شيخِ جاهلها و لاتها، مسعود نقرهکار
" به خواب نيست"
نمی نشست، چه رسد به اينکه بخوابد. انگارفهميده بود چه سرنوشتی درانتظارش است.
مهدی قصاب به چهارپنج نفری که سر طناب ها را گرفته بودند، اشاره کرد. طنابها به گردن و پاهای شتر بسته شده بودند. با کشيدن طناب ها شتر به زورروی زانونشست. مهدی قصاب نزديک گردن شترِ زانو زده رفت و به سرعت با کاردِ تيزِ گاو کشیاش گردن شتر را دريد، نعره شترو جهش خون مهدی قصاب را عقب زد. اما بلافاصله پيش آمد و امان نداد شتر تکان بخورد، دومين ضربه کارد بر گردن شتر کشيد و بعد کارد را دو بارتا دسته در گردن شتر، آنجا که گردن به سينه میرسيد، فرو کرد. شتر آرام، آرام، گردن روی زمين خواباند، و ولو شد. عدهای از ميان جمعيت کف زدند، وبرخی صلوات فرستادند. بيشترين ها ساکت و تماشاچی بودند.
خون موج ِ هُرم آفتابِ تابستان روی زمين واسفالت را بيشترکرد. به جوی آب رسيد. پيرزنی کاسه ی روئیاش را پُرِاز خون کرد.
" دوای درده رومانتيسمه"
شاگردهای مهدی قصاب به مثله کردن شتر مشغول شدند.
مادر دست مراد را کشيد:
" بيا بريم گوشت نخواستيم، حالم بهم خورد"
احترام سادات پای پاشورهی حوض ظرف می شست.
" پَه چرا دستِ خالی اومدی دختر؟"
" کاری با شتر بخت بر گشته کردن که حالم بد شد، گوشت شترنخواستيم"
" فکر می کنی با گاو و گوسفندائی که گوشتشونو صب تا شوم می خوريم بهتراز اين عمل می کنن ؟.حالا واسه شام چی میخوای درست کنی؟"
" گفتم عدس پلو بذارم با خرما، يه کباب ديگیام کنارش، مصدری و شريعت ام دوست دارن. بساط عرقه شونم خودشون جورمیکنن".
و پدربساط عرق را پهن کرد: ماست موسيرو کالباس و خيارشور و نان سنگک برشته ی کنجد زده.
ننه جون روی جلد وعطف قراناش را بوسيد، و آن را تُوی جا قرانیِ سوزن دوزی شده اش گذاشت، و به سفره نزديک تر شد. احترام سادات شروع کرد:
" امان از دستِ اين شيخنا، وجيهه خانم می گفت: رفته بودم پا وعظ شيخ شُجونیِ رشتی، بی حيا داشت منو با اون چشمای هيزش می خورد، آخوند چشم چرون زياد ديده بودم اما اينجوريش نوبر بود. می خواستم ازش مساله بپرسم، گفت: "خانوم شما توجه دارين که تُو چشماتون سگ بستن؟ اونم سگِ هاری که تُو همون نيگاه اول آدمو می گيره". قزميت با عشوه خرکی گفت: "چشمای شما آدمو می بره به درونی و اندرونی پُر محسنهی شما، می بره به بهشت" ، چن دفه هی گفت :" خداوند محسنات زيادی به شما داده خصوصا" چشمای شما محشره، رنگ بهشته". می خواستم به سيد مصطفی بگم که بره قرمساقو جرو واجرش کنه اما دلم نيومد، گفتم لباسِ پيغمبر تنه شه ، به احترامه اون لباسم که شده چيزی به سيد مصطفی نگفتم". "
"والله اين وجيهه خانوم هم يه چيزيش ميشه ، آخه از اينجا يه کاره راه می افته ميره پامنارو مولوی و باغ فردوس پای وعظ اين بزمجه واسه چی؟ ازاين آخوندها تو محلهی خودمون عينه پشگل ريختن"
آقاشريعت هنوز سردرروزنامه داشت.
" بله، درهمين محله دستِ کم ده تا شبيه شُجونی هست، تُو سرِسگ بزنيد پيدایشان می شود. اما اينکه اين قرمدنگ اين قدر مؤدبانه صحبت کرده باشد شک دارم، از آن آخوندهای لاتِ آسمان جُل است، مجلس گرم کنِ لات های بازار و سرقبرآقا و ميدان امينالسلطان و پامناراست. روی نان لاتها وآدم کشهائی مثل نواب کره می مالد."
ننه جون حرف آقا شريعت را قطع کرد:
" نجسی تونو بخورين پشته سر کسی که لباس پيغمبر تنش کرده جفنگ نگين، غيبت معصيت داره. همين وجيهه خانم ميگفت اتفاقا" شجونی واعظ خوش مزه و خوش مشرب و خوش سخنيه، ميگفت به چشم برادری قيافه شم بد نيس، يه ذره دماغش ناجوره که اونم خيلی تو ذوق نمی زنه"
مادر عصبانی شد:
" من و احترام ساداتام پا وعظش رفتيم، هم هيزه هم بد دهن، من آخوند به اين بد دهنی نديدم، با اون لهجه ی بد رشتيش ازچهار کلمه ش پنج تاش دری وريه، ما اين همه لات و جاهل دوروبرمون هست يکيشون هيز و چشم چرون نيس، بيشترشون به چشم پاکی معروفن، بی خودی لاتا و جاهلارو بدنوم نکنين، تازه شم من نميدونم چرا اين بابا اينقد با دولت و شاه چپ افتاده؟"
مصدری داشت موسير قاطیِ ماست می کرد:
" يکی دو بارکه اين ريغونه را ببرن اداره اماله ، و به حول قوه الهی ترتيبشو بدن درست خواهد شد، اين اماله درمان خيلی از دردهاست"
آقا شريعت با خنده و طعنه گفت:
" جناب مصدری شما با چنان قاطعيتی از مزايای درمانی اماله حرف می زنيد که نعوذبالله مثل اينکه امتحان فرموديد. البته خدمتتان عرض کرده باشم که متاسفانه مخالفت امثال شيخ جعفر شجونی با دولت و شاه به نفع دولت و شاه ست ، و از اين بابت جناب مصدری اعليحضرت شما شانس آورده است که مشتی مرتجع و عهد بوقی با او مخالفت می کنند".
مصدری جواب آقا شريعت را نداد. آقا شريعت روی دورافتاده بود:
" شيخ علی- قاری قران راعرض می کنم- ايشان در حضور عباس قصاب گاوی نقل می کرد که عمری را در هيئت ها و مساجد و تکايا گذرانده، هنوز شيخی به چرک زبانی جعفر شجونی نديده است، ايشان از يک دعوای لفظی شجونی و حاج عباس مداح در هيئت بنی فاطمه می گفتند، بايد می بوديد و می شنيديد که اين دوغلامِ اقا ابا عبدالله حسين چه بهم گفتند و چه باهم کردندو..".
صدای ننه جون آقا شريعت را ساکت کرد:
" شريعت بس کن، ذله کردی مارو، والله توغيرازعرق و ترياک به غيبت کردنم معتاد شدی"
مصدری شروع کرد:
" اين مردآخوندِ يه مشت لاته چاله ميدونيه، عقبهی هفت کچلوُن و رمضون يخی و طيب و يه مشت ميدونی و حاجی بازاری گردن و شکم کلفته ، ريش و سيبيلش رو حاجی بازاريای هيئت بنی فاطمه و ابوالفصلی های باغ فردوس چرب و چيلی می کنن، البته ميگن نترس و کله خرم هست، چند باری گرفتنش اما آدم بشو نيست که نيست".
ننه جون سراغ جانمازش رفت:
" ما رشتیِ کله ماهی خور شنيده بوديم ، رشتی کله خر نشنيده بوديم"
آقا شريعت شارب سبيل کنار زد تا ماست موسيری نشوند:
" اجازه بدهيد من اين آبخورهای مزاحم را کنار بزنم تا بتوانم مثل روحانيون مبارز هم بخورم و هم حرف بزنم. بله عرض کنم که خانم محترم ، اولا" اين شيخ جعفرِلات رشتی نيست از اهالی فومن است، در ثانی لطفا" به رشتی ها توهين نکنيد. بنده و داماد عدليه چی سرکارهم از مناطق شمال می آئيم. بنده سردرنمی آورم خوردن کله ی ماهی ، که مخزن انواع و اقسام ويتامين ها و مواد معدنی و غير معدنی ست عيب و نقيصه محسوب می شود و اسباب تحقير و مزاح اما نوش جان کردن کله گاو و گوسفند و دنبلان و مخازن نشخوار و مدفوع اين حيوانات توسط تهرانی های عزيز جزء صفات حميده و خصائل پسنديده است. والله شما تهرانی ها حرف هائی می زنيد که دود از کله بلند می کنند، بگذريم، از اصل مطلب پرت افتاديم، عرض می کردم شيخ شجونی هم کّله خراست هم خر کّله، هر دو مُحَسِنه را دارد. من هم شنيده ام از معممين لَش و بش است، اگر ولش کنن لای عمامه قمه و چاقو می تپاند، ازشاه کارهایاش تحريک به تخريب دفاتر روزنامه ها و ضرب و شتم منورالفکرها و اهل سياست است و..."
پدر استکانی دست شريعت داد، و استکان خودش را به سلامتی جمع يک ضرب نوشيد:
" حالا آدم قحطی ست که از اين بابا صحبت می کنين، حرف را عوض کنين، حيف اين بساط نيست که دارين خرابش می کنين؟"
آقا مصدری سر نزديک گوش اقا شريعت برد:
" شريعت اين شجونی همون آخوندی نيست که شعبان خانِ جعفری پای منبرش به کسانی که شلوغ می کردن و به حرف او توجه نمی کردن گفته است: " ايهاالناس، اين آقا با منبرش تو کون خوار و مادر هرکی که شلوغ کنه""؟
اقا شريعت با صدائی بلند جواب داد:
" دقيقا" نمی دانم اين موجودِ فاقدِ مغز منبر شيخ شجونی را خرج کرده يا منبر آخوند ديگری را، اما می دانم هردو از يک سنخ و جنساند، و شعبون بی مخ، يا شعبان تاج بخشِ امثال حضرتعالی پای خيلی از منابراز اين لنترانی ها و حرف های مشابه زده است. اين را هم شنيده ام که اين شيخ جعفرازآن آخوندهای تيزگوش و قَدَرمشام است، سروکله اش آنجائی پيدا می شودکه "ياحسين" در کار باشد، می داند اين جورجاها ست که می تواند قيمه پلو درو کند، جائی که "ياعلی"در کار باشد نزديک نمیشود، می داند بساط حمالی و خرحمالی درکاراست. هفت خط هفت رنگی ست اين شيخ"
ننه جون استغفرالله گويان خودش را به گوشه ی ديگر اتاق کشاند، بعد از تيمم جانمازش را پهن کرد، و قامت بست.
*****
*برگرفته از رمان"بچه های اعماق" جلد سه و چهار/ آماده انتشار.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر