۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

چرا و چگونه موسوی تبریزی از افشای عاملین واقعی سینما رکس آبادان جلوگیری کرد؟ در مصاحبه با سرهنگ بیات

۱۳۹۱/۰۸/۰۱BaiatArdeshir 121013- مهدی فلاحتی: ... دو سوأل هست من کوتاه از شما می کنم، .... یکی اینکه سرنوشت عاشور، گفتیم حسن عاشور یا علیرضا- عبدالرضا عاشور، بهرحال عاشوری که فرمودید، که در عراق بازداشت می شود و فرار می کند به عراق، در عراق بازداشت می شود، و خودش آدم دیوانه ای بوده، خل وضع بوده، می گوید من سینما رکس را آتش زدم، و بعد توسط ساواک شکنجه می شود، و بعد در داخل ایران وقتیکه به شما تحویل می دهند، بهرحال شما درمی یابید که این دیوانه است و رهایش می کنید. این سرنوشتش چه شد، به کجا رسید؟

سرهنگ اردشیر بیات: وقتی که این پرونده را ما تکمیل کردیم و به دادگستری آبادان فرستادیم، و بازپرس پرونده، آقای صرافی نیز پی به این حقیقت برد که این آدم شعورش درست کار نمی کند، چاره ای نداشت جز اینکه قرار موقت بازداشت برای او صادر بکند. چون اگر او را آزاد می کردیم، مردم می گفتند عامل آتش سوزی سینما رکس آبادان آزاد شد. بنابراین بازداشت بود، تا زمانیکه حسین تکبعلی زاده دستگیر شد. وقتیکه حسین تکبعلی زاده دستگیر شد، و اعتراف صریح به آتش زدن سینما رکس آبادان کرد، و بازپرس البته در شهربانی از حسین تکبعلی زاده، ٤٨ ساعت، یعنی چندین ساعت متوالی بازجویی کرد، چون امکان نداشت ما اینرا به خیابان بفرستیم، خطر بود. بعد از اینکه تحقیقات تکمیل شد و حسین تکبعلی زاده به زندان شهربانی تحویل داده شد، روزی بازپرس با رئیس شهربانی آبادان سرهنگ امینی[ سرهنگ محمد علی امینی رئیس شهربانی آبادان بعد از فاجعه] تماس می گیرد و می گوید من قصد دارم حسن عاشور را آزاد کنم، چون این گناهی ندارد. امینی هم می گوید ما این دیوانه را می دانیم که گناهی ندارد، هرچه بهتر که آزاد کنید. او آزاد می شود. بعد از اینکه پروندۀ سینما رکس با فشار مردم آبادان و انکار و امتناع جمهوری اسلامی، بزور بازگشایی می شود و دادگاه تشکیل می شود، اولین کسی را که به دادگاه، به جایگاه شهود احضار می کنند، همین حسن عاشور یا علیرضا عاشور است.



مهدی فلاحتی: در سال ١٣٥٩؟
سرهنگ اردشیر بیات: در سال ١٣٥٩. وقتیکه او را به جایگاه شهود فرا می خوانند، او بصورت دلقکی که وارد سیرک بشود، شروع می کند به عملیاتی انجام دادن، بدور خودش چرخیدن. قبل از این، آقای موسوی تبریزی شروع می کند به بیان کردن شرح مبسوطی در جنایات شاه ، و اینکه حال ببینید چه کسانی را برای جنایات انتخاب می کرده اند.
مهدی فلاحتی: در دادگاه؟
سرهنگ اردشیر بیات: در دادگاه. حسن عاشور وقتیکه به جایگاه شهود می آید، و می بینند که دور خودش می چرخد، دستش را می گیرند و او را می آورند پشت میکروفون بلندگو، می گویند اینجا بایست. می گوید من باید بروم درون این؟ من باید بروم توی میکوفون بلندگو؟ که شلیک خندۀ مردم بلند می شود، و موسوی تبریزی می بیند عجب گافی داده، اینست که می گوید ببینید، جنایتکاران زمان شاه هم دیوانه اند. او را بیرونش کنید. او از دادگاه بیرون و آزاد می شود. اینست سرنوشت حسن عاشوری.
مهدی فلاحتی: و شش نفری که شما فرمودید، شش نفر یا چهار نفر که گروهی بودند که سینما را آتش زدند، آنها، غیر از تکبعلی زاده که اعدام شد و به آن می پردازیم، بقیه سرنوشتشان چه شد؟
سرهنگ اردشیر بیات: آنچه که برای ما مسجل بود، سه نفر بنام یدالله، فرج الله، و فلاح، اینها در آتش سوختند. یک نفر چهارمی و پنجمی هم هست که من به چشم خود ندیدم. ولی بطوری که رئیس زندان آبادان برای من شرح می داد، و او در تمام جزئیات این متهمین بوده، چون دو سال رئیس زندان بوده ...
مهدی فلاحتی: زندان آبادان قبل از انقلاب یا بعد از انقلاب؟
سرهنگ اردشیر بیات: هم قبل از انقلاب، هم بعد از انقلاب. از قبل از انقلاب این رئیس زندان آبادان بود تا پروندۀ سینما رکس آبادان بسته شد.
مهدی فلاحتی: جناب سرهنگ، اسمشان را می توانید بگویید؟
سرهنگ اردشیر بیات: من متأسفم، نمی توانم. چون بمن اجازه ندادند اسمشان را بگویم. ایشان می گوید یک هفته بعد از تکبعلی زاده، نفری دیگری دستگیر شد، و به زندان آورده شد، بنام ابراهیم نظریان. می گفت این ابراهیم نظریان در زندان دچار روان پریشی شد، شدیداً متوحش شد، بطوری که روزها و شب ها دندانهای خودش را با دست لق می کرد و خودش با دست دندان های خود را می کشید و بوضع بسیار اسفناکی دچار شده بود. روز اول دادگاه سینما رکس، در دادگاه بود. وقتی وضع او را می بینند، و بعد از حسن عاشور حساب می کنند، می بینند اگر این شخص را هم به جایگاه شهود بخواهند بیاورند، ممکن است بیاناتی بکند، روز دوم این آدم ناپدید می شود و هنوز هم هیچکس از سرنوشت او خبر ندارد.

مهدی فلاحتی: جناب سرهنگ، اطلاعات شما قبل از انقلاب، مستقیماً شاهد اوضاع بودید و مستقیماً مسئول پرداختن به این موضوع هم در آبادان بودید، یعنی دست اولترین حرفی است که شما می زنید. بعد از انقلاب اطلاعاتتان را از کجا می آورید؟ چون چنانکه شما فرمودید با درجۀ سرهنگ تمامی در بعد از انقلاب، اول فروردین ١٣٥٨، بازنشسته شدید. این دادگاه در سال ١٣٥٩ برگزار می شود. شما این اطلاعات دست اول را از کجا آوردید؟
سرهنگ اردشیر بیات: من اولاً با تمام افسران در ایران که بودم، تماس داشتم. ولی اطلاعات دقیق من از رئیس زندان آبادن است، که از روز اولی که متهمین تحویل او داده شده، با اینها بوده، اینها را به دادگاه می برده، سرتاسر روزهایی که دادگاه از اینها تحقیق می کرده، داخل دادگاه بوده، تا دقیقه ای که اینها را اعدام کردند. و این آدم در امریکا با من بوده، رفیق من است، و تمام اطلاعات مستند و بدون ذره ای خدشه است.
مهدی فلاحتی: جناب سرهنگ بفرمایید، خواهش می کنم در بارۀ اینکه زمانیکه تکبعلی زاده را قبل انقلاب بازداشت کردید، چه اتفاقی افتاد؟
سرهنگ اردشیر بیات:... من اول چگونگی بازداشت تکبعلی زاده را می گویم، تا بعد برسیم به آتش زدن سینما رکس. بعد از آتش سوزی سینما رکس آبادان، آبادان بصورت نا آرام ترین شهر ایران درآمد. و اتفاقات بسیار زیادی افتاد که از جمله احضار تیمسار رزمی رئیس شهربانی آبادان به تهران، دو روز پس از آتش زدن سینما رکس، بعد اجتماع قریب به یکصد هزار نفر مسلح به چوب و چماق در گورستان خسرو آباد آبادان، و حمله و حرکت بطرف آبادان، که من با چهل نفر در ظرف پنج ساعت توانستم این عده را متفرق کنم، بدون اینکه خون از دماغ کسی بیرون بیاید. که همین امر هم باعث تعجب حتی اعلیحضرت شد. و بمن مراحمشان را همان ساعت ابلاغ کردند. بعد از این جریانات که حسن عاشور دستگیر شد، ما فهمیدیم باید قویاً بدنبال مجرم اصلی باشیم. و ما به هر وسیله ای تحقیق می کردیم. در زمانیکه حکومت نظامی اعلام شد، سرقت هایی در شهر اتفاق افتاد. ٥ یا ٦ فقره سرقت اتفاق افتاد که مغازه های بزرگ را سارقین در زمان حکومت نظامی باز می کردند و گاو صندوق ها را با خودشان می بردند. و اینهم شد یک شایعۀ بزرگی که مأمورین شهربانی و فرماندهان نظامی به اتفاق هم سرقت می کنند، در زمان فرماندار نظامی که کسی جرئت سرقت ندارد. تا اینکه بر حسب تصادف یک شب درست سر ساعت ده شب در خیابان امیری، وقتی سارقین، یک مغازۀ فرش فروشی را سرقت می کردند، دستگیر شدند. در بازجویی از این سارقین، من یک روز در ساعت پنج بعد از ظهر بود که در اتاق رئیس شهربانی سرهنگ امینی نشسته بودیم و باهم در بارۀ وضعیت موجود صحبت می کردیم. ناگهان سروان رسایی جانشین رئیس آگاهی، سراسیمه وارد اتاق سرهنگ امینی شد و گفت قربان یک خبر بسیار مهم را یک نفر می خواهد به اطلاعتان برساند، و می گوید فقط به رئیس شهربانی می گویم، هیچکس نباید در اتاق باشد. ما آمدیم بیرون. بعد از ساعتی، فهمیدیم که این آقا گفته که اگر بمن کمک کنید، من در مورد سینما رکس آبادان سرنخی به شما می دهم. و قول به او داده شد، و او بیان کرد من با چند نفر از دوستانم در قهوه خانه ای نشسته بودیم، یکی از جوانان به کسانی که سینما رکس را آتش زده بودند، ناسزا می گفت. جوان دیگری که پهلوی ما بود و اسمش حسین تکبعلی زاده است، گفت ناسزا نگو. گفت چرا؟ گفت برای اینکه برادر شما در این آتش سوزی دست داشته است. گفت شما از کجا می دانید؟ گفت برای اینکه من هم بوده ام. این شد سرنخ ما. وقتی او را گرفتیم، آن جوانی را هم که گفته بود ناسزا گفته، او را هم آوردیم که تأیید کرد. درصدد دستگیری حسین تکبعلی زاده برآمدیم. فهمیدیم در آبادان نیست. پس از تحقیقات معلوم شد به اصفهان رفته است. گروهی به اصفهان فرستاده و با تیمسار مصطفایی رئیس شهربانی اصفهان تماس گرفته شد. ایشان رفتند، پس از مدتی به شهربانی ما اعلان کردند که ما بدنبال او رفته ایم، او آمده به اصفهان، در منزل خویشاوندانش بوده، به منزل آیت الله طاهری رفته، در آنجا گویا از او پذیرایی نشده، برگشته دوباره به منزل خویشاوندان و به بندر عباس عزیمت کرده است. فوراً با سرتیپ یزدان بخش رئیس شهربانی بندر عباس، تماس گرفته شد. و هیئتی مجدداً از طرف آگاهی به بندر عباس گسیل شد. خوشبختانه سرتیپ یزدان بخش خیلی زود حسین تکبعلی زاده را دستگیر کرد. و به ریاست شهربانی کل کشور اعلان می کنند که من عامل آتش زدن سینما رکس آبادان را دستگیر کرده ام. رئیس کل شهربانی که از این جریان باخبر بود، می گوید سریعاً متهم را به آبادان اعزام کنید. و متهم به آبادان آمد، و در بازجویی آنچه که باید و شاید را گفت. حالا من می گویم چگونه شد که سینما را آتش زدند.

قسمت دوم:



سرهنگ اردشیر بیات: در آبادان سه گروه فعالیت مذهبی داشتند. یک، روحانیان بودند. یکی، حسینیۀ اصفهانیان بود که عده ای از تجار اصفهان به سرپرستی برادران زریباف، حاج ابراهیمی، حاج قبادی، رشیدیان، آنرا رهبری می کردند.
مهدی فلاحتی: رشیدیان که بعد شد نمایندۀ مجلس.
سرهنگ اردشیر بیات: حتماً، من خبر ندارم.
مهدی فلاحتی: کیاوش هم ...
سرهنگ اردشیر بیات: حالا عرض می کنم. و ...
مهدی فلاحتی: لرقباء هم بین همین ها ... .
سرهنگ اردشیر بیات: بله، لرقباء هم جزو همین حسینیۀ اصفهانیان بود. و گروه دیگری که فرهنگیان بودند، و فعالترین آنها شخصی بود بنام کیاوش. این کیاوش جلسات قرآن داشت، و در آنجا بحث و گفتگو برای جوانان می شد.
مهدی فلاحتی: کیاوش هم دور اول و دوم نمایندۀ مجلس بود.
سرهنگ اردشیر بیات: کیاوش فرماندار شد، استاندار شد، و گویا نمایندۀ مجلس. این دستمزدش بود. به ما اطلاع داده شد که از قم و اصفهان هیئتی به حسینیۀ اصفهانی ها آمده اند، و اینها گروه را تحت فشار قرار داده اند که حتماً بایستی در آبادان شما کاری بکنید که مردم آبادن هم مثل بقیۀ شهرهای ایران به "شورش" بلند شوند. چون آبادن تا آن روز، می خواهم بگویم ساکت ترین شهر ایران بود. و ما خبردار شدیم و می دانستیم یک اقدامی اینها خواهند کرد، اما در کجا را نمی دانستیم. ما فعالیت ها و مراقبت های خودمان را در نقاط حساس و حیاتی تشدید کردیم. بعد وقتیکه کیاوش برای این جوانان شروع می کند به صحبت کردن، ضمن اینکه ترقیب و تشویقشان می کند، ضمناً تحقیرشان هم می کند. می گوید از طرف جوانان شهر بوشهر و شهرهای دیگر برای شما - خیلی معذرت می خواهم این کلمات را می گویم-، لباس زنانه فرستادند. چون شما حرکتی ندارید، مرد نیستید. اینها ناراحت می شوند، بعد در همانجا اعلام آمادگی می کنند که ما حاضر به هرگونه اقدام هستیم. و طرحی تهیه می شود، اولین طرح، ترور تیمسار سرتیپ رزمی رئیس شهربانی آبادان بود. اینها گسیل می شوند برای ترور تیمسار رزمی. ما مراقبت از تیمسار رزمی را بسیار تشدید کرده بودیم، چون ایشان قبلاً رئیس شهربانی قم بودند، در قم جلوی تمام این وقایع ناگوار را گرفته بودند. برعکس تبریز که رئیس شهربانی آن تنزیل درجه شد، ایشان ترفیع مقام یافتند، بخاطر همین اقدامی که در قم کرده بودند، و برای قم ایشان هدف بود. اینها می روند به منزل رئیس شهربانی، می بینند که مراقبت بسیار شدید است و قادر نیستند که کاری بکنند. برمی گردند، اطلاع می دهند به کیاوش که کاری از دست ما برنمی آید. کیاوش دستور می دهد بروید یکی از سینماها را آتش بزنید. اینها یک روز قبل از آتش زدن سینما رکس آبادان، می آیند و سینمایی که در خیابان امینی بنام سینمای شیری یا شهلا، من اسمش را دقیق نمی دانم که بگویم، تینر(thinner) تهیه می کنند و می روند و داخل سالن انتظار آن سینما، در موقیعت مناسب تینر را می پاشند، ولی در این حین یک جوانی، دختری یا پسری می آید بیرون و برمی گردد، اینها صبر می کنند و بعد که کبریت می زنند، تینر آتش نمی گیرد.
مهدی فلاحتی: خشک شده بود، پریده بود.
سرهنگ اردشیر بیات: پریده بود. تلفن می زنند که جریان اینجوری شد و ما موفق نشدیم. آقای کیاوش دستور می دهد که ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است، سینمای دیگر، فردا شب. ولی اینبار سعی کنید مواد آتشزا را غلیظ تر و بهتر انتخاب کنید. اینها می روند از یک رنگ فروشی تینر را با یک روغن مخصوص مخلوط می کنند، و می آیند به سینمای رکس، ساعت ده و ده دقیقه کم، یا یک ربع کم. قبلاً پنج تومان می دهند به بلیط فروش سینما، می گویند برو برای ما ساندویچ بخر. که بلیط فروش ناظر نباشد. بلیط فروش می رود بیرون، وقتیکه اینها مطمئن می شوند، تینر را به داخل سالن می ریزند و همانطوری که قبلاً عرض کردم این دیواره ها و کف همه با آگوستیک فرش شده بود، سریع آتش می گیرد. برای اینکه اینها به چنگ مأمورین نیافتند، چون همیشه ما جلوی درب سینما...، سینما رکس آبادان با شهربانی ما در حدود صد متر فاصله داشت، ساختمان شهربانی بود، دارایی بود، و بعد سینما رکس. و اینها می گویند که اگر ما بخواهیم الان که سینما رکس را آتش زدیم، نابهنگام بیرون بیاییم، ممکن است مأمورین ما را بگیرند، برویم داخل سالن، بعد که جمعیت بیرون می آید، با جمعیت بیرون بیاییم. وارد سالن می شوند. این جواب هم برای کسانی هست که می گویند درب سینما را قفل کردند. دقت کنند به این مسئله که خود این آقایان وقتی سینما را آتش می زنند، وارد سینما می شوند. بعد منتهی، آتش بقدری سریع شعله ور می شود و از درب ها به داخل سالن سینما وارد می شود که حسین تکبعلی زاده و چند نفر دیگر می توانند فرار کند، ولی آن سه می سوزند. این سرنوشت آتش زدن سینما رکس بود.
مهدی فلاحتی: و بعد حسین تکبعلی زاده در بازداشت شما بود و بعد؟
سرهنگ اردشیر بیات: حسین تکبعلی زاده در بازداشت ما بود، پرونده داشت تکمیل می شد، و این مراتب به تهران گزارش شده بود، و وزیر دادگستری وقت دکتر باهری[محمد معتضد باهری]، و وزیر اطلاعات دکتر عاملی تهرانی، در جریان کامل امر بودند، که [قرار بود] بوسیلۀ رادیو و دستگاه تلویزیون و وسایل ارتباط جمعی ایران پخش بشود، که متأسفانه "شورش" سرانجام یافت، "فتنه" به پایان رسید، و انقلاب شد. و این پرونده دیگر باز نشد. در این زمان، فردای انقلاب، یعنی یک روز بعد از انقلاب آخوند جمی [غلامحسین جمی] که فعالترین آخوند آبادان بود و در دستور آتش زدن سینما رکس نقش مهم و مثبت داشت، با آخوند دهدشتی [سید محمد کاظم دهدشتی]،می رود به زندان آبادان، و همۀ زندانیان را پس از یک سخنرانی آزاد می کنند. حسین تکبعلی زاده و ابراهیم نظریان در سلول های انفرادی بودند. رئیس زندان می آید و به جمی می گوید که این دو نفر را چکار کنیم؟ اینها عاملین آتش زدن سینما رکس آبادان هستند. می گوید اینها فرزندان انقلاب اند، اینها را آزاد کنید. اینها هم آزاد می شوند. تکبعلی زاده به تهران می آید، پیش صباغیان می رود، پیش احمد خمینی می رود، من نمی دانم پش آیت الله خمینی هم می رود یا نه، و بعد بوسیلۀ محمد منتظری به پدرش آیت الله منتظری معروف که می گویند بسیار انسان سالمی بود معرفی می شود. ایشان به حسین تکبعلی زاده امان نامه می دهد، به این شرح که این فرد هر اقدامی کرده برای به ثمر رسیدن انقلاب کرده، بنابراین احدی مزاحم این آقا نشود.
مهدی فلاحتی: می توان اینجوری حدس زد که محمد منتظری که احتمالاً که خودش بهرحال در فعالیت های ...
سرهنگ اردشیر بیات: محمد منتظری صد در صد دست داشت. عرض کردم ....
مهدی فلاحتی: بهرحال می شود اینجوری حدس زد که محمد منتظری به آیت الله منتظری منتقل کرده است که این آدم فرزند انقلاب است و بعد آیت الله منتظری چنین نوشته. خواهش می کنم بفرمایید، من صحبتتان را قطع کردم.
سرهنگ اردشیر بیات: من جرئیات را نمی دانم که در آنجا چه گذشته، ولی این امان نامه را منتظری به این آدم می دهد. بعد این آقای حسین تکبعلی زاده می آید به اصفهان در یک تعمیرگاه آهنگری یا مکانیکی مشغول به کار می شود. وقتی که آب از آسیاب می افتد و مردم آبادان بهوش می آیند، می بینند ای بابا ! متهم چه شد؟ و خبر پیدا می کنند که این شخص در اصفهان مشغول بکار است. جمعی به سرکردگی سازش، همان کسی که اعضای خانواده اش باستثنای یکنفر در سینما رکس آبادان کشته شده بودند.
مهدی فلاحتی: رادمهر.
سرهنگ اردشیر بیات: سازش. رادمهر هم بود، سازش هم بود. و سازش بیشتر از همه فعالیت می کرد. سازش باتفاق چند نفر می آیند و این شخص را در اصفهان دستگیر می کنند و به آبادن می برند. تحویل سپاه پاسداران و کمیته می دهند. دو روز بعد می بینند این آقا دوباره لب شط دارد قایق می گیرد که برود کویت. دستگیرش می کنند. اینبار می آورند او را تحویل شهربانی می دهند. و مأمورین شهربانی را تهدید می کنند چنانکه از این آدم مراقبت نشود، شما مسئولید و ما می دانیم با شما چکار کنم. مأمورین شهربانی هم که می دانستند، خودشان متهم این پرونده شدند، به هیچ عنوان نمی گذاشتند که او فرار کند. او را در بازداشت نگه می دارند. در بازداشت که هست، نامه ای مشروح به صباغیان می نویسد، که جناب صباغیان من برای انقلاب خدمت کردم، و شما بمن وعده هایی دادید. الان در زندانم. پدرم از کار بیکار شده، -مادرش را نمی دانم به چه جرمی زندانی کرده بودند- مادرم در زندان است. صباغیان جواب به او نمی دهد. بعد هر روز اصرار مبرم که اجازه بمن بدهید یا با آیت الله بهشتی یا با محمد منتظری، یک تلفن دو دقیقه ای داشته باشم. ولی رئیس زندان این اجازه را به این آقا تا به روز دادگاه نمی دهد.
مهدی فلاحتی: تا به روز دادگاه در سال ١٣٥٩. سرهنگ هفت دقیقه وقت داریم، شما ماجرای دادگاه را بفرمایید و صحبت هایی را که در آن شد.
سرهنگ اردشیر بیات: امیدوارم بتوانم. اولاً دادگاه به این دلیل بعد از یک سال و نیم تصویب می شود که در حدود چهار صد نفر از مردم آبادان، مدت شصت روز، در داخل زمین دارایی آبادان اعتصاب می کنند و متقاضی رسیدگی به پرونده می شوند، و شعارهای زیاد و درشت دور تا دور سینما چسبانده می شود، رزمی سرپوشی برای جنایت رژیم. و شعارهایی است که مردم در داخل اصفهان[آبادن] می دهند، رزمی سرپوشی برای جنایت رژیم. بعد به من اطلاع داده شد تلفنی که دیروز جلسه ای تشکیل شده و گفتند حال که این مردم دست بردار نیستند ما عده ای از سران وقت آبادان را میگیریم، در این دادگاه اعدام میکنیم، تا به این پرونده خاتمه داده بشود. و دادگاه تشکیل میشود. و شخصی بنام موسوی تبریزی که متاسفانه فرصت نشد که من داستان ایشان را بگویم، به ریاست دادگاه برگزیده میشود در صورتیکه مردم آبادان تقاضا داشتند شیخ علی تهرانی قاضی دادگاه بشود، همان کسی که بعد از انقلاب اعلام کرده بود سینما رکس را روحانیون آتش زدند. دادگاه که تشکیل میشود، اولین فرد که گفتم حسن عاشور به آن صورت در می آید، از بقیۀ متهمین بازجویی میشود، تا نفر آخر میرسد به حسین تکبعلی زاده. از حسین تکبعلی زاده اولین سوالی که میکنند چطور سینما را آتش زدید؟ ایشان مشروح تعریف میکند، بدون اینکه بپرسند چه کسی تو را تحریک کرد، فقط میگوید چگونگی آتش زدن سینما را تشریح کنید، ایشان تشریح میکند. بعد از اینکه سوالات تمام میشود، میگوید که آقای حسین تکبعلی زاده، روابط شما با ساواک شاه چگونه بود؟ حسین تکبعلی زاده که آدم بسیار جسور و گستاخ است - این را رئیس زندان به من میگفت-، بسیار گستاخ، میگوید دوباره بفرمایید سوالتان را، این آقا دو زاریش نمی افتد که این میخواد چکار کند. میگوید که عرض کردم روابط شما با شاه و ساواک شاه چگونه بود؟ می گوید مرتیکه ... معذرت میخواهم، اجازه ندارم ...، رکیک ترین فحشی که به یک مرد میشود داد را به این آقا می دهد.
مهدی فلاحتی: به موسوی تبریزی.
سرهنگ اردشیر بیات: به موسوی تبریزی. می گوید مرتیکه فلان فلان شده، شما اطلاع ندارید من با چه کسی روابط داشتم؟ ساواک کیه؟ شاه کیه؟ آنها که روحشان از این جریان خبر نداشت. دادگاه بهم میخورد، همهمه میشود، درب های دادگاه را میبندند، دوربینها و ضبط صوتها را از خبرنگاران می گیرند، فیلم ها و نوارها را درمی آورند، و به اینها ابلاغ میکنند که اگر یک کلمه از این مطالب در بیرون درز پیدا بکند، شما هم جزو ضد انقلاب محسوب می شوید. و بعد از دو روز حکم صادر میشود، و جالبترین قسمت اجرای حکم است. سازش، و عدۀ دیگری که در اولین روز دادگاه به حضور متهمین اعتراض کردند و گفتند اینها چه کسانی هستند شما آورده اید دادگاه ؟ اینها متهمین ما نیستند، متهمین اصلی ما کسان دیگری هستند. اینها را از دادگاه بیرون میکنند، و تا آخرین جلسۀ دادگاه، آنها را به دادگاه راه نمی دهند. بعد از اینکه حکم صادر میشود، مردم باخبر می شوند. ساعت سه بعد از ظهر، این باصطلح مجرمین،محکومین را برای اجرای حکم می برند. مردم آبادان جلوی اینها را میگیرند که از اجرای حکم جلوگیری کنند. با جنگ و گریز در سه نقطه اینها را پیاده میکنند، موفق نمی شوند. سرانجام عده ای از پاسدار و بسیجی جلوی مردم را سد میکنند و این محکومین را میبرند در یک گورستانی سریعا اعدام میکنند و فرار میکنند. این داستان مختصر دادگاه بود.
مهدی فلاحتی: جناب سرهنگ دو دقیقه فرصت داریم. ممکن است از شما خواهش بکنم که عاملان و مسئولان آتش سوزی سینما رکس آبادان را فقط نام ببرید؟
سرهنگ اردشیر بیات: من عامل شماره یک را کیاوش، شماره دو را جمی، برادران زریباف، حاج ابراهیمی، رشیدیان، قبادی، لرقباء. اینها کسانی هستند که در آبادان مستقیماً در این جنایت دست داشتند. حالا، با تهران و قم چه کسانی بودند که اینها ارتباط داشتند، من اطلاع دقیقی از آنها ندارم، ولی مطمئنا میدانم روحانیان بلند پایۀ انقلاب در این جنایت در قم و اصفهان دست داشتند، یعنی دستور از آنها میرسید.
مهدی فلاحتی: از کجا میدانید؟
سرهنگ اردشیر بیات: بما اطلاع رسید، در اول سخنانم عرض کردم به ما اطلاع رسید که از قم و اصفهان عده ای آمده اند و مصرند که آبادان باید برخیزد، به هر قیمتی شده و به هر دلیلی شده، و آنان بودند که اینها را تحریک کردند، و اینها در واقع حکم را به اجرا گذاشتند.
مهدی فلاحتی: سپاسگزارم از شما جناب سرهنگ اردشیر بیات که این برنامه هم میهمان ما بودند. من فقط خدمتان عرض کنم که در برنامۀ جمعۀ پیش هم عرض کردم خدمت تان که خیلی تأمل برانگیز است این نکته که در تمام عمر ٣٤ سالۀ جمهوری اسلامی ایران، هرگز برنامه به یادبود کشته شگان فاجعۀ سینمارکس آبادان که در تاریخ بیست و هشتم مرداد ١٣٥٧، چند ماه قبل از انقلاب روی داد، هیچوقت، هیچ برنامه ای، در یادبود اینها از طرف جمهوری اسلامی برگزار نشد، و این خیلی جای تامل دارد که چرا نشد. صحبتهایی که با جناب سرهنگ بیات کردیم، فقط یک اشاره هایی بود به برخی از نکات. از جناب سرهنگ بیات خواهش کردیم که یک برنامۀ مستقل یک ساعته ای بنشینیم و از آغاز تا پایان، در بارۀ همین فاجعه سینما رکس، و در واقع جمع بندی و پرداختن دقیقتر به صحبت هایی که امشب و هفتۀ پیش در بارۀ فاجعۀ سینما رکس شد را داشته باشم با ایشان، که این برنامه را خواهیم داشت، برنامه ای مناسب در ساعتی مناسب، در صدای امریکا بنابر تصمیم سر دبیران کل صدای امریکا پخش خواهد شد. جناب سرهنگ مجددا از شما متشکرم که تشریف آوردید. از بینندگان عزیز هم سپاسگزارم ....

توضیح سایت انقلاب اسلامی: آقای محمد جعفری در خاطرات خود، در باره فاجعه سینما رکس آبادان چنین نوشته است:
«قبلا در مورد آتش زدن سينما ركس آبادان در 28 مردادماه 1357 و آن فاجعه هولناك كه در آن بيش از چهار صد نفر جان دادند اشاره كرده ام. آقاي احسان نراقي نيز خيلي سربسته و گنگ بر اساس اطلاعاتي كه بدست آورده چنين نوشته است: ’’ در آتش سوزي سينما ركس آبادان چهارصد نفر كشته شدند. مخالفين عمال رژيم را باعث اين خيانت و شروع دور جديدي از خشونت ها دانستند. ارتكاب اين عمل، بعدها به مبارزان اسلامي نسبت داده شد.‘‘(49)
در طول اقامت در اين بند با تني چند از بچه هاي خرمشهر و آبادان آشنا شدم و از اينان در مورد فاجعه سينما ركس پرسيدم كه چه اطلاعي دارند و آيا اين فاجعه كار رژيم شاه بوده است؟ آنها اظهار داشتند كه فاجعه سينما ركس و آتش زدن آن براي اكثر آبادانيها مسلم است كه كار انقلابيون مسلمان بوده است و همه رژيم شاه را مبري از اين عمل مي دانند. آنها در اين رابطه از آقاي محمد منتظري، موسوي تبريزي و جمي امام جمعه آبادان نام بردند و مي گفتند كه اينان در جريان كار بوده و عامل آن هستند و حتي شخصي را كه مأمور آنها بوده و مواد آتش زا را وسيله آنها به وي داده شده بود نام بردند. آنان اظهار داشتند دادگاهي كه براي يك چنين فاجعه اي كه درآن كوچك و بزرگ، زن و بچه در شعله هاي آن آتش كباب شدند، تشكيل شد، با ترتيب دادن چند جلسه مختصر و اعدام چند نفر بيگناه به مسأله خاتمه دادند و نگذاشتند كه مسأله روشن شود و پرده ها بالا برود. و در واقع كار دادگاه براي روپوش گذاشتن و خاموش كردن اين مسأله بود و نه به كيفر رساندن مسببين و عاملين آن.»
(اوین گاهنامه پنج سال و اندی، ص 331-330)

هیچ نظری موجود نیست: