۱۳۹۳ اردیبهشت ۳, چهارشنبه

گزارش کمال رفعت صفایی, عضو سابق سازمان مجاهدین از" شاه بازی مذهبی" مسعود رجوی «موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک

تاریخ و تجربه- قسمت اول
کمال رفعت صفایی

گزارش کمال رفعت صفایی, عضو سابق سازمان مجاهدین
  از" شاه بازی مذهبی" مسعود رجوی
«موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک
 
 
 
و تاثیرات ویرانگر آن بر جنبش انقلابی ایران بر علیه رژیم جمهوری اسلامی
 
پیشگفتار:
 
نوشتن این سطور برای من دشواری هایی در بر دارد. نوشتن درباره مسعود رجوی که خود را رهبر انقلاب نوین مردم ایران می داند. اما من که خود را همچنان سربازی در راه آرمان آزادی و برابری می دانم گزارش حاضر را به کاغذ می آورم و تردید ندارم که بیش از آنکه مورد سوء استفاده های جمهوری اسلامی قرار بگیرد به عنوان تجربه ای مفید و لازم, خلق و انقلاب ایران, از آن بهره خواهند برد.
 
مقدمه:
 
رژیم جمهوری اسلامی یا رژیم قرون وسطایی آخوندها یا رژیم ولایت فقیه یا رژیم ضد بشری خمینی ...همین که هست هر آنچه هست. به جرم اینکه با سرکوب مستمر و غارت مداوم انقلاب, آزاذیخواهان را واژگون کرد, باید واژگون شود.
این مهم در کانون خواست تردید ناپذیر خلق, خواست تمام کسانی است که در مسیر مبارزه برای آزادی و برابری, توسط ان رژیم شکنجه و تیر باران شده اند. پس به رغم تغییر فصل ها و رنگ ها, فعل سرنگونی جمهوری اسلامی در سه زمان صرف میشود : گذشته, حال, و آینده.
 
جنایات رژیم جمهوری اسلامی, نظام سلطنتی را در اذهان زنده می کند. بی تردید اگر رژیم سلطنتی به مثابه رژیمی سرکوب گر و وابسته به امپریالیسم سالیان پیاپی در حلقه های پیوستۀ نظم سیاه طبقاتی, زنجیر اختناق را بر دست و پای جامعه نمی پیچید, روحانیت در چهره آلترناتیو از "منبر" به "تخت" پیشروی نمی کرد و نمی توانست در حاکمیت مستقر شود. به واقع توتالیتاریسم شاهنشاهی و  سرکوب نیروهای انقلابی , امکان رشد توتالیتاریسم مذهبی را در متن جمهوری اسلامی فراهم کرد. از این نظر این  دو رژیم لازم و ملزوم یکدیگرند و نفی هر کدام به نفی دیگری راه می برد.
رژیم جمهوری اسلامی که از طریق مهار کردن انقلاب  ضد سلطنتی و سرکوب پیش تازان انقلاب  پا به عرصـۀ وجود گذاشت. رژیمی که نا مشروع بود و جز با استمرار و سرکوب نمی توانست در حاکمیت باقی بماند. بنابراین تضاد و رودرروئی نیروهای انقلابی و جمهوری اسلامی هم, از آغاز اجتناب ناپذیر بود.
در این راستا عناصر عرصۀ نبرد که پیش از قیام 22 بهمن در جامعه وجود داشتند, در آرایشی آشکار صف آرایی کردند. صفوف پیش تازان انقلاب بر بستر روشنگری مبارزاتی هر روز فشرده تر شد و هزاران انقلابی پر شور برای محقق ساختن آرمان آزادی و برابری به سازمان های سیاسی پیوستند. یکی از این سازمان ها که به لحاظ سنجش نیرویی, انضباط درونی و وسعت تشکیلاتی از موقعیت مهم و موثر برخوردار بود سازمان مجاهدین خلق ایران نام داشت.
سازمانی که به اعتبار کارکرد اعضایش در پهنۀ مبارزه با رژیم های سلطنتی و جمهوری اسلامی, در برهه ای از تاریخ جنبش سیاسی ایران کارنامه ای مملو از فداکاری به جا نهاد.
آنچه در سطر های آینده می آید گزارشی است از چرخش و دگردیسی ارتجاعی این سازمان, تحت فقاهت مسعود رجوی, رهبری که اعتماد مبارزاتی هزاران عضو این سازمان را به بی راهۀ "احوالات شخصه" خود کشاند و بر بستر  خون تیر باران شدگان, با اختراع انقلاب ایدئولوژیک, "تراژدی قدرت" و "کمدی ابتذال" را در هم آمیخت و جبران ناپذیرترین ضربه را بر جنبش انقلابی ایران, برای سرنگونی رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی و مستقر کردن آزادی و برابری فراهم کرد.
 
توضیح:
 
یک جریان سیاسی در هیات سازمان یا حزب, در دو نوبت, دو چاپ از خودش به دست می دهد. "چاپ اول" و "چاپ دوم". "چاپ اول" دورانی از حیات پدیده سیاسی را در بر می گیرد که علیه قدرت حاکم می جنگَد. "چاپ دوم" دورانی را در متن نظر می گذارد که پدیده سیاسی خود به قدرت حاکم تبدیل شده است. در "چاپ دوم" ساخت درونی داستان همین است که بود فقط برخی شخصیت ها ی داستان و چهره هایی دیگر خط خورده اند و شماری از سطرها نیز همان نیستند که بودند. به هر صورت آنقدر مختصرند که به   چشم نمی آیند.
مسعود رجوی نیز, نه همچون یک فرد که به مثابه "ولی فقیه" یک جریان سیاسی (هر چند کارگزارانش زمینی هستند) او فقط به خدا حساب پس می دهد. تا به حال, با مجموعه جهان بینی, روش ها و رابطه هایش با جهان بیرون از خویشتن, "چاپ اول" خودش را بر بساط گذاشته است. بر مبنای این استدلال این گزارش "چاپ اول" نام گرفته است.
اگر مسعود رجوی  یا هرکس همچون او بتواند انقلاب ایران را که علیه حکومت سلطنت زاد آخوندها, آغاز شده است, با سرقت مسلحانه هم به نام خود کند و در حاکمیت مستقر شود, "چاپ دوم" آن بی هیچ تصحیح       و پوزشی همچون "چاپ اول" آن خواهد بود
 
"چاپ اول" روش های مسعود رجوی را مرور می کنیم :
 
"خود شیفتگی و تمام خواهی در خون دیگران"
 
حدود هزار عضو و هوادار سازمان را به خط کرده اند تا نام رهبر را بر تپه ای نقاشی کنند:
 
در گرما گرم مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی مخارج خود شیفتگی مسعود رجوی را کدام کسان می پردازند؟
 
 
توضیح اول :
 
به عنوان نگارنده این گزارش و عضو سابق سازمان مجاهدین باید خاطرنشان کنم که : من نیز در میدان تب آلود "ایمان" و "عاطفه" ی جمعی, خون و اشک جمعی (که روانشناسی ویژه ای را ایجاد می کند) با اعتماد بی شائبه به مسعود رجوی از تایید کنندگان "انقلاب ایدولوژیک بودم و بر بنیاد یک نسبیت گرایی خرد شده که یعنی دیگر نسبیت گرایی نبود. من می پنداشتم که این "پدیده" در خدمت مبارزه انقلابی علیه رژیم ضد بشری ولایت فقیه و محقق ساختن آرمان آزادی و برابری است. اما در جریان عمل و گام به گام با تاخیری غمناک و جانکاه (پس از سه سال) دریافتم که "عروسی سیاه" و "شاه بازی" مذهبی مسعود رجوی که در منش توتالیتاریسم ریشه دارد و آینه ی تمام نمای تراژدی تمام خواهی در تمام زمینه های ممکن و نا ممکن است, هیچ ربطی به "الزامات انقلاب نوین مردم ایران" نداشته و ندارد و جز در جدول عناصر مخل انقلاب نوین مردم ایران جایگاهی برای آن متصور نیست و از این روی در پایان سال شصت و شش از این مجموعه که با پذیرش ایدئولوژیک "ولایت فقیه نوین" به پدیده ای دیگر تبدیل شده بود, جدا شدم.
 
در آستانه تصمیم به خروج از سازمان و عراق در حالی که هنوز به عنوان عضو هیات تحریریه صدای مجاهد بخشی از برنامه ی "همراه با مجاهدین" را تحریر می کردم (و تا آخرین شب حضورم در عراق آن را انجام می دادم) در برزخ :  یا "چتر رهبری  سازمان" یا "حاکمیت دولت عراق" (به منزله دو انتخاب ممکن برای افراد مسأله دار  که در نشست "اردوگاه" عراق به صورت بخشنامه از طرف مهدی ابریشمچی به همه ابلاغ شده بود), به ناگزیر با یک نامه ی دو صفحه ای که از طریق محمود احمدی عضو سابق دفتر  سیاسی و مسئول تشکیلاتی ام برای "رهبر انقلاب نوین ایران" ارسال شد درخواست خود را به  اطلاع رساندم.
 
در این نامه از مسعود رجوی که بر فراز «هیچ کارگزاران» غرقه در خون, یگانه قادر تصمیم گیرنده بود و یک تنه اساس, استراتژی سیاست تعیین میکرد  در شکلی  دوستانه درخواست کردم که به  دلیل مسایل تشکیلاتی و انسان شناسانه » که معنایش هم برای من و هم برای مسعود رجوی جز این نبود که انتقاداتی به مناسبات دیکتاتورمآبانه ی تشکیلاتی و دستگاه نظری انسان شناسانه ی سازمان تا حدی است که دیگرنمی‌توانم در سازمان بمانم, با خروجم از عراق موافقت کند. و تصریح کردم که چون با فکر کافی تصمیم گرفته‌ام, نمیخواهم از طرف مسئولین تحت برخورد قرار بگیرم (یعنی دیگر اجازه نمی دهم که تحت فشار و بازجویی قرار بگیرم). پس از پانزده روز موافقتش را از طریق عضو مرکزیتی که در دفترش کار می کرد به من ابلاغ کرد.
روز پانزده بهمن 1366 وارد فرانسه شدم, چهار روز بعد با یکی از اعضای مرکزیت سازمان که در زمینه گزارش نوشتن "پایینی ها" برای "بالایی ها" بسیار فعال بود و از طریق تقدیس رجوی, تعادل روزمره خود را حفظ می کرد مواجه شدم و در نخستین گفتگو تصریح کردم که "برای تحقق آرمان های مشخصی ده سال بیش به سازمان پیوستم و امروز برای دفاع از همان آرمان ها از سازمان جدا شده ام." و در واقع آنچه را که در عراق و در فقدان مصونیت تشکیلاتی حقوق انقلابی نتوانسته بودم به زبان بیاورم به بیانی کلی به او گفتم تا هر چه زودتر به سازمان گزارش کند.
  
چند هفته بعد از آن با منوچهر هزار خوانی که مسئولیت سردبیری ماه نامه ی شورا را به عهده داشت صحبت کردم و برای فروغ فرخزاد یاد نامه ای نوشتم. این یادنامه چاپ شد اما از آنجا که در این یادنامه ی فرهنگی, آنچه که به طور منطقی نباید وجود می داشت, وجود داشت : "اثبات مسعود رجوی به کمک شعرهای فروغ فرخزاد" ! و آنچه به طور منطقی باید وجود می داشت, وجود داشت یعنی نظرات فرهنگی و اجتماعی من, و از جمله عبارت "بزرگ بی مانند بی بدیل" مسعود رجوی را برآشفت و در تحلیل نهایی رفتاری را که درخور القاب انتصابی او نبود نشان داد, و بار دیگر اذعان کرد که به جز "فرهنگ ستایش" هیچ فرهنگی را نمی تواند تحمل کند.
فقط محض اینکه روشن شود چگونه اختناق سازمانی به اختناق فرهنگی راه می یابد در انتهای این کتاب عین مطلب یاد نامه ی فروغ فرخزاد و بخشی از نامه ی ارسالی من به مسعود رجوی آورده شد . همچنین مسعود رجوی در 10 اردیبهشت سال 1367 به خاطر چاپ همین یادنامه جلسه 60 نفره ای را در اور سوراوآز به ریاست حسین مهدوی سازمان داد, و از زبان  عضو هیأت اجرایی -اش به سایرین گفت که از ابتدا تا انتهای مقاله ی کمال علیه "رهبر سازمان" است, و تصریح کرد که : "چون از مرگ ترسیده است, حالا علیه رهبری شخص مسعود مطلب می نویسد" و در تمام دنیا عضو هر سازمان انقلابی که به سازمانش پشت کند, خائن قلمداد می شود و حکم خائن اعدام است ولی ما اینگونه افراد را با توجه به الطاف رهبری اعدام نمی کنیم . البته اینکه : در سازمان های انقلابی تمام دنیا حکم اعدام درون تشکیلاتی رسمیت و قانونیت دارد یا خیر موضوعی است مستقل و اینکه مسعود رجوی خودش را هنوز "انقلابی" می داند نیز سوءتفاهمی است مستقل. سوءتفاهمی که از "تراژدی سازمانی" عبور می کند و به تراژدی اجتماعی تبدیل می شود.
بگذرم ....
پیش زمینه ای که در آغاز این نوشتار از نوشتن آن ناگزیر بودم, فقط برای این بود که پروسه پیوستن و گسستم را از سازمان توضیح داده باشم تا از این طریق شناسنامه نگارنده به تفهیم متن اصلی کمک کرده باشد. چرا که موضوع این گزارش کالبدشکافی روش هایی است که در یک سازمان به نام انقلاب نوین اعمال شد و می شود. روش هایی که در تمامیت خود با انقلاب در ریشه ای ترین و عالی ترین مفهوم آن در جدالی قهر آمیز ایستاده اند. تکرار ناگزیر نام مسعود رجوی در این گزارش از آن رو موضوعیت پیدا می کند که او به مثابه "ولی فقیه" بو جود آورنده ی نظم و نظام عقب مانده ای است که اهداف ارتجاعی را دنبال می کند.
شاید پسوند هایی همچون "عقب مانده" و "ارتجاعی" را که در کنار" نظم" و "نظام" و "اهداف" مسعود رجوی نشانده ام به عنوان "ادعا" تلقی شود, مگر اینکه در سطر های بعد, متن اصلی به اثبات آن به پردازد.
 
 
از "قیام عکس" های مسعود رجوی (سال 1362) تا "انقلاب ایدولوژیک" (سال 1364)
 
 
اوایل زمستان 62, در بخش اجتماعی سازمان, مستقر در فرانسه بسیج عمومی اعلام کردند. بسیج عمومی برای پخش عکس های مسعود رجوی در سرتاسر ایران. سازمان شرایط حاکم بر جامعه را تحلیل کرده بودإ و به این نتیجه رسیده بود که یکی از دلایل افت جنبش تا آنجا که به نیروی محوری آن یعنی سازمان مجاهدین مربوط میشود، عدم حضور چهره مسعود رجوی است إإإ بدین ترتیب به سرعت به دستور روشن روان، عضو مرکزیت ( و پس از چندی عضو دفتر سیاسی و عاقبت هوادار سازمان) مشغول کار شد. طی چند روز عکس های مختلف مسعود رجوی روی میز مسؤولین قرار گرفت. تعدادی را باز تکثیر کردند. جاذب ترین عکس ها را که بهتر بتواند مردم را در راستای قیام عمومی و سرنگون کردن رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی, تحت تاثیر قرار دهد و آنها را به حرکت در آورد, انتخاب کردند. سپس عکس ها به رویت مسعود رجوی رسید و او نیز فیگور دو عکس و استراتژی پخش آنها را تایید کرد. پیگیری چاپ عکس ها به صورت پشت چسبی, جهت چسباندن به کابین های تلفن عمومی و شیشه های مکان های عمومی در فرانسه را یکی از نهادها انجام داد. سایر نهاد ها هزاران آدرس مردم  را به صورت حروف الفبا فهرست کردند و روی پاکت‌ها نوشتند و عکس های مسعود به تهران و شهرستان ها ارسال شد.
این کار مداوم و بسیار فرسایش بار بود. گذاشتن دهها هزار عکس مسعود رجوی در هزاران پاکت با کیفیت بالا و نوشتن هزاران آدرس به دست تک تک افرادی که برای این "عملیات" بسیج شده بودند و ارسال آنها به ایران در روزهای پیاپی ادامه داشت و وقت بسیار زیادی از بخش اجتماعی گرفت. این عکس ها بایستی به دست هسته های مقاومت رسیده و آن ها می بایست به سهم خود در پخش آن ها اقدام کنند و این در حالی بود که خود مسعود رجوی به مانند هر فردی که مقدار کمی با شرایط پلیسی و سرکوب گرانه رژیم در آن زمان آشنا بود تردیدی به جا نمی گذاشت که هر نفری که در حال پخش این عکس ها دستگیر می شد به اعدام محکوم بود: اما با در نظر داشتن این اصل که بهای قیام مسلحانه توده ای باید به تمامی پرداخت می شد إ رجوی با قاطعیت تمام از اقامتگاه خود در فرانسه این بها را از سپاه نا تمام خلق قهرمان ایران پرداخت. حاصل چه بود ؟ صد ها عکس پراکنده بر در و دیوار این شهر و آن شهر چسبانده شد، صدها هوادار سازمان که رابطه ی تشکیلاتی شان بیش از این قطع بود به دنبال این قیام عکس فعال شدند و به همان سرعت شناسایی و دستگیر شدند و توسط جوخه های اعدام جمهوری اسلامی به خون در غلتیدند. و هزاران نفر دیگر که آدرس آنها بواسطه ی روابط خانوادگی یا دوستانه در اختیار افراد خارج کشور سازمان بود و به نوعی هوادار و مخالف رژیم تلقی می شدند در بازرسی و بازبینی نامه های ارسالی از خارج کشور آن هم با آن حجم بیسابقه و عظیم، توسط دستگاه اطلاعاتی رژیم دستگیر گشتند.
دفتر سیاسی و مرکزیت از اروپا برای هواداران سازمان دستور کار تعیین کرده بوند. آنها باید عکس ها را پخش می کردند و بعد با سفارت خانه های کشورهای مختلف در ایران تماس می گرفتند و اطلاع می دادند که صد عکس, دویست عکس, یا هزار عکس مسعود رجوی را پخش کرده اند. تا به این ترتیب سفارت خانه ها هم به حصّور سازمان در ایران واقف شوند و هم به محبوبیت توده ای رهبر این سازمان که عکسهایش را در همه جا پخش می کنند.
وظیفه هواداران سازمان البته به همین جا خاتمه پیدا نمی کرد، در زیر چتر سرکوب رژیم جمهوری اسلامی و تعقیب و مراقبت ها و کنترل تلفن ها آنها باید با بخش روابط سازمان در فرانسه تلفنی تماس می گرفتند و گزارش کار خود را مبنی بر تعداد عکس ها و مکان های پخش و نام سفارت خانه ها  را اطلاع دهند. این تماس ها روی نوار ضبط می شد. بر روی کاغذ منتشر می شد. انبوهی گزارش داشتیم درباره فعالیت های هسته های مقاومت که در این پوشه و آن پوشه روی هم انباشته می شدند : دیگر هم برای نیروهای داخل "کار" درست شده بود و هم برای ما إ می نشستیم با مسئولان گزارش ها را مطالعه می کردیم و آن ها خط جدید می دادند. روی برخی گزارشات علامت تردید می گذاشتیم و می گفتیم : نه این فرد جدی نیست ، موضوع عکس ها را به سفارت اطلاع نداده. یا این عنصر عکس ها را خوب پخش نکرده، دوباره صحت این گزارش باید بی گیری شود. از فلان نفر که تماس گرفت سوال کنیم که آیا عکس های مسعود در خیابان آذربایجان چسبانده شده ؟ برای همه "کار" درست شده بود. برای پخش نشریه هم کار درست شده بود. آنها گزارش می دادند در هفته ی گذشته هزاران عکس برادر مسعود رجوی را به اماکن عمومی نصب شده است.
برخی از هواداران تماس می گرفتند و می گفتند که مواردی از تعقیب و مراقبت داشته اند و امکان تلفن زدن ندارند. وضعیت ایشان سرخ است. مسئولین  می گفتند : برو مسئله اش را حل کن و به او بگو "در جا نزن" آنها هم نمی زدند، ادامه می دادند پخش می کردند. به سفارت اطلاع می دادند به مسئولین سازمان گزارش می دادند، دستگیر می شدند، اعدام می شدند... تیر باران های پیاپی و فزونی شمار سوگواران در راستای "قیام عکس مسعود رجوی إإإ
در نشست های پخش عکس مسئولین سازمان می گفتند : "مگر یادمان نیست چند ماه قبل از تظاهرات مردم که به قیام ضد سلطنتی منجر شد، ناگهان هزاران عکس خمینی پخش شد ؟ عکس ها نقش تعیین کننده ای به مثابه آلترناتیو شاه داشتند." به این ترتیب مسعود رجوی که در بن بست استراتژیک، شرایط اجتماعی، سیاسی ماه های پیش از انقلاب 22 بهمن را در ذهن بازسازی کرده بود. برای آزمایش کارکرد نفوذ منحصر به فرد عکس خود، عملا وارد میدان شده بود فقط دشواری این بود که مسافت میان رویا و واقعیت نه با تعدادی عکس که با خون مفروش شد. "خون جان بر کفانی" پرشور که به آرمان آزادی و برابری عشق ورزیدند.
خود شیفتگی مسعود رجوی البته می تواند به عنوان موضوع تحقیقی روانشناسانه مورد استفاده قرار گیرد اما پیش از آن بایستی روی آوری او به "قیام عکس ها" را در کادر بن بست استراتژیک مطالعه کرد. بن بستی که همچون راز سر به مُهر، هیچگاه در سازمان به بحث جمعی و انقلابی گذاشته نشد، زیرا در آن صورت مسعود رجوی همچون رهبری خطا ناپذیر نمی توانست، ایدئولوژی سازمان ولایت فقیه را در سازمان حاکم کند. در امتداد فعالیت پخش عکس های مسعود، شماری از باقیمانده ی فعال ترین هواداران که در این مرحله با جدیت بیشتری فعالیت کرده بودند، انتخاب شدند. این تیم ها نیز در راستای استراتژی تلفنی سازمان تشکیل شد. دستور کار آنها که عبارت بود از پرتاب تخم مرغ رنگی به سوی عکس های  خمینی و ریختن چسب قطره ای در قفل  در فالانژها ...از طریق صدای مجاهد و تلفن به اطلاع شان می رسید. تیم ها فعالیت خود را شروع کردند و گزارشات رمزنویسی شده ی آنها به فرانسه می رسید. تعدادی از اعضای سازمان گزارشات "استراتژی چسب قطره ای" را تحویل می گرفتند، تعدادی تبدیل می کردند، تعدادی دیگر، گزارشات را جمع بندی می کردند. دیگران این گزارشات را برای نشریه تایپ می کردند . اعضای تحریریه ی نشریه مجاهد در زمینه ی فعالیت هسته های مقاومت در کادر قیام مسلحانه ی توده ای، مقاله می نوشتند. مسعود رجوی نشریه مجاهد را پیش از چاپ مطالعه می کرد، تصحیح می کرد، تایید می کرد و به ان ترتیب تمام بخش های مختلف سازمان حول "استراتژی پرتاب تخم مرغ رنگی" و ریختن چسب قطره ای و چسباندن عکس های مسعود، فعال شده بودند.
این مرحله از فعالیت در نامگذاری متداول مسعود رجوی "خلق جدید، فرماندهی از دور" نام گرفته بود. طبق تحلیل او طی سال 60 تا 62 "خلق جدید"ی شکل گرفته بود که باید آنها را از دور و از طریق سیم تلفن رهبری کرد. سیم تلفن شاه رگ حیات استراتژی سازمان بود. به همین اعتبار به رغم گزارشات پی در پی مبنی بر وجود کنترل تلفن ها از جانب رژیم، مدافع سرسخت ارتباط تلفنی بود. به عبارت دیگر تردید درباره ی استراتژی ناموفق با قاطعیت دفاع می کرد. تردید درباره ی استراتژی قیام مسلحانه توده ای از طریق ارتباطات تلفنی : ایران/اروپا , اروپا/ایران و نیز استراتژی "قیام عکس" به تردید درباره ی صلاحیت مسعود منجر می شد.
از سوی دیگر بیهوده نبود که در آموزش های تشکیلاتی اعضا ی دفتر سیاسی می گفتند : حرام ترین حرام های ایدئولوژیک عدم اعتماد و ایمان به صلاحیت رهبری است. زیرا از نظر میزان صلاحیت ما در جایگاهی قرار نداریم که خطاهای مسعود را کشف کنیم. مسعود رجوی خودش نیز در دفاع از خودش خطاب به افراد سازمان می گفت : "می گویند استراتژی سازمان غلط است، می گویند در تشکیلات سازمان دمکراسی نیست. آقا و خانم محترم بریده ای إ صاف و صریح بگو بریده ام. دیگر ردیف کردن این عیب و ایرادها به سازمان چه معنی دارد ؟" از نظر مسعود رجوی که همانا "تجسم خدا" در تشکیلات سازمان بود هرکس استراتژی من درآوردی او را مورد نقادی قرار  می داد "بریده" بود، "درهم شکسته " بود. در صورتی که نخستین کسی که در سازمان مجاهدین ماه ها قبل از شاه بازیی مذهبی موسوم به "انقلاب ایدئولوژیک" انصراف عمل خود را از رعایت پرنسیپ های دشوار انقلابی اعلام کرده بود و بریده بود خود مسعود رجوی بود. اگر دیگران بر اثر شکنجه های  طولانی در رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی می بریدند و به تلویزیون می آمدند و ولایت فقیه خمینی را تایید می کردند, مسعود رجوی در زیر ضربه های ناشی از بی کفایتی های خود به مفهوم ریشه ای کلمه "بریده" و "در هم شکسته" بود و به تایید ولایت فقیهی در خویش برخاسته بود. آثار این "بریدگی" را که در انقلاب ایدئولوژیک و سپس عملیات فروغ جاویدان حلقه به حلقه به کمال رسید و بالغ شد را در سطور آینده مرور خواهیم کرد.
 
 
ازدواج قبیله ای :
مسعود رجوی هشت ماه پس از شهادت همسرش اشرف ربیعی همچون رئیس قبیله که می خواهد از طریق ازدواج روابط خود را با روسای قبیله دیگر مستحکم سازد و یا احتمال شکاف در قبایل به هم نزدیک شده را منتفی کند، با فیروزه بنی صدر ازدواج کرد. به سرعت اعضای مرکزیت و دفتر سیاسی سازمان ازدواج مسعود و فیروزه را به خلق ایران تبریک گفته و در ارتباطات بیرونی مقالاتی چون "ازدواجی در امتداد اسلام و انقلاب" به چاپ رسید. بعدها معلوم شد ما که آن زمان به عنوان اعضای سازمان در ایران سیانور در دهان با رژیم جمهوری اسلامی مبارزه می کردیم بریده بوده ایم , اما مسعود رجوی که با نقل و نبات و گل و شیرینی و هلهله و به عنوان زدو بند قبیله ای به حجله می رفت، نبریده بوده است. و به روشنی معلوم شد که اعضای سازمان که در آن زمان در شکنجه گاههای رژیم فقیه، مقاومت می کردند و چندی بعد اندک شماری از آنان از زندان گریخته و به سازمان پیوستند و همچنین بعدها شاید از سازمان جدا شدند، "بریده" بوده اند، اما مسعود رجوی به اعتبار مقاومت در برابر "رنج  طلاق ها "إ و پیشگامی در انجام "ازدواج های دشوار" إ که همگی در امتداد انقلاب است، مُهر جاودانه ی قهرمانی را بر پیشانی دارد. پس جا دارد که این "قهرمان بزرگ" رهبر خطا نا پذیر، رکورد دار تمام نیکی ها شود.
مسعود رجوی در پیله توهم فکر می کند که با دانشی بی مانند در درون خود و جهلی بی کران در جهان موجود و معاصر است و ارتباط زنجیره ای و دیالکتیکی "ازدواج اسلامی و انقلابی"، "طلاق ناگزیر" "ازدواج ایدئولوژیک" فرماندهی از دور "انقلاب عکسی" ، "پرواز تاریخ ساز و، تقلید از سنن ارتجاعی مثل تقدیم قالی های پیاپی به اماکن متبرکه تا فاز های پیاپی انقلاب ایدئولوژیک، مقوله هایی هستند که به نفی استثمار حتمی خواهند انجامید و تنها مشکل کوچکی وجود دارد و آن هم این است که دیگران با عقل های کوتاه خود از درک این مکانیزم عاجزندإإإ
مسعود رجوی می تواند همچون یک تئوریسین شریف در حیطه ی نظر در میان پدیده های همگون، پیوند ایجاد کند، اما آنگاه که او در مقام انتصابی رهبر انقلاب ایران می خواهد در صحنه ی عمل اجتماعی، این اجزای نا همگون را پیاده کند. آشکارا همان می شود که شد. جویبارهایی از خون جاری می شود، بی آنکه گامی به پیش رفته باشیم. جویبارهایی از خون چه کسان ؟ از خون فرزندان خلقی که به این سازمان روی آورده اند تا آرمان آزادی و برابری را محقق سازند. گویا مسعود رجوی وظیفه دارد که بر لیست "شهدای انقلاب نوین ایران" بیفزاید. او هنوز نمی داند که با هر شهید باید در زمینه ی استراتژی که همانا سرنگون کردن رژیم جمهوری اسلامی و استقرار آزادی و برابری ست باید به پیش نهاد و گرنه افزایش شهدای یک سازمان اگر همراه با پیشرفت های استراتژیکی و تشکیلاتی نباشد؛ نشان بی کفایتی مفرط رهبر خاص الخلاص آن سازمان است.
در راستای استراتژی "اتوبان", "آتش بس", "سرعت بالا", "رفتن سریع قدرت" و صد البته با حداکثر "بی خیالی" در عمل نظامی معروف به فروغ جاویدان بیش از 1300 تن از افراد سازمان را قربانی می کند و مجددا از نظر استراتژیکی و تشکیلاتی و هم از جهت توان نظامی صد ها گام عقب تر می رود.
قمار کردن با خون آرمان خواه ترین فرزندان مردم ، زیان هایی را در بر دارد، از جمله آنکه رهبرانی از  این دست را پیش از مستقر شدن در حاکمیت بی آینده می کند.
 
 
 

هیچ نظری موجود نیست: