۱۳۹۳ اسفند ۲۰, چهارشنبه

داستان بوته سوخته der verbrannte dornbusch


داستان بوته سوخته
der verbrannte dornbusch 
 

رُمان «قطره اشکی در اقیانوس» Wie-eine-Trane-im-Ozean اثر حماسی مانس اشپربر Manès Sperber  است که زنده یاد «روشنک داریوش» با ترجمه آن به فارسی یادگار نیکویی به‌جا گذاشت. 
موضوع آن به زمان جمهوری وایمار (دوره تاریخی حدفاصل پایان جنگ جهانی اول تا روی کار آمدن حکومت نازی‌ها در آلمان) مربوط می‌شود. 
قصه پرغصه انقلابیونی است که در مبارزه به مسائلی برمی‌خورند که وجدانشان ‌نمی‌تواند نه پیش بینی و نه قبول کند. مسائلی که در مخیله‌شان هم نمی‌گنجید و تصور نمی‌کردند به عنوان یک انقلابی روزی آنها را توجیه کنند.
در مورد مانس اشپربر پیش‌تر ویدیو و مقاله‌ای با عنوان هیچ یک از ما فقط به نسل خودمان تعلق ندارد  تدوین کرده‌ام که در سایت خودم موجود است. 
کتاب شریف «نقد و تحلیل جباریت» Zur Analyse der Tyrannis نیز که توسط آقای دکتر کریم قصیم به فارسی ترجمه شده‌ از اوست.
...
داستان بوته سوخته سرآغاز کتاب قطره اشکی در اقیانوس است و توجه شما را به آن جلب می‌کنم. (از ویدیو گوش کنید. حدود ۹ دقیقه است.)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داستان بوته سوخته 
...و صداها بیشتر می‌شوند، صداها بیشتر می‌شوند... 
صداهایی که می‌گفتند روزهای تاریکی به درازا کشیده اند، مدتی بس دراز در این انتظار به سر برده اند تا وعده خوشبختی تبدیل به واقعیت و خبر فرا رسیدن نور، تبدیل به حقیقت شود، و آنها گفتند: 
بیایید، بیایید بگذارید خانه هایمان را دور بوته ای بسازیم که از ازل تا کنون می‌سوزد، روزهای ظلمت و سرما برای همیشه خواهند گذشت، چون بوته همیشه روشن خواهد بود و هرگز نخواهد سوخت.
... 
بنابراین دلیرترین آنان سخن می‌گفتند، کسانی که آینده در آنان همچون جنینی در بطن مادر زنده است، آنهایی که از سروش غیب نمی‌پرسند: چه خواهد شد؟ بلکه فقط از شهامت و سخاوت خویش می‌پرسند، چه خواهیم کرد؟ و با آن که همه جا موانع و دشمن در مقابل شان قرار داشتند، کسان بسیاری به دنبال آنان راه پر نشیب و سنگلاخ را به طرف بوته سوزان پیمودند و خود را آماده کردند تا در نور آن زندگی کنند. 
و آنگاه چنین پیش آمد که شاخه های آن بوته ذغال شدند. شاخه های آن بوته ذغال شدند. افتادند و خاکستر شدند، حتی ریشه بوته سوخت و خاکستر شد، و دوباره ظلمت و سرما هجوم آورد.
...
 آن وقت صداهایی برخاستند که می‌گفتند: 
ببینید چگونه به آرزوهای ما خیانت شد، آیا در اینجا کسی مرتکب گناهی نشده ؟ ببینیم گناه از کیست ؟ اما اربابان جدید دستور دادند تمام کسانی را که چنین می‌گفتند، بکشند و گفتند: 
هر که بخواهد سر بلند کند و بخواهد ببیند که بوته سوخته است، باید مرگ خفت باری را انتظار داشته باشد، زیرا فقط دشمن است که نور آن را نمی‌بیند و فقط دشمن است که در گرمای آن می‌لرزد. این چنین گفتند اربابان جدید بر تپه خاکستر.
 ... 
پیرامونشان روشنایی عظیمی بود اما آن روشنایی از نور مشعل‌هایی می‌تابید که در دست بردگان جدید بود. 
و باز عده ای برخاستند، عده ای که در آنان آینده چنان زنده بود که جنین در بطن مادر. 
گفتند: بوته سوخته است، زیرا دوباره اربابان جدید و بردگان جدید با ما هستند ولو این که بر آنان نام های جدیدی بگذاریم، چرا که دروغ، پستی، حقارت و قدرت طلبی با ماست. 
ولی اربابان جدید به بردگان دستور دادند همه جا و همیشه آواز ستایش از بوته سوزان را بخوانند: 
نور آن روشن تر از همیشه می‌درخشد...
آنها از سرما می‌لرزیدند ولی می‌خواندند: آتش ابدی بوته ما را گرم می‌کند. 
...
جارچیان اربابان جدید می‌رفتند تا حقیقت گویان را ریشه کن کنند و نام کسانی را که از آغاز نوین سخن می‌گفتند به ننگ بیالایند، ولی هر چه از آنان می‌کشتند، نمی‌توانستند امید را که به کهنسالی غم و به جوانی طلوع آفتاب است از میان بردارند. 
... 
صداهایی که جارچی های اربابان قدیم و جدید در جستجویشان بودند اعلام می‌کردند: بوته دیگری هست. بوته دیگری هست و باید به دنبال آن گشت و اگر پیدایش نکنیم باید آن را بکاریم.
مبارک باد کسانی که این چنین سخن می‌گویند، به امید این که راههای پر سنگ پاهایشان را بیش از اندازه زمخت نکند و شجاعت‌شان کمتر از درد ما نباشد...
...
همنشین بهار

هیچ نظری موجود نیست: