۱۳۹۳ تیر ۱۶, دوشنبه

چرا در كنار مالكي ايستاديم و عراق را از دست داديم؟

چرا در كنار مالكي ايستاديم و عراق را از دست داديم؟





منبع: واشنگتن پست تاريخ: 3 ژوئيه 2014
توسط: علي خدري
واشنگتن پست: علي خدري رئيس و مدير اجرايي  شركت Dragoman Partners مستقر در دبي است. از سال 2003 تا 2009 وي مقام  آمريكايي با طولاني ترين دوران خدمت بطور مداوم در عراق بوده است و دستيار 5 سفير آمريكا در عراق بوده است و مشاور ارشد 3 رئيس فرماندهي مركزي ايالت  متحده بوده است در سال 2011 به عنوان مدير اجرايي با اكسون موبيل ورود شركت به اقليم كردستان عراق را مذاكره كرد.
علي خدري:
براي درك اين كه چرا عراق در حال فروپاشي است بايد مالكي را بفهميد و چرا ايالات متحده از سال 2006 از او حمايت كرده است.
من مالكي يا ابواسراء همانطور كه وي براي  افراد نزديك به خود شناخته ميشود را بيش از يك دهه ميشناسم. در سفر در سه  قاره با وي بوده ام. من خانواده وي و دايره داخلي او را ميشناسم ، هنگامي  كه وي يك نماينده گمنام مجلس بود من در بين آمريكايي هاي خيلي محدودي بودم  در بغداد كه تماسهاي تلفني وي را برميداشتم. در سال 2006 من كمك كردم كه وي را به سفير آمريكا معرفي كنم و وي را بعنوان يك گزينه مناسب براي نخست  وزير توصيه كردم. در سال 2008 وقتي كه وي مريض شد من انتقال وي به  بيمارستان را سازماندهي كردم و وي را براي درمان در لندن همراهي كردم با  گذراندن 18 ساعت در روز با وي در بيمارستان ولينگتن. در سال 2009 من  سلطنتهاي منطقه‌اي شكاك را لابي كردم تا از دولت مالكي حمايت كنند.
اما در سال 2010 من از معاون رئيس جمهور  آمريكا و كارمندان ارشد كاخ سفيد درخواست كردم كه حمايت خود از مالكي را پس بگيرند. من به اين درك رسيده بودم كه اگر وي در قدرت باقي بماند وي يك  دولت تفرقه افكن، مستبد و فرقه‌اي ايجاد خواهد كرد كه كشور را از هم پاره  خواهد كرد و منافع آمريكا را پايمال ميكند.
آمريكا در كنار مالكي ايستاد. بعنوان نتيجه الان ما با شكست استراتژيك در عراق و شايد در خاورميانه وسيعتر روبرو هستيم.
پيدا كردن يك رهبر
متولد شده در طويريج‎ يك روستا خارج شهر  مقدس عراق كربلا، ابواسراء نوه مفتخر يك رهبر عشيره است كه به پايان دادن  حكومت استعماري انگليس در دهه 1920 كمك كرد. بزرگ شده در يك خانواده مذهبي  شيعه، وي با اظهار خشم كردن از حكومت اقليت سني در عراق رشد كرد، بخصوص حزب سكولار اما سركوبگر بعث. مالكي بعنوان يك مرد جوان به حزب الدعوه دين  سالار پيوست با اعتقاد به فراخوان آن براي ايجاد يك كشور شيعه در عراق با  هر وسيله ضروري. بعد از درگيريها بين بعثيهاي سكولار سني، شيعه و مسيحي و  گروهها اسلامي شيعه از جمله دعوه دولت صدام حسين جنبشهاي رقيب را ممنوع كرد و عضويت را جرم قابل مجازات مرگ كرد.
به اتهام ضميمه روحانيون و افسران اطلاعاتي  ايران بودن هزاران عضو حزب الدعوه دستگير، شكنجه و اعدام شدند. بسياري از  جسدهاي مثله شده هرگز به خانواده‌هايشان برگردانده نشدند. در بين آنهايي كه كشته شدند برخي از بستگان نزديك مالكي بودند، كه براي هميشه روانشناسي  نخست وزير آينده را شكل ميدادند.
در طول سه دهه مالكي بين ايران و سوريه  جابجا ميشد جايي كه وي عملياتهاي پوششي بر عليه رژيم حسين سازماندهي ميكرد، و سرانجام رئيس بخش دعوه عراق در دمشق شد. اين حزب در جمهوري اسلامي ايران آيت الله روح الله خميني يك پشتيبان پيدا كرد. طي جنگ ايران-عراق در دهه  هشتاد وقتي كه عراق از تسليحات شيميايي تامين شده غرب استفاده كرد، تهران  با استفاده از نمايندگان شيعه اسلامي مانند دعوه براي مجازات هواداران حسين تلافي كرد. با كمك ايران، عاملان دعوه در سال 1981 سفارت عراق در بيروت را در يكي از اولين حملات انتحاري اسلام راديكال بمبگذاري كردند. آنها همچنين سفارتهاي آمريكا و فرانسه را در كويت بمبگذاري كردند و طرح كشتن امير را  ريختند. دهها طرح ترور بر عليه اعضاي ارشد دولت حسين از جمله خود ديكتاتور  به طرز ناراحت كننده‌اي شكست خورد و منجر به دستگيريها و اعدامهاي جمعي شد.
طي ماههاي پرآشوب بعد از اشغال عراق توسط  آمريكا در سال 2003، مالكي به كشور خود بازگشت. وي يك شغل گرفت بعنوان  مشاور نخست وزير آينده ابراهيم جعفري و بعد از آن بعنوان يك عضو پارلمان  رياست كميته‌اي را داشت در حمايت از كميسيون بعث زدايي، يك سازماني كه بطور خصوصي توسط اسلامگرايان شيعه بعنوان وسيله تلافي جشن گرفته شد و توسط  سنيها بعنوان ابزار سركوب علنا تقبيح شد.
بعد از ديدن تراژدي 11 سپتامبر از اتاق  كنفرانس فرماندار تكزاس من داوطلب شدم كه در عراق خدمت كنم. پسر مهاجرين  عراق من توسط دفتر وزارت دفاع براي يك انتصاب سه ماهه كه نهايتا تقريبا يك  دهه به درازا كشيد، به بغداد اعزام شدم. بعنوان دستيار ويژه سفير پاتريك  كندي و رابط تشكيلات موقت ائتلاف با شوراي حكومتي عراق، و بعنوان يكي از  معدود مقامات آمريكايي آنجا كه عربي صحبت ميكرد، من فرد مراجعه شونده  رهبران عراقي تقريبا براي همه چيز شدم – سلاحها، ماشينها و خانه‌هاي تهيه  شده آمريكايي يا پاسهاي دسترسي بسيار مطلوب منطقه سبز.
بعد از اينكه اشغال رسمي آمريكا در سال 2004 پايان يافت، من در بغداد ماندم تا انتقال به يك حضور ديپلماتيك آمريكايي ”معمول“ را تسهيل كنم، و من اغلب چايي و بيسكويت بيات با دوستان عراقيم در  پارلمان انتقالي به اشتراك ميگذاشتم. يكي از آن دوستان مالكي بود. وي مرا  درباره طرحهاي آمريكا براي خاورميانه امتحان ميكرد و مرا براي پاسهاي منطقه سبز بيشتر گول ميزد. اين روزهاي اوليه خسته كننده بود ولي رضايت بخش وقتي  كه عراقيان و آمريكاييها با هم كار ميكردند تا به بلند شدن كشور از  خاكسترهاي حسين كمك كنند.
سپس فاجعه رقم خورد. طي دوره تصدي كوتاه  جعفري تنشهاي قومي فرقه‌اي بصورت فاجعه باري تثبيت شد. با زيادي جنايت حسين هنوز تازه در ذهنشان، رهبران اسلامگراي شيعه جديد عراق طرحهاي تلافي بر  عليه سنيها اختراع كردند كه منجر به حادثه هاي وحشتناك شكنجه، تجاوز و ديگر نقضها شد. اعضاي حزب بعث جابجا شده يك شورش خونين را آغاز كردند، در حالي  كه القاعده مردان جوان را عضوگيري ميكرد براي دست زدن به بمبگذاري انتحاري و ماشينهاي بمبگذاري شده، آدم ربايي و حملات تروريستي ديگر در يك تلاش براي  دامن زدن به هرج و مرج.
بعد از بمبگذاري فوريه 2006 مسجد عسكري در  سامرا، يك مرقد مقدس براي 200 ميليون پيروان مسلمان شيعه، رهبران اسلامگراي شيعه يك ضد حمله وحشيانه را آغاز كردند كه جرقه يك جنگ داخلي را زد كه  دهها هزار از عراقيان بي گناه را كشت. جعفري در ابتدا پيشنهادات آمريكا  براي تشكيل يك حكومت نظامي بعد از اينكه القاعده سامرا را بمبگذاري كرد رد  كرد، با اصرار بر اينكه شهروندان نياز دارند كه سرخوردگيهاي خود را بيرون  بريزند – كه بصورت موثري ضمانت اجرايي معين ميكرد براي جنگ داخلي و پاكسازي قومي.
واشنگتن تصميم گرفت كه تغيير در راس ضروري  بود. بعد از انتخابات پارلماني دسامبر 2005، مقامات سفارت آمريكا نخبگان  عراق را جستجو كردند براي يك رهبر كه بتواند شبه نظاميان شيعه پشتيباني شده توسط ايران را شكست بدهد، با القاعده بجنگد و عراقيان را تحت پرچم ملي  گرايي و دولت فراگير متحد كند. همكار من جفري بيلز و من در بين معدود  آمريكايي هاي عربي صحبت كننده بوديم با رابطه خوب با چهره هاي رهبري كننده  كشور. تنها مردي كه ما ميشناختيم با هر گونه شانسي براي بدست آوردن حمايت  از همه جناحهاي عراق – و كسي كه به نظر مي‌آمد كه احتمالا يك رهبر موثر  باشد – مالكي بود. ما استدلال كرديم كه وي براي اسلامگرايان شيعه عراق،  تقريبا 50 درصد جمعيت قابل قبول خواهد بود؛ كه وي سخت كوش، مصمم و بصورت  وسيعي عاري از فساد بود؛ و اينكه وي در زمينه سياسي ضعيف بود و به همين  دليل وابسته به همكاري با ديگر رهبران عراقي بود براي نگهداشتن يك ائتلاف. اگر چه گذشته مالكي شناخته شده بود كه سايه دار و خشونت بار بود، اين به  سختي غير معمول بود در عراق جديد.
با همكاران ديگرم، من و بيلز درباره گزينه  ها با سفير آمريكا زالماي خليلزاد هم زديم كه به نوبه خود رهبران ملي شكاك  ولي نا اميد را تشويق ميكرد كه از مالكي حمايت كنند. با رهبري يك بلوك با  فقط تعداد انگشت شماري پارلمانتر، مالكي در ابتدا از خواهشهاي آمريكاييها  متعجب شد، ولي وي فرصت را غنيمت شمرد و در 20 مي 2006 نخست وزير شد.
وي عهد كرد كه يك عراق قوي و متحد را رهبري كند.
”هيچ عراقي وجود نخواهد داشت“
هرگز هيچ چيزي فراتر از يك حزب سياسي  اسلامگراي شيعه خشونت بار و مخفي را هدايت نكرد، مالكي اولين سالهاي رهبري  عراق را فوق العاده چالش برانگيز يافت. وي با خشونت كه هر ماه هزاران عراقي را كشت و ميليونها را آواره كرد، يك صنعت نفت در حال فروريختن، و شركاي  سياسي تقسيم شده و فاسد – همچنين هيأتهايي از يك كنگره آمريكاي بطور  فزاينده بي صبر مبارزه كرد. مالكي حاكم رسمي عراق بود ولي با افزايش  نيروهاي آمريكايي در سال 2007 و رسيدن سفير رايان كراكر و ژنرال ديويد  پترائوس به بغداد شك كمي درباره اينكه چه كسي عملا دولت عراق را از فروپاشي حفظ ميكند، وجود داشت.
كراكر و پترائوس با نخست وزير چند ساعت در  روز، تقريبا هر روز به مدت نزديك به دو سال ملاقات كردند. بر خلاف رقباي وي مالكي كم به خارج كشور سفر ميكرد و بصورت روتين 16 ساعت در روز كار ميكرد. ما سياستهاي سياسي، اقتصادي و نظامي را هماهنگ ميكرديم به دنبال فائق آمدن بر موانع قانوني و ارتقاء رشد اقتصادي در حالي كه القاعده، تباه كنندگان  بعثي و شبه نظاميان اسلامگراي شيعه را تعقيب ميكرديم. بعنوان دستيار ويژه  كراكر نقش من اين بود كه به آماده شدن وي كمك كنم و وي را در ملاقاتها با  رهبران عراقي همراهي كنم، و من اغلب بعنوان نماينده وي وقتي كه عراقيان بين خودشان جر و بحث ميكردند، خدمت ميكردم. آمريكا مجبور بود كه بين عراقيان  واسطه شود بدليل اينكه ما احساس ميكرديم كه كشور فقط با رهبري عراقي متحد و منسجم كه با استفاده از زور بر عليه افراطگرايان خشونت گرا پشتيباني ميشد، با ثبات خواهد شد.
يكي از بزرگترين تحولات اين دوره جنبش  بيداري بود كه در آن به يمن مذاكرات طولاني عشاير عرب سني و شورشيان بعثي  سلاحهاي خود را از نيروهاي آمريكايي چرخاندند و به سمت القاعده نشانه  رفتند، و از اين طريق دوباره به روند سياسي عراق وارد شدند. در ابتدا  متخاصم با ايده مسلح كردن و تامين مالي جنگنده هاي سني، مالكي نهايتا بعد  از لابي كردن فشرده از كراكر و پترائوس كوتاه آمد ، ولي فقط به اين شرط كه  واشنگتن مخارج لايحه را بپردازد. وي بعدا موافقت كرد كه برخي از جنگنده‌هاي سني را استخدام و تامين مالي كند ولي بسياري از وعده‌هاي وي به آنها  برآورده نشد – آنها را بيكار، جگر سوز و دوباره مستعد براي راديكاليزه شدن، رها كرد.
با ماندن در قدرت در سال 2008، و با نيمه  شمالي ملت كه آرام شد، مالكي در شغل خود رشد ميكرد. وي ويديو كنفرانسهاي  هفتگي با رئيس جمهور جورج بوش داشت. طي اين گردهماييهاي صميمي كه در آن يك  گروه كوچك از ما ساكت بيرون صفحه مينشستيم، مالكي اغلب از نداشتن قدرتهاي  قانوني كافي و از يك پارلمان متخاصم شكايت ميكرد در حالي كه بوش خواهان صبر بود و اظهار ميكرد كه برخورد با كنگره آمريكا نيز ساده نبود.
طي زمان مالكي كمك كرد كه با رقباي سياسي  خود توافق ايجاد كند و قراردادهاي چند ميليارد دلاري با شركتهاي چند مليتي  امضا كرد براي كمك به مدرن كردن عراق. تعداد كمي از ما طي اعماق جنگ داخلي  به آينده عراق اميد داشتيم ولي يك سال بعد از اينكه افزايش نيرو شروع شد،  به نظر مي آمد كه كشور به مسير خود برگشته است.
مالكي اما چيزها را هميشه ساده نميكرد. در  معرض تئوريهاي توطئه بعد از دهه‌ها شكار شدن توسط سرويسهاي اطلاعاتي حسين،  وي متقاعد بود كه رقيب اسلامگراي شيعه وي مقتدي الصدر به دنبال اين بود كه  وي را تضعيف كند. بنابراين در مارس 2008 مالكي روي كاروان موتوري خود پريد و يك حمله ارتش عراق به جيش المهدي صدر در بصره را هدايت كرد. بدون طراحي،  لجستيك، اطلاعات، پوشش هوايي يا حمايت سياسي از ديگر رهبران عراق، مالكي يك جنگي را با شبه نظاميان پشتيباني شده توسط ايران كه مانع ارتش آمريكا از  سال 2003 شده بودند را برگزيد.
قفل شده در دفتر سفير براي چند ساعت، كراكر، پترائوس، دستيار ژنرال و من گزينه هاي نظامي و سياسي را به دقت بررسي  كرديم و تماسهايي با مالكي و وزراي وي در بصره گرفتيم. ما ميترسيديم كه به  مراكز فرماندهي صحنه مالكي تاخت و تاز ميشود و وي كشته خواهد شد، يك سنت  عراقي براي قبضه كردن قدرت. من با رهبران عربهاي سني، عربهاي شيعه و كرد  عراق تماس گرفتم تا كراكر بتواند از آنها بخواهد كه علنا پشت مالكي  بايستند. پترائوس درخواست يك دريادار براي بصره كرد كه نيروهاي عملياتهاي  ويژه آمريكا را بر عليه جيش المهدي هدايت كند. براي روزها من از دستيار  ويژه مالكي قطه الركابي تماسهايي دريافت ميكردم كه درخواست حملات هوايي  آمريكا را ميكرد براي با خاك يكسان كردن بلوكهاي شهر كامل در بصره؛ من بايد به وي ياداوري ميكردم كه ارتش آمريكا آنقدر بيرويه با نيروي خود نيست كه  ارتش مالكي است.
با اينكه اين يك تماس نزديك بود، ”حمله  شواليه هاي“ مالكي موفق شد. براي اولين بار در تاريخ عراق، يك نخست وزير  اسلامگراي شيعه شبه نظاميان اسلامگراي شيعه پشتيباني شده توسط ايران را  شكست داده بود. از مالكي در بغداد و سراسر دنيا به عنوان يك ملي گراي وطن  پرست استقبال شد و وي ستايش باران شد وقتي كه وي به دنبال اين بود كه تنها  هفته ها بعد خيابان پرجمعيت شهرك صدر بغداد را از جيش المهدي آزاد كند. در  يك نشست شوراي امنيت ملي عراق كه كراكر و پترائوس در آن شركت كردند مالكي  آبروي ژنرالهاي خود را برد كه ميخواستند 6 ماه براي آماده كردن حمله  بگيرند. من در حالي كه ميگفتم به وي ياداوري كردم كه ”در شش ماه هيچ عراقي  وجود نخواهد داشت.“
مالكي كه با بردش در بصره تشويق شده بود با  كمك عظيم نظامي آمريكا حمله براي بازگيري شهر صدر را رهبري كرد و در اينكار لشگرهاي ارتش عراق را با تلفن موبايلش هدايت ميكرد. در يك سرجمع شدن  بيسابقه ارتش و منابع اطلاعاتي آمريكا و عراق، دهها سلول ميليشياي شيعه  اسلامي مورد حمايت ايران طي چند هفته نابود شدند. اين پيشرفت واقعي بود: يك كارزار استادانه مدني-نظامي تا جا باز كند براي سياستمداران عراقي تا با  نابود كردن گروههاي مسلح سني و شيعه كه تقريباً كشور را به ورطه نابودي  كشانده بودند متحد شوند.
صعود مالكي
در ماههاي آخر سال 2008، مذاكره موفق شرايط  ادامه تعهد آمريكا به عراق تبديل به ضرورت اول كاخ سفيد شد. اما ناكامي  رسيدن به يك توافق قبل از پايان دوره بوش، به همراه سقوط اقتصاد جهاني، دست ما را ضعيف كرد.
در يك موضع بالاتر، مالكي و دستيارانش در  تقريباً مقابل هيچ امتيازي خواهان همه چيز بودند. آنها آمريكا را در يك  معامله بد خر كردند كه از عراق كماكان حمايت كند در مقابل اينكه تنها به  آمريكا اين امتياز را بدهند كه منابع بيشتري را در چاله‌يي بي انتهاي  بريزد. در يك بازنگري، من اينطور تصور ميكنم كه ديدن مقامات آمريكايي كه از وي خواهش ميكردند تنها فرديت مالكي را تقويت كرد. بعد از سازمان دادن سفر  آخر بوش به عراق كه در آنجا در كنفرانس خبري كه امضاي توافق دوجانبه را جشن ميگرفت با دو لنگه كفش مورد حمله قرار گرفت، من به همراه كراكر در 13 فوريه 2009 بغداد را ترك كردم. بعد از بيش از 2000 روز خدمت، من مريض بودم و فيزيكاً و ذهناً تخليه شده بودم اما اميدوار بودم كه فداكاريهاي عظيم  آمريكا شايد كه نتيجه مثبتي ببار آورده باشد.
در حاليكه دولت اوباما تعهد ميداد كه “جنگ  احمقانه” بوش و ادامه انحراف بحران اقتصادي جهان را تمام كند، مالكي از  موقعيت استفاده كرد. او يك كارزار سيستماتيك را براي نابود كردن كشور عراق و جايگزين كردن آن با دفتر خصوصي خودش و حزب سياسي‌اش شروع كرد. او ژنرالهاي كاركشته را كنار گذاشت و آنها را با كسانيكه شخصاً به خودش وفادار بودند  جايگزين نمود. او رئيس قضائيه عراق را وادار نمود كه برخي از رقبايش را از  شركت در انتخابات مارس 2010 ممنوع كند. پس از آنكه نتايج اعلام شد و مالكي  به يك ائتلاف طرفدار غرب مدره كه شامل تمامي گروههاي اصلي قومي-فرقه‌اي  عراق بود، باخت، قاضي دستوري صادر كرد كه به مالكي شانس اول را براي تشكيل  دولت داد كه باعث تنش و خشونت بيشتر گرديد.
اين در حالت خلاء رهبري در سفارت آمريكا در  بغداد روي داد. دو ماه پس از سر كردن بدون يك سفير، جانشين كراكر در آوريل 2009 رسيد در حاليكه من كار جديدي داشتم كه همراه پترائوس، رئيس جديد  فرماندهي مركزي آمريكا، به پايتختها در سراسر خاورميانه در رفت و آمد بودم. اما اخبار از مقامات عراقي و آمريكايي در بغداد نگران كننده بود. در  حاليكه سربازان آمريكايي خون ميدادند و بحران اقتصادي جهان شعله‌ور بود،  سفارت دست به يك كارزار گرانقيمت زد تا زمين سفارت را قشنگ كند و يك بار و  يك زمين فوتبال درست كند كه متقارن شود با يك استخر سرپوشيده سايز المپيك،  يك زمين بسكتبال، زمينهاي تنيس و سافتبال در سفارت ميليارد دلاري‌مان. من  بطور روالي شكاياتي از مقامات عراقي و آمريكايي در مورد اينكه روحيه در  سفارت پايين است دريافت ميكردم و اينكه روابط بين رهبران ديپلماتيك و نظامي آمريكا كه در دوره كراكر-پترائوس بسيار قوي بود و در خواباندن بدترين  خواستهاي مالكي و حركت دادن عراقيان به جلو بسيار حياتي بود، حالا ديگر از  بين رفته است. كشور پليسي مالكي هر روز قويتر ميشد.
در يك ملاقات در بغداد با يك هيئت از اعضاي  شوراي امور خارجي كه مهمان پترائوس بودند و بفاصله كمي بعد از انتخابات 2010 برگزار شد، مالكي اصرار ورزيد كه رأي گيري توسط آمريكا، انگليس،  سازمان ملل و عربستان سعودي دستكاري شده است. در حاليكه ما از مجموعه  نخست‌وزير خارج ميشديم، يك مدير بهت زده كه پدر يك تفنگدار دريايي آمريكا  بود رو به من كرد و گفت، “سربازان آمريكايي دارند ميميرند تا اين حرمزاده  را در قدرت نگه دارند؟”
در حاليكه بحران سياسي ماهها ادامه يافت، يك سفير جديد كه من قبلاً برايش كار كرده بودم، جيمز جفري، از من خواست تا به بغداد بازگردم تا بين جناحهاي عراقي پادرمياني كنم. حتي در آن زمان در اوت 2010، من شوكه بودم كه بخش زيادي از موفقيت تهاجم توسط مالكي و ديگر  رهبران عراقي از بين رفته است. كردهاي سؤال ميكردند كه چگونه آنها ميتوانند توجين كنند كه بخشي از يك عراقي باشند كه كار نميكند و از سالهاي 1980 صدها هزار نفر از مردم را كشته است. عربهاي سني كه بر اختلافات داخلي غلبه  كرده بودند تا ائتلاف العراقيه سكولار را با شيعيان عرب، كردها، تركمن‌ها و مسيحيان تشكيل دهند خشمگين بودند كه از آنها خواسته ميشد بعد از زدن  القاعده و بردن انتخابات نخست‌وزيري را كنار بگذارند. حتي رهبران شيعه  اسلامي بصورت خصوصي ابراز ناراحتي ميكردند نسبت به وضعيت و آينده عراق تحت  مالكي و صدر بصورت علني وي را “ديكتاتور” ميخواند. بدتر از همه اينكه شايد  آمريكا ديگر بصورت يك واسطه صادق ديده نميشد.
بعد از آنكه كمك كرده بودم كه وي در سال 2006 به قدرت برسد، من در 2010 استدلال كردم كه مالكي بايد برود. در لابي  كردن عليه دوستم ابو اثراء احساس گناه ميكردم اما موضوع فردي نبود. منافع  حياتي آمريكا مطرح بود. جان هزاران آمريكايي و عراقي از دست رفته بود و  ترليونها دلار خرج شده بود تا امنيت ملي ما را پيش ببرد و نه جاه‌طلبي‌هاي  يك مرد يا يك حزب. ريل قانون اساسي بايد محافظت ميشد و ما نيازمند يك رهبر  پيچيده، متحدكننده و با نگرش اقتصادي بوديم تا عراق را بازسازي كند پس از  آنكه مالكي متمركز روي امنيت ميليشياها و القاعده را له كرد.
در صحبت با اعضاي ارشد كاخ سفيد كه براي  ديدار آمده بودند، سفير، ژنرالها و ديگر همكاران، من پيشنهاد كردم كه معاون رئيس جمهور عادل عبدالمهدي جانشين مالكي شود. وي يك بعثي سابق مدره شيعه و يك اقتصاد دان تحصيل‌كرده در فرانسه بود كه قبلاً بعنوان وزير مالي خدمت  كرده بود و داراي روابط عالي با شعيان، سنيان، كردها و نيز ايران، تركيه و  عربستان سعودي بود.
در اول سپتامبر 2010، معاون رئيس جمهور  بايدن در بغداد بود براي مراسم تغيير فرماندهي كه شاهد رفتن ژنرال ري  اوديرنو و آمدن ژنرال لويد آستين بعنوان فرمانده نيروهاي آمريكايي بود. آن  شب، در يك ضيافت شام در مقر سفير كه شامل بايدن، كارمندان وي، ژنرالها و  مقامات ارشد سفارت بود، من يك استدلال كوتاه اما پرحرارت كردم عليه مالكي و نياز به احترام به ريل قانون اساسي. اما معاون رئيس جمهور گفت كه مالكي  تنها گزينه است. و در ماههاي بعد وي به مقامات بالاي آمريكايي گفت، “من سر  معاون رياست جمهوري‌ام شرط ميبندم كه مالكي سوفا را ادامه خواهد داد.” او  به توافق وضعيت نيروها اشاره ميكرد كه به سربازان آمريكايي اجازه ميداد كه  پس از 2011 در عراق بمانند.
من تنها مقامي بودم كه عليه ابواثراء صحبت  كردم. حتي قبل از بازگشتم به بغداد، مقامات، منجمله معاون سفير آمريكا  رابرت فورد، اوديرنو، سفير انگليس سر جان جنكينز و سفير تركيه مورات  اوزچليك هر كدام قوياً عليه مالكي لابي كردند و با كاخ سفيد، سفير آمريكا  كريستوفر هيل و قاطع‌ترين حامي مالكي برت مك گرك كه بعداً معاون دستيار  وزيرخارجه ميشد در افتادند. حالا، در حاليكه آستين نيز در طرف مالكي بود ما در يك بن بست بوديم عمدتاً بدين واسطه كه رهبران عراقي شقه بودند و  نميتوانستند روي مالكي و يا در يك وضعيت ديوانه‌كننده روي آلترناتيوي براي  وي به توافق برسند.
اما بحثهاي ما زياد تأثير نداشت چرا كه  قوي‌تري مرد در عرا و در خاورميانه، ژنرال قاسم سليماني فرمانده واحد نيروي قدس سپاه پاسداران ايران قرار بود كه بحران را براي ما حل كند. تنها چند  روز پس از سفر بايدن به بغداد، سليماني رهبران عراقي را به تهران فراخواند. آنان كه مديون او بعد از دهه‌ها دريافت پول و حمايت از ايران بودند درك  كردند كه در حاليكه نفوذ آمريكا در عراق دارد كمرنگ ميشود، نفوذ ايران رو  به افزايش است. به گفته يك مقام اسبق عراقي كه در آن جلسه بود، سليماني گفت كه آمريكائيان يك روز شما را ترك خواهند كرد اما ما همسايگان شما باقي  خواهيم ماند.
پس از توبيخ كردن عراقيان در حال نزاع كه با هم كار كنند، سليماني نتيجه را از جانب رهبر عالي ايران ديكته كرد: مالكي  نخست‌وزير باقي خواهد ماند؛ جلال طالباني كه يك چريك افسانه‌اي كرد با  دهه‌ها رابطه با ايران رئيس جمهور باقي خواهد ماند؛ و مهمتر اينكه ارتش  آمريكا مجبور خواهد شد كه در پايان 2011 عراق را ترك كند. سليماني گفت كه  آن رهبران عراقي كه همكاري كنند از حفاظت سياسي و پرداختهاي ايران كماكان  بهره‌مند خواهند شد اما كسانيكه عليه خواست جمهوري اسلامي باشند بدترين  عواقب در انتظارشان خواهد بود.
انتخاب واشنگتن
مشخص شده بود كه نبايد اجازه داده شود كه يك ژنرال ايران كه تعداد بيشماري سرباز آمريكايي را كشته بود سرنوشت آمريكا  در عراق را مشخص كند. در ماه اكتبر، من داشتم با سفير جفري استدعا ميكردم  كه از اين نتيجه جلوگيري كند. من به او گفتم كه ايران قصد دارد آمريكا را  از عراق با تحقير بيرون براند و اينكه يك دولت غير منسجم فرقه‌اي در بغداد  به رياست مالكي تقريباً بودن ترديد به يك جنگ داخلي ديگر خواهد انجاميد كه  بعد تبديل به يك جنگ تمام عيار منطقه‌اي خواهد شد. جلوي اينرا ميشد گرفت  اگر كه ما ايران را با ايجاد يك دولت اتحاد حول آلترناتيوي ملي مانند  عبدالمهدي پس ميزديم. من اذعان كردم كه بسيار مشكل خواهد بود اما با حضور 50000 سرباز كه هنوز در آنجا هستند، آمريكا بازيگر پرقدرت باقيمانده است. آلترناتيو آن يك شكست استراتژيك در عراق و در خاورميانه خواهد بود. در  شگفتي من، سفير هم نظر با نگراني من بود در مقابل كارمندان ارشد كاخ سفيد و خواستار رله كردن آن به رئيس جمهور و معاون رئيس جمهور و نيز به مقامات  ارشد امنيت ملي شد.
من كه بشدت بدنبال جلوگيري از فاجعه بودم  تمام توان سياسي خود را بكار گرفتم تا يك ملاقات بين جفري و آنتوني بليكين، مشاور امنيت ملي بايدن و دستيار ارشد عراق، با يكي از آيت‌الله‌هاي بالاي  عراق جور كنم. با بكارگيري الفاظ صريح غيرمعمول، آخوند شيعه گفت كه به نظر  وي اياد علاوي كه در سالهاي 2004-2005 نخست‌وزير موقت بوده و عبدالمهدي  تنها ربهران شيعه هستند كه ميتوانند عراق را متحد كنند. وي گفت كه مالكي  نخست‌وزير حزب الدعوه و نه عراق است و كشور را به نابودي خواهد كشاند.
اما تمامي اين لابي براي هيچ بود. در  نوامبر، كاخ سفيد به استراتژي فاجعه‌بارش براي عراق تن داده بود. پروسيجدور طبق قانون اساسي عراق و نتايج انتخابات به كناري گذارده ميشد و آمريكا  حمايت كامل خود را پشت مالكي ميبرد. واشنگتن تلاش خواهد نمود كه طالباني را كنار بگذارد و بجاي او علاوي را براي دل به دست آوردن ائتلاف العراقيه  جايش بگذارد.
روز بعد من مجدداً به بلينكن، جفري، آستين،  همكاران در سفارت و رأسايم در فرماندهي مركزي، ژنرال جيمز متيس و ژنرال جان الن، استدعا كردم و هشدار دادم كه ما داريم يك اشتباه در ابعاد تاريخي  مرتكب ميشويم. من استدلال كردم كه مالكي به تحكيم قدرتش ادامه خواهد داد با از بين بردن سياسي رقبايش؛ طالباني هرگز رياست جمهوري را كنار نخواهد  گذاشت پس از آنكه دهه‌ها با حسين جنگيده و كرسي او را بدست آورده؛ سنيان  مجدداً قيام خواهند كرد اگر كه ببينند كه ما به قولهايمان عمل نكرديم كه  بعد از آنكه بيداري القاعده را شكست داد در كنارشان باشيم.
متيس و الن همدرد بودند اما حاميان مالكي  سرجايشان ماندند. سفير مرا به اردن اعزام كرد تا با يك شوراي رهبران بالاي  سني عراق ملاقات كنم با اين پيام كه آنها بايد به دولت مالكي بپيوندند. پاسخ هماني بود كه من پيش بيني ميكردم. آنها گفتند كه به دولت در بغداد  خواهند پيوست ولي به ايران و عوامل آن اجازه نخواهند داد كه بر عراق حكومت  كنند. آنها تحت يك حكومت ديني شيعه زندگي نخواهند كرد و به كناري گذاشته  بودن تحت مالكي تن بدهند. بعد از آنكه آنها سلاحهايشان را در دوران بيداري  عليه القاعده بكار گرفته بودند، آنها حالا ميخواستند در عراق جديد شريك  باشند نه اينكه شهروندان دست دوم باشند. اگر اينگونه نشود، آنها هشدار  دادند كه مجدداً دست به سلاح خواهند برد.
فاجعه در پي آمد. طالباني درخواست كاخ سفيد  را رد كرد كه كنار برود و بجاي آن براي بقايش رو به ايران آورد. با دستورات از تهران، مالكي شروع به تشكيل يك كابينه از مردان مورد نظر ايران در عراق نمود. هادي العامري، فرمانده بدنام تيپ بدر وزير ترابري شد كه بنادر حساس و استراتژيك دريايي، هوايي و زميني را كنترل ميكرد. خضير الخزائي معاون رئيس جمهور شد كه بعداً بجاي رئيس جمهور خدمت كرد. ابو مهدي المهندس، مغز متفكر حزب الدعون كه در پشت بمبگذاري سفارت آمريكا در كويت در سال 1983 بود  مشاور مالكي و همسايه او در منطقه سبز شد. صدها و شايد هزاران بازداشتي  طرفدار صدر آزاد شدند. و مالكي بخش ايران سرويس اطلاعات ملي را از بين برد و امكان و توان مانيتور و چك همسايه دشمنش حكومت ايران را از بين برد.
سياست عراق آمريكا بزودي در حالت متلاشي  قرار گرفت. بلوك سياسي العراقيه كه بواسطه خيانت آمريكا خشمگين بود در  امتداد خطوط اقليت-فرقه‌اي از هم گسست و رهبران آن براي مناصب دولتي به  تكاپو افتادند تا از سيستم پردرآمد عراق بيرون نيافتند. بجاي اينكه طبق  قانون اساسي عراق 30 روز طول بكشد كه دولت تشكيل شود، رهبران سني عرب تن به پستهاي پر سرو صدا اما با اختيارات كم دادند. در يك مدت كوتاه، كشور پليسي مالكي عمده آنها را از سياست كنار گذارد و قبل از دستگير كردن رهبران سني، تانكهاي داده شده ام يك آ يك آمريكايي را در درب خانه آنها پارك كرد. تنها ساعتي از عقب نشيني نيروهاي آمريكايي در دسامبر 2011، مالكي بدنبال  دستگيري رقيب ديرينه خود معاون رئيس جمهور طارق هاشمي رفت و نهايتاً نيز وي را غياباً به مرگ محكوم كرد. تصفيه وزير ماليه رافع الرفاعي يكسال بعد  صورت گرفت.
مالكي هيچگاه يك وزير داخله، وزير دفاع،  رئيس اطلاعات دائم و تأييد شده توسط پارلمان مشخص نكرد. بجاي آن وي تمامي  اين مواضع را به خودش اختصاص داد. او در ضمن تقريباً تمامي قولهايي كه به  رقباي سياسي خود براي شراكت در قدرت بعد از آنكه آنها به او براي ماندن در  قدرت در پارلمان در اواخر 2010 رأي داده بود را نقض كرد.
وي همچنين تعهداتش به آمريكا را فسخ كرد. طبق دستورات ايران، او براي تجديد توافق امنيتي در پايان 2011 بصورت قوي  وارد نشد كه با آمريكا اجازه ميداد تا سرباز جنگي در عراق نگه دارد. وي  دفتر فرمانده كل خود را منحل نكرد و از طريق آن وي سلسله مراتب فرماندهي را دور ميزند و همه فرماندهان را وادار ميكند كه به خودش گزارش كنند. وي  كنترل نيروهاي ضدتروريسم و سوآت آموزش ديده توسط آمريكا را رها نكرد و آنها را بصورت يك گارد ويژه استفاده كرد. وي سازمانهاي اطلاعاتي، زندانها و  تأسياست شكنجه مخفي را كه بعنوان چماق عليه رقبايش استفاده كرده از بين  نبرد. وي به قانون محدود بودن تعداد دوره‌ها [نخست‌وزيري] پايبند نشده و  مجدداً از دادگاههاي فرمايشي خواسته تا حكمهاي به نفعش صادر كنند. و وي  همچنان از صدور يك فرمان بخشش تمام عيار كه كمك ميكرد ناآرامي جناحهاي  خشونت‌گراي قبلي عرب سني و شيعه را آرام كند صادر نكرد در حاليكه آنها به  مرور وارد پروسه سياسي داشتند ميشدند.
كوتاه سخن، عراق يك نفره و يك حزب الدعوه  مالكي بسيار مشابه عراق يك نفره حسين و يك حزبه بعث است. اما حداقل حسين  كمك كرد تا دشمن استراتژيك آمريكا يعني ايران را محدود كند. و واشنگتن نيز  يك هزار ميليارد دلار خرج نكرد تا وي را پشتيباني كند. “دمكراسي چنداني  باقي نمانده در حاليكه يك مرد و يك حزب با روابط نزديك با ايران و كنترل  روي قضائيه، پليس، ارتش، سرويسهاي اطلاعاتي، درآمدهاي نفتي، خزانه و بانك  مركزي وجود دارد. در چنين شرايطي، گر گرفتن مجدد جنگ داخلي قومي-فرقه‌اي در عراق يك احتمال نبود. يك قطعيت بود.
من در 31 دسامبر 2010 در اعتراض استعفاء  دادم. و حالا، در حاليكه مجدداً آمريكا در عراق درگير ميشود، من يك التزام  مدني و اخلاقي احساس ميكنم كه توضيح بدهم كه چگونه ما به اين مخمصه گرفتار  شديم.
بحراني كه الآن عراق و خاورميانه را گرفتار  كرده نه تنها قابل پيش بيني بلكه پيش بيني شده و قابل احتراز بود. با چشم  پوشيدن و حمايت و مسلح كردن مالكي بصورت بلاشرط، اوباما درگيري را كه  پرزيدنت بوش بصورت غيرعاقلان شروع كرد طولاني و گسترش داده است. عراق حالا  يك كشور شكست خورده است و در حاليكه كشورها در تمامي خاورميانه در امتداد  خطوط قومي-فرقه‌اي گسست پيدا ميكنند، آمريكا محتملاً بعنوان يكي از  بزرگترين بازندگان جنگ مقدس سني-شيعه ظاهر خواهد شد و متحدانش فروپاشي  ميشوند و راديكالها يك حمله ديگر 11 سپتامبر را طراحي ميكنند.
سخت‌ترين حاميان آمريكايي مالكي به علائم  هشداري توجه نكردند و در كناري ايستادند تا يك ژنرال ايراني سرنوشت عراق را در سال 2010 تعيين كرد. همين مقامات حالا به دست و پا افتاده‌اند تا عراق  را نجات دهند اما ما هنوز حاضر نيستيم كه علناً سوءاستفاده‌هاي مالكي را  محكوم كنيم و داريم به وي تسليحات ميدهيم كه وي ميتواند از آنها براي جنگ  با رقباي سياسي‌اش سود ببرد.




هیچ نظری موجود نیست: