پری بلنده
مهدی اصلانی
همه آویزانیم
و چشم به راه خریداران
لبخند همهمان کمی مشکوک است
چه کنیم، خالقمان
داوینچی نبود. (شمس لنگرودی)
مهدی اصلانی
همه آویزانیم
و چشم به راه خریداران
لبخند همهمان کمی مشکوک است
چه کنیم، خالقمان
داوینچی نبود. (شمس لنگرودی)
زادگاهم سهراه اکبرآباد
یکی از سنتیترین و قدیمیترین محلاتِ تهران محسوب میشد. این محله به
داشتن چند مکان از جمله کارخانهی آبجوسازیی شمس شهره بود. نوروز 1357
مجتمع مهتاب که تازهساز بود و شیک، و روکاری یکدست از سنگ مرمرِ خاکستری
جلایش داده بود پذیرای مهمانی بالابلند و مغرور شد. تازهوارد به همراه
دختری خردسال در طبقهی دوم یکی از آپارتمانهای مجتمع مهتاب رحل اقامت
افکند. دخترک میتوانست نوهی تازهوارد محسوب شود.
کشفِ هویت و نامِ
شناسنامهای تازهوارد برای بچههای کوچه شاهین و برزین در محلهی سهراه
اکبرآباد چندان به درازا نکشید. روی زنگ در منزل این عبارت چشمنواز شد:
قاسمی.
از بهار 1357 خانم قاسمی
با ما سهراه اکبرآبادیها بچهمحل شد. کنجکاوی و فضولی بچههای محله
برای بیشتر دانستن در مورد تازهوارد هنوز پاسخی درخور نیافته بود. در
هفتهی اول کاشف به عمل آمد که نام کوچک خانم قاسمی که چونان قویی سبکبال و
مغرور به هنگامِ استراحت در بالکن مجتمع مهتاب آتش به آتش سیگار میگیراند
و خستهگی کاری که بر هیچکس دانسته نبود از تن به در میکرد، سکینه است؛
سکینه قاسمی.
و ما هنوز نمیدانستیم که
سکینه قاسمی همان «پری بلنده» معروف است و بین سالهای 52-1350 را به حبس
بوده است. شخصیتی که گذشتِ ایام نیز نتوانسته گردی بر خاطرهاش بنشاند،
چونان که ملکهی ذهنِ پارهای زنهای چریکِ خانههای تیمی نیز میباشد.
چریک فدایی خلق عاطفه
جعفری، که در دههی 50 به حبس بوده، در نقل خاطرات خود از آن روزگاران
روایتی اینگونه از شخصیت این زندانی غیرسیاسی ارائه میدهد: «ما به
زندانیهای جنحه و جنایی میگفتیم زندانیهای عادی، زنان عادی هم به ما
میگفتند سیاسیا(سیاسیها). پری بلنده زیبا و با دل و جراًت و آدم قابل
اعتمادی بود. زندانیان عادی یکبار که با خانم دکترِ زندان بگومگو داشتند و
معترض که به اندازه کافی داروی مُسکن نمیدهد و به آنها نمیرسد، در میان
فحشهای رکیک یکباره پری بلنده فریاد زد: خوبه ما هم مثل سیاسیا عکسِ شاه
رو لوله کنیم و بچپونیم تو کونمون تا به ما هم مثل اونا برسین؟»(1)
به راستی چه جاذبهای در
شخصیت این نام وجود داشت که او را به موضوع ادبیات نیز بدل میکند، آنگونه
که نویسندهی صاحب سبک هوشنگ گلشیری، یکی از پرسوناژهای داستان بلندش به
وی اختصاص میدهد: «پری بلنده چه تن و بدنی داشت. پشت به او استکان را
میگذاشت روی پیشانیش و ریزریز چینهای دامنش را میلرزاند و دستهایش را
در هوا میچرخاند و کمرش را رو به او خم میکرد و حلقه به حلقه موهایش
میآمد پایین تا پیشانیش میرسید به جلوی سینه میرزا» (2)
غروب نهم بهمن ماه 1357
سهراه اکبرآباد را آتش و دود در برگرفت. در اقدامی همآهنگ کارخانهی
آبجوسازی شمس در غرب تهران و آبجوسازی مجیدیه در شرق تهران به آتش و
غارت کشیده شد. ابتدا کسانی به آبجوسازی شمس حمله کرده و سپس دیگرانی که
کم نبودند رمهوار، رگ گردن کلفت کردند و عربدهکشان شعار «تا خون در رگ
ماست» سر دادند. روزنامهی اطلاعات در دهم بهمن ماه در تیتری بزرگ خبر از
به آتش کشیده شدنِ «شهرنو، شکوفهنو، دو آبجوسازی و دهها مشروب فروشی»
داد.
به جراًت میتوان گفت از
انبار و زیرزمین این کارخانه چند روز متوالی آبجو شیشه سرطلایی شمس و
آبجو قوطی خارج میشد و بچههای محلات اطراف که یکسر شور بودند و فاقد
شعور، به تناسب قوا و تیغدار بودنِ نفراتِ محلهشان ساعاتی از شبانهروز
کارخانه را در اشغال و اختیار خود داشتند. همراه با نابود کردن قوطیهای
آبجو در وسط خیابان و عربدهی «به گفتهی خمینی نهضت ادامه دارد.» بخشی از
قوطیها نیز برای روز مبادا که که دور نبود ذخیره میشد. هنوز تا شب
دودانگی مانده بود و دهانها نمیبوییدند.
«از حدود ساعت پنج بعد از
ظهر در اطراف «قلعهی شهر نو» به تدریج مردم اجتماع کردند. ... حدود ساعت
شش بعد از ظهر چند تن از جوانان به در «قلعه» حمله کردند و بعد جمعیت به
تبعیت از آنها به خیابانهای داخل «قلعه» ریختند. ... خانهها و مغازههای
داخل قلعه به آتش کشیده شد... تعدادی از روسپیان در این وقایع مجروح و دو
تا سه نفر کشته شدند... آتشسوزی ساعتها «محلهی غم» را میسوزاند و
خاکستر میکرد. مأموران آتشنشانی پیرو اعلامیهی قبلی ضمن اعلام همبستگی
با مردم اعلام کرده بودند از خاموش کردن آتشهایی که مردم نمیخواهند،
خودداری خواهند کرد، در نتیجه اقدامی برای خاموش کردن این آتشها صورت
ندادند»(3)
ما سه راه اکبرآبادیها سرگرم انقلاب بودیم و از سرنوشت خانم قاسمی و دخترک خردسال بیخبر. و تا هنوز و همیشه پری بلنده را ندیدیم.
تا مدتها حرف، حرفِ سیدی
از اهالی طالقانی بود که در غیابِ خمینی مقامی در حد رهبری داخل دراختیارش
بود. سید محمود طالقانی آتش زدن قلعه را نکوهش کرد و سخنانی با این مضمون
بیان کرد: چنانچه هر مسجدی به آبریزگاه و مستراح نیازمند است جامعه نیز به
چنین مکانی نیاز دارد. طالقانی با اطمینان به کسانی چون پری پناه معنوی
بخشید. سید نمیدانست زمان چندانی نخواهد گذشت که برای حرفش تره هم خرد
نخواهند کرد و چندی بعد پسرانش را جلوی چشمانش میربایند. پری نه فرار کرد و
نه جایی برای پناه بردن داشت. به حرف سید اعتماد کرد. شده بود همان دخترک
بالابلندِ قزوینی که پدرِ واماندهاش وی را به دوران طنازیاش با چند سکه
در محلهی «راسته وزیر» قزوین تاخت زده بود. دیگر از آن طراوت دوران شباب
چیزی به کف اندر نمانده بود که به حراج بگذارد، و بدینگونه تمام هستیاش
به تاراج رفت. درست در چنین روزی (آخرین روز بهمن ماه) خانهی طبقهی دوم
مجتمع مهتاب مورد هجوم و غارت واقع شد و کمی بعد نامِ پری به عنوان اولین
زنِ اعدامشدهی حکومت الله پس از انقلاب در تاریخ ثبت شد.
اولینها همیشه اعتباری
تاریخی با خود دارند، هرچند کسانی با تاریخسازی و روایاتی مجعول و اهدافی
فرقهگرایانه نام خانم فرخ رو پارسا را به عنوان اولین زن اعدامشده ثبت
کرده باشند. عدالت تاریخی حکم میکند تا برای ثبت در تاریخ گفته آید که
اولین زن اعدامشدهی پس از انقلاب سکینه قاسمی (پری بلنده) بوده است.
روزنامهی کیهان در تاریخ
21 تیرماه 1358 با چاپ تصویری از پری بلنده و منصور باقریان بر پیشانی
صفحهی اول خود خبر از اعدام سه زن و چهار مرد میدهد: اسامی زنان اعدام
شده سکینه قاسمی معروف به پری بلنده، زهرا مافیها ملقب به اشرف چهارچشم و
صاحب اختیاری معروف به ثریا ترکه است که به همراه منصور باقریان به حکم
شعبهی اول دادگاه انقلاب اسلامی به قتل میرسند. در کیفرخواست منصور
باقریان اتهام وی «وارد کردن مجلات پورنوگرافی و آلات تناسلی مردانه و
زنانه از اسرائیل» اعلام میشود. همچنین در گزارش اسفند ماه 1358 سازمان
عفو بینالملل، دادگاه انقلاب سکینه قاسمی (پری بلنده) را به «دایر کردن
عشرتکدههای مختلف و گول زدن زنان و دختران معصوم و بیگناه، ایجاد شبکه
فحشاء و کشاندن زنان به این مراکز» متهم کرد، مفسد فیالارض تشخیص داده و
به اعدام محکوم کرد. حال آنکه در این تاریخ(21 تیرماه 1358) خانم فرخ رو
پارسا هنوز دستگیر نشده و به زندگی مخفی روی آورده بود. خانم پارسا هفت
ماه پس از اعدام پری بلنده در 27 بهمن ماه 1358 و در منزل مسکونیاش در
شمال تهران به همراه همسرش سپهبد احمد شیرین سخن دستگیر میشود.(4)
منشاً این ناراستی تاریخی و
یکسر مجعول، روایت علیرضا نوریزاده از آن رخداد شوم تاریخی است:«امشب
بانوی فرزانه فرهنگ و آموزش کشور فرخ رو پارسا را اعدام میکنند آن هم با
زنی از ساکنان نفرینی قلعه «پری بلنده» قزوینی. حتی در لحظه مرگ
میخواهند آن بانوی نازنین را که هزاران دختر میهن من شاگردانش بودند،
تحقیر کنند [...] چند جعبه پپسی را روی هم میچینند. یک گونی بر سر خانم
پارسا کشیدهاند و چادر نمازی بر سر پری که روزگاری زیباترین زن قلعه
بود. سه نفر خانم پارسا را روی جعبهها میگذارند و طناب را از روی گونی بر
گردنش میاندازند. دو نفر از بچههای کمیته محل طناب را میکشند، طناب
پاره میشود و خانم پارسا کف پیاده رو پرتاب میشود. ناجوانمردها حتی رسم
اقوام وحشی را رعایت نمیکنند که اگر محکوم به مرگی نمرد بخشوده
میشود. این بار سیم بکسل میآورند با طنابی کلفت، بانوی نازنین را که هیچ
نمیگوید در همان گونی بالا میکشند و سرطناب را دور درختی میپیچند. پری
گریه میکند و ناسزا میگوید، به سرعت او را طناب انداز میکنند. دو پیکر
تاب میخورد یکی در گونی و یکی در لابلای چادر نماز. ستوان جوانی از پاسگاه
بیرون میآید و فریاد میزند خجالت بکشید، کارتان را که کردید. حداقل جسد
خانم پارسا و آن بیچاره پری را پائین بکشید.»(5)
قابل توجه آنکه در روایت
علیرضا نوریزاده که نامش هرچه باشد فاقد راستنویسی تاریخنگارانه است،
خانم پارسا در تهران مخفی است و حدوداً هفت ماه بعد از اعدام پری بلنده
دستگیر میشود: «در یکی از روزهای آخر بهمن 1358 بود که خانم پارسا را
دستگیر کردند.[...] ساعت نزدیکیهای سهو نیم بعدازظهر بود. خانم پارسا
شخصاً به طرف در خانه رفته و در را باز میکند. اما چشمش به پاسداران و
افراد کمیته میافتد که مسلسلها را آمادهی شلیک کرده بودند. از کمیته
آمدهایم و حکم داریم که فرخرو پارسا را بازداشت کنیم. [...] و خانم پارسا
خطاب به پاسداران: من فرخرو پارسا هستم و آمادهی حکم شما.» (6)
روزنامهی انقلاب اسلامی به
تاریخ ١٨ اردیبهشت ١٣٥٩ در مورد حکم دادگاه و محل و نحوهی اعدام خانم
فرخرو پارسا، گزارشی یکسر متفاوت با روایت نوریزاده ارائه میدهد:
«دادستانی کل انقلاب اسلامی ایران صبح امروز با انشار اطلاعیهای اعلام
داشت، بانو اسفند فرخرو پارسا وزیر اسبق آموزش و پرورشِ کابینهی هویدا به
جرم غارت بیتالمال و ایجاد فساد و اشاعه فحشاء در وزارتِ مذکور و همکاری
با ساواک و اخراج فرهنگیان مبارز از آموزش و پرورش و شرکت در تصویب
قوانین ضد مردمی و وابسته کردن آموزش و پرورش به فرهنگِ استعماری
امپریالیسم مفسدِ فیالارض تشخیص داده شد. خانم پارسا در محوطه زندان
اوین تیرباران شد.»(7)
آنچنانچه در بازگفت
بالا مشاهده میشود، این است که تاریخ اعدام خانم فرخ رو پارسا اردیبهشت 59
است و نه 21 تیرماه 58 و نحوهی مرگ ایشان تیرباران است و نه دار از روی
جعبه پپسی با سیم بکسل! و محل اعدام نه شهرنو که زندان اوین. در برگهی فوت
خانم پارسا نیز که توسط شهرداری تهران و سازمان گورهای پایتخت صادر شده
علت مرگ اصابت گلوله و محل دفن ایشان قطعهی 41 بهشت زهرا و تاریخ دفن
نوزدهم اردیبهشت 1359 ثبت شده است(8)
حکومت اسلامی نظامی است
همهکُش و سهمِ همهگان از مرگ یکسان تقس میکند و در این میان زن و مرد
برایش تفاوت چندانی ندارد. لیک به جهتِ سنگینی بارِ مذهب و شریعت بر
قوانین، صدور و اجرای حکم اعدام برای زنان هماره با دشواری بیشتری مواجهه
بوده است. باورهای مردسالارانه در تدوین و اجرای قوانین چه در دوران
پهلوی دوم و نیز پس از آوار بهمنکش 57 و نگاه اسلام شیعی، اعدام زنان را
همواره با محضوراتی از این دست مواجهه کرده است. چنانچه در اوج مبارزات
چریکی در قدرقدرتی پهلوی دوم تنها نام سه زن به عنوان اعدامی ثبت شده است:
منیژه اشرفزاده کرمانی به عنوان اولین زن اعدامی به تاریخ سوم بهمن 1354.
اعظمالسادات روحیآهنگران در هفتم شهریور 1355. و زهرا آقانبی قلهکی در
29 آذر 1355(9)
مرادم از نقل تمامی آنچه
گفته آمد، حرف اصلی این مکتوب است. هیچکس در عزای پری پیراهن سیاه بر تن
نکرد و هیچ صدای اعتراض از حلقوم کسی برنیامد. ما همه اعضای ارکستری شدیم
که در یک همنوایی شوم در حرکتی تودهوار و جمعی حقوق انسانی نادیده
انگاشتیم. ما مغلوب صدای غالب شدیم. عملمان نمادِ شبانرمگی محض بود. ما
در مقابل حرکت تودهای که به ذات تخریبگر بود سر خم کردیم؛ در مقابل شکستن
شیشه و آتش زدن. بسیاری از آتشزنندهگان شهرنو، که انقلاب بر کاکلشان
میچرخید، خود در زمرهی مشتریهای قلعه بودند و در ردهی تنخران، و با
روسپیان همتنی کرده بودند. صداهای کمزور نیز در گفتمان سکوت مستحیل شد.
دفاع از حقِ انسانی پری بلنده به جهت اخلاقی برایمان چرک بود و چندشآمیز.
ما در نهایت برای پری دل سوزاندیم اما آن بیقدر را شماره نکردیم تا
لیستمان مخدوش نشود. ما با پشت کردن به قربانی شاًن و حرمت انسان خدشهدار
کردیم. ما حتا با گذشت سیوپنج سال از فصل غارت انسان و آن بهمن یخزده
چنانچه به درستی به عدم اعتراض خود به اعدام کسانی چون هویدا و سران نظام
پیشین نقد داریم، هنوز حاضر نیستیم یک استکان چای از دست پری بگیریم و
بنوشیم، که آن نفرینی را نجس میدانیم، چرا که پری بلنده در ذهنمان ناچیز
بود و هست و ما هنوز نمیخواهیم مخالفتمان را با ناچیزی توضیح دهیم. ما
گیریم با سکوتمان با تودهی ماهزدهای که رگ گردن بر افروخت همصدا شدیم.
الیاس کانتی در کتاب توده و
قدرت چنین میگوید: «توده هنگامی ساخته میشود که کمیت جای کیفیت را
میگیرد. توده در همهی اشکال خویش چه تماشاچیی مسابقهی فوتبال باشد چه
طرفدار یک اندیشهی سیاسی، پدیدهای است که در آن فردیت جایی ندارد. بر
مبنای همین فقدان فردیت است که توده میتواند ابزار همهی خشونتها نیز
باشد»(10)
اعدام پری بلنده پیام حکومت
جدید به جامعهای بود که باید کنترل میشد. خمینی از تمامی کتابِ مقدس دو
واژه و عبارت را تا سرحد عشق و جنون میپرستید. قتلو(بکشید) والنصربالرعب
(پیروزی در ترساندن است) و میماند تکلیف ما با کسانی که مدام بر این نگاه
تباه مکث میکنند که گروههای سیاسی آغازگر خشونت بودند. «حضرت امام» روی
پتویی که بر زیر کالدرختِ سیب نوفللاشاتو پهن شده بود با چرخاندن
تسبیحاش مدام ذکرِ قتلو میگفت و خوب میدانست همه را باید ساطوری کند.
زمان و بهانه اما فرصت نمیداد. جمهوری اسلامی در عین حال نظامی است
بهانهساز. بهانه را که ساختی زمان زدن میرسد. خمینی به ذات نگرشی نسقگیر
و ضعیفکش را با نام حکومت اسلامی بنیان نهاد. او ایران را تا حدِ رذالتِ
خود پایین کشید. از اعدام پری بلنده تا انداختنِ آفتابه بر گردن «اراذل و
اوباش»، میراثی است که از او بر جای مانده است و رهایی از آن به آرزوی 35
ساله و دستنایافتهی انسان ایرانی. اما در این بازی نیز رسم مروت به جا
نیاورد. جمهوری اسلامی برای نسقگیری از جامعه، ضعیفکشی پیشه کرد. مجازات
را بر حس انتقام بنا نهاد و بی پناهترینها را از دم چک گذراند، و پری
نمادِ بیپناهی محض بود.
زدنِ پری اعدامِ جسمیت زن و
حقنه کردن جهاننگری واپسماندهای بود که زن را پردهنشین میخواست و نه
شاهد بازاری. کاربهدستان اسلامی برای حفظ بنیان خانوادهای که مرادشان بود
با پری آغازیدند. اعدامِ پری فتحالفتوحِ آیینی بود که بعدتر بازتابِ
تحمیل حجاب اجباری شد. اعدامِ پری نماد برهنگی زنانه بود. و جرمِ پری
تنفروشی بود و نه تنخری. قابل توجه آنکه خداسالارانِ دینخویِ به قدرت
رسیده، قوادان و پاندازان و جاکشهای مرد را اعدام نکرد، اما پری بلنده را
چرا. و پری همان شیطانِ روایت و احادیث اسلامی بود که با جسم اغوا میکرد.
جسم گناهکار و خارج از چهارچوب خانواده را باید زد و اینگونه بنیان
گفتمان اسلامی را برساختند. سکینه قاسمی تنها ده ماه بچهمحل ما بود. این
مکتوب شاید ادای دینی باشد به بچهمحلی که دیگر نیست.
............................................................................
پانوشتها
1- نگاه کنید به داد بیداد جلد اول، به کوشش ویدا حاجبی، صفحه73
2- نگاه کنید به درولایت هوا طنزنوشتهای از هوشنگ گلشیری
3- نگاه کنید به اطلاعات دهم بهمن 1357
4- نگاه کنید به خانم وزیر" منصوره پیرنیا
5- نگاه کنید به صفحه علیرضا نوریزاده و نیز یک هفته باخبر کیهان لندن فوریه 2007
6- نگاه کنید به خانم وزیر منصوره پیرنیا ص 231
7- نگاه کنید به پیشگفته
8- نگاه کنید به مشخصات دفنگاه خانم پارسا و برگهی سازمان بهشت زهرا، پیشگفته
9- نگاه کنید به داد بیداد، به کوشش ویدا حاجبی جلد دوم ص 424
10- نگاه کنید به بهروز شیدا: "بهمنی رها شده است پشتاش ایستادهایم یا زیرش" گفتوگو با حسین نوشآذر رادیو زمانه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر