۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

تولدی دیگر،

تولدی دیگر،
به مناسبت تولد فروغ فرخزاد



فروغ فرخزاد در پانزدهم دی ماه یا آنگونه که خواهرش پوران می گوید در هشتم دی
ماه 1313در تهران بدنیا آمد.در شانزده سالگی با نویسنده ای به نام پرویز شاپور
یکی از اقوام مادرش ازدواج کرد که حاصل آن پسری به نام کامیار که در سال
1331به دنیا آمد.این ازدوج در سال 1334 به طلاق انجامید.
 
فروغ تا پیش از مرگش در بهمن 1345 در «کارگاه فیلم گلستان»به عنوان تدوینگر
فیلم مشغول بود.حاصل کار او از دوران «کارگاه فیلم گلستان»فیلم مستند«خانه
سیاه است»(1341)بود که از بهترین های سینمای مستند ایران محسوب می شود.این
فیلم از جشنواره فیلم کوتاه اوبرهاوزن به جایزه نخست دست یافت.
 
فروغ نخستین دفتر شعرش را با عنوان «اسیر»در سال1331منتشر کرد.پس از آن مجموعه
شعر های «دیوار»و «عصیان»به چاپ رسید.در سال 1342فروغ در نمایش «شش شخصیت در
جستجوی نویسنده»نوشته لوئیجی پیراندلو و به کارگردانی پری صابری بازی کرد و در
اواخر همان سال مجموعه «تولدی دیگر»با تیتراژ بالای 3هزار نسخه توسط انتشارات
مروارید منتشر کرد.
 
«ایمان بیاوریم به آغاز فصلی سرد»کتاب شعر دیگری از فروغ است که در سال
1343منتشر شد.
 
فروغ فرخزاد در روز 24 بهمن1345در سانحه رانندگی جان سپرد و در قبرستان
ظهیرالدوله دفن شد.
 
 
 تولدی دیگر

همه هستی من آیه تاریكیست
كه ترا در خود تكرار كنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه كشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم


زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در فاصلهء رخوتناک دو
همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید " صبح بخیر "


زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
ودر این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت


در اتاقی که به اندازهء یک تنهاییست
دل من
که به اندازهء یک عشقست
به بهانه های سادهء خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهء خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازهء یک پنجره میخوانند



آه...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من ،
آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله مترو کست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی ان دادن که به من بگوید :
" دستهایت را
دوست میدارم "


دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد ، میدانم ، میدانم ، میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت


گوشواری به دو گوشم میآویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند ، هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را
باد با خود برد


کوچه ای هست که قلب من آن را
از محل کودکیم دزدیده ست


سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد


و بدینسانست
که کسی میمیرد
و کسی میماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد ، مرواریدی
صید نخواهد کرد .


من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام ، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

هیچ نظری موجود نیست: