۱۳۹۲ بهمن ۵, شنبه

مسئول و پاسخگو کیست؟ (قسمت چهارم) در وداع با مرزبان قلم
محمدرضا روحانی

صبح شنبه ۲۸ دیماه، در گورستان پرلاشز پاریس برای آخرین وداع پیرامون آرامگاه مرزبان قلم گرد‌ آمدیم. نمی دانم این عنوان شایسته مرزبان قلم را شاعر گل‌واژه‌ها، نعمت آزرم برای شادروان رضا مرزبان برگزید یا در پیام کانون نویسندگان آمده بود. یاران قدیم و ندیم، پناهندگان ایرانی، اصحاب قلم، مبارزان سرشناس و بالاخره معرفی‌کنندگان طیف وسیعی از ایرانیان در کنار خانواده‌ی سوگوارش حاضر بودند. آن زنده یاد نزدیک ۶۵ سال در میهن، زندان‌های شاه، در غربت سیاه ایام دربدری و تبعید، سرباز راه آزادی مردم بود. گزارش کوتاهی از آن مراسم و اشاره‌ای به بخشی از زندگی آن زنده یاد را در منبع زیر می‌خوانید و می‌شنوید:
 
 
نام مرزبان برای ایرانیانی که با مطبوعات سر و کار داشتند،  نامی آشنا بود. من از همراهی و تلاش‌های ارزنده ایشان در انعکاس اخبار و فعالیت‌های جمعیت حقوقدانان ایران، وکلا و جبهه دموکراتیک باخبر بودم.
افتخار آشنایی نزدیک با آن زنده یاد، از طریق آقای دکتر متین‌دفتری و در ایام تبعید نصیب من شد. ما در کمیته‌ کوچکی برای راهنمایی، تهیه پرونده، فراهم آوردن اسناد در انجام وظیفه و ادای دین نسبت به هموطنان پناهنده فعال بودیم. همیشه اولین مشکل پیدا کردن سرپناه و خانه‌ای برای پناهجویان است. آپارتمانی در برج «بریل» شماره ۴۰ خیابان ایتالیا در محله سیزدهم پاریس پیدا کردیم. مالک از افسران فراری ارتش شکست‌خورده ویتنام جنوبی بود. موجودی به غایت سختگیر، خشن، زبان نفهم و بی‌رحم. تنظیم روابط بین مستاجر نجیب، مؤدب و آن نظامی تند خو سخت بود. صاحب‌خانه پول سیاه و نقد می‌خواست تا مالیات ندهد. رسید نمی‌داد و سند اجاره تنظیم نمی‌کرد. برای داشتن تلفن و مهم‌تر از همه تشکیل پرونده پناهندگی نیازمند این دو سند بودیم؛ تا اجاره نامه یا رسید می‌خواستیم می‌گفت می‌توانید فوراً بروید. البته این مشکل حل شد.
در همان روزها یکی از رادمردان میهن که نسبت به نگارنده مرحمت داشت و دارد، تماس تلفنی گرفت. گفت مرزبان در پاریس است. او را پیدا کن و « رضا جان این مرد مناعت طبع غریبی دارد. از کسی چیزی نخواهد خواست. هرکاری می‌توانی برایش انجام بده. » آن زمان ما همسایه بودیم. زنده یاد مرزبان با یک پناهجوی دیگر که دبیر نقاشی بود مدتی در آپارتمان آن مالک «سخت دندانگرد» زندگی می‌کردند. هنوز خانواده مرزبان به پاریس نیامده بودند. بعدها طی این سال‌های سیاه هر بار که ایشان را دیدم یا تلفنی احوالپرسی کردم، سفارش آن دوست مشترک را به نحوی به خاطرش آوردم. مضمون پاسخ ضمن سلام و سپاسگزاری این بود که لطف او را هرگز فراموش نمی‌کنم.
 
آن دوست مشترک از افسران سازمان نظامی حزب توده بود. به نظرم دوستی ایشان با مرزبان در زندان آغاز شد. آخرین بار به اتفاق دکتر کریم قصیم به دیدار آن روانشاد رفتیم. آرام، سنگین، فروتن، بردبار و امیدوار بود. زندگی او درس‌آموز است. نام و یادش قرین افتخار و احترام خواهد بود.
 
پند دوستان
در گردهمایی آخرین وداع با مرزبان قلم چندین نفر از دوستان خیرخواه به کوتاهی و در یکی دو جمله مرا از ادامه‌ و تکرار نوشتن علنی و مخاطب قرار دادن آقای رجوی نهی کردند. خلاصه آن‌که نرود میخ آهنین بر سنگ. در میان آن‌ها دو بزرگوار هم بودند که من آن‌ها را نمی‌شناختم. در این مراسم ما را به هم معرفی کردند. یکی سن و سابقه فعالیت سیاسی‌اش از من بیشتر بود و دومی جوان بود و لابد هم سن و سال فرزندان اولی. دو مجاهدی که از سازمان کناره گرفتند. روشن است که سوابق، مسئولیت‌ها و همکاری نزدیکتری از من با مجاهدین داشتند، بیشتر و پیش‌تر از من. مضمون حرف آن‌ها یکی بود. خلاصه آن که رهبر عقیدتی اهل تجدید نظر در رفتار و گفتار خود و نقد‌ پذیر نیست. کار بیهوده نکن. آنکه جوان بود با خشم گفت آقا شما هم اصلاح طلب هستید. لابد نوعی این‌همانی یا همسانی با مواضع خاتمی در برابر رهبرش را در نوشته‌های من می‌دید. چندتن دیگر هم گفته بودند که پاسخ مؤدبانه دادن به آن‌هایی که از هر فحش، بهتان و تهدیدی ابا ندارند حمل بر ترس و ضعف می‌شود. بر تجری آنان می‌افزاید. آن مکان جای گفتگو در این موارد و تبادل نظر نبود . من از چند نفری که انتقاد‌ها را با من در میان گذاشتند سپاسگزارم. حال لازم می‌دانم که از این فرصت بهره گیرم و نظرات خود را به اطلاع آن دوستان برسانم.
 
زیان مقابله به مثل
من و ما قبلاً‌ اعلام کردیم که «خود را ملزم به پاسخگویی کسانی که فاقد صلاحیت هستند و ردیه نویسی می‌کنند نمی‌دانیم» این مطلب را برای اطلاع عموم ۹ روز بعد از استعفای خود و ۷ روز بعد از لشکرکشی رسوای جلسه «رسیدگی به استعفای» ما دو نفر نوشته و منتشر شد.
 
 
ما تا توانستیم به این تعهد پایبند بودیم.
 
از پاسخ به توهین‌ها، تهمت‌ها و تهدید‌هایی که هر روز از در و دیوار ما را ظالمانه آماج قرار می‌دهد، خودداری کردیم. چرا که می‌دانستیم «برای ما میدان‌های فرعی باز می‌کنند تا ما از ورود به انتقادات اصولی منصرف شویم. برای ما هدف‌های قلابی می‌سازند تا آن‌ها بتوانند با علم کردن تئوری توطئه و دود و دم راه‌انداختن خطرات واهی اذهان را از ماهیت واقعی اختلاف‌ها دور کنند...»
 
 
برای من و ما اصولاً امکان پاسخگویی به این حجم از حملات وجود نداشت و ندارد. بعد هم حتی اگر مقابله با این حرکات امکان پذیر هم بود در  عمل فایده‌ای نداشت. مثلاً فرض کنید شما به مدیر شرکت برق نامه می‌نویسید که چرا هر شب برق محله‌تان قطع می‌شود. بعد رئیس اداره قند و شکر کارمندانش را بسیج می‌کند تا هرکدام به نحوی جواب «دندان‌شکنی» به شما بدهند. هم‌میهنان آذربایجانی در چنین مواردی می‌گویند «ترا سننه؟»
به این دلیل «من هیچ یک از این خروس‌جنگی‌های بی‌محل را طرف حساب نمی‌دانم. مسئول شورا از حیث حقوقی، سیاسی و تاریخی تنها پاسخگوی همه این بیدادگری‌ها و ستم‌‌های آشکار است. او صاف و پوست‌کننده علیه ما زور عریان را به کار می‌برد.»
زیان مجادله با مأمورین رهبر عقیدتی آنست که مسئول در سایه می‌ماند. این خواست روشن اوست. نباید تسلیم مانورهای او شد.
 
 
نتیجه اطاعت کورکورانه
 
همه شاهد بودیم که روز ۲۶ خرداد در برنامه ارتباط مستقیم سیمای مجاهدین آقای مهدی ابریشم‌چی مسئول کمیسیون صلح شورا، از طریق تلفن با یکی از عوامل خود صحبت می‌کرد و او منتقدان را تهدید می‌‌کند که «می‌خواهم در همین جا قسم بخورم که بند از بندتون پاره می‌کنیم از این به بعد یک لحظه آسایش برای شما باقی نخواهیم گذاشت...» مورد تشویق و ترغیب علنی قرار می‌گیرد، نتیجه‌اش آن نیست که در مرکز شهر برن سوئیس یکی از هواداران رهبر عقیدتی در خیابان با حالت تهاجمی به پناهنده‌ای وعده دهد که «پفیوز می‌کشمت»؟ این آقا مهدی نمی‌خواهد روی دست «رفقای انقلابی» آن آقا مهدی بلند شود و در برن گاپیلون سازی (۱) کند؟
آدمی که رهبر عقیدتی می‌تراشد حق فکر کردن را از خود سلب نمی‌کند؟
نمی‌داند که در سوئیس برای کشتن همه جانداران وحشی، اهلی، زمینی، دریایی، هوایی باید «طبق مقررات» اقدام شود؟ آن‌ها که تهدید به آدمکشی می‌کنند در ردیف جنایتکاران قاتل دکتر رجوی نیستند؟‌ آن دو مهدی هر کدام با خدا و بی خدا که آقای «هادی» را به سراغ پناهنده‌ای می‌فرستند تا در پایتخت سوئیس او را تهدید به قتل کند، این حرف ساده را نمی‌فهمند؟ یا مأمورند و معذور؟
 
 
درسی از مصدق
مصدق در خاطرات خود از حربه‌های ناجوانمردانه‌ای که علیه او به کار می بردند سخن می‌گوید و «این وسایل اول فحش و ناسزا بود که بعضی از نمایندگان در جلسات ۱۹ و ۲۶ آذر ۱۳۳۰ بسوی من پرتاب کردند تا برای حفظ آبرو دست از کار بکشم. این حربه ناجوانمردانه چیزی نبود که تازه آنرا به کار ببرند. ...  اشخاص شرافتمند به کسی بد نمی‌گویند و فحش نمی‌دهند اگر نظریاتی دارند می‌گویند برای گفته‌های خود دلیل اقامه می‌کنند و قضاوت در گفته‌های خود را به عهده جامعه محول می‌نمایند. صاحبان عقیده و ایمان از مرگ هم نباید هراسی کنند تا چه رسد به فحش ناکسان. چون‌که اصل مصلحت اجتماع است. آن‌جا که مصالح اجتماعی تأمین نباشد مصالح افراد تأمین نخواهد بود و تشخیص این که چه اشخاصی روی مصالح جامعه مقاومت می‌کنند و چه اشخاصی روی مصالح خودشان با مردم است. الحق هم که مردم از عهده این تشخیص خوب بر می‌آیند. روی این عقیده و ایمان بود که هرچه فحش شنیدم و یا در جراید بی‌مسلک مزدور خواندم به قدر کاهی در من تأثیر ننمود.... از فحش ککم نگزید...» (۲)
این درس تاریخی مربوط به ۷۰-۸۰ سال گذشته است. البته من تلاش می‌کنم از آن درس بیاموزم. واکنشی عمل نکنم. «کلکسیون‌‌» های رهبری عقیدتی و مصاحبه مسئول کمیسیون صلح شورا را ترویج کنیم. ایرانیان را تشویق کنیم بخوانند. آن‌ها می‌دانند که مصدق حق داشت و «اشخاص شرافتمند به کسی بد نمی‌گویند و فحش نمی‌دهند...»
 
نقد پذیری
گفته شده که پاسخ‌ نقدهای شما، تهدید، ناسزا، توهین و تهمت بوده است. این حرف در آن‌چه مربوط به عکس‌العمل‌های رهبر عقیدتی و مقلدین دور و برش می‌باشد، درست است. اما همین رفتارها طبیعت و طینت آنان را بیش از انتقادهای ما به معرض نمایش عموم می‌گذارد.
از طرفی بسیاری از آنان که در روابط حاکم ادغام شده نیستند، کسانی که از هوای دیگری تنفس می‌کنند، با جامعه سروکار دارند، به خاطر دشمنی با رژیم آماده همکاری و همراهی با آنان بوده‌اند، دچار ترس از منزوی شدن، تنها ماندن و هدف اتهامات قرار گرفتن نیستند، طی قریب ۸ ماه گذشته پرسش‌های فراوانی را مطرح کرده و می‌کنند. آنان به کینه‌های مسئولین آلوده نیستند. راهی برای طرح انتقاد‌ها می‌یابند. این زمزمه‌ها بساط را بر هم می‌زند. آگر این‌طور نبود چرا یک روز دست از دشمنی با ما چند منتقد بر نمی‌دارند؟ بیش از آن که به رژیم، جنبش های سازمان نیافته داخلی، مشکلات روزمره زندگی مردم و ... بپردازند به ما فحش می‌دهند چرا؟‌ برای آن‌‌که زبان‌ها باز شده است.
نمی‌توانند همه را مجبور به سکوت کنند. این گناه کیست؟‌چند منتقد که مشکلات را بیان می‌کنند؟  حالا دو راه وجود دارد لجاجت و ادامه گفتارها و رفتارهای فاجعه آمیز و بسیج پناهندگان علیه یکدیگر یا نقدپذیری و داشتن گوش شنوا، تلاش برای همدلی و اتحاد با همه دشمنان رژیم. راه دیگری وجود دارد؟‌
 
محمدرضا روحانی
۴ بهمن ۱۳۹۲
 
ادامه دارد
 
پانویس:
 
۱-در غروب ۴ بهمن ۱۳۶۴ نیروهای سازمان‌ چریک‌های فدایی خلق ایران «اقلیت» به بهانه‌ی عدم برگزاری کنگره‌ی دوم سازمان توسط کمیته‌مرکزی سه نفره‌ی اقلیت و «تحصن و نشست» در مقر رادیو صدای فدایی در روستای گاپیلون واقع در کردستان عراق بر روی یگدیگر آتش گشودند و پنج نفر از رفقای خود به نام‌های کیکاووس درودی(عباس پرولتر)، اسکندر، کاوه، سعادت محمدی(هادی) و محمد پیرزادۀ جهرمی(محمدفرانسه)، را کشته و ۶ نفر را زخمی کردند. متأسفانه پس از گذشت سه دهه هنوز اسامی کامل قربانیان این فاجعه انتشار نیافته است.
۲-خاطرات و تألمات مصدق. به قلم دکتر محمد مصدق ، چاپ چهارم، انتشارات علمی ، صفحه‌ی ۲۴۹
 
 
 

هیچ نظری موجود نیست: