جلوهای از جنایات جمهوری اسلامی
نامه سرگشاده ایرج مصداقی به محمد نوریزاد (بخش اول)
نور به اندرونی خامنهای و دیگر سردمداران نظام بتابانید!
تاریخ انتشار: ۸ دی ۱۳۹۰
«نجواهای
نجیبانه»: ایرج مصداقی، فعال سیاسی و حقوق بشر و زندانی سیاسی که دهه شصت
را در زندانهای جمهوری اسلامی به سر برد، و نویسنده کتابهایی چون «نه
زیستن، نه مرگ» (خاطرات زندان)، «دوزخ روی زمین»، «رقص ققنوسها و آواز
خاکستر»، «نگاهی با چشم جان...»، «کتاب شعر زندان» و...، که توانست از
اعدامهای سیاسی سال ۶۷ جان سالم به در برد و سال ۱۳۷۳ با دشواری و مشقت از
کشور خارج گردد، در تاریخ ۸ دیماه ۱۳۹۰، در نامهای سرگشاده خطاب به آقای
محمد نوریزاد، با مرور بخشهایی از نامههای سرگشاده وی خطاب به علی
خامنهای، از نوریزاد خواست که با توجه به نزدیکی و ارتباط با باند قدرت
در جمهوری اسلامی و آشنایی او از فجایع و جنایات رژیم، از جمله قتل عام سال
۶۷، در مورد آنها افشاگری کند؛ او به محمد نوریزاد نوشت که:
«آیا
از خاوران چیزی نشنیدهاید؟ چرا در مورد آن سکوت میکنید؟ چرا شمایی که
از همه چیز گفتهاید، در مورد کشتار بزرگ ۶۷ سکوت میکنید؟ آیا این کشتار،
برای شما هم خط قرمز است؟»
او در بخش پایانی نامه خود خطاب به محمد نوریزاد نوشت:
«آقای
نوریزاد! جنایات سر به مُهر رژیم را که کم نبوده، افشا کنید. در مورد
جنایتکارانی که ما نمیشناسیم و قطعاً شما و دوستانتان اطلاعات مکفی در
مورد آنها دارید، روشنگری کنید. نور به اندرونی خامنهای و دیگر سردمداران
نظام بتابانید. آن وقت است که رستگار خواهید شد. عاقبت بهخیری در دسترس
شماست!»
البته
این نامه، با سانسور و سکوت خبری رسانههای سبز و اصلاحطلب روبهرو
گردید؛ و از سوی خود آقای نوریزاد هم، پاسخ یا واکنشی نسبت به آن، نشان
داده نشد.
این
نوشتار، تاریخچهای است از کارنامه رژیم جمهوری اسلامی، از نگاه بازیگری
که خود درگیر حوادث بوده و اینک، آنها را مورد تحلیل و تعلیل قرار میدهد و
از این رو، بسیار قابل توجه و تأمل است؛ توصیه میکنم این نامه را با دقت و
حوصله بخوانید.
در ادامه، متن کامل این نامه را به همراه برخی عکسهای مرتبط با موضوع کشتارها و اعدامهای سال ۶۷ و پیش از آن، میخوانید و میبینید؛
مطلبی
از شما در دو سال گذشته انتشار نیافته که نخوانده باشم و در آن تعمق نکرده
باشم. پیشتر نیز شما را از خلال نوشتههایتان در کیهان میشناختم. چند
باری نیز با مشقت تمام و البته از سر بیکاری در زندان روایت فتح شما و
مرتضی آوینی را دیده بودم.
دو انگیزه مرا وا میدارد تا این نامه را خطاب به شما بنویسم.
شنیدهام
از دوست نازنین و جاودانهام محسن دگمهچی تجلیل کردهاید. محسنی که رنج
زندان خمینی و خامنهای دو پیشوای مورد احترام شما را به جان خرید و ذره
ذره آب شد و البته به باور من دوباره جریان یافت. شما شاهد بودید که شعله
جانش چگونه آهسته آهسته به خاموشی گرایید و آنگونه که من میاندیشم عاقبت
ستارهای شد و درخشیدن گرفت.
خوشحال
شدم که همچون محسن کدیور و امثالهم از «به درک واصل شدنشان» اظهار
خشنودی نکردید و برای قتل عام دگربارهشان به درگاه «شیطان بزرگ» آویزان
نشدید. امیدوارم در مورد شما اشتباه نکرده باشم.
عفونامهتان
را خواندهام. شما به جای آن که به این و آن اندرز دهید، توجیه کنید، خود
را به خاطر آنچه بر سر مردم آمده مقصر دانسته و پوزش خواستهاید. از این
بابت قابل احترامید شما نوشتهاید:
«ای
همه ایرانیان، از این که امروزه در جهان، آوازه نیکی با شما نیست،
شرمندهام. شرمندهایم. مرا و ما را ببخشایید. از این که من، ما، زندگی شما
را با ریا و تزویر و دروغ و بیعدالتی آلودهام، آلودهایم، شرمگینم،
شرمگینیم. مرا، و ما را عفو کنید. العفو. العفو. العفو. ای همه ایرانیان،
از این که به اسم دین، از دیوار اعتماد شما بالا رفتم، بالا رفتیم، و به
اسم دین، ذخایر شما را به باد دادم، به باد دادیم، و به اسم دین، موجبات
نفرت شما را از دین فراهم کردم، فراهم کردیم، از شما پوزش میطلبم. من این
نوشته را از دو قدمی مرگ برای شما مینویسم. مرگی که فراتر از تمایل من،
مرا تعقیب میکند. از اینکه من، ما، جلوی چشم جهان عقل، با شما بیعقلی
کردیم، پشیمانیم. مرگ برای ما، و زندگی برای شما. رقص مرگ برای من، برای
ما، و رقص زندگی برای شما. دنیا و آینده به کامتان.»
به
شما احترام میگذارم، چرا که تنها کسی هستید که اردوگاه جناح غالب را ترک
کرده و به مردم پیوستهاید. آگاهانه از مهدی خزعلی نام نمیبرم. از این
بابت است که شما را شایسته قدردانی میدانم. تا کنون هر کس که از درگاه
قدرت رانده میشد و به گونهای مورد خشم حاکمان قرار میگرفت، به فکر حقوق
دگراندیشان میافتاد و کباده آزادگی میکشید. خود بر برج عاج مینشست و
دیگران را متهم میکرد. شما از این بابت استثنایید و در خور ستایش.
در
چشمان شما صفا و صمیمیتی را میبینم که در نگاه اکبر گنجی ندیدم. برای
همین، نوع نگاهم به شما متفاوت از نگاهم به اکبر گنجی است.
قصد
ندارم با این نامهنگاری فشاری بر فشارهایی که روز و شب متحمل میشوید
بیافزایم. نمیخواهم باعث نگرانی بیشتر خانواده شما بشوم. انتظاری ندارم
مثل دیگر نامهها نامه مرا هم در سایتتان انتشار دهید. آن را به صلاح
نمیدانم. خط قرمزهای رژیم را خوب میشناسم. فراموش نکردهام که از زندان
برای سخنرانی در خاوران به مرخصی میرفتند، عدهای معرکهگردان آنجا بودند
و کسی هم کاری به کارشان نداشت. اما علی صارمی برای یک دقیقه سخنرانی در
خاوران جانش را داد.
امیدوارم
از صراحت لهجهام در این نامه ناراحت نشوید. قصدم بیارزش نشان دادن
فعالیتهای شما و رنجی که برای بیان نظراتتان متحمل میشوید نیست.
بیشرمی دستگاه ولایت را به خوبی میشناسم. تلاشم این است حالا که
چشمهایتان باز شده، حالا که آمادهاید بها بپردازید، مبادا کوششهایتان
بیحاصل شود و در دور باطل گرفتار آیید. فکر میکنم نیاز به پوستهشکنی
دارید. بدون آن درجا خواهید زد. شما در مسیری که انتخاب کردهاید به قله
رسیدهاید. حالا باید هدف بزرگتری را انتخاب کنید.
برای
این که دچار توهم نشوید بایستی به اطلاعتان برسانم همه آنچه را که امروز
شما با تمام وجود فریاد میکنید، بخش کوچکی از فریادهای نسل ما در ۳۳ سال
گذشته است. نسلی که همه چیزش را در مبارزه با رژیم نکبت ولایت در طبق اخلاص
گذاشت. نسلی که پرپر شد اما از تلاش و کوشش بازنایستاد.
نسلی
که دوباره چهار جاودانه (علی صارمی، محمد حاجآقایی، جعفر کاظمی و محسن
دگمهچی) در ماههای دیماه و بهمن ۸۹ و فروردین ۹۰) تقدیم مردم ایران کرد.
توجه
داشته باشید شما حرف جدیدی نمیزنید، خوبیاش تنها در این است کسی که در
اردوگاه ولایت بوده آنها را بر زبان میراند و بر حقانیت گفتههای نسل ما
مهر تأیید میزند. یادتان باشد زهرا بهرامی فقط در مورد جنایت «عاشقان
ولایت» در روز عاشورا روشنگری کرد و در مقابل جوخه اعدام ایستاد.
حالا از درون همان دستگاه ولایت یکی برخاسته و جنایات صورتگرفته را برملا میکند و صدایی را که خاموش شد پژواک میدهد.
بزرگی
آیتالله منتظری از همینجا آغاز شد. او که جانشین »امام عزیز» بود رو در
روی او ایستاد و گفت «اطلاعات شما روی ساواک شاه را سفید کرده است».
اتفاقاً خمینی از همینجا بود که او را تحمل نکرد و کینهاش را به دل گرفت.
به نامه مهرماه ۱۳۶۵ آیتالله منتظری رجوع کنید، همان موقع بود که پروژه
برکناری ایشان کلید خورد و سناریوی مهدی هاشمی جلوی دوربین رفت. از همان
موقع، خمینی مسؤولیت «عفو» زندانیان را از او گرفت.
اهمیت
موضعگیریهای شما هم در همینجاست که از کیهان آمدهاید. یار و همراه
حسین شریعتمداری بودهاید، همو که تلاش میکرد از زبان زندانیان
درهمشکسته حقانیت نظام را نتیجه بگیرد و حالا یار غار خودش در مقابل
خامنهای و دستگاه ولایت قد علم کرده است. راهی را که طی کردهاید
مبارکتان و مبارکمان باشد.
اما
توجه داشته باشید این کافی نیست. به ویژه برای کسی که مؤید همه جنایات
رژیم در ۳۰ سال گذشته بوده است. نامه اعمال پیشین شما سنگین است. وجدانتان
را که بیدار شده است قاضی کنید، ۳۰ سال بندگی نظام نکبت جهل و جنون خمینی و
خامنهای، با هر انگیزهای که صورت گرفته باشد، گناه کوچکی نیست.
رویکرد شما چنانچه راه به نفی نظام در کلیتاش از خمینی و خامنهای گرفته تا رفسنجانی و خاتمی و تا موسوی و کروبی نبرد، در نهایت میتواند فرصتطلبی محض و فرار از پاسخگویی و مسؤولیتپذیری معنا شود.
آقای
نوریزاد شما مانند پاسداری که از او به عنوان «سردار مستعفی سپاه» و عضو
اخراجی هیأت علمی دانشگاه امام حسین» یاد میکنید، ساده نباشید. او که مدعی است
در گفتگو «با چند پزشک متخصص ایمونولوژی (سرطانشناسی)» به این نتیجه
رسیده که «تغییر در الکترولیت خون و به خصوص کاهش پروتئین و گلبولهای قرمز
به شدت حوزه تصمیمگیری مغز» خمینی را در ده ماه آخر عمر تحت تأثیر قرار
داده و تصمیمات وی تابع میزان پروتئین و گلبول قرمز خون متفاوت و بعضاً
متعارض از تصمیمات قبلیاش بوده است. بنا بر این، امام عزیز انسان نیکی
بوده و اطرافیان بدسیرت، او را مجبور به اخذ تصمیمات متعارض با شخصیتاش
کردهاند! آقای نوریزاد چنین دستاویزهایی شما را همچنان به بیراهه
میبرد. فراموش نکنید تلاش برای توجیه جنایاتی که خمینی مرتکب شده و
«تطهیر» او چنانچه «سردار» یادشده خواسته، همدستی در جنایت علیه بشریت است.
البته «سردار مستعفی سپاه» آنقدر ذکاوت دارد که در نامه به شما هزاران
قربانی قتل عام ۶۷ را به منظور تخفیف جنایات «امام عزیز» به صدها تن کاهش
دهد.
آقای
نوریزاد، همه نامههای ملاطفتآمیزی را که به شما نگاشته شده خواندهام.
اما از من توقع نداشته باشید کلمات را همچون بعضیها بیجا خرج کنم. شما را
«حر» هم خواندهاند. قبل از هرچیز بایستی بگویم به شبیهسازیهای تاریخی
باور ندارم و از آن پرهیز میکنم، اما در اینجا مجبورم به این موضوع هم
اشاره کنم تا بتوانم حرفم را بزنم.
به این تعریف و تمجیدها بسنده نکنید. همینهاست که آدم را خراب میکنند و فرصت رها شدن از اردوی جنایت را از انسان سلب میکنند.
شما
هنوز «حر» نشدهاید چرا که هنوز اردوگاه یزید و بنیامیه را ترک
نکردهاید. «حر»، لشکر یزید، سردمدار بنیامیه را ترک کرد و به لشکر حسین و
جریان علوی پیوست. شما هنوز از ابوسفیان و معاویه فاصله نگرفتهاید. شما
هنوز از خمینی سردمدار این نظام فاصله نگرفتهاید. شما هنوز یزید را با
صلاحیتترین فرد میشناسید. تابلوی «حر» را که نمیتوان به دلخواه خود رسم
کرد. با این حال، فکر میکنم زمینه آن را دارید و تا کنون راه زیادی را
طیکردهاید.
توجه
داشته باشید «حر» در میان بنیامیه به دنبال کسی نبود. او در دستگاه
بنیامیه کسی را به یزید ترجیح نمیداد. او حتا تلاش نکرد یزید را به راه
راست هدایت کند. چون تکلیف مشخص بود. صفآرایی هم مشخص بود. ترک اردوگاه
بنیامیه لازمه «حر» شدن است.
شما
وقتی رستگار و عاقبت بهخیر میشوید که در اولین قدم، رازهای نهفته ولایت
را برملا کنید. آنچه را که ما از آن بیخبریم بازگو کنید. اسناد جنایاتی
را که در ۳۳ سال گذشته صورت گرفته و ما از آن بیاطلاعیم افشا کنید. درست
مثل آیتالله منتظری. او عزیز مردم شد چرا که چیزی را از مردم پنهان نکرد.
او
سند جنایت خمینی را برملا کرد. او دستخط خمینی را، که بیرحمانهترین
فرمان کشتار در تاریخ شیعه است، انتشار داد. او نامهنگاری بین احمد خمینی و
موسویاردبیلی را افشا کرد. او با انتشار این اسناد، پرده از چهره کریه
خمینی برگرفت. او بود که برای اولین بار، آمار قتل عام شدگان ۶۷ را اعلام
داشت وگرنه خامنهای و رفسنجانی و موسوی اردبیلی و خاتمی و... که منکر قتل
عام و کشتار بودند. آیتالله منتظری بدون توجیهکاریهای معمول، نام مصطفی
پورمحمدی را برملا کرد وگرنه تا آن روز ما هیچکدام وی را که مسؤولیت
مستقیم در کشتار و شکنجه زندانیان سیاسی داشت، به اسم نمیشناختیم. صداقت
فرد در همینجا روشن میشود.
ما
اکبر گنجی را هم داریم که مدعی است از نظام بریده و درس حقوق بشر به این و
آن میدهد و هیچ خدایی را هم بنده نیست، اما تا کنون با آن که در خارج از
کشور است و در صحت و امنیت کامل، یک کلمه بر اطلاعات ما از جنایات رژیم
نیافزوده است. برای همین، نبایستی مطلقاً به او و گفتههایش اعتماد کرد.
شادی
صدر از گنجی خواسته در مورد جنایات رژیم در دهه ۶۰ در پروژهای که در دست
داشت همکاری کند. اویی که خواهان پاسخگویی خامنهای است، پاسخی به درخواست
ساده شادی صدر نداد. خودخواهی و منیت را میبینید.
برادر
پیروز دوانی در گفتگویی با سایت جرس عنوان کرد که از اکبر گنجی خواسته تا
در مورد اطلاعاتی که پیرامون قتل برادرش به فرمان محسنی اژهای انتشار داده
بود با یکدیگر گفتگو کنند. اکبر گنجی پیشتر مدعی بود فرمان محسنی اژهای
برای قتل پیروز را دیده است. با این حال، گنجی حاضر نشد جواب درخواست و
ایمیل برادر پیروز دوانی را بدهد. اکبر گنجی از نردبان پیروز دوانی و دیگر
قربانیان قتلهای زنجیرهای بالا رفت و حالا به آنها و خانوادههایشان
پوزخند میزند.
یکی
از برنامهسازان رادیو فردا که گزارشی در مورد قتل فریدون فرخزاد تهیه
میکرد، از من خواست تا در مورد قتل فرخزاد با او به گفتگو بنشینم. گفتم
چرا با اکبر گنجی گفتگو نمیکنید او که میگفت «فرنگیکار» به فرمان علی
فلاحیان او را به قتل رسانده و... برنامهساز مربوطه گفت: با گنجی تماس
گرفتم، حاضر به گفتگو نیست و مدعی است چیزی در این مورد را به خاطر
نمیآورد. هفتخطی را ملاحظه میکنید؟ امیدوارم شما به سرنوشت او دچار
نشوید.
یادش
به خیر آیتالله منتظری، بزرگی این مرد را میبینید؛ از میان دوست و دشمن
کسی نبود که به او نامهای بنویسد، سؤالی کند و پاسخی نگیرد. با چه
حوصلهای پیرمرد در دهه نهم عمرش پاسخ مهدی اصلانی، همنشین بهار، رضا معینی
و... را داد. نکته جالب این که همگی در نقطه مقابل او بودند.
شما خود نوشتهاید: «میدانم در سخن حق، نوری نهفته است که مخاطب خود را میجوید و کام او را به نور خود برمیآورد.»
پیش
خود گفتم از فرصت استفاده کنم سخن حقی را با شما در میان بگذارم بلکه نور
آن کام شما را بجوید و شما را از تاریکی نظام نکبت ولایت برای همیشه بیرون
آورد. حیف است در وادی ولایت بمانید.
آقای
نوریزاد، شما مسیر درستی را میروید، از این بابت، بایستی تحسینتان کنم.
از نامه اول تا پانزدهم راه زیادی را طی کردهاید. یادتان هست در نامه
اولتان به تاریخ ۲۳ شهریور ۸۸ هنوز خامنهای را «آقا جان» و «مولای من»
میدانستید و «پدر» میخواندیدش. اما هرچه جلوتر آمدید، هرچه چشمهایتان
بیشتر باز شد از او فاصله گرفتید. برای همین بایستی مورد تقدیر قرار
گیرید.
هرچند
گفتنی در مورد مطالب مطرحشده در نامههای شما زیاد است اما مجبورم تنها
به بخشی از آنها بسنده کنم، چرا که امکانش نیست به همه موضوعات بپردازم.
آقای نوریزاد، شما در نامه اولتان به خامنهای در مورد میکونوس نوشتید:
«وقتی
فراتر از چارچوبهای دیپلماسی، بر سر طراحان دادگاه میکونوس فریاد
برآوردید و بساط خدعه و نیرنگشان را بر سر خودشان آوار کردید، ما به همدیگر
تبریک میگفتیم.»
حالا
که چشمهایتان باز شده، در مورد میکونوس چه میگوئید؟ میدانید که دستگاه
ولایت با دستههای گل به استقبال قاتلان بیرحم میکونوس و بختیار رفت. وقتی
استقبال رسمی از آنان را دیدید از خودتان شرم نکردید؟ چگونه توانستید پیش
زن و بچهتان سرتان را بلند کنید وقتی میدیدید گل به گردن قاتلی
میاندازند که با چاقوی نانبری گلوی نحیف بختیار را بریده است؟
خون
۴ انسان بیگناه را تروریستهای اعزامی خامنهای با بر زبان آوردن
رکیکترین فحشها، مشابه همانها که در سلولهای انفرادی اوین به کرات
شنیدهاید، در رستوران میکونوس بر زمین ریختند. آقای نوریزاد دادگاه
میکونوس بعد از ۵ سال رسیدگی مستمر، عاقبت رأی به محکومیت قاتلان و آمران و
مباشران داد. مجموع همه دادگاههایی که در سال ۶۷ به فرمان خمینی برگزار
شد و در جریان آن هزاران زندانی را به جوخه اعدام سپردند، به اندازه همین
یک پرونده که شما از آن به عنوان «خدعه» و «نیرنگ» نام بردهاید، نمیشد.
آن روز از این که خامنهای «بساط خدعه و نیرنگشان را بر سر خودشان آوار
کرده بود» به یکدیگر تبریک میگفتید، امروز در مورد آن خونها چه فکر
میکنید؟
آیا
میدانید در جریان کشتار ۶۷ هرگاه که دستهای از زندانیان را اعدام
میکردند، جانیان ضمن آن که به یکدیگر تبریک میگفتند، نان خامهای هم بین
خودشان تقیسم میکردند. گاه به مایی که در راهرو مرگ، نوبت خویش را انتظار
میکشیدیم هم تعارف میکردند. انتظار داشتند در جشن قتل عزیزانمان شرکت
کنیم.
هیچ
میدانید دولتهای رفسنجانی و خاتمی همه تلاششان را به خرج دادند تا
خونهای به زمین ریخته شده در میکونوس را پایمال کنند؟ امیدوارم دیگر
پایتان به زندان باز نشود اما اگر به زندان رفتید و محسن امینزاده را
دیدید و یا در بیرون از زندان، دیداری حاصل شد از او و تلاشهایشان در این
زمینه بپرسید.
شما در نامه خود به خامنهای تأکید کردهاید که همچنان چشم به اصلاح امور دارید:
«روح
این نوشته، نه از جانب یک دشمن تابلودار و منافق در کمین، که خیرخواهی کسی
است که هنوز چشم به اصلاح امور دارد و همان مدینه فاضله را از جانب این
نظام طالب است.»
نمیدانم
آیا هنوز هم انتظار «اصلاح امور» و ایجاد «مدینه فاضله» از این نظام و
خامنهای را دارید یا خیر. اما منظورتان از «منافق در کمین» کیست؟ دهها
هزار تنی که در دهه ۶۰ توسط «سربازان گمنام» امام زمان بر تختهای شکنجه
بدنهایشان شرحه شرحه شد و یا خیل عظیمی که در میدانهای تیر و چوبههای
دار جان دادند؟
آیا تاریخ مبارزه با ظلم و جور نظام جهل و جنایت و نکبت حاکم بر کشورمان، بدون آنها معنایی هم دارد؟
امیدوارم
مرا همچون یار و همراه قبلیتان حسین شریعتمداری «منافق تابلودار»
نخوانید. همچون آنهایی که اخیراً عکسم را در غرفه نمایشگاه قرآن گذاشته و
مدعی بودند با دروغهایم عامل فریب خوردن آیتالله منتظری و دوری ایشان از
«امام» بودهام، خود را فریب ندهید.
آقای نوریزاد، شما در مورد یکی از کارهایتان، که من آن را ظلم بزرگ در حق مردم ایران میدانم، مینویسید:
«یادم
هست که برای تلویزیون، مجموعهای میساختم به اسم «حماسه خمینی». و ناگزیر
باید همه آرشیو تصویری ملاقاتهای مردم با حضرت امام را مرور میکردم.
خودم این مجموعه را طراحی کرده بودم. بسیار نیز خوب بود و تأثیرگذار. در
یکی از نوارها به ملاقات امام عزیزمان برخوردم با اهالی گنبد. اگر اشتباه
نکرده باشم، زمان این ملاقات هم مربوط میشود به سالهای ۶۰-۶۱. یعنی چند
سال پس از پیروزی انقلاب؟ در این ملاقات، که مکتوب آن در صحیفه نور هم هست،
امام عزیز رسماً از مردم، به دلیل این که نتوانستهاند با برپایی این نظام
به وعدههای خود عمل کنند، عذرخواهی میکنند. این سخنان در شلوغی آن
سالها گم شد و کسی از مسؤولین به آن مراجعه نکرد.»
نمیدانم
امروز نظرتان راجع به مجموعه «حماسه خمینی» که ساختید چیست؟ شما در نامه
به خاتمی از «میزان نفوذ آه بیپناهان» گفتهاید. تردید نکنید به خاطر همان
مجموعه «حماسه خمینی» اگر از خمینی و اعمالش فاصله نگیرید و عذر تقصیر
نخواهید «آه بیپناهان» دامانتان را خواهد گرفت.
وای
بر شما اگر همچنان بر نظر دیروزتان پابرجا باشید که آه هزاران مادر
دلسوخته را پشت سر خود دارید. آه هزاران مادری که هنوز از گور بینشان
فرزندانشان بیخبرند. آه صدها مادری که همچنان چشمشان به در است تا
فرزندان مفقودالاثرشان که به دست جوخههای مرگ نظام به قتل رسیدند و
هیچگاه مسؤولیت آن از سوی دستگاههای قضائی و امنیتی نظام پذیرفته نشد، به
خانه بازآیند.
ناله
و نفرین هزاران فرزندی را پشت خود دارید که کودکیشان را «امام عزیز» پرپر
کرد. شیون و زاری نوعروسانی را پشت سر خود دارید که شوهرانشان را از سر
سفره عقد به قتلگاه بردند.
فریاد گوشخراش دخترکانی را پشت سر خود دارید که در قبرها و قیامتهای خمینی طراوتشان گم شد.
آقای
نوریزاد ما هم مثل شما «عذرخواهی»های خمینی پلید را شنیده بودیم.
نمیدانم چه شد که شما «حماسه»اش خواندید. یک بار دیگر توجه شما را به
بخشی از عذرخواهیهای او از ملت که در سال ۵۸ صورت گرفته جلب میکنم:
«...
اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم،
به طور انقلابی عمل کرده بودیم، تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل
کرده بودیم و رؤسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع
اعلام کرده بودیم و رؤسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبههای
دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده
بودیم، این زحمتها پیش نمیآمد. من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت
عزیز عذر میخواهم، خطای خودمان را عذر میخواهم. ما مردم، انقلابی نبودیم.
دولت ما انقلابی نیست. ارتش ما انقلابی نیست. ژاندارمری ما انقلابی نیست،
شهربانی ما انقلابی نیست، پاسداران ما هم انقلابی نیستند. من هم انقلابی
نیستم. اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمیدادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام
احزاب را ممنوع اعلام میکردیم. تمام جبههها را ممنوع اعلام میکردیم. یک
حزب و آن، حزبالله، حزب مستضعفین. و من توبه میکنم از این اشتباهی که
کردم و من اعلام میکنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران، که اگر سر جای
خودشان ننشینند، ما به طور انقلابی با آنها عمل میکنیم. مولای ما
امیرالمؤمنین سلام الله علیه، آن مرد نمونه عالم، آن انسان به تمام معنا
انسان، آن که در عبادت آنطور بود و در زهد و تقوا آنطور و در رحم و مروت
آنطور و با مستضعفین آنطور بود، با مستکبرین و با کسانی که توطئه میکنند
- شمشیر را میکشید- و میکشت، هفتصد نفر را در یک روز (چنانچه نقل
میکنند) از یهود بنیقریظه که نظیر اسرائیل بود و اینها از نسل آنها شاید
باشند، از دم شمشیر گذراند... ما نمیترسیم از اینکه در روزنامههای
سابق،در روزنامههای خارج از ایران،برای ما چیزی بنویسند ما نمیخواهیم
وجاهت در ایران و در خارج از کشور پیدا بکنیم.»
میبینید
چه جنایتکاری «امام عزیز» شماست؟ البته امام به وعدهاش عمل کرد و
چوبههای دار را در میادین برپا ساخت و حزبالله را ساخته و پرداخته کرد.
آقای نوریزاد، هنگامی که خمینی این حرفها را میزد «تغییری در الکترولیت
خونش» به وجود نیامده بود و «پروتئین و گلبولهای قرمزش کاهش» نیافته
بودند که در «حوزه تصمیمگیری مغزش» تأثیر بگذارند.
آیا
منظور «امام عزیز» از عذرخواهی در مورد برآورده نشدن وعدهها، آب و برق
مجانی و دادن پول نفت در خانهها بود یا ممنوعیت واردات گوشت یخی؟ اگر چنین
است، چرا احمدینژاد را مورد غضب قرار میدهید که با دادن وعده آوردن پول
نفت سر سفرهها، مردم را فریب داده است؟ آقای نوریزاد، چرا به خودتان دروغ
میگویید؟! مگر نه این که خمینی که وعده رفاه اقتصادی میداد به محض این
که به قدرت رسید گفت اقتصاد، مال خر است؟
آقای نوریزاد شما عوامفریبی و دجالیت خمینی را میگذارید جای بلندنظری خمینی و عذرخواهی او از ملت؟
نگاه کنید هر دیوار کجی که در نظام نکبت جمهوی اسلامی بالا رفت خشت اولش را خمینی گذاشته بود.
شما از راندن منافقین تابلودار و رفع شدن نگرانیتان از نقاق داخلی گفتهاید:
«یک
اشتباه عملیاتی، و یک خطای معرفتی، از همان روزهای نخستین به جان ما در
افتاد و ما را فریفت و روز به روز بنیان ما سست کرد و بنیان خود استحکام
بخشید. اشتباه ما آن بود که به خیال خود، منافقین تابلودار را از کشور
راندیم و با راندن آنها، نگرانیمان از نفاق داخلی برطرف شد.»
آقای
نوریزاد، حالا که به «منافقین جدید» و خطرناکتر از «منافقین تابلودار»
متهم شدهاید چه میگوئید؟ حالا که اهل «فتنه» مینامندتان در مورد
اتهاماتی که به مخالفان و رقبایتان میزدید چه فکر میکنید؟ بدون بازبینی
گذشته، بدون عذر تقصیر خواستن از همه قربانیان، بدون محکوم کردن، بدون
گفتگوی همه جنایاتی که در دهه ۶۰ و پیش و بعد از آن اتفاق افتاده، راه به
جایی نخواهید برد. بدون مرزبندی قاطع با همه جنایاتی که صورت گرفته
نمیتوان از عقوبت آنها گریخت.
شما خطاب به خامنهای در مورد حاکم شدن روحانیان بر تمامی مقدرات محوری کشور نوشتهاید:
«با
مدیریت و خواست شما، روحانیان بر تمامی مقدرات محوری ما حاکم شدند. از
نهادها و نمایندگیهای ولی فقیه، تا ادارات عقیدتی و سیاسی و اجتماعی و
اقتصادی و نظامی و فرهنگی. چه در داخل و چه در خارج. و ما تا میآمدیم به
این همه حضور و سرک کشیدن روحانیان در زیر و بالای کشور بیاندیشیم، خود را
سراسیمه با خواست شما مجاب میکردیم؛ که یعنی: لابد این درایتی است از جانب
شما و ما از تبعات آن غافلیم. به عنوان نمونه، در وزارت جهاد کشاورزی،
نماینده ولی فقیه حضور داشته و دارد و صاحب نفوذ است، جایی که تناسبی با
حضور یک روحانی ندارد و این حضور کمتناسب، مقدرات خاصی را بر بدنه این
وزارتخانه بار میکند. این روحانیان، در کل، و در طول این سالیان هدرشده،
به دلیل نداشتن سواد و آگاهی درباره بدنهای که درآن حضور داشتهاند و گاه
بر سر آن نیز ایستادهاند، مخاطرات فراوانی را بر ساحتهای متعدد کشور
تحمیل کردهاند. هم به جهت دخالتهای گاه و بیگاهشان، و هم به خاطر تحمیل
آدمهای همجوارشان.»
آیا
با مدیریت و خواست خامنهای روحانیان بر تمامی مقدرات محوری ما حاکم شدند؟
مگر این خمینی نبود که هست و نیست یک ملت را به دست مشتی آخوند بیسواد و
فرومایه بخشید؟ مگر نه این که خامنهای سیاستهای او را مو به مو اجرا
میکند؟
آقای
نوریزاد، شمایی که از ابتدای تشکیل جهاد سازندگی در ارتباط با آن
بودهاید چرا کاسه و کوزهها را سر خامنهای میشکنید؟ آیا اولین مسؤول
جهاد سازندگی بهشتی نبود؟ آیا ناطق نوری نماینده تامالاختیار خمینی در
جهاد سازندگی نبود؟ آیا بعدها این مسؤولیت به دوش عبدالله نوری گذاشته
نشد؟ کدامشان صلاحیت انجام این کار را داشتند؟
مگر
به فرمان خمینی مقدرات ارتش و نیروهای نظامی به دست خامنهای نیفتاد؟ مگر
خامنهای نماینده او در وزارت دفاع و شورای عالی دفاع و... نبود؟ آیا ارتش
تناسبی با حضور یک آخوند دارد؟ مگر نه این که رفسنجانی سربازی ندیده
فرمانده کل قوا شد؟ آیا او از فرماندهی جنگ چیزی میدانست؟ مگر نه این که
فرماندهی نیروهای انتظامی (اعم از کمیته و شهربانی و ژاندارمری) در اختیار
ناطق نوری بود؟ مگر نه این سالها مهدوی کنی بر کمیتههای انقلاب اسلامی
حکمرانی میکرد؟
آخوندی
که به قول شما حضورش در جهاد سازندگی تناسب ندارد چگونه میتواند ریاست
جمهور شود و بر مقدرات کشور حاکم؟ چگونه میتواند حاکم مطلقالعنان باشد؟
چگونه میتواند کرسیهای مجلس را پر کند؟ چگونه میتواند ریاست کمیسیون
برنامه و بودجه مجلس را یدک کشد؟ یادتان رفته دری نجفآبادی در دوران خمینی
مدتها ریاست این کمیسیون را به عهده داشت؟ یک آخوند بیسواد صرف و نحو و
سیوطی و... خوانده از برنامه و بودجه چه میداند؟
آقای
نوریزاد، تا دیر نشده خود را از شر نظام نکبت ولایت رها کنید. این إن
قلتها مشکل شما و نظام را حل نمیکند. باور کنید گشایشی حاصل نمیکند.
آقای نوریزاد، شما نگاهی به قامت وزرای دولت احمدینژاد انداخته و نوشتهاید:
«در
چهار نمونه آشکار، یک نگاهی به اندازه قامت وزیر ارشاد فعلی بیندازید، و
به وزیر علوم فعلی، و به وزیر صنایع فعلی، و به وزیر نفت فعلی. آیا اینان،
عصاره نخبگی ملت مایند؟ یا نه، در عین درستی و خوب بودن، آدمهای کوچکی
هستند که ما آنان را برای اطاعت محض از خود بر سرکارهای بزرگ گماردهایم؟»
آقای
نوریزاد، نگاهی به اندازه قامت کسانی که از روز اول این نظام، جامه وزارت
و وکالت و... پوشیدند بیاندازید، کدامشان عصاره نخبگی ملت ما بودند؟ به
دوران «امام راحل» نگاه کنید. نسلی که آن دوران را به خاطر نمیآورد با
شنیدن «دوران طلایی امام» شاید خیال کند آن دوره دم مسیحایی «امام» اکسیر
کرده و مس را به طلا تبدیل میکرد.
بگذارید
چند نفرشان را معرفی کنم. نمیدانم ملاک شما برای «درستی» و «خوب بودن»
چیست؟ ای کاش شرح میدادید. شما باعث توهم خوانندگان مطالبتان میشوید.
مگر میشود آدم «خوب» باشد و «درست»، این همه سیاهی را ببیند و دم فرو
ببندد؟
آیا
اندازه قامت عباس دوزدوزانی وزیر ارشاد دولت رجایی به وزارت ارشاد میآمد؟
میدانید که عباس دوزدوزانی اولین فرمانده سپاه بود. از همان ابتدا تمایزی
بین سپاه و کار «ارشاد» دیده نمیشد. شما سالها با صفار هرندی در کیهان
همراه و همدوش بودید، یکی از یکی بیکفایتترند.
آیا اندازه قامت علیاکبر پرورش که از اساتید حجتیه بود، به وزارت آموزش و پرورش میآمد؟ او وزیر دولت موسوی بود.
از
وزیر علوم گفتید. آیا نگاهی به وزرای علوم دولت موسوی و رفسنجانی و...
کردهاید؟ فرهادی را میگویم که امروز نمیتواند از پشت منقل تریاک بلند
شود و در عملیات «فروغ جاویدان» مجاهدین، «هل مِن مبارز» میطلبید و وزارت
علوم را تعطیل میکرد و دانشجویان را به جبهه فرا میخواند. وزیر بهداری
دولت موسوی، منافی بود که پسر پانزدهسالهاش شهرام را در اوین به بند
کشیده بودند و عاقبت پسر را در جبهه به کشتن دادند.
حتماً
یادتان هست هوشنگ فاضل را که سرپرست وزارت بهداری بود. دندانهایی که در
دهان خامنهای است، کار دست اوست. شهلا حریری مطلق همسرش را به فجیعترین
شکل به قتل رساندید و او همچنان در خدمت نظام بود. حالا هم که مثل خاوری و
بسیاری دیگر از گماشتگان نظام به کانادا رفته و عکس با کراوات هم
میاندازد.
از
وزیر صنایع گفتید و داغم را تازه کردید. آیا قامت وزرای صنایع قبلی
برازنده بود؟ چه کسی صنایع ایران را به روز سیاه نشاند؟ آیا وزیر صنایع
دولت احمدینژاد به تنهایی قادر به انجام این کار شد؟ سالیان سال در دولت
موسوی، محمدعلی ذاکر یا معاون وزارت صنایع بود یا سرپرست وزارت صنایع.
میدانید مادرش خانم سکینه محمدی را که در جلسات قرآن زنان پیش از انقلاب
مسألهگو بود و قاری قرآن و دعا و با پوشیه در خیابان ظاهر میشد، در
دیماه ۱۳۶۰ درست در همین روزها بیرحمانه مقابل جوخه اعدام قرار دادند.
گناهش فقط و فقط این بود که به خاطر حس مادری از بچههای مجاهدش دفاع
میکرد.
آیا
قامت غرضی و آقازاده و... به وزارت نفت میآمد؟ غرضی که از بنیانگذاران
دستگاه امنیتی سپاه بود. کدام کار غیرعادی وزاری احمدینژاد میکنند که
آنها صد بدترش را در دوران امام عزیز نکردند. بروید خاطرات آن دوره را
بخوانید، ببینید اسلاف اینها چه کردهاند.
شما
نمیدانید خمینی، رفیقدوست قاتل را که یک بارفروش میدان و راننده او موقع
ورود به ایران بود، به وزارت سپاه رساند و بعد خامنهای بزرگترین مجموعه
اقتصادی کشور را به دست او سپرد؟ آقای نوریزاد، نگاهی به اندازه قامت
زنانی که از ابتدای انقلاب کرسیهای مجلس را پر کردهاند بیاندازید، از
منیره گرجی تا مریم بهروزی و گوهرالشریعه دستغیب و مرضیه حدیدهچی دباغ
آشپز خانه خمینی در پاریس، کدام یک «عصاره نخبگی ملت» بودند که حالا از دست
ابلهانی چون فاطمه آجرلو و زهره الهیان و طیبه صفایی و عشرت شایق که مدتی
در نقش فاطمه کوماندو ظاهر میشد و... بنالیم؟
آقای
نوریزاد، نمیدانید بسیاری از گردانندگان مؤتلفه که بعدها دارای ثروتهای
عظیم شدند و خودشان و دوستانشان تجارت کشور را در دست گرفتند، در دوران
شاه کسبه ساده و شاگردهای بازار بودند و از هیچ ثروت و نفوذی برخوردار
نبودند. چه کسی آنها را بر جان و مال مردم و سرمایههای کشور حاکم کرد؟ غیر
از خمینی؟
۱۶
سال وزارت امورخارجه کشور در دست ولایتی بود که کوچکترین تخصصی در این
مورد نداشت. هر چه پاسدار بیکاره در تجریش و اختیاریه و... بود را به وزارت
خارجه برد و لباس دیپلماتی به تنشان کرد. مگر نه آن که قائممقاماش شد
علیمحمد بشارتی یکی از جنایتکاران علیه بشریت در دهه ۶۰ و مؤسس گروه قنات
در جهرم. بشارتی جز راهاندازی دستگاه اطلاعات و امنیت سپاه از کدام سابقه
دیپلماتیک برخوردار بود؟
معاون
ولایتی همین علاءالدین بروجردی بود که امروز دستش در پرونده اختلاس بانکی
گیر است. در حالی که آمپولزنی بیش در دبی نبود و توسط او لباس دیپلماتی به
تن کرد و در دوران خمینی به معاونت وزارت خارجه رسید.
وزیر
راه دولت موسوی قامتش به وزارت میآمد؟ نمیدانید پروژه جاده کشیدن وسط
دریاچه ارومیه در دولت موسوی آغاز شد و به فاجعه خشک شدن این دریاچه در
دولت احمدینژاد منجر شد؟
آقای
نوریزاد، یادتان رفته کاندیدای حزب جمهوری اسلامی به ریاست بهشتی و
رفسنجانی و خامنهای و باهنر و... که از حمایت حوزه علمیه قم و جامعه
روحانیت و... هم برخوردار بود، برای ریاست جمهوری، جلالالدین فارسی بود که
شما به درستی قاتلاش میخوانید؟ یادتان هست «عصاره فضائل ملت» را در چه
کسی یافته بودند؟
در سی و دو سال گذشته کی و کجا در نظام جمهوری اسلامی کارآمدی ملاک تصدی پستهای سیاسی و قضائی و... بوده است؟
آقای نوریزاد، شما در مذمت برگزاری دادگاههای غیرعلنی نوشتهاید:
«ما،
در هواخواهی از او (احمدینژاد)، جمعی از نخبگان و فرزندان خود را به
زندان افکندهایم. کسانی را که یک روز، همپا و همدوش شخص شما، برای برقراری
این نظام، تلاش کرده و به زندان رفته بودند. و شاید، راز این که خدا ما را
دوست ندارد، در این نیز باشد که ما، قدر دوستان خود ندانستیم و انتقاد
بدیهی آنان را به حساب براندازی خود گذاردیم و جلوی چشم دنیای عقل، به
رفتاری غیرعقلانی دست بردیم و سر و ته مجرمیت اغلب این زندانیان را در
دادگاههای غیرعلنی به هم آوردیم. آن هم با جرمهایی که از فرط کوچکی،
خندهدارند و ما دلیلی برای غیرعلنی بودن دادگاههایشان، اقامه نکردیم.
لابد اگر دادگاههای علنی تشکیل میشد، مجرمیت خود ما در مظان اتهام قرار
میگرفت. و ما، از انتشار این نتیجه معکوس هراس داشتیم. ای عزیز، در
دادگاههای غرب پلید و کافر، متهمان، در بهترین لباسهای ممکن، از زندان به
دادگاه برده میشوند و به آنان فرصت سخن و دفاع داده میشود. و ما، متهمان
را با زیرشلواری و دمپایی به دادگاه میبریم و کمترین بهایی نیز به حق
انسانیشان قائل نمیشویم. تا: تحقیرشان کنیم و از تحقیر آنان بزرگی خود
برآوریم.»
آقای
نوریزاد، نخبگان اخیراً به زندان افتادهاند؟ نمیدانید در کشتار ۶۷
دهها استاد دانشگاه و محقق و نخبه عالیمقام به جوخه اعدام سپرده شدند؟
نمیدانید هزاران نخبه در دهه ۶۰ مقابل جوخه اعدام ایستادند؟
شما
از برگزاری دادگاههای غیرعلنی گلایه میکنید. در همه دوران خمینی کدام
دادگاه سیاسی، علنی برگزار شد؟ مگر نه این که خامنهای در این مورد جا پای
خمینی میگذارد؟ چرا یکی را تقدیس میکنید و بر دیگری خرده میگیرید؟ صد
رحمت به دادگاههای خامنهای. آقای نوریزاد، من یکی از خوششانسهای
سالهای ۶۰ و ۶۱ هستم که در دادگاه توانستم با چشم باز شرکت کنم و حاکم شرع
را ببینم. اکثریت غالب زندانیان با چشمبند در دادگاه حاضر میشدند و
چنانچه در دادگاه کیفرخواست را نمیپذیرفتند یا همانجا توسط حاکم شرع مورد
ضرب و شتم قرار میگرفتند و یا به شعبه بازجویی فرستاده میشدند تا بار
دیگر مورد شکنجههای وحشیانه قرار گیرند. گاه خود بازجو در دادگاه شرکت
میکرد و با تهدید، زندانی را وادار میکرد که کیفرخواست را بپذیرد یا
دوباره روی تخت شکنجه بخوابد.
در
جریان کشتار ۶۷ ناصر منصوری را با برانکارد نزد هیأتی بردند که امروزه همه
اهرمهای قضائی را در دست دارد. جانیان با وجودیکه جسم در هم شکسته او
را میدیدند، به فرمان «امام عزیز»، «رحم» نکردند و حکم اعدامش را دادند.
در
سال ۶۰ و ۶۱ که اعدام روی پتو و برانکارد و... یکی از شیوههای معمول بود.
حتماً عکس اعدام روی برانکارد در شهریور ۵۸ در کردستان و در دوران «امام
عزیز» را دیدهاید.
هیچ
میدانید مادر معصومه شادمانی را دیماه ۶۰ روی برانکارد اعدام کردند.
مادر در دوران شاه پاهایش آش و لاش شده بود و لاجوردی و جلادان خمینی بر
همان پاها دوباره شلاق زدند تا اراده او را در هم بشکنند و پشت دوربین
بیاورندش.
آقای
شهباز (عباسعلی) شهبازی را که معرف همه بزرگان نظام است، در سال ۶۷ در رشت
روی برانکارد به قتلگاه بردند و همراه پسرش علی به دار آویختند.
آقای
نوریزاد، در سال ۶۰ و ۶۱ گاه دادگاه در بهداری زندان و کنار تخت زندانی
برگزار میشد. چرا که زندانی نای رفتن به دادگاه را نداشت. جانیان در
همانجا حاضر شده، کیفرخواست را میخواندند و متهم را برای اجرای حکم
میبردند. در مدتی که دادگاه کذایی برگزار میشد بیمارانی که به خاطر
شکنجههای وحشیانه روی تختهای دیگر بستری بودند، بایستی سرهایشان را زیر
پتو میکردند.
آقای
نوریزاد، در جریان اولین روز کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ مرا پابرهنه
تا کنار دادگاه بردند و به خاطر مشکلی که بین خود زندانبانان پیش آمد به
سلولم بازگرداندند.
آقای
نوریزاد، در ۵ مهرماه ۶۰ دادگاه عدل اسلامی را در شعبه بازجویی برگزار
میکردند. یک گوشه اتاق تخت شکنجه بود، در گوشهای دیگر بازجو کیفرخواست
مینوشت و در طرف دیگر، حاکم شرع، حکم اعدام صادر میکرد. درست مثل
کارگاههای خیاطی، سریکاری میکردند.
آقای
نوریزاد، آیا اطلاعی ندارید که جانیان از زمان خمینی تحقیر را پس از مرگ
نیز اعمال میکردند؟ نمیدانید بسیاری از پدران و مادران مجبور شدند
فرزندانشان را در حیاط خانه و باغشان به خاک بسپارند؟ آیا نمیدانید پول
تیر مطالبه میکردند؟ آیا نمیدانید گاه جنازه را پشت در خانه قربانی رها
میکردند؟ آیا نمیدانید همین عاشقان ولایت، همینها که بدنه پاک نظام
مینامید، چه بر سر سنگهای بهشت زهرا میآورند؟ نمیدانید چه بیحرمتیها
به مادران و پدران و همسران و فرزندان شهدا میکنند؟
آقای
نوریزاد، وقتی این جنایات انجام میگرفت «تغییری در الکترولیت خون» خمینی
به وجود نیامده بود و «پروتئین و گلبولهای قرمزش کاهش» نیافته بودند که
در «حوزه تصمیمگیری مغزش» تأثیر بگذارند.
آیا
از خاوران چیزی نشنیدهاید؟ چرا در مورد آن سکوت میکنید؟ چرا شمایی که
از همه چیز گفتهاید، در مورد کشتار بزرگ ۶۷ سکوت میکنید؟ آیا این کشتار،
برای شما هم خط قرمز است؟ سکوت شما و امثال شما باعث شد شیخ محمد مقیسه که
نقش بزرگی در آن کشتار داشت، به ریاست شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب برسد و شما را
محاکمه کند.
آقای نوریزاد، به توصیه مصطفی موسوی لاری فرزند وزیر کشور دولت خاتمی عمل کنید. او خطاب به شما نوشته است:
«اکنون پدران ما در مقابل این سؤال که در زندانهای سال ۶۷ چه گذشت، تنها و
تنها میگویند «نمیدانم». به راستی سؤال ما را چه کسی پاسخ خواهد داد؟
شاید شما بتوانید در این مهم سهیم باشید.»
به
مصطفی و مصطفیها بگوئید پدرانشان دروغ میگویند. برای آنها توضیح دهید
جنایت آنقدر بزرگ است که حتا نمیتوانند مسؤولیت آن را به عهده بگیرند و
تنها تلاش میکنند از عقوبت آن فرار کنند. به مصطفی توضیح دهید پدر ایشان
در دوران خاتمی وزیر کشور و رئیس شورای امنیت کشور بود، یونسی که امروز
پسرش حسن در زندان خامنهای است، وزیر اطلاعات بود و به همه اسناد دسترسی
داشت، اما حاضر نشدند نشانی قبر قتل عام شدگان ۶۷ را به مادران و پدران و
همسرانشان بدهند. از کشتار خبر نداشتند! از محل دفن هم بیخبرند؟ مصطفی و
مصطفیها را به خاوران ببرید و نکبت نظام ولایت را به آنها نشان دهید. اگر
وقت کردید «روایت فتح» نظام در زندانها را هم جلوی دوربین ببرید.
خوب
است بدانید پیشتر مقالهای نوشته بودم و با انتشار لینک فیلم سنگسار دو
متهم در پادگان نیروی انتظامی توضیح داده بودم کسی که اولین سنگ را پرتاب
میکند حجتالاسلام محمدعلی رحمانی است که قرار بود پس از پیروزی آقای
کروبی وزیر کشور دولت ایشان شود. پسر محمدعلی رحمانی که مهندس است برایم
نامه نوشت و توضیح داد پدرش این موضوع را تکذیب میکند و... به او توضیح
دادم من لینک فیلم مراسم سنگسار یادشده را انتشار دادهام، خودتان آن را
ببینید. پدرتان در ردیف اول به شکلی بسیار واضح ایستاده و مراسم سنگسار را
آغاز میکند. آقای نوریزاد، این طایفه أظهر من الشمس را تکذیب میکنند.
به
مصطفی و مصطفیها بگویید مجمع روحانیون مبارز و از جمله پدر ایشان بود که
نقشه حذف آیتالله منتظری را کشیدند. کروبی و امامجمارانی و حمید روحانی
سردمدار آن بودند و هنوز از مردم ایران پوزش نخواستهاند. مصاحبههای علیه
آیتالله منتظری پس از برکناری توسط اعضای این مجمع صورت میگرفت. به او
بگویید که موسوی خوئینیها و تاجزاده هنوز برکناری آیتالله منتظری را
موجه میدانند و ایشان را فاقد شرایط لازم برای رهبری معرفی میکنند.
آقای
نوریزاد، شما وقتی به زندان ولایت افتادید با سادگی تمام انتظار داشتید
پس از دستگیری، خامنهای به ملاقات خانواده شما رفته آنها را دلداری دهد و
به آنها بگوید:
«فلانی
- نوریزاد - درست در روزهای بحرانی، با برنامههای تلویزیونیاش، با
نوشتههایش، برای منِ رهبر که در معرض تهاجمات طوفانی این و آن قرار گرفته
بودم، به میان آمد و از من سخت جانبداری کرد. امروز او در زندان است؛ به
خاطر انتقاد از من! او باید در زندان ادب شود. همسر و فرزندانش توسط
بازجوهای بیسواد و بیادب و تندخو به ناسزا گرفته شوند و خود او به
تلخترین شکل ممکن به ورطه تهدید و تحقیر و ضرب و شتم درافتد. اما این دلیل
نمیشود که منِ رهبر قدر زحمتهای پیشین او را ندانم و به خانوادهاش سر
نزنم. یا اگر خود به دیدار آنان نروم، نمایندهام را نیز به این منظور به
سراغشان نفرستم.»
آقای
نوریزاد، چگونه با آن که فیلم بازجوییهای فهمیه دری نوگورانی همسر سعید
امامی را به چشم خود دیده بودید، انتظار چنین واکنشی از سوی خامنهای را
داشتید؟ آیا نزدیکی شما و همسرتان به خامنهای بیش از «سعید جان» و همسرش
بود؟ آیا بی چشم و رویی و بیصفتی خامنهای در جریان قتل سعید امامی و
بازجویی از همسرش را ندیده بودید؟ بماند که امروزه همسر سعید امامی دوباره
توجیهگر جنایات رژیم شده است و به عنوان سخنگوی آنان در شورای حقوق بشر
شرکت میکند.
این
همه سادگی شما از کجا ناشی میشود؟ آیا نمک به حرامتر از روحانیت، قشری
را در اجتماع سراغ دارید؟ آیا از خمینی بی چشم و روتر کسی را میشناسید؟
اگر همچنان او را «عزیز» مینامید اجازه دهید توضیح دهم:
یادتان
رفته حاج کریم دستمالچی را چگونه به اتهامات واهی در تابستان ۶۰ به همراه
حاج احمد جواهریان اعدام کردند؟ او که پول هواپیمای خمینی را هم داده بود.
آیا
نمیدانید یکی از کسانی که در سال ۴۲ رأی به مرجعیت خمینی داد و او را از
خطر اعدام رهانید، آیتالله شریعتمداری بود؟ یادتان رفته امام عزیز با او
چه کرد؟ نمیدانید آیتالله شریعتمداری بیمار از سر استیصال و درماندگی به
خمینی نامه نوشت و گفت: «کارد به استخوان رسیده... اگر مقصود بیآبرو کردن
بوده، بهکلی حاصل گردید و اگر مقصود سلب مرجعیت است، به مقصود رسیدند».
نمیدانید خمینی حتا اجازه نداد به وصیت آیتالله شریعتمداری عمل شود؟
آیتالله سید رضا صدر، برادر امام موسی صدر که به وصیت آیتالله شریعتمداری
قرار بود بر پیکر او نماز میت بخواند، در مقالهای با عنوان «در زندان
ولایت فقیه» نوشته است «حتی اجازه ندادند که نماز طبق وصیت آن مرحوم گزارده
شود و سپس در محلی که خود تعیین کرده بودند دفن شد.» او سپس تأکید میکند
که حکومت صدام حسین پس از قتل سید محمد باقر صدر (پسرعموی صدر) اجازه
برگزاری تشییع جنازه و برگزاری مراسم ختم را به خانواده این مخالف حکومت
داده بود.
یادتان
رفته با توطئه طراحیشده از سوی حزب توده و سرهنگ کبیری و محمدی ریشهری
چگونه قطبزاده را به تور انداختند و با خدعه و نیرنگ از او اعتراف گرفتند و
به جوخه اعدام سپردند؟ آیا خمینی نمیتوانست خدمات قطبزاده را به خاطر
بیاورد؟ مگر نگفته بود که بیست سال است او را میشناسم. البته امام و
دستگاه ولایت به کبیری و حزب توده هم رحم نکردند. یکسال طول نکشید که
کبیری و رهبران حزب توده را نیز دستگیر کردند و به زیر شدیدترین شکنجهها
بردند. رهبران حزب توده تا آن موقع جز خدمت به نظام چه کار کرده بودند که
به آن عقوبت دچار شدند؟ ناسپاسی و نمک به حرامی تا کجا! یادتان رفته خمینی
با آیتالله منتظری که نور چشماش بود چه کرد.
شما
که در کیهان قلم میزدید نمیدانستید چگونه خامنهای افسار گماشتهگانش را
باز کرده تا به رفسنجانی و خانوادهاش بتازند؟ موضوع قتل احمد خمینی را
فراموش کرده بودید؟ ندیدید با رفسنجانی و احمد خمینی که او را در خمره
رنگرزی خبرگان تبدیل به ولی فقیه مسلمین جهان کردند، چه کرد؟ چگونه انتظار
دلجویی او از خانواده خود را داشتید؟!
برخی دیگر از جدیدترین نوشتارهای ایرج مصداقی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر