۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

سياستِ خارجيِ آمريکا چگونه شکل داده مي‌شود؟ کريس هِجِز / ترجمه: پرويز شفا و ناصر زراعتی توضيح: اين متنِ سخنرانيِ کريس هِجِز ـ روزنامه‌نگار و نويسندۀ آمريکايی ـ است در گردهماييِ مُعترضانۀ «زنان برای صلح» و ديگر گروه‌هايِ خواهانِ صلح و همبستگي، عليهِ ورودِ نخست‌وزيرِ اسرائيل به ايالاتِ متحدۀ آمريکا در همين روزهايِ اخير، به‌منظورِ ديدار و مذاکره با رئيس‌جمهورِ اين کشور (باراک اوباما). زنان و مردانِ خواهان صلح گردِ هم آمدند تا با اشغالِ ساختمانِ «کُميتۀ روابطِ عموميِ اسرائيل/ آمريکا»، فريادِ اعتراضِ خود را عليهِ جنگ با ايران،به گوشِ همگان برسانند. * نبرد برايِ عدالت در خاورميانه نبردِ خودِ ماست. اين جريان نيز بخشی است از مبارزۀ جهانی عليهِ سرمايه‌داران (که به «گروهِ يک در صد» مشهورند). اين نبردی است برايِ برقراريِ عدالت، برای نشاندنِ «زيستن» به‌جايِ «مُردن»؛ نبردی است برايِ برقراريِ «ارتباطِ صلح‌جويانه» به‌جايِ «کُشتن». هدفِ اين نبرد آفرينشِ «عشق» است به‌جايِ «نفرت». اين نبرد بخشی است از آن نبردِ بزرگ عليهِ نيروهايِ متحدشده برايِ مرگ و کُشتار؛ نيروهايی که بر ما حُکم‌فرمايی مي‌کنند؛ صاحبانِ صنايعِ نفتی و صنايعِ زغال‌سنگ (همان صنايعی که از سوختِ سنگواره‌ای بهره مي‌جويند و در نتيجه، آيندۀ بشريّت را به خطر مي‌اندازند)، سازندگانِ سِلاح‌هايِ جنگي، دولت‌هايی که پيوسته مردمان را زيرِ نظر دارند، دلالانِ وال‌استريت، برگُزيدگانِ اقليتِ حاکم که يورش مي‌آورند بر مردان و زنانِ درمانده و کارگر و فرزندانِ ما که هر يک تن از چهار تنِ آن‌ها نيازمندِ دريافتِ کمک‌هايِ رايگانِ برايِ تغذيه‌اند؛ برگُزيدگانی که مُحيطِ زيستِ ما را، با آن درختانِ سرسبز و خُرّم، آن هوايِ پاکيزه و آن آب‌هايِ زلال، آلوده مي‌کنند و جانِ سالم به در بُردنِ ما را ـ که بخشی از طبيعتيم ـ برنمي‌تابند. آن‌چه در نوارِ غَزّه ـ اين بزرگ‌ترين زندانِ بی در و پيکرِ جهان ـ روی مي‌دهد، بازتابی است کم‌رنگ از آن‌چه به‌آرامي، خواه ناخواه، برايِ الباقيِ ما، در حالِ رُخ دادن است. اين نمونه همچون دريچه‌ای است گُشوده رو به‌سويِِ پيدايشِ تدريجيِ حکومتِ امنيّتيِ جهان، نظامِ حکومتيِ جديدی برايِ تسلط بر ما که شِلُدون وُلين ـ فيلسوفِ سياسی ـ آن را «حکومتِ استبداديِ وارونه» مي‌نامَد. اين بازتابی است از جهانی که در آن، قدرتمندان به‌وسيلۀ «قانون»، خواه در وال‌استريت، خواه در پَس‌مانده‌هايِ درهم‌کوبيده‌شدۀ سرزمين‌هايی که ما به آن‌ها يورش مي‌بريم، اشغال مي‌کنيم و موردِ تجاوز قرار مي‌دهيم، هر کار بخواهند ميکنند. يکی از آن سرزمينها همين کشورِ عراق است که تاکنون، صدها هزار تن از مردمانش کُشته شده‌اند. از بزرگ‌ترين عرضه‌کنندگانِ اين ايده‌ئولوژيِ جنون‌آميز يکی همين «کُميتۀ روابطِ عموميِ اسرائيل/ آمريکا» است که دست به اعمالِ خشونت‌آميز مي‌زند فقط به‌خاطرِ نشان دادنِ خشونت و رفتارش در بي‌اعتنائی به قوانينِ داخلی و بين‌المللي، شنيع و بي‌شرمانه است. من هفت سالِ آزگار در خاورميانه به‌سر بُرده‌ام. مديرِ دفترِ بخشِ خاورميانۀ روزنامۀ «نيويورک تايمز» بودم. دو سال از آن هفت سال را در اورشليم زندگی کردم. «کميتۀ روابطِ عموميِ اسرائيل/ آمريکا» سُخن‌گويِ يهوديان و اسرائيل نيست. اين کميته لَجّاره‌ای است دهن‌دريده، سخن‌گويِ ايده‌ئولوگ‌هايِ دستِ‌راستی که برخی از آنان در اسرائيل، قدرت را در اختيارِ خود دارند و بعضي‌شان در واشينگتُن و همه بر اين باورند که چون تواناييِ جنگ برپاکردن دارند، پس مُحق‌اند جنگ راه بيندازند؛ موجوداتی که در نهايت، ربطی به شهروندانِ اسرائيلی يا فلسطينی ندارند، بلکه به برگزيدگانِ شرکت‌هايِ بين‌المللی و دلالانِ امورِ دفاعی وفادارند؛ آن‌ها که «جنگ» را به‌شکلِ «حرفۀ» خود درآورده‌اند، کسانی که مردمانِ فلسطين، اسرائيل و آمريکا را همراه با صدها ميليون تن از ديگر درماندگانِ جهان، به‌شکلِ کالاهايی درآورده‌اند که دائم زيرِ نظارت و سرکوب‌اند. ما آزادي، دموکراسی و فضيلتهايِ تمّدنِ غرب را برايِ جهانِ اسلام ارمغان نبُرديم؛ ارمغانِ ما ترور، ويرانيِ فراگير، جنگ و مرگ بوده است. هيچ‌گونه تمايزی نيست بينِ حملۀ ناآگاهانۀ «درونه»[Drone]ها [هواپيماهايِ کوچکِ بي‌سرنشين که از راهِ دور هدايت مي‌شوند و همچون عقاب هدف را دنبال مي‌کنند و از بين مي‌بَرَند] و انفجارِ با بُمب‌هايِ دست‌ساز، بينِ انفجارهايِ انتحاری و قتل‌هايِ هدفمند. ما از مُشتِ آهنينِ ارتشِ آمريکا استفاده کرده‌ايم برايِ اُستوارکردنِ شرکت‌هايِ نفتی در عراق، اشغالِ افغانستان و تضمينِ اين‌که جهانِ اسلام همچنان فرمانبردارمان باقی بماند. ما در اسرائيل، از دولتی حمايت کرده‌ايم که جنايت‌هايِ موحش و شَنيعی در لبنان و نوارِ غزه مُرتکب شده است و هر روز، بخش‌هايِ هرچه بزرگ‌تری از سرزمينِ فلسطين را به سرقت مي‌بَرَد. ما شبکه‌ای از پايگاه‌هايِ نظامی (که برخی از آن‌ها به‌وسعتِ يک شهرک است) در عراق، افغانستان، عربستانِ سعودي، ترکيه و کويت ايجاد کرده‌ايم (کشورِ ايران با چهل و سه پايگاهِ نظاميِ آمريکا احاطه شده است!) و حقوقِ اساسی و امنيتيِ خودمان را در شيخ‌نشين‌هايِ خليجِ فارس، بحرين، قَطَر، عمان و اماراتِ متحدِ عربی تضمين کرده و نهادهاي‌شان را برقرار کرده‌ايم. ما عملياتِ نظاميِ خود را در اُزبکستان، پاکستان، قرقيزستان، تاجيکستان، مصر، الجزاير و يمن گسترش داده‌ايم و هيچ‌کس ـ مگر احتمالاً خودمان ـ باور نمي‌کند اصلاً قصدِ ترکِ اين کشورها را داشته باشيم! و بياييد از ياد نبريم که در ژرفايِ دنيايِ بي‌کرانِ بخش‌هايِ جزائيِ بيرون از آمريکا، در درونِ زندان‌هايِ نامُشخص و مراکزِ بازجويی و شکنجه، اعمالِ بي‌رحمانه و وحشيانه‌ای انجام مي‌دهيم که همواره با قدرتِ امپرياليستيِ لجام‌گسيخته‌ای همراه است. عکس‌ها و ويدئوهايِ روشن و بي‌پردۀ فراوانی از زندانِ ابوغُريب در عراق هست که پس از رو شدن، بي‌درنگ، باسرعت، به بخشِ «گزارش‌هايِ طبقه‌بندي‌شده» احاله داده مي‌شود تا از ديدِ عموم پنهان بمانَد. در اين ويدئوها ـ هم‌چنان که سيمون هرش [نويسنده و خبرنگارِ مشهورِ «نيويورکر» که بسياری از فجايعِ جنگيِ آمريکا را آشکار کرده است] گزارش داده ـ مادرانی را مي‌بينيم که همراهِ پسران‌شان که اغلب کودکانی خُردسال‌اند، دستگير مي‌شوند و از پاي‌درآمده و وحشت‌زده، شاهدِ تجاوزهايِ مُکررِ به فرزندانِ خويش‌اند. همۀ اين‌ها تصويربرداری شده است و وجود دارد و صدايِ جيغ و ضجّه‌هايِ پسربچه‌ها را به‌خوبی مي‌توان شنيد. آن مادران يادداشت‌هايی پنهانی برايِ خانواده‌هايِ خود مي‌فرستاده‌اند که: «بياييد ما را بکُشيد تا از زجر و شکنجۀ ديدنِ آن‌چه در اين‌جا روی مي‌دهد، خلاص شويم!» ما خود بزرگ‌ترين «مُشکل» در خاورميانه هستيم. اين ماييم که «احمدي‌نژاد»ها، بُمب‌مُنفجرکنندگانِ انتحاری و جهادگرانِ بُنيادگرا را مَشروعيّت مي‌بخشيم. هر اندازه بُمب‌هايِ کُشنده و آتش‌زايِ خود را به فاصلۀ دورتری پرتاب کنيم، هرقدر سرزمين‌هايِ مسلمانان را بيش‌تر مصادره کنيم، هرچه طولاني‌تر با خيالِ آسوده از معاف بودن از مجازات آدم بکشيم، چنين افرادی بيش‌تر مظاهرِ تحريفاتی را که ما عرضه مي‌کنيم، به‌سويِ‌مان بازتاب مي‌دهند و چنين جريان‌هايی افزايش خواهد يافت. فردريش نيچه زمانی نوشت: «اگر به درونِ مغاک خيره شويد، مغاک نيز با همان نگاه به شما خيره خواهد شد.» من دوست و هوادارِ رژيمِ [حاکم بر] ايران نيستم؛ رژيمی که به پيدايش و تسليحِ «حزب‌الله» کمک کرد و بي‌ترديد در اوضاعِ داخليِ عراق مداخله مي‌کند، فعالانِ حقوقِ بشر، زنان و اقليّت‌هايِ مذهبی و قومی را آزار مي‌دهد و سرکوب مي‌کند، نژادپرستی و تعصب را دامن مي‌زند و قدرتِ خود را عليهِ خواست و ارادۀ عمومی به‌کار مي‌بَرَد. آري، اين رژيمی است که به‌نظر مي‌رسد برايِ ساختنِ سلاحِ اتُمی مُصمم است؛ اگرچه تأکيد مي‌کنم، هيچ‌کس در اثباتِ اين قضيه که چنين جريانی دارد اتفاق مي‌افتد، واقعاً دليلِ قانع‌کننده‌ای تاکنون ارائه نکرده است. من مدتی در زندان‌هايِ ايران بودم. زماني، در تهران، دست‌بند به دستانم زدند و مرا از آن کشور اخراج کردند. با اين‌همه، اما به‌خاطر نمي‌آورم که ايران در کشورِ آمريکا، کودتايی طراحی کرده و آن را راه انداخته باشد که ديکتاتوريِ بي‌رحمی را جايگزينِ دولتِ مُنتخبِ مردم کند تا ده‌ها سال فعالانِ عرصۀ دموکراسی را زيرِ سرکوب بگيرد، به زندان بيندازد و به قتل برساند. به ياد نمي‌آورم که ايران يکی از دولت‌هايِ کشورِ همسايۀ آمريکا