رفیق صدیقه حائری،زنی از گردان انقلاب
عباس منصوران
با افتخار چشم فروبست. او که به همراه فرزندان انقلابی و دلاورش، کاظم و جواد و حسین، در نیمه دوم سالهای ۱۳۴۰، به خانههای تیمی چریکهای فدایی خلق پیوست. زندگی سنتی را در آسایش رها کرد و راه پارتیزانها را برگزید. در آن هنگام، همرزمانی کم مانند، چون رفیق عـزّت غروی، مادر خرم آبادیها (احمد در ۱۴ / ۴ / ۱۳۵۰ و مجتبی در ۱۲ / ۱۲ / ۱۳۵۲، هر دو در سن ۲۸ سالگی و فريده در ارديبهشت ۱۳۵۵ در ۲۳ سالگی و خود سرانجام در سن ۵۲ سالگی در ۲۶ ارديبهشت ۱۳۵۵ در یورش ساواک به خانه تيمی پس از مقاومت قهرمانانه جان باخت) و رفیق فاطمه سعیدی، مادر شایگانها (ارژنگ و ناصر – دانه و جوانه- و نادر که خود به خانههای تیمی چریکها پیوست و اسیر و شکنجه شد و سرفراز ماند و همچنان در تبعید و پرامید و پرغرور و ستودنی)، را داشت. صدیقه، شاید که مانند رفقایش بیشتر تنها بود، مانند همیشه، با شور و آرمانی انسانی و دریافتی ستایش انگیز و سرشار که تا آخرین دم زندگی در سرشت بودش.
سالها که نوههایش را از لاجوردیهای جلاد حکومت اسلامی گرفته و تا کردستان به همراه و زیر بال و پر گرفته بود، تا شاید که به مادرشان مهری، بازسپارد، باشد که پس از ده سال اسارت در زندان های حکومت اسلامی زنده بماند. و مسئولانه و سزاوار بازسپردشان و به بایستگی و شایستهگی یک زن آزاده، زیست تا آخرین نگاه.
در سوئد به ویژه آنگاه که در شهرستان بود، گاهی به دیدنش میرفتم، آنگاه که با نوههای دوگانه همراه، بود و چشم به راه دختر دلبندش از زندان و از خانههای تیمی و یادبودها میگفت و از در گیری «گاپیلون» که چگونه با نوههای خردسال بی خبر از قصدشان به همراه برده بودنشان، تا مسلحانه وارد تپه شوند و «رادیو صدای فدایی» را بستانند و از اینکه او بی خبر بود و آنها را از مقری به همراه برده بودند ...
او رفیق، رزمنده بود . تا آخرین نفس در آرمان ماند و وفادار. در برابر دو حکومت طبقاتی ایستاد و تن نسپرد. زنی قهرمان، پرورانیده دلاوران کار. او که یار و همراه مبارزان، و دلاوری از صف طبقه کارگر. رفتنش سنگین و یادش گران قدر.
عباس منصوران
عباس منصوران
با افتخار چشم فروبست. او که به همراه فرزندان انقلابی و دلاورش، کاظم و جواد و حسین، در نیمه دوم سالهای ۱۳۴۰، به خانههای تیمی چریکهای فدایی خلق پیوست. زندگی سنتی را در آسایش رها کرد و راه پارتیزانها را برگزید. در آن هنگام، همرزمانی کم مانند، چون رفیق عـزّت غروی، مادر خرم آبادیها (احمد در ۱۴ / ۴ / ۱۳۵۰ و مجتبی در ۱۲ / ۱۲ / ۱۳۵۲، هر دو در سن ۲۸ سالگی و فريده در ارديبهشت ۱۳۵۵ در ۲۳ سالگی و خود سرانجام در سن ۵۲ سالگی در ۲۶ ارديبهشت ۱۳۵۵ در یورش ساواک به خانه تيمی پس از مقاومت قهرمانانه جان باخت) و رفیق فاطمه سعیدی، مادر شایگانها (ارژنگ و ناصر – دانه و جوانه- و نادر که خود به خانههای تیمی چریکها پیوست و اسیر و شکنجه شد و سرفراز ماند و همچنان در تبعید و پرامید و پرغرور و ستودنی)، را داشت. صدیقه، شاید که مانند رفقایش بیشتر تنها بود، مانند همیشه، با شور و آرمانی انسانی و دریافتی ستایش انگیز و سرشار که تا آخرین دم زندگی در سرشت بودش.
سالها که نوههایش را از لاجوردیهای جلاد حکومت اسلامی گرفته و تا کردستان به همراه و زیر بال و پر گرفته بود، تا شاید که به مادرشان مهری، بازسپارد، باشد که پس از ده سال اسارت در زندان های حکومت اسلامی زنده بماند. و مسئولانه و سزاوار بازسپردشان و به بایستگی و شایستهگی یک زن آزاده، زیست تا آخرین نگاه.
در سوئد به ویژه آنگاه که در شهرستان بود، گاهی به دیدنش میرفتم، آنگاه که با نوههای دوگانه همراه، بود و چشم به راه دختر دلبندش از زندان و از خانههای تیمی و یادبودها میگفت و از در گیری «گاپیلون» که چگونه با نوههای خردسال بی خبر از قصدشان به همراه برده بودنشان، تا مسلحانه وارد تپه شوند و «رادیو صدای فدایی» را بستانند و از اینکه او بی خبر بود و آنها را از مقری به همراه برده بودند ...
او رفیق، رزمنده بود . تا آخرین نفس در آرمان ماند و وفادار. در برابر دو حکومت طبقاتی ایستاد و تن نسپرد. زنی قهرمان، پرورانیده دلاوران کار. او که یار و همراه مبارزان، و دلاوری از صف طبقه کارگر. رفتنش سنگین و یادش گران قدر.
عباس منصوران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر