۱۳۹۲ دی ۱۰, سه‌شنبه



بخش وسيع ادعانامه ايشان بر عليه اقوام ايرانی و به‌خصوص رهبران سياسی کــُـرد بر پايه ادعاهای اقامه شده توسط مخالفان اقوام و اکراد است و نه فاکت و سند معتبر محکمه پسند. من حقيقتا نمی‌دانم ميزان سواد و تحصيلات آکادميک ايشان تا چه حدی است... به استثنای رجوع به مقالات بی اساس، هيچ‌گونه منبع يا مأخذی موثق و محکمه پسندی را برای اثبات ادعاهای خود ارائه نداده است ويژه خبرنامه گويا
هر کس بد ما به خلق گويد
ما چهره به غم نمی خراشيم
ما نيز نيکی او به خلق گوييم
تا هر دو دروغ گفته باشيم

ژوزف گوبلز وزير تبليغات هيتلر و تئوريسن "شگرد دروغ بزرگ" معتقد بود: "هيچ‌ وقت تصديق نکنيد که مخالفان شما ممکن است صفت خوبی داشته باشند و بخشی از حقيقت باشند، هيچ‌ وقت جايی برای جايگزين باقی نگذاريد. مردم دروغ بزرگ را زودتر از دروغ کوچک باور می‌کنند و اگر دروغی را در چارچوب واهمه تاريخی توده های عقل گريز با نوعی عقلانيت ابزاری عامه پسند مکرراً تکرار کنيد، دير يا زود آن را باور خواهند کرد". بعد از افول نازيسم و بر ملاشدن حقايق، وی توسط مردم آلمان "کوتوله بدخواه" لقب گرفت و بعدها خود و خانواده اش را کشت، زيرا خورشيد حقيقت برای هميشه در پشت ابرهای تبليغاتی گوبلز و هم انديشان وی پنهان نخواهد ماند.
يکی از شگردهای روانی "دروغ بزرگ" در تحليل مفهومی واژه دروغ است که با ارائه نقل قول های بظاهر مستند آنهم از چوپان های دروغگويی نظير سيمور هرش و غيره و فاکت های از نوع دست دوم و سومی جنبه پنهان خودش را حفظ می کند تا از تاثيرغافلگيری ناخودآگاه در ضمير نيمه هوشيار مخاطب بهره مند شود. زيرا اين غافلگيری و بمباران فاکت های ساختگی اما بظاهر مستند و توجيه پذير تمرکز روانی مخاطب را از وی گرفته و نوعی تشويش ذهنی و هراس روانی را، مثلا در مورد خطر تجزيه قريب الوقوع ايران توسط پنتاگون و سيا و اسرائيل، بوجود می آورد. اين خلل قوای شناختی ـ استدلالی آميخته با ترس تاريخی بمثابه چنگک های ناملموس شخم زنده در بستر ذهنی ما عمل می کنند تا "گوبلزهای" زمانه دانه های ريز دورغ های بزرگ را در زمين فکری ما بکارند و سپس با تمسک به بيم و هراس مبتنی بر باورهای غيرعقلانی توده ها، آنها را با آفتابه لگن های کهنه از نوع فريب و دروغ آبياری کنند. در چنين حالتی توانايی مخاطب در امر "مچ گيری" گوبلزهای ماهر نيز به دلايل روانشناختی و وضعيت دشوار "روانشناسانه تشويش" به تحليل می رود. بخصوص اگر مخاطب از زمينه مفتون شدن تئوری توطئه و دخالت بيگانگان از نوع دائی جان ناپلئونی نيز برخوردار باشد. چون در اين دنيا متاع کفر و دين بی مشتری نيست. و اينگونه است که بخش قابل ملاحظه ای از توده ها مسخ می شوند و در نهايت همفکر و جانبدار جنايت می شوند. جنايتی که آن افسر آلمانی آشويتس را وا می داشت که به هنگام کشتار انسانها بگويد: "امروز خدا اينجا نيست". همانگونه که در محاکمه و مراسم اعدام صحرايی کردهای به اصطلاح "تجزيه طلب" توسط صادق خلخالی بقول خودش "خدا آنجا نيز نبود".
نمی دانم زمانی که آقای محمد سهيمی مقاله "احزاب کرد ايرانی: از اتحاد با اسرائيل و صدام حسين، تا تجزيه طلبی" را می نوشت آيا خدا نيز در محضر ايشان حضور داشت يا اينکه قضاوت يکه و تنهای ايشان کفايت می کرد و حضور داور مطلق در بيدادگاه خودگمارده وی ضرورتی نداشت؟ کاين گونه با قلب و دغل در کار داوری و با فرافکنی فعاليت های سياسی گروه های قومی و مطالبات بر حق و مشروع اقوام ايرانی را توطئه اجانب و ملعبه دست پنتاگون، سيا و موساد ترسيم می کند و بس! بنده وارد جزئيات داوری بی آزرم و نکات مستتر در مغلطه نامه پر ادعای ايشان نمی شوم چون سخن نيک بود مختصر آيد. خود ايشان به کرات مثلا در مورد اتهامات منتسب به مرحوم قاسملو بصراحت می گويند: نگارنده (يعنی آقای سهيمی) بر استفاده از کلمه "ادعا" در اين قسمت تاکيد دارد، چراکه خود قادر نبود که اصل مصاحبه را يافته و آنرا مطالعه کند. آنچه که در اينجا ذکر شد يک نقل قول از طرف مخالفين ايشان است". يعنی بخش وسيع ادعانامه ايشان بر عليه اقوام ايرانی و بخصوص رهبران سياسی کــُـرد بر پايه ادعاهای اقامه شده توسط مخالفان اقوام و اکراد است و نه فاکت و سند معتبر محکمه پسند. من حقيقتا نمی دانم ميزان سواد و تحصيلات آکادميک ايشان تا چه حدی است. زيرا عليرغم اينکه در يک نخ پوسيده و کهنه دانه های درشت لطيفه و اتهام را به ريسمان کشيده است، به استثنای رجوع به مقالات بی اساس، هيچگونه منبع يا ماخذی (reference) موثق و محکمه پسندی را حتی در بخش لينک های فايل ٢١ صفحه ای پی دی اف برای اثبات ادعاهای خود ارائه نداده است. در نتيجه ورود به جزئيات پروسه فرافکنی ذهن آشفته و غير علمی را مناسب نمی دانم. اما علاوه بر رد برخی از ادعاهای نادرست ايشان، افشای انگيزه های پنهانی چنين فرافکنی های عيان را ضروری می دانم زيرا بقول سعدی گرچه تير از کمان همی گذرد، از کماندار بيند اهل خرد.
ايشان بدون ذکر هيچگونه منبع مستند، و فقط با استناد به ادعای سيمور هرش که توسط شخص ديگری بنام جوب واريک باز هم به نقل از روزنامه و منبع ديگری در يک روزنامه ديگر، مدعی ميشود: "در سال ۲۰۰۷ کنگره آمريکا بدرخواست آقای بوش ۴۰۰ ميليون دلار برای کمک به گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی با هدف تغيير رژيم اختصاص داد. بيشتر اين بودجه به گروه‌های قومی اختصاص يافت". اين نوع نقل به قول ها از نوع همان "مستندات انکارناپذير" کيهان شريعتمداری است. اين ادعا يعنی بيش از ٢٠٠ ميليون دلار سهم گرو های قومی بوده، و طبيعتا حداقل يک درصد آن يعنی بيش از ٢ ميليون دلار بايد سهم بلوچها می بود. بنابراين يا هموندان کرد، آذری و عرب حق ما بلوچها را خورده اند و همه ٢٠٠ ميليون را بالا کشيده اند. و يا اينکه ايشان لطيفه تعريف می کنند. چون بنده که در طی سالها در مسائل اقوام از جمله در ابتدا در کنگره مليت های ايران فدرال، و جبهه متحد بلوچستان ايران، و مرکز مطالعات بلوچستان و غيره فعال بوده ام، با جرائت و شهامت می گويم که حتی يک سنت (يکصدم دلار) نيز از احدی برای فعاليت های سياسی دريافت نکرده ام و تا آنجايی که من می دانم دوستان بلوچ نيز دريافت نکرده اند چون رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهان. گاه گويم که بنالم ز پريشانی حال، بازگويم که عيانست چه حاجت به بيان. وانگهی حتی اگر ديگران هم گرفته باشند، اين نان گندم آمريکايی در دستان آنها پنهان نمی مانست و ما هم متوجه می شديم؛ بر طبق همان عبارت اگر نخورده ايم نان گندم اما ديده ايم در دست مردم. وانگهی اگر کردها امکاناتی نظير تلويزيون ماهواره ای دارند احتمالا از جانب کمک های اقليم کردستان عراق است و نه ٤٠٠ ميليون دلار آمريکايی. اگر اينگونه که آقای سهيمی و امثالهم ادعا می کنند است، پس چرا گروه های سياسی بلوچ يا بقيه آه ندارند که با ناله سودا کنند؟
آقای سهيمی که افتخار می کند با روزنامه نگارهای بقول خودش "برجسته" و "مترقّی آمريکايی" و ضد اسرائيلی نظير ريچارد سيلورستين دوست است و از آنها نقل قول می کند، بايد برای ادعاهای بی اساس خود مدرک و دليل محکمه پسند (و نه لينک مقاله ای يا نقل قول از به اصطلاح روزنامه نگار برجسته مورد اعتماد و علاقه کيهان شريعتمداری) ارائه کند؛ و يا با عذرخواهی از اقوام ايرانی از بازتوليد فرهنگ گوبلزی پرهيز کند. و اما نکته پايانی پر اهميت اين است که اينگونه نوشته ها و اتهام پراکنی بی باکانه، با نوعی زرنگی احساساتی و "عقلانيت ابزاری" هدفمند در خدمت تطهير سرکوب و ذيحق دانستن نظام و توجيه سياست تبعيض و ظلم آن بر عليه اقوام ايرانی است، که گروه های مختلف به ظاهر مخالف با نظام آن را حتی در بين مخالفان رژيم ترويج می کنند، تا فرياد دادخواهی گروه های قومی در بين طيف های مختلف اپوزيسيون انعکاسی چندانی نداشته باشد. نمونه تلخ آن عکس العمل بی تفاوت و لاقيدی بخش وسيعی از فعالان مدنی در مقابل اعدام انتقامجويانه ١٦ بلوچ در ٤ آبان سال جاری در زندان زاهدان، واعدام متعاقب ٤ کرد و ٤ عرب بود، زيرا دستگاه های طويل تبليغاتی رژيم در داخل و بخصوص در خارج بذر بدبينی را در اذهان هموطنان بر عليه بلوچها و عرب ها و کردها بعنوان، اشرار، قاچاقچی، تجزيه طلب، مزدور اسرائيل، نوکر آمريکا و غيره قبلا کاشته بودند.
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان
doshoki@gmail.com
در همين زمينه: [احزاب کرد ایرانی: از اتحاد با اسرائیل و صدام حسین، تا تجزیه طلبی، محمد سهیمی]

هیچ نظری موجود نیست: