شوروی استالینی بهشت زحمتکشان نبود/ آخر چگونه ممکن است این همه اعمال غیرانسانی و جنایتکارانه توسط حکومت شوروی علیه کمونیستهای ایرانی در اردوگاههای کار استالینی رخ داده باشد؟
١٣٩٢/٠٢/٠٧-گفتگوی
ثمینا رستگاری با اتابک فتحاللهزاده: «استالین روسیه را با گاوآهن تحویل
گرفت و با بمب اتم تحویل داد.» این جمله معروف داوری درباره استالین را
برای هر محققی دشوار میکند. در حال حاضر رویکرد او نسبت به دگراندیشان،
فرستادن نویسندگان و روشنفکران به اردوگاههای کار اجباری و له کردن
میلیونها نفر زیر چرخدندههای توسعه شوروی محور اصلی بررسی دوره استالین
است. اما سالهایی نه چندان دور استالین برای بسیاری از ایرانیها قهرمان
بزرگی به شمار میرفته، قهرمانی که میتوانستند تمام زندگی خود را بر روی
اثبات حقانیت او قمار کنند. دلدادگی به استالین برای روشنفکران به قیمت
مهری در کارنامهشان تمام شد؛ مهری که کتمانش کنند یا نادیدهاش بگیرند.
اما کارگران سادهای که به امید بهشت دایی یوسف بار سفر به شوروی بستند
چهرهای بیرحم و خشن از او دیدند. رژیم استالینی بیهیچ شفقتی آنها را
جاسوس حکومت ایران میدانست. بهشت کمونیسم برای این کارگران ساده جهنمی بود
که راه خلاصی از آن نداشتند. اتابک فتحاللهزاده که خود به همین دسته
تعلق دارد پروژه کاریاش را به روایت همقطارانش اختصاص داد. او با نوشتن
کتابهای «خانه دایی یوسف»، «در ماگادان کسی پیر نمیشود» و «اجاق سرد
همسایه» پردهای از داستانی هولناک را به تصویر کشید که درلابلای تحلیلهای
روشنفکران مفقود بود. گفتوگوی «تاریخ ایرانی» با فتحاللهزاده شرح نگاه
ایرانیها به دایی یوسف و بهشت سرخ اوست.
***
تصحیح و تغییر تصور ایرانیها نسبت
به استالین و همچنین سرگذشت ایرانیهایی که به شوروی پناه برده بودند از
جمله مسائلی بوده که محققان ایرانی علاقه چندانی به پرداختن بدان
نداشتهاند. انگیزه اصلی شما از روشن کردن این بخش از تاریخ ایران چه بود؟
عوامل گوناگونی در شکلدهی و مکتوب کردن این
بخش از تاریخ ایران نقش داشتند، ولی دو انگیزهٔ اساسی در شکلدهی هدف من
نقش برجسته داشت. اولین انگیزهٔ من انسانی بود. باید بگویم هر چه دیدار من
با ایرانیانی که گذرشان به اردوگاههای کار استالینی افتاده بود، بیشتر
میشد به همان اندازه از این همه فجایع باورنکردنی منقلب و افسرده
میشدم. اول باورم نمیشد و از خود میپرسیدم آخر چگونه ممکن است این همه
اعمال غیرانسانی و جنایتکارانه توسط حکومت شوروی علیه کمونیستهای ایرانی
رخ بدهد.
باری پس از آگاهی از زندگی هولناک ایرانیان
زجردیده، بار سنگینی بر دوش خود احساس میکردم، ولی واقعیت این بود تا
زمانی که در شوروی بودم کوچکترین قدمی نمیشد در این جهت برداشت. متاسفانه
فرصت آن نیست که شرح دهم چرا امکانپذیر نبود. تنها اشاره کنم من برای
دیدار ایرانیانی که از اردوگاهها و زندانهای استالینی نیمه جان آزاد شده
بودند، به بهانهٔ رفتن به خانهٔ پدرزنم ارتباط برقرار میکردم. با این همه
حال کا.گ.ب دو بار مرا به بازجویی فراخواند و باز برای آگاهی اشاره کنم،
افرادی از این داغدیدهها حتی اجازه نداشتند از شعاع ۲۰ کیلومتری محل
زندگیشان خارج شوند. تنها پس از فروپاشی کشور شوروی و مسائل دیگر بود که
توانستم دین اخلاقی خود را در قبال این افراد ادا کنم.
دومین انگیزهٔ من این بود که نشان دهم سرزمین
شوراها از بدو تولد تا زمان فروپاشی، نه تنها بهشتی برای زحمتکشان نبود
بلکه برخلاف تبلیغات رسمی دولت شوروی ماهیت ظالمانه و غیرانسانی داشت. در
واقع حزب کمونیست و به خصوص دبیرکل آن، خدای کشور پهناور بود. حکومت شوروی
به تمام معنا تامگرا (توتالیتر) بود. این نظام ترکیبی از جباریت، استبداد و
به خصوص در زمان فرمانروایی استالین حکومت مطلقه چنگیزخانی بود و به نام
طبقه کارگر، نظام فرعونی را برقرار کرده بود. این نظام هرگز اجازه نداد
کوچکترین حرکت و تفکری بیرون از دولت در جامعه شوروی رخ دهد. دوام این نظام
طی ۷۰ سال اساسا به سبب سرکوب و استبداد بسیار خشن و ترور سیاسی
امکانپذیر بود.
اما نقد استالین در کتابهای شما به نقد کل پروژه کمونیسم انجامیده است. آیا تسری این دو به همدیگر نتیجهگیری درستی است؟
بله، هدف کلان من نشان دادن سرشت حکومتهای
ایدئولوژیک و به طور مشخصتر حزب کمونیست شوروی بود. علیرغم اینکه دغدغه
کمونیستها عدالت بود اما تجربه نشان داد که حکومتهای ایدئولوژیک چه
جهنمی میتوانند به بشریت تحویل دهند. متاسفانه این ایدئولوژی تنها در
چارچوب کشور شوروی باقی نماند بلکه بسیاری از نیروهای سیاسی در کشورهای
دیگر با توجه به شرایط ویژه خود از حکومت شوروی الگوبرداری کردند و اینجا و
آنجا حکومتهای خود را برقرار کردند. گرچه این حکومتها انگشت کوچک شوروی
نمیشوند اما خودشان فکر میکنند از جنس و قماش دیگری هستند.
یکی از هدفهای من، نقد خانواده فکری خودم
بود. شکست سیاسی ما در ایران و فروپاشی شوروی و زندگی من در کشور شوروی سبب
شد تا به ناکامی خود واقف شوم. در وهله اول با مقدسات کاری نداشتم و نگاه
من سطحی بود. اما به مرور دریافتم که سرچشمهٔ خطای خانوادهٔ چپ از لنینیسم و
انقلاب اکتبر ناشی میشود.
به باور من نه تنها خانواده چپ، بلکه تمام
خانوادههای فکری در رسیدن به اهداف خود در ایران شکست خوردند و فکر میکنم
تنها راه موجود نقد سیاستهای گذشته (تاکید میکنم نقد نه دشمنی) و
گفتوگو بین نسلها و شاخههای مختلف فکری و سیاسی جامعه ایران است و این
غیرممکن است که با همان تفکر و قالبهای گذشته برای کشورمان قدمی به جلو
برداشت.
به هر رو کوشش من ارائه تصویر دیگری از زندگی
دردناک و تاریخ نانوشتهٔ این جان بدربردگان دوران استالینی بود. سعی من
بر این بود بدون نظریهپردازی و با زبان ساده نشان دهم که جوانان انقلابی
با چه شور و عشقی اما باوری کورکورانه به سرزمین رویایی خود گام گذاشتند و
چگونه از همان روز اولی که قدم به کشور شوروی گذاشتند به اتهام جاسوسی
روانه زندان و اردوگاههای کار شدند و بسیاری در اردوگاههای کار اجباری به
سبب شکنجههای جسمی و روحی، گرسنگی و سرما جان سپردند و کسانی که از
اردوگاههای استالینی جان سالم بدر برده بودند سالها در بیخانمانی و دوری
از وطن روزگار بسیار تلخی را گذراندند.
برخی از محققان غلبه تفکر چپ و سیطره
تودهایها بر فضای نشر را دلیل کم بودن آثاری از نوع نوشته شما میدانند.
به نظر شما چرا پیش از آثار شما در این زمینه کار مشخصی با این رویکرد
انجام نشده بود؟
البته در خاطرات اشخاص و مقالات پراکنده به
طور محدود و نارسا، از جمله در مجله «تهران مصور» به طور گذرا اشاراتی شده
بود. تنها کتابی که پس از کودتای ۲۸ مرداد انتشار پیدا کرد خاطرات شادروان
مهرعلی میانجی بود. طی مصاحبهای که با ایشان داشتم او شرح داد: پس از مرگ
استالین علیرغم تمام فشار و تهدیدهای ماموران امنیتی شوروی به ایران
برگشتم. همین که به ایران رسیدم مرا به رکن دو (سازمان امنیت قبل از ساواک)
تحویل دادند. همزمان با بازجوییهای رکن دو سر و کله یک افسر آمریکایی با
مترجم پیدا شد. پیرمرد ۸۸ ساله ناله عمیقی از دل برون آورد و گفت: رهایی و
زنده ماندن من در اردوگاهها تنها و تنها شانس بود. من به عشق برگشت به
ایران زنده بودم. روزی افسر آمریکایی از من خواست بیا به آمریکا برویم،
باید از سرنوشت تو فیلمی درست کرد. خود تو نقش اول را بازی کن و به مردم
دنیا نشان بده که بر سر تو و دوستانت در اردوگاهها و زندانهای شوروی چه
آمده است. اگر این کار را بکنی به نفع توست و ما به تو کمک میکنیم. من به
او جواب دادم دیگر به هیچ شرطی حاضر نیستم از ایران خارج شوم. افسر
آمریکایی از من منصرف شد اما هموطنان من یعنی افسران رکن دو از من ماست سگ
میخواستند. به رکن دو گفتم: من در اردوگاههای استالین عهد کرده بودم اگر
روزی روزگاری به ایران برگشتم آنچه بر سرم آمده است را برای مردم خواهم
نوشت. افسران مربوطه استقلال نوشتن از من را سلب کردند و اینجا و آنجا
نظرات خود را به من تحمیل کردند. آخر سر هم کتاب در ۵۰۰ نسخه توسط رکن دو
چاپ شد. لطف کردند چند نسخه هم به من دادند. جالب اینجا بود رکن دو تقریبا
تمامی کتابها را بین افسران ارتش پخش کرد.
اما مطلب اینجاست در فضای اختناقزده شوروی
چه کسی و آن هم با چه دادههای موجودی میتوانست روشنگری کند. آنان که
گرفتار زندانها و اردوگاههای استالینی (باغبان شادمانی خلقها) شده بودند
میتوان گفت همهشان به لحاظ روانی در مقابل سیستم امنیتی شوروی درهم
شکسته شده بودند. من حتی تاثیر این درهم شکستی را پس از فروپاشی شوروی هم
مشاهده میکردم. من شهادت میدهم به سبب ترس و وحشتی که در دل اینها به
وجود آورده بودند به فکر احدی از این نگونبختها نمیرسید که میشود روزی و
روزگاری سرنوشتشان را مکتوب کرد. من وقتی به عمق فاجعه پی بردم که یکی از
این بازماندگان به من گفت: من حتی تمام و کمال وحشیگری این نظام را به
همسر و فرزندانم بیان نکردم. خب اینگونه رفتارها نتیجه روانشکستی این
اشخاص در مقابل حکومت تامگرای (توتالیتر) شوروی بود که باعث شده بود
بسیاری از آنان اعتماد به دیگری و حتی اعتماد به خود را هم از دست بدهند.
چرا آن بخش از رهبران و کادرهای حزب توده که به ایران برگشتند اعتنائی به این مسائل نکردند؟
به باور من تعلقات ایدئولوژیک و ملاحظات
سیاسی افراد فوق جایی برای پرداختن اینگونه مسائل نمیگذاشت. در فضای آن
دوران این اشخاص نمیتوانستند از حوزههای مکتبی خود پا بیرون بگذارند و به
زبان دیگر زمانی که این اشخاص در شوروی بودند دغدغهٔ چنین مسائلی را
نداشتند. از طرف دیگر به سبب فضای موجود جامعه شوروی، شناخت و مشاهدات این
اشخاص از سرنوشت اردوگاهدیدههای پراکنده، درهم و برهم بود. در واقع
اعتمادی هم بین این دو نیرو نبود.
پس از افشاگریهای خروشچف از کیش شخصیت
استالین (پدر خلقها)، حزب توده ایران هم در حوضچه کوچک خود جراتی کرد تا
تکانی به خود دهد. حزب توده برای آگاهی از تیرباران شدن رهبران حزب کمونیست
ایران در زندانهای شوروی به جرم جاسوسی و خیانت و همچنین در سر به نیست
کردنشان در اردوگاهها به مقامات شوروی مراجعه کرد. پس از آن بود که چند
مقاله توسط حزب توده آن هم فقط درباره سرنوشت رهبران حزب کمونیست ایران
نوشته شد. در واقع آن بخش از رهبران حزب توده ایران با این چارچوبها و
ساختار عقیدتی خود به ایران آمده بودند و اساسا فاقد آن بینشی بودند که
عقاید نظری و سیاسی خود را به نقد بکشند.
مواجهه چپها با کتابهای شما چگونه بود؟ بعد از انتشار «خانه دایی یوسف» شایعات زیادی درباره شما به وجود آمد.
اجازه دهید اشاره کنم من هنوز هم خود را چپ
میدانم. عدالتخواهی همچنان بخشی از هویت سیاسی من است. صادقانه عرض کنم،
زندگی محرومان جامعه ایران و حقوق انسانی زنان و اقلیتهای قومی و دینی از
دغدغههای اصلی من است. اما من چپ ایدئولوژیک نیستم و دوست دارم در ایران
عضو حزبی باشم که مدافع اکثریت مردم ایران و منافع ملی ایران باشد. من چپ
جمهوریخواه هستم. چپی هستم که اگر بتوانم در جامعه ایران فقر مطلق را
نابود کنم و بیسوادی را ریشهکن کنم و به برقراری آزادی و توسعه سیاسی و
فرهنگی ایران کمک کنم از خوشحالی کلاه خود را به آسمان پرتاب میکنم. من از
آن چپهایی نیستم که برای جامعه ایران سوسیالیسمی در خیال میپرورانند که
خود نیز تعریف و درک روشنی از «سوسیالیسم مورد ادعایشان» و الگوی واقعی آن
در جهان ندارند. من نه کمونیست هستم و نه لنینیست، اما چپ هستم و اصلا هم
اعتقاد ندارم با دیکتاتوری طبقه کارگر و حذف مالکیت خصوصی میتوان
سوسیالیسم ساخت.
اما در رابطه با سوال شما باید بگویم وقایعی
که در ایران و شوروی رخ داد ضربه مهلکی بر پیکر چپ ایران فرود آورد. این
واقعه همچون زلزله چند ریشتری بود که خانواده چپ را به اعماق زمین فرو برد.
حال پس از وقوع این زلزله، بخشی از خانوادهٔ چپ تحولطلب شد. این بخش
توانست با جسم و روح زخمی، خود را از آوار خاک بیرون کشد و با تمام ضربات
کمرشکن علل شکستها را کم و بیش ریشهیابی کند. خوب میتوانم بگویم این بخش
از نیروهای چپ از کتابهای من خوب استقبال کرد.
افزون بر نیروی فوق، باز بخش دیگری هم خود را
از زیر آوار خاک بیرون کشید. اما به سبب رسوبات تفکرات گذشته و افزون بر
این با پسگردنیهای روزگار آرام آرام به جلو میرود. واکنش نخستین این بخش
از چپها با کتابهای من دوستانه نبود اما با گذشت زمان برخوردشان بهتر
شده است. اما بخش سوم از نیروی چپ، همچنان به لحاظ فکری زیر خاک ماندهاند.
نقش روشنفکران ایرانی در ایجاد تصویری مثبت از استالین چه بود؟
در بحبوحهٔ جنگ جهانی اول، جهان در مجموعه
شرایطی قرار گرفت که لنین با پیروزی انقلاب اکتبر توانست با نظریههای
سیاسی خود، نیروهای عدالتخواه جهان را در دنیا و از جمله در ایران مجذوب و
شیفته خود کند. وقتی در مهرماه ۱۳۲۰ حزب توده شکل گرفت اکثر روشنفکران
ایرانی و حزب توده ایران، بدون اینکه شناختی از ماهیت نظام شوروی داشته
باشند، استالین را ادامه دهنده راه لنین، سازنده ساختمان سوسیالیسم و
شکستدهنده فاشیست هیتلری معرفی میکردند.
پس از ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان و مساله
امتیاز نفت به شوروی، نطفهٔ شک و تردید روشنفکران ایرانی به استالین و
شوروی بسته شد. شادروان خلیل ملکی یکی از رهبران حزب توده ایران بود که
پرچم استقلال فکر و اندیشه را در مقابل سیاستهای شوروی علم کرد. گرچه خلیل
ملکی توسط حزب توده و رادیو مسکو ترور شخصیت شد اما او توانست در دوران
نهضت ملی ایران حزب زحمتکشان را تشکیل دهد.
باید گفت گرچه حزب توده از آزادی و دموکراسی
تصور خام و ابتدایی داشت، اما هر چه بود دستکم تا حدی از ایدههای انقلاب
مشروطیت متاثر بود. گواه این حرف برنامه دموکراتیک حزب توده ایران پس از
شهریور ۱۳۲۰ میباشد.
متاسفانه پس از کودتای ۲۸ مرداد به سبب
اختناق، فضایی به وجود آمد که نسلهای بعد از حزب توده ایران به مبارزه
مسلحانه روی آوردند. به باور من اختناق حکومت پهلوی و رادیکالیسم نیروهای
برانداز سبب شد تا نقد و تفکر جایی در صحنه سیاست ایران نداشته باشد و به
زبان دیگر میشود گفت در فقدان فضای باز سیاسی بود که جنایات استالین و
نظام هیولاییاش در سایه قرار گرفت.
چرا طبق روال مرسوم سراغ روشنفکران نرفتید و در عوض روایتهای شخصی کارگران ساده را به تصویر کشیدید؟
من در حد توان و امکان موجود، به همه اشخاصی
که از زندانها و اردوگاههای استالینی شناخت ملموسی داشتند، مراجعه کردم.
نظرم از اول بر این بود که زندگی این داغدیدهها را نباید به سمت
نظریهپردازی برد. باید زندگی این اردوگاهدیدهها را آنگونه که بود
صادقانه و با زبان ساده شرح داد، در واقع چنین هم شد. من فقط سرگذشت جوانان
عدالتخواه را نشان دادم که چگونه از همان روز اول به بهانه جاسوسی و
عبور غیرمجاز از شوروی روانه زندانها و اردوگاههای استالینی شدند و پس از
چند دهه زجر و شکنجههای روحی و جسمی باورنکردنی، علیل و افسرده به امان
خدا رها شدند.
حساسیت و گرایش من به سرنوشت این اسیران به
بدین سبب بود که من نیز مزه محیط جامعه شوروی را اندکی چشیده بودم. در واقع
سر من نیز به سنگ لحد گور خورده بود. میتوانم بگویم این مساله نیز به
موضوع فوق کمک خوبی کرد. در خاتمه باید بگویم تمام تلاش من در این جهت فقط
مشتی از خروار است.
تاثیر کتابهای شما در جامعه ایران چگونه بود؟
پاسخ به سوال شما شاید از طرف من کمی
خودستایی تلقی شود، ولی اگر قضاوت را به خوانندگان بسپاریم میتوان گفت که
استقبال خوبی از کتابهای من شد.
منبع: تاریخ ایرانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر