دختران و زنان انرژی بخش و قدرت دهنده راهم !! سیما دریائی عزیزم از یادت نمی کاهم تو یکی از افراد تاثیر گذار زندگی ام بودی!!!
دختران و زنان، انرژی بخش و قدرت دهنده راهم، سیما دریانی
عزیزم از یادت نمی کاهم، تو یکی از افراد تاثیرگذار زندگیم بودی، در این
ماه های اخیر عکس سیما را در فیسبوک رفیق هم زندانی عزیز اختر - ف پیدا
کردم، با سپاس از این رفیق
سیما جانم از یادت نمی کاهم، تو یکی از افراد تأثیرگذار زندگیم بودی، دلم می خواهد از بازجوئی های دهه ۶۰ و شبیخون های شبانه که همه جا را برایمان زندان ساخته بودند بگویم، دلم می خواهد قصه ام، دختران و زنانی که انرژی بخش و قدرت دهنده راهم بودند را بگویم، دلم می خواهد از اوراق گلگون و از آرشیو انباشته مادران حماسه ساز دهه ۶۰ که لباس های فرزندانشان را از دژخیمان تحویل گرفتند، دلم می خواهد از شورها و از زندگی جمعی، از نشکستن روحیه ها، از بحث ها، درگیری ها، از یاری دادن ها، عشق به انسان و هزاران آرزوی تحقق نیافته بگویم.
در آذرماه سال ۶۰ در زیر بازجوئی با این زن شجاع و نترس آشنا شدم، تا چند ماه پیش عکسی از او نداشتم و چهره اش را در ذهنم حک کرده بودم تا مبادا چهره اش به فراموشی رود، حال در این ماه های اخیر عکس سیما را در فیسبوک رفیق هم زندانی عزیزی پیدا کردم، سیما جانم از یادت نمی کاهم، تو یکی از افراد تأثیرگذار زندگیم بودی، تو برای همیشه در جانم جا گرفتی، دلم برایت بسیار تنگ می شود، سیما دریائی در موقع دستگیری سیانور به همراه داشت ولی نتوانسته بود از آن استفاده کند و زنده به دست دادستانی زندان اوین افتاده بود! با او در محل بازجوئی آشنا شدم. رفاقتی عجیب و دوست داشتنی بین ما ایجاد شده بود. او به ما یاد می داد که از بازجوها نترسیم، بازجوها همه چیز را نمی دانند! از حرف های ما سؤال در می آورند! پس خیلی با دقت و حساب شده برخورد کنید. در درجه اول نترسید و بعد در سؤال و جواب ها دقت کنید! آن چنان بر تنش کابل زده بودند که نمی توانست نفس بکشد! از من چند سال بزرگتر بود و می گفت پیشبینی این روز ها را داشته، شاید ده ها و صدها کابل بر کف پایش زده بودند ولی پایش باز نشده بود! وقتی که پائی زخمی می شد بازجوها دوباره روی پای زخمی می زدند که دردش ده ها برابر می شد! ازش سؤال کردم: چه جوریه که کف پاهای تو باز نشده؟ او به من گفت: در تابستان های گرم با پای برهنه روی صخره ها راه می رفتم تا اگر روزی به دست رژیم افتادم با عجز و ناتوانی نمیرم! سیما وقتی زیر بازجوئی می رفت شکنجه گران کابل ها را آن قدر سریع می زدند که اصلا قابل شمارش نبودند و وقتی او از بازجوئی برمی گشت دوباره برایمان می گفت که به چه شکل و چگونه با جلادان بر خورد کنیم. او در سال ۶۰ با دفاع از تشکیلات سیاسیش در زندان اوین اعدام شد! سیما را دختری پر غرور، بی پروا و آگاهی دهنده در راهروی دادسرای زندان سال ۶۰ می بینمش.دوست و رفیق فراموش نشده ام تو در نگاه من در یکی از بلندترین قله های نجات بشریت در حال پرواز هستی، پرنده زیبا و مقاومم، پرواز کن، پرواز!
سیما جانم از یادت نمی کاهم، تو یکی از افراد تأثیرگذار زندگیم بودی، دلم می خواهد از بازجوئی های دهه ۶۰ و شبیخون های شبانه که همه جا را برایمان زندان ساخته بودند بگویم، دلم می خواهد قصه ام، دختران و زنانی که انرژی بخش و قدرت دهنده راهم بودند را بگویم، دلم می خواهد از اوراق گلگون و از آرشیو انباشته مادران حماسه ساز دهه ۶۰ که لباس های فرزندانشان را از دژخیمان تحویل گرفتند، دلم می خواهد از شورها و از زندگی جمعی، از نشکستن روحیه ها، از بحث ها، درگیری ها، از یاری دادن ها، عشق به انسان و هزاران آرزوی تحقق نیافته بگویم.
در آذرماه سال ۶۰ در زیر بازجوئی با این زن شجاع و نترس آشنا شدم، تا چند ماه پیش عکسی از او نداشتم و چهره اش را در ذهنم حک کرده بودم تا مبادا چهره اش به فراموشی رود، حال در این ماه های اخیر عکس سیما را در فیسبوک رفیق هم زندانی عزیزی پیدا کردم، سیما جانم از یادت نمی کاهم، تو یکی از افراد تأثیرگذار زندگیم بودی، تو برای همیشه در جانم جا گرفتی، دلم برایت بسیار تنگ می شود، سیما دریائی در موقع دستگیری سیانور به همراه داشت ولی نتوانسته بود از آن استفاده کند و زنده به دست دادستانی زندان اوین افتاده بود! با او در محل بازجوئی آشنا شدم. رفاقتی عجیب و دوست داشتنی بین ما ایجاد شده بود. او به ما یاد می داد که از بازجوها نترسیم، بازجوها همه چیز را نمی دانند! از حرف های ما سؤال در می آورند! پس خیلی با دقت و حساب شده برخورد کنید. در درجه اول نترسید و بعد در سؤال و جواب ها دقت کنید! آن چنان بر تنش کابل زده بودند که نمی توانست نفس بکشد! از من چند سال بزرگتر بود و می گفت پیشبینی این روز ها را داشته، شاید ده ها و صدها کابل بر کف پایش زده بودند ولی پایش باز نشده بود! وقتی که پائی زخمی می شد بازجوها دوباره روی پای زخمی می زدند که دردش ده ها برابر می شد! ازش سؤال کردم: چه جوریه که کف پاهای تو باز نشده؟ او به من گفت: در تابستان های گرم با پای برهنه روی صخره ها راه می رفتم تا اگر روزی به دست رژیم افتادم با عجز و ناتوانی نمیرم! سیما وقتی زیر بازجوئی می رفت شکنجه گران کابل ها را آن قدر سریع می زدند که اصلا قابل شمارش نبودند و وقتی او از بازجوئی برمی گشت دوباره برایمان می گفت که به چه شکل و چگونه با جلادان بر خورد کنیم. او در سال ۶۰ با دفاع از تشکیلات سیاسیش در زندان اوین اعدام شد! سیما را دختری پر غرور، بی پروا و آگاهی دهنده در راهروی دادسرای زندان سال ۶۰ می بینمش.دوست و رفیق فراموش نشده ام تو در نگاه من در یکی از بلندترین قله های نجات بشریت در حال پرواز هستی، پرنده زیبا و مقاومم، پرواز کن، پرواز!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر