و ديگران از اين زمره اند. در دوره گذشته انواع آرايش اعم از "اتاق فکر" تا "شوراى راه سبز اميد" و نهادهاى پنهان و آشکار را داشته اند. اگر در داخل روزنامه هايشان را محدود و يا بسته اند٬ در خارج تريبونها و رسانه هاى دول غربى به وفور در اختيار آنهاست. همينطور انواع نهادهاى دست راستى به بهانه هاى مختلف جايزه و کمک مالى شان را به طرف اين ورشکستگان مرتجع سياسى٬ که در دنياى بورژوازى "قهرمانان مبارزه براى دمکراسى" لقب ميگيرند٬ سرازير کرده اند. اما پروژه اصلاح حکومت اسلامى شکست خورد و نسخه دوم جنبش دو خرداد که اينبار عمامه و شال سبز حسينى بر تن داشت کمر راست نکرد و هر فرقه شان به سمتى پرتاب شدند.

تاثير رويدادهاى منطقه روى اين جنبش اسلام زده بصورت دوگانه عمل کرد: از يکسو تجاهل کردند که ديگر "فهميدند" که سرنگونى خواهى٬ انقلابيگرى٬ و نفى حکومتهاى استبدادى "خشونت" نيست و در شرايطى که اين موج منطقه خاورميانه و شمال آفريقا را برداشته است ديگر نميتوان بيش از اين روضه عليه عمل انقلابى خواند. از سوى ديگر روندى که در ليبى طى شد و بسرعت در سوريه هم تکرار خواهد شد٬ اميدى جديد در دل اپوزيسيون بورژوائى ايران شکل داده است. مهم نيست موضع گروههاى متفرقه اين اپوزيسيون چه تفاوتهاى ميليمترى با هم دارد و يا تقاضاى حمايت از دولتهاى غربى را با چه فرمولهائى تکرار ميکنند. مهم اينست که اين اپوزيسيون سابقا طرفدار رژيم به شمول عناصر مغضوب شده و پرتاب شده به بيرون حکومت٬ اگر قرار باشد در سياست نقشى ايفا کنند٬ بدون تکرار نسخه عراق و ليبى و سوريه و يا ترکيبى از اينها ممکن نيست. يعنى بايد ناتو و آمريکا بدادشان برسد. همينطور ميدانند که ايران يک تفاوت اساسى با کشورهاى منطقه دارد و آن اينست که جنبش کمونيستى و سوسياليستى در آن قوى است.

شان نزول انواع کنفرانس ها و نشست و برخواستها٬ طرحهاى دولت در تبعيد٬ کنگره ملى٬ توهماتى مانند "پروژه انتخابات آزاد"٬ و تلاش براى شکل دادن به يک رهبرى و جانشين اينست که دو فرض ساده در محاسبات اينها وجود دارد که زياد هم غير واقعى نيست: اول٬ جمهورى اسلامى نميتواند در اين طوفان منطقه اى و جهانى تعادلش را حفظ کند و سرنگونى آن حتمى است. دوم٬ "خطر" کمونيسم در ايران برخلاف کشورهاى منطقه جدى است. لذا واقعيات اجتماعى کل نيروهاى اپوزيسيون بورژوائى را به تجديد آرايش و آمادگى براى مواجهه با شرايط جديد سوق داده است. منافع پايدارتر و استراژيک تر طبقاتى بر اختلافات سنتهاى سياسى سايه انداخته است. همين واقعيات کسى مانند مجتبى واحدى مشاور ارشد کروبى را٬ که خود به بچه آخوند بودنش اذعان دارد٬ به اين موضع سوق داده است که بگويد پروژه "کنگره ملى" براى اينست که بايد "تغيير فاز داد و نقد به احمدى نژاد و خامنه اى کافى نيست"!؟ ايشان که تا ديروز سنگ اسلام و قانون اساسى را بر سينه ميزد و هنوز کروبى هم سنگ خمينى و حکومت اسلامى را حتى در حصر خانگى به سينه ميزند٬ ناگهان کشف ميکنند که "معتقدم جمهورى اسلامى سرنگون شده و ضرورى است طيف گسترده اى از دلسوزان و مخالفان و معارضان نظام در ظرف کنگره ملى جمع شوند. بحث برسر بعد جمهورى اسلامى است"!؟

اين اظهارات اعلام شکست تمام و کمال پروژه اصلاحات دينى است که باد آن تعداد زيادى را با خود برد و امروز از زبان سران آن "سرنگونى جمهورى اسلامى" اعلام ميشود. آيا اين جماعت واقعا سرنگونى طلب شده اند؟ بنظر من نه. اين فشار سرنگونى طلبى و درک اين نکته است که طوفان سرنگونى طلبى بسرعت حکومت اسلامى در ايران را جارو خواهد کرد و نتيجتا تلاش دارند خود را با اين اوضاع تطبيق دهند. قرار است چلبى هاى اسلامى شوند و نظم سرمايه را در ايران اعاده کنند. قرار است در مقابل کارگر و کمونيسم سنگر ببندند. تلاشهاى متعدد براى تجديد آرايش در اپوزيسيون بورژوائى ايران٬ که منبعد هم تشديد خواهد شد٬ منعکس کننده اين واقعيات سرسخت سياسى است.

سياست کمونيسم کارگرى 
تلاشهاى کنونى اپوزيسيون بورژوائى در متن اوضاع جهانى تلاشى براى ايجاد يک نقطه سازش خطرناک در مقابل مبارزه انقلابى توده هاى کارگر و زحمتکش با هدف درهم کوبيدن آنست. کمونيسم کارگرى اين جماعت را بخشى از پيکره جمهورى اسلامى ميداند و به همين عنوان با آنها برخورد ميکند. سياست کمونيسم کارگرى در مقابل خيل کسانى که تا ديروز جزو آدمکشان اسلامى بودند و امروز "اپوزيسيون" شدند و قرار است "رهبر" آتى مردم ايران شوند٬ بسادگى اينست که اين حضرات نه در موضع سخنرانى و رهبرى مردم آزاديخواه بلکه در موضع پاسخگوئى به جناياتى هستند که نظامشان مرتکب شده و تک تک اين افراد يا راسا در آن شريک بودند و يا مهر تائيد بر آن زدند. سياست ما درهم شکستن اين نقطه سازشها و منزوى کردن اين نيروهاى ارتجاعى و موئتلفين قديم و جديد آنهاست. سياست ما بميدان آوردن نيروى انقلابى٬ سازش ناپذير٬ و بدون توهم نه فقط در پروسه سرنگونى انقلابى جمهورى اسلامى بلکه براى تغيير بنيادى جامعه سرمايه دارى است.

رويدادهاى امروز اثبات ميکنند که توهم تکرار "همه با هم" چقدر خطرناک و چقدر پوچ است. روند سياسى اينست که تقابلهاى اجتماعى و طبقاتى٬ تقابل آلترناتيوهاى سياسى و اجتماعى بموازات پروسه سرنگونى تشديد خواهد شد. حزب اتحاد کمونيسم کارگرى و جنبش طبقه کارگر و اردوى آزاديخواهى نه فقط در مقابل چلبى هاى اسلامى تازه اپوزيسيون و نيروهاى تا ديروز طرفدار رژيم و اخيرا سرنگونى طلب مى ايستد٬ بلکه براى درهم کوبيدن راه حل بورژوائى و تجديد آرايش طبقه حاکم عليه کارگر و کمونيسم قاطعانه وارد ميدان خواهد شد. مردم ايران چلبى اسلامى و غير اسلامى نميخواهند. کارگران و مردم زحمتکش و نسل جديد بميدان نيامده اند تا خامنه ايها را برکنار کنند و مغضوبين اسلامى را جايشان بگذارند. تحولات سياسى ايران فشرده راديکال تحولات جهانى خواهد بود. اسلام٬ قوانين اسلامى٬ اختناق٬ دستگاه سرکوب٬ سيستم مبتنى بر انقياد سياسى و استثمار اقتصادى٬ يا بقدرت انقلابى درهم کوبيده خواهد شد و يا دور ديگرى ترکيبى جديد از ارتجاع بورژوائى نيمه ملى نيمه اسلامى زندگى اين نسل را رقم خواهد زد. سياست کمونيسم کارگرى و حزبش اينست که نگذارد اين اتفاق بيافتد. بايد با قاطعيت دست رد به سينه چلبى هاى اسلامى زد.

فراخوان ما به اردوى آزاديخواهى و برابرى طلبى اينست که زير پرچم سرخ کارگران٬ زير پرچم راه حل کارگرى٬ زير پرچم حکومت شوراها متحد شويد. ما در مقابل انواع جمهوريهاى اسلامى٬ ملى٬ نيمه ملى نيمه اسلامى٬ در مقابل راه حلهاى امپرياليستى و سرمايه دارانه٬ پرچم راه حل کارگرى و جمهورى سوسياليستى را برافراشته ايم. وقت آنست به اين اردو و حزب سياسى اش پيوست. *

٢١ سپتامبر ٢٠١١

"جزئیات تازه از فرار خاوری (مدیر عامل بانک ملی) به کانادا"




"جزئیات تازه از فرار خاوری (مدیر عامل بانک ملی) به کانادا"
تمامی اعضای خانواده خاوری دارای پاسپورت کانادا و یک نفر نیز پاسپورت امریکایی دارد

مشرق: خاوری که در دولت های قبل ریاست بانک سپه را در کارنامه خود داشت پس از بازنشستگی به اصرار برخی مسئولان ارشد دولتی به عنوان مدیرعامل بانک ملی بزرگترین بانک جهان اسلام و در حکم جانشین خزانه مرکزی کشور منصوب شد که از همان زمان نیز به دلیل برخی رویکردهای غرب گرایانه و اقامت تمامی اعضای خانواده وی در امریکا و کانادا با انتقاد دستگاههای امنیتی کشور مواجه شد.
در حالی که امروز محمدجهرمی مدیرعامل برکنار شده بانک صادرات تلویحا عزل خود را به دلیل آدرس غلط دادن درباره فرار خاوری عنوان کرد، خبرنگار مشرق مطلع شد مدیرعامل مستعفی بانک ملی پس از پیگیری های دستگاه قضایی و مشخص شدن دستورات موکد وی برای اعطای خط 16 هزار میلیارد ریالی به "امیرمنصور خ" متهم اول پرونده فساد کلان بانکی و نیز دستورات مستقیم او برای تنزیل اسناد موسس بانک آریا، به صورت شبانه به انگلیس سفر کرد.
وی پس از اقامت 3 روزه در لندن و ملاقات هایی که خبری از محتوای آن فعلا در دست نیست، به فرانکفورت آلمان رفته و با استفاده از پاسپورت کانادایی خود و خرید بلیت فرست کلاس شرکت هواپیمایی لوفت هانزا، شب گذشته به تورنتو سفر کرد.
به گزارش مشرق، تمامی اعضای خانواده خاوری دارای پاسپورت کانادا و یک نفر نیز پاسپورت امریکایی دارد.