را مُسلح کرده باشد و پول در اختيارِ آن گذاشته باشد تا جنگی عليهِ کشورِ ما راه بيندازد. ايران هيچ‌گاه هواپيمايِ جتِ مُسافربريِ ما را هدف قرار نداده و ساقط نکرده است، چنان‌که کشتيِ جنگيِ وينسِنس [Vincennes] اين کار را کرد: ماهِ ژوئن 1988، موشک‌هايی به‌سويِ هواپيمايِ ايرباسِ [شرکتِ هواپيماييِ «ايران اير»] که تمامِ سرنشينانش غيرِنظاميانِ ايرانی بودند، پرتاب کرد و تمامِ آن‌ها را از بين بُرد. ايران عملياتِ تروريستی را در داخلِ کشور آمريکا سازمان نمي‌دهد، آن‌چنان که سرويس‌هايِ جاسوسيِ ما و اسرائيل اخيراً در ايران دارند عمل مي‌کنند. ما مشاهده نکرده‌ايم که از سالِ 2007 تا کنون، پنج تن از دانشمندانِ اتميِ آمريکايی در اين سرزمين به قتل رسيده باشند. چنين حمله‌هايی در ايران، شاملِ انفجارهايِ انتحاري، آدم‌رُبائيها، سربُريدن‌ها، خرابکاري‌ها و سوءقصدهايِ عامدانه عليهِ مأمورانِ دولتی و ديگر رهبرانِ ايرانی مي‌شود. ما چه مي‌کرديم اگر اين وضعيّت برعکس مي‌شد؟ چگونه واکنش نشان مي‌داديم اگر ايران به اعمالِ تروريستيِ مُشابهی عليهِ ما دست ميزد؟ ما عاملِ مُحرکه‌ای هستيم برايِ رشدِ بنيادگرايی در خاورميانه؛ همچنان‌که مدت‌هايِ مديد بوده‌ايم. بزرگ‌ترين لطف و مرحمتی که مي‌توانيم در حقِ فعالانِ عرصۀ دموکراسی در ايران و نيز در عراق، افغانستان، شيخ‌نشين‌هايِ خليجِ فارس و کشورهايِ شمالِ آفريقا بکنيم، عبارت است از فراخواندنِ نيروهايِ نظامي‌مان از آن مناطق و سخن آغازکردن با زبانی متمدنانه و مؤدبانه با ايرانيان و تمامِ جهانِ اسلام، بر پايۀ سياستِ احترام به منافع و مصالحِ متقابل. هر اندازه ما بيش‌تر به دکترين محکوم‌شدۀ «جنگِ دائمی» آويزان بشويم، به‌همان اندازه به افراط‌گرايان و اعمالِ افراطی اعتبار مي‌بخشيم؛ اعتباری که آن‌ها نيازمند و در واقع، خواهانِ آن‌اند تا با دشمنی مقابله کنند که با همان شعارهايِ توخالي، ناشيانه و مُزورانۀ ناسيوناليستی و خشنی سخن مي‌گويد که آن‌ها نيز پيوسته وِردِ زبان‌شان است. هرقدر اسرائيلي‌ها و متحدانِ ابله و غلامانِ حلقه‌به‌گوشِ آن‌ها در واشينگتن خواهانِ بمباران ايران برای ممانعت از پيشرفت‌هايِ اتمی آن کشور باشند، حاکمانِ اين کشور از لحاظِ اخلاقي، بي‌خيال‌تر و شادمان‌تر مي‌شوند زيرا با ايجادِ چنان وضعي، راحت‌تر مي‌توانند دستورِ ضرب و شَتم و کُشت و کُشتارِ معترضان را صادر کنند. ممکن است بخنديم که حاميانِ احمدي‌نژاد ما را «شيطانِ بزرگ» مي‌نامند، اما اين واقعيتی بسيار ملموس را آشکار مي‌کند که چه نفرت شديدی از ما دارند! حتا اميدوارکننده‌ترين سناريوهايِ طراحي‌شده به‌دستِ کارشناسان حاکی از آن است که هرگونه حمله به تأسيساتِ اتميِ ايران، در نهايت، برنامه‌هايِ موردِ ادعايِ اين کشور را تنها سه چهار سال به تَعويق خواهد انداخت. ما بايد مطمئن باشيم که خشونت خشونت مي‌زايد، درست همان‌طور که تعصب تعصب به‌وجود مي‌آوَرَد. ***** 888888888888888888888888888888888888888888888888888اين عوام‌فريبی در زمينۀ «جهادِ اخلاقی» که راجع‌به آن بسيار دادِ سخن داده‌اند، در ذهنِ کسانی که در خاورميانه زندگی مي‌کنند، هيچ‌گونه تأثيرِ مثبتی نمي‌گذارَد. ايران «معاهدۀ منعِ گُسترشِ سِلاح‌هايِ اتمی» را امضاء کرده است. پاکستان، هندوستان و اسرائيل اما آن را امضاء نکردند و برنامه‌هايِ اتمی خود را در خفا، تا مرحلۀ تکامل، انجام دادند. سرائيل تقريباً چهارصد تا شش‌صد بُمبِ اتمی دارد. «ديمونا» نامِ شهری است مرکزِ تأسيساتِ اتمی اسرائيل. اين واژه در جهانِ اسلام، اشاره‌ای است کوتاه به تهديدِ مرگبارِ اين کشور عليهِ موجوديّتِ مسلمانان. ايرانيان چه درس‌ها که از متحدانِ اسرائيلي، پاکستانی و هندی ما نياموخته‌اند! با توجه به اين‌که ما برايِ متزلزل کردنِ رژيمِ ايران فعالانه در تلاش هستيم، با توجه به اين‌که برايِ توصيفِ اين رژيم صفت‌هايی چون «فاجعه‌آميز» و «مُصيبت‌بار» به‌کار مي‌بريم و با توجه به اين‌که اسرائيل مي‌تواند با بُمب‌هايِ اتمي‌اش به‌دفعات ايران را ويران کند، چه انتظاری از ايرانيان داريم؟ وانگهي، رژيمِ ايران به‌درستی درک مي‌کند که دُکترينِ «جنگِ پيوسته» و «حملاتِ پيش‌گيرانه» مي‌تواند موجبِ يورش‌هايی به اين کشور شود. [حاکمانِ ايران] مي‌دانند که اگر عراق ـ همچون کُرۀ شمالی ـ بمبِ اتمی مي‌داشت، هرگز به حملۀ آمريکا و اشغالِ کشورشان تن درنمي‌دادند. آن کسانی که در واشينگتن هوادار و موافقِ حمله به ايران‌اند کم‌ترين اطلاعی از دشواري‌ها و آشوب و آشفتگي‌هايِ جنگ در خاورميانه ندارند. اينان باور دارند که مي‌توانند رَوَندِ توليدِ بمبِ اتمی در ايران را متوقف و ارتشِ هشت‌صد و پنجاه هزار نفريِ اين کشور را به‌سادگی منهدم کنند. اين‌ها بايد آن حملۀ هوايی اسرائيل به جنوبِ لُبنان را دقيق‌تر موردِ مشاهده و بررسی قرار دهند؛ حمله‌ای که موجبِ پيروزيِ «حزب‌الله» و همبستگيِ هرچه بيش‌ترِ مردمانِ لُبنان در پشتيبانی از گروه‌هايِ اسلامی شد. اگر بمبارانِ گسترده و فراگيرِ اسرائيل به‌منظورِ انقيادِ چهار ميليون لُبنانی بی نتيجه از آب درآمد، چگونه مي‌توانيم انتظار داشته باشيم کشوری را با بيش از هفتاد ميليون جمعيت، در انقيادِ خود درآوَريم؟ به‌نظر مي‌رسد واقعيّت هرگز روی اين دنيايی که «نومحافظه‌کاران» (هواداران و حاميانِ اسرائيل) برايِ خود بنا کرده‌اند و نيز روی کاراييِ دکترين «جنگِ پيوسته» که آن‌ها طراحي‌اش کرده‌اند، تأثيری بر جای بگذارد. من سال‌ها نتايجِ فاجعه‌آميزِ دخالتِ اين «نومحافظه‌کاران» را در خاورميانه مشاهده کرده‌ام. حمايتِ «نومحافظه‌کاران» از دولتِ دستِ‌راستيِ اسرائيل و مبارزۀ انتخاباتيِ اسحاق رابين را در سالِ 1992 برايِ رسيدنِ به مقامِ نخست‌وزيری گزارش کرده‌ام. آن زمان که سرمايه‌داران پول و امکاناتِ در اختيارِ «کميتۀ روابطِ عموميِ اسرائيل/ آمريکا» گذاشتند تا به توبرۀ حزبِ «ليکود» ريخته شود برايِ شکست دادنِ اسحاق رابين و نه ياری به اسرائيل. جريانی بود برايِ پيش راندنِ نوعيِ ايده‌ئولوژيِ فاسدِ منحرف. اسحاق رابين به‌قدری از اين «نومحافظه‌کاران» متنفر بود که درخواست‌هايِ همين «کميتۀ روابطِ عموميِ اسرائيل/ آمريکا» برايِ ديدار با خود را رد کرد و به دستيارانش چنين گفت: «من با اين گالههايِ پُر از گُه حرف نمي‌زنم!» اين «نومحافظه‌کاران» همچون «نومحافظه‌کارانِ» خودِ ما، خودشان را پُشتِ زبان‌بازي‌هايِی پيرامونِ «ارزشهايِِ ناسيوناليستی»، «امنيتِ ملّی» و «پارساييِ مذهبی» پنهان مي‌کنند. به هيچ دکترين قابلِفهمی جُز «زور» اعتقاد ندارند. مثلِ تمامِ ناسيوناليستهايِ سبکمغز، موجوداتی هستند کجوکوله در نمايشيِ خطرناک؛ فقط ميتوانند به زبانِ «خودبزرگنمايی» و «خشونت» رابطه برقرار کنند. دانيلو گيژ ـ نويسندۀ يوگُسلاو ـ مينويسد: «ناسيوناليست را بايد چنين تعريف کرد: موجودی ابله و شرمآور! ناسيوناليسم حدِّ کمترين ايستادگی است، راهی است آسان... ناسيوناليست بيخيال است؛ ميداند و فکر ميکند که ميداند ارزشهايِ موردِنظرش از چه قرارند. ارزشهايِ موردِنظرِ او، بايد بگويم «ارزشهايِ ملی»، يعنی ارزشهايِ ملتی که او به آن تعلق دارد، ارزشهايی هستند اخلاقی و سياسی. او توجهی به ديگران ندارد؛ آنان ربطی به او ندارند؛ برايش مهم نيستند. آنان «ملتهايِ ديگر»اند. حتا ارزشِ اين را هم ندارند که موردِ بررسی قرار گيرند. ناسيوناليست مردمانِ ديگر را همچون ناسيوناليستهايی ديگر مينگرد. «کميتۀ روابطِ عموميِ اسرائيل/ خاورميانه» پيشبرندۀ سياستِ خارجيِ آمريکا در منطقۀ خاورميانه نيست. تصور ميکنم از «کميتۀ روابطِ اسرائيل/ آمريکا» افتضاحتر است؛ کميتهای که نهادهايِ «نومحافظهکاران» حسابی در آن سرمايهگذاری کردهاند و موضعی قدرتمند و زورگويانه دارد و در حاليکه در برابرِ آنها سرِ تعظيم فرود ميآوَرَد، روابطِ ما را با بقيۀ جهان پيش ميبرد و افسارِ همهچيز را در دست دارد. اين «نومحافظهکاران» اول، «دشمن» را انتخاب ميکنند. آنگاه، قشرِ روزنامهنگارانِ گوشبهفرمان، کارشناسانِ مطيع، تحليلگرانِ مسائلِ نظامي، مقالهنويسان و مُفسرانِ تلويزيوني، کمرِ خدمت بربسته، همچون دريوزگان، در مقامِ گالهدهانهايی سبکمغز، در خدمتِ «جنگ»، به صف ميشوند. چنين وضعی همواره مرا از اينکه «گزارشگر» باشم، شرمنده ميکند. برگزيدگانِ سياسيِ ما ـ جمهوريخواه يا دموکرات ـ در پذيرشِ اين ايدهئولوژي، دچارِ شيفتگيِ سادهلوحانه و کورکورانهای ميشوند. اين ايدهئولوژی مُستلزمِ آگاهيهايِ فرهنگي، تاريخی يا زبانشناختی نيست. اين ايدهئولوزی جهان را در فقط دو رنگِ «سياه» و «سفيد» جلوه ميدهد: «خير» در برابرِ «شرّ». ضربههايی که وابستگانِ «کميتۀ روابطِ دفاعيِ اسرائيل/ آمريکا» بر طبلِ جنگ با ايران ميکوبند، در دنيايی طنينانداز است که تمامِ مردمانش مجبور خواهند شد در مقابلِ اين برگزيدگانِ شرکتهايِ بزرگِ بينالمللی و اين «نومحافظهکاران» زانو بزنند و هيچکس ـ از جمله سرانجام، خودِ ما ـ اجازه نخواهد داشت نظرِ[مخالف]ش را حتا زيرِ لب نجوا کند. «جنگِ پيش‌گيرانه» مطابقِ قوانينِ وضع‌شده پس از دادگاهِ نورنبرگ، در پيِ جنگِ جهانيِ دوم، تجاوز و حمله را عملی «جنايتکارانه» تعريف مي‌کند. جُرج دبليو. بوش که بي‌اعتنائي‌اش به حکومتِ قانون دارايِ شهرتی افسانه‌ای بود، به «سازمانِ مللِ متحد» رفت تا راهِ حلِ مناسبی بيابد برايِ حمله به کشورِ عراق؛ اگرچه تعبير و تفسيرِ او از راهِ حلِ سازمانِ ملل، برای توجيهِ يورشِ نظامی به عراق، ارزشِ قانونيِ مبهم و مشکوکی داشت. اما، امروزه، در اين بحث و جدل‌هايِ جاری در موردِ جنگ با ايران، خنده‌دار اين است که همۀ آن ظاهرسازي‌هايِ قانونی هم ناديده گرفته مي‌شود. اين راهِ حلِ اسرائيل برايِ حمله به ايران از سويِ سازمانِ ملل چيست و کجاست؟ چرا هيچ‌کس درخواست نمي‌کند که دولتِ اسرائيل در پيِ چنين راهِ حلّی باشد؟ چرا بحث و جدل‌ها در مطبوعات و راديوتلويزيون‌ها و در محافلِ برگزيدگانِ سياسي، فقط پيرامونِ اين پرسش‌ها دور مي‌زند که: «آيا اسرائيل به ايران حمله خواهد کرد؟»، «آيا دولتِ اسرائيل به‌تنهايی مي‌تواند دست به چنين حمله‌ای بزند؟» و «اگر چنين حمله‌ای انجام شود، چه اتفاقی خواهد افتاد؟» در نتيجه، پرسشِ اساسی اصلاً مطرح نمي‌شود: «آيا اصولاً اسرائيل حق دارد به ايران حمله کند؟» پاسخِ اين پرسش بسيار بسيار روشن است: «خير، اسرائيل بي‌جا مي‌کند!» اين جوجه«نومحافظه‌کاران» بيش از آن کژانديش و شيفتۀ قدرت خويش‌اند که به‌درستی بتوانند دريابند حمله به افغانستان و عراق چه تبعاتی به دنبال داشته است. همچنين توانِ درک و دريافتِ حريقِ مُدهشی را که در منطقه برپا خواهد شد ندارند؛ حريقِی که حمله به ايران آن را به شکلِ لجام‌گُسيخته‌ای تشديد خواهد کرد. اين حمله برای اسرائيل، برايِ متحدانِ ما و برايِ ده‌ها هزار و شايد صدها هزار تن از ديگرمردمانِ بي‌گناه چه در برخواهد داشت؟ «کتاب مقدس» هُشدار مي‌دهد: «آن‌جا که بصيرت نباشد، مردمان به هلاکت مي‌رسند.» از آن‌جا که «برگُزيدگانِ ما» هيچ بصيرتی ندارند، همه‌چيز به عهدۀ ما گذاشته مي‌شود. قيام‌ها از تونس به مصر، آن‌گاه به يونان و سپس به «اشغالِ وال‌استريت» مي‌رسند تا همين گردِهمايی ما در پشتِ درهايِ وروديِ ساختمانِ «کُميتۀ روابطِ عموميِ اسرائيل/ آمريکا»، در شهرِ واشينگتن. اين همان مبارزۀ اساسی است برايِ حفظِ سلامتِ عقل، صلح و عدالت به‌منظورِ برپاداشتنِ جهانی آزاد؛ جهانی که از چنگالِ کسانی که آن را ويران و نابود مي‌کنند پس گرفته شده باشد. اين چاپلوسي‌ها، دُم‌تکان‌دادن‌ها و موس موس کردن‌هايِ بي‌شرمانۀ برگزيدگانِ سياسي‌مان که باراک اوباما هم از زُمرۀ آنان است، در برابرِ «کميتۀ روابطِ عموميِ اسرائيل/ آمريکا» و حساب‌هايِ بانکي‌اش، دريچۀ ديگری را به رويِ ورشکستگيِ اخلاقيِ قشرِ سياسي‌کارانِ ما مي‌گشايد؛ نشانۀ ديگری است از مکانيسم‌هايِ ساختگی و رسميِ قدرت؛ همان مکانيسم‌هايِ درهم‌شکستۀ به‌دردنخور... نافرمانيِ مَدَنی تنها راهی است که برايِ ما باقی مانده است. اين حرکت وظيفۀ ميهن‌دوستانۀ ماست. ما فراخوانده مي‌شويم تا فريادهايِ مادران، پدران و کودکان را در اُردوگاه‌هايِ فلاکت‌بارِ پناهندگان در نوارِ غَزّه، در خانه‌ها و کوچه و خيابان‌هايِ محله‌هايِ بالا و پايينِ تهران و در زمين‌هايِ باير و دلگيرِ صنعتی در ايالتِ اوهايو بشنويم. ما فراخوانده مي‌شويم تا در برابرِ اين نيرويِ مرگبارِ عرضه‌کنندۀ خشونت ايستادگی کنيم، نيرويِ کسانی که قلب‌شان از شدّتِ نفرت يخ زده است. ما فراخوانده مي‌شويم تا زندگی را پذيرا شويم و با شور و شوق و عشق از آن دفاع کنيم؛ اگر که قرار است نژادِ بشر جانِ سالم به در ببرد، اگر که قرار است ما سيّارۀ خود را از شرِّ ضايعاتِ ايجادشده بر اثرِ حرص و آز و نکبتِ شبحِ جنگِ بي‌پايان و بيهوده نجات بدهيم... * آهارون شاتبای شاعرِ اسرائيلی در شعرِ خود «ريپين» [Rypin]، قدرت، زور و خودبزرگ‌بينی را در برابرِ عطوفت، عدالت و برازندگيِ انسانی قرار مي‌دهد. ريپين شهری است در لهستان که پدرِ او هنگامِ کُشتارهايِ نژادی از آن گريخته بود. کُلاه‌خود بر سر و جامۀ ارتشی بر تن آيا واقعاً ممکن است «يهودی» باشد؟ يهودی که چنين لباسی نمي‌پوشد، با سِلاح‌هايی آويخته به خود، همچون جواهرآلات... او که به لولۀ تفنگِ نشانه‌رفته به هدف اعتقادی ندارد چراکه ممکن است انگشتِ کودکی را درد بياوَرَد، کودکی که از خانه‌ای بيرون مي‌آيد و دوباره به آن خانه بازمي‌گردد... يهودی که به انفجار باور ندارد، انفجاری که آن خانه را ويران مي‌کند. روحِ زُمُخت و مُشتِ آهنين... طبيعی است که از اين‌ها مُنزجر باشد. افسرِ فرمانده را نگاه مي‌کند يا سربازی که انگشت بر ماشۀ تفنگ دارد و او را نشانه رفته و فرياد برمي‌آوَرَد، فريادی برايِ طلبِ عطوفت... و اين‌چنين است که سرزمينی را از صاحبانش نخواهد دزديد و نخواهد گذاشت آنان در اُردوگاه‌هايِ پناهندگی گُرسنگی بکشند صدايی ناهَنجار (که خواهانِ بيرون راندنِ مردمان است) از حَنجره‌هايِ زشت و ستمگر... اين نشانه‌هايی است قطعی از ورودِ «يهودی» به سرزمينی ديگر... همچون اُمبرتو سابا [شاعرِ ايتاليايی] در شهرِ زادگاهش، خود را پنهان مي‌کند. به‌سببِ شنيدنِ چنين صداهايی است، پدر! که اکنون، در اين‌جا، به ريپين بازمي‌گردم به پسرکی که تو بودی! 27 اسفند 1390


هیچ نظری موجود نیست: