پيامی از ما كه محتاجيم به كبودوندی كه جان به لب رسيده است
شادی صدرە
انچه زندان را به يكی از موثرترين دستگاههای سركوب بدل می كند، بی قدرتى زندانی در تصميم گيری برای ابتدايی ترين مسايل خويش است.
انچه زندان را به يكی از موثرترين دستگاههای سركوب بدل می كند، بی قدرتى زندانی در تصميم گيری برای ابتدايی ترين مسايل خويش است.
اين زندانبان است كه تصميم می گيرد زندانی كجا و چگونه و چه وقت بخورد يا بخوابد. اين فقط محروميت از زيستن در چارچوب ان ديوارها نيست كه زندگی زندانی را تنگ می كند بلكه بی قدرتی او در تصميم گيری برای مقدراتش در ان چارچوب نيز هست. به اين معنا، اعتصاب غذا تصميم گيری «بی قدرت»ى است كه تنها می تواند بر سر نخوردن، و در واقع زنده نماندن خود تصميم گيری كند.
او تنها دارايی خود، جان و تنش را به خطر می اندازد تا به خواسته اش برسد و از اين رهگذر، بی قدرتی
را كه زندانبان به او تحميل كرده به چالش می كشد. زندانی وقتی جانش را به
خطر می اندازد كه از هيچيك از راههاي ديگر موجود به نتيجه نرسيده است. اما
سوال اين است: ايا زندانی با اين اميدواری كه زندانبان با ديدن اب شدن هر
روزه و مرگ تدريجی او، كوتاه بيايد و به خواسته او تن در دهد و يا اينكه نااميد از تسليم شدن زندانبان، جان به لب رسيده، دست به خودكشی تدريجی مي زند؟
محمد صديق كبودوند، مدير مركز دفاع از حقوق بشر كردستان، كه به دليل كوششهايش در دفاع از حقوق بشر كردها به ده سال و نيم حبس محكوم شده، هم اكنون بيش از پنج سال است كه در زندان
است. او بيشتر از پنجاه روز است كه دست به اعتصاب غذا زده است. خواسته او
مرخصي براي ديدن فرزندش كه از بيماري خطرناك رنج مي برد بوده است. زندانبان
به خواسته او و وضعيت وخيم شونده جسماني اش وقعي ننهاده است.
كبودوند از دو روز پيش اعتصاب غذاي خود
را به شيوه خشك ادامه داده؛ شيوه اي كه هيچ انساني، ان هم پس از پنجاه روز
اعتصاب غذاي تر، بيشتر از ده روز با ان زنده نمي ماند. او از خواسته شخصي
خود نيز صرفنظر كرده و در اعتراض به نقض حقوق مليت ها و اقليت هاي مذهبي در ايران به اعتصاب غذاي خشك دست زده است.
كبودوند به روشني مي داند كه زندانبان كه ملاقاتي با پسر بيمار را بر او روانداشت، حتي با مرگ او نيز در جهت بهبود وصعيت مليتها و اقليتهاي مذهبي قدمي برنمي دارد. در واقع
اگر او تا دو روز پيش زنداني بود كه جان خود را به اميد تاثيرگذاشتن بر
زندانبان قمار مي كرد، امروز زنداني نااميدي است كه جان بر لبش رسيده و مي
خواهد ديگر نباشد.
خواست كبودوند براي نماندن، شجاعانه است و در تاريخچه
مقاومت هاي زندانيان سياسي ايران باقي خواهد ماند اما براي ما، همه ما و
نه فقط كردها، حياتي است كه كبودوند زنده بماند. ما كبودوندهاي زيادي
نداريم كه به اساني از دستشان بدهيم. براي خاطر خودمان و اينده مشتركمان،
تمام قد برخيزيم و يك صدا به كبودوند بگوييم كه مرگ را براي خود نخواه كه
زندانبان، مرده تو را بيشتر خوش دارد و ما زنده تو را سخت محتاجيم. دندان
به جگر بگذار، اعتصابت را بشكن و زنده بمان، خار در چشم زندانبان كه تو را مرده مي خواهد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر