آزادیِ نظر را به بهایِ «احترامِ شخصی» نباید فروخت
گفت و شنود با دکتر کریم قصیم ۱
سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۳ - ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۴
همنشین بهار
این ویدیو، بخش نخست گفت و شنود با مترجم ارجمند کتاب «نقد و تحلیل جباریت» اثر مانس اشپربر Manès Sperber است.
با آقای دکتر کریم قصیم، پیشتر در مورد مکتب فرانکفورت، ارنست بلوخ، هانا آرنت و... صحبت کرده، از ایشان بسیار آموخته و قدردانی میکنم.
... در برابر رمالان و مرتجعین کهنه و نو که به پرت کردن حواس و کشیدن عکس مار دلخوشند، هستند کسانیکه بذر سئوال میپاشند و برای من، شکری (شکرالله پاکنژاد)، آن جویبار مهربان و پرخروش را به یاد میآورند که بر «زخم یاد»ها مرهم میگذاشت و با پرسشهای تازه، پاسخهای کهنه را به چالش میگرفت.
______________
انسان با زمان زندگیش چکار میکند؟
نویسنده سوئیسی ماکس رودلف فریش Max Rudolf Frisch رُمانی دارد با عنوان «من اشتیلر نیستم» I m Not Stiller
وی با این رمان، به نقد انسان معاصر میپردازد، انسانی که همه چیز دارد و هیچ چیز ندارد. سرگشته و حیران است و نمیداند چه بایدش کرد.
شخصیت اصلی رمان (اشتیلر)، گاه و بیگاه از خود و از دیگران میپرسد:
آدمی با زمان زندگیش چکار میکند؟
...
او خود را انکار میکند. انکار میکند چون دوست ندارد آن باشد که هست و ديگران تصور میکنند. وقتی کسی را که زمانی دوست داشت (و هنوز از او دل نکنده است) میبیند، خودش را به آن راه میزند و در برابر تعجب وی که با اسم صدایش میزند با بیتفاوتی میگوید من اشتیلر نیستم!
حتی وقتی گیر میافتد و زندانی میشود و با اسم و رسم برای بازجویی صدایش میزنند، پایش را در یک کفش میکند که بابا «من اشتيلر نيستم» و در برابر تأکید و تعجب زندانبانان، خودش را از تک و تا نمیاندازد و آرام آرام خودش هم از یاد میبَرد که واقعاً کیست و با زمان زندگیش دارد چه کار میکند.
______________
چراغ عمر نهادست بر دریچهٔ باد
گاه خود ما نیز در جلد اشتیلر رفته و برای خود و دیگران غریبه میشویم و خلاصه آن نیستیم که هستیم.
انگار همه ما بنوعی یک اشتیلر شده و مثل او در معرض این پرسش قرار میگیریم که با زمان زندگیمان داریم چکار میکنیم؟
مگر عمر نوح داریم؟ تا کی ناگفتهها را میخواهیم حبس کنیم و اشتیلر بازی درآوریم؟ ملاحظه چه چیز و چه کسی را میکنیم؟ آیا میخواهیم یادمانها را هم با خود به گور ببریم و چال کنیم؟
وجود عاریتی خانهایست بر ره سیل
چراغ عمر نهادست بر دریچهٔ باد
بسی برآید و بیما فرو رود خورشید
بهارگاه و خزان باشد و دی و مرداد
برین چه میگذرد دل منه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست برآید، چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد
...
خوشحالم که به دیدار آقای قصیم (همچنین آقای دکتر محمد رضا روحانی) شتافتم. این ویدیو بخشی از صحبت طولانی ماست. توجه شما را به بخش نخست آن جلب میکنم.
این بحث ادامه خواهد داشت
آدرس ویدیو
https://www.youtube.com/watch?v=GCewnzKzu5E
...
سایت همنشین بهار
http://www.hamneshinbahar.net
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر