۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

اوین؛ از جوخه‌‌ی اعدام لاجوردی تا پارک قالیباف و لاریجانی ایرج مصداقی

اوین؛ از جوخه‌‌ی اعدام لاجوردی تا پارک قالیباف و لاریجانی
ایرج مصداقی

همانطور که پیش‌بینی می‌شد جانیان قصد دارند به منظور پاک کردن حافظه‌‌ی تاریخی مردم، اوین سمبل چند دهه جنایت را به پارک و تفرجگاه تبدیل کنند چنانکه پیشتر لاجوردی «قصاب» تهران، محل اعدام و کشتار اوین را به باغچه تبدیل کرد.
تجربه نشان داده است که چیزی در رژیم تغییر نکرده و نمی‌کند، تنها چهره‌ها تغییر می‌کنند و بر ابعاد فاجعه افزوده می‌شود.
مردم ایران در سال‌های ابتدایی دهه‌ی ۶۰ بارها از طریق انتشار اطلاعیه‌های دادستانی انقلاب اسلامی در نشریات و رادیو و تلویزیون از اعدام‌های دهه‌ی ۶۰ مطلع می‌شدند بدون آن که به درستی بدانند چه فاجعه‌ای در اوین و دیگر کشتارگاه‌های انسانی رژیم رخ می‌دهد.  
در این نوشته می‌کوشم شما را به ۳۳ سال پیش برده و گوشه‌ای از آن‌چه را که در اوین جریان داشت شرح ‌دهم. جوخه‌ها‌ی اعدام، تیرخلاص‌زن‌ها، محل اعدام، چگونگی حمل اجساد و شقاوتی که در این راه به خرج داده می‌شد را با جاوید طهماسبی یکی از شاهدان ماجرا‌های اوین که آن روزها کودکی ۱۵ ساله بود و در قسمت «جهاد زندان» کار می‌کرد در میان می‌گذارم. جاوید آنقدر خردسال بود که مادرش به وقت دستگیری او دلش نمی‌آمد کودکش را تنها روانه‌ی اوین کند و با شیون و زاری همراه پاسداران به اوین آمد و خود چندسالی «عدل» اسلامی را تجربه کرد. شنیده‌هایم از دیگر شاهدان عینی و اطلاعاتم را نیز به گفتگو افزوده‌ام.
 
پایین تپه‌های روبرو محل اعدام زندانیان سیاسی در سال ۶۰ بود- ساختمان جلو ۲۰۹ و ساختمان عقب، بندهای چهارگانه 
محل اعدام در کجای اوین قرار داشت و در چه سالی تغییر کرد؟
در سال ۶۱ مکان اعدام را عوض کردند و ما را برای پاکسازی پشت بند‌های چهارگانه که کوهپایه بود و پیشتر اعدام‌ها در آن‌جا صورت می‌گرفت و صدای رگبار مسلسل و سپس شلیک تیر خلاص به وضوح در بندها و درکه شنیده می‌شد، به محل فرستادند. از آن‌جا مدت‌‌ها بود که دیگر برای محل تیرباران استفاده نمی‌کردند.
موقعیت محل اعدام دقیقاً چگونه بود؟
به سمت جنوب که می‌ایستادیم دیوار بند بود. سمت راست کوه‌های اوین درکه بود، به سمت بالا که نگاه می‌کردیم درخت بود. پای کوهپایه درخت‌های چناری بود که در اثر تیراندازی قطع شده بودند.
قصد داشتند از محل اعدام چه استفاده‌ای کنند؟‌
محل اعدام را می‌خواستند به باغچه تبدیل کنند. به سمت دیوار که آجر قرمز بود کفش‌های اعدامی‌ها را روی هم تلنبار کرده بودند. چند روز آن‌جا مشغول بودیم تا کفش‌ها و دمپایی‌هایی را که خشک شده بودند بار کمپرسی کردیم.
یک هفته بعد لاجوردی آمد و دستور داد زمین را کنده، خاک و سنگ آن را جدا کنیم و پس از سرند کردن خاک، آن را با کود قاطی کنیم. لاجوردی انگار که عجله داشت خودش هم همراه ما شروع به کار کرد و بیل می‌زد. یادم هست بعد از آن بود که گروه هادی خامنه‌ای و دعایی از مجلس آمدند و شروع به پرس و جو از زندانیان کردند.
بنابر این تاریخ آن بایستی قبل از شهریور ۱۳۶۱ بوده باشد. از شاهدان عینی شنیده‌‌ام به خاطر آمار بالای اعدام‌ها گاه جویی از خون در محل جاری می‌شد. آیا آثار خون هنوز آن‌جا بود؟
علیرغم این که مدت‌ها بود آن‌جا دیگر اعدام صورت نمی‌گرفت اما زیر زمین خون بود. گلی بود از خون. به عمق ۳۰ سانتی‌متر، زمین خونی را کندیم. حال خیلی از بچه‌ها خراب شد. ما نوجوانانی بودیم که از پشت میز کلاس درس و آغوش خانواده به این کشتارگاه آورده شده بودیم و دیدن این صحنه‌ها برایمان خیلی سخت و دشوار بود.
خاک‌ها را جای دمپایی‌ها کنار دیوار ریختیم تا خشک شد، و بعد سرند کردیم. سپس لاجوردی یک کامیون بزرگ کود حیوانی آورد و دستور داد آن‌جا را کرت بندی کرده گل و گیاه و بادمجان و گوجه فرنگی و ... بکاریم.
درخت‌های شکسته را جمع کردند اما ریشه و ساقه باقی ماند. ارتفاع درخت‌ها یک متر وخرده‌ای بود به اندازه قد انسان. از اول بندها تا آخر بندها همه جا اعدام می‌کردند اما بیشتر پشت بند ۴ بود. روی کوهپایه را هم لاجوردی گفت صاف کنیم. روی دیوار کوهپایه پر از فشنگ بود که در کوه فرو رفته بودند. ما بایستی یکی یکی فشنگ‌ها را با زحمت در می‌آوردیم و تحویل می‌دادیم. فکر کنم از سرب آن استفاده می‌کردند و یا می‌فروختند.

آیا اطلاعی از این که اعدام‌ها کی و چگونه انجام می‌شد داری؟ آیا چیزی در این مورد از هم‌بندی‌ها و کسانی که در جوخه‌‌های اعدام شرکت می‌کردند شنیدی؟
 
زندانیان کم سن و سال مشغول در «جهاد اوین»
اعدام‌ها تا سال ۶۱ تقریباً اغلب شب‌ها ادامه شد و بعد كه كمتر شده بود غروب سه شنبه‌ها و يا مواقعی به خاطر مقابله به مثل با ترورهای مجاهدین صورت می‌گرفت.
کسانی که اعدام کرده بودند تعریف می‌کردند اعدام معمولاً‌ در غروب انجام می‌شد. تیم اعدام می‌آمد. سوره‌ی «والعصر» را می‌خواندند و سپس حکم دادگاه خوانده می‌شد و جوخه‌ی اعدام آماده آتش می‌شد. بعد از رگبار، تیر خلاص را در گلو و قلب قربانیان شلیک می‌کردند.

تیرخلاص زن‌ها و یا افراد اصلی خوجه‌ی اعدام را می‌شناختی؟
از سی خرداد ۶۰ تا خرداد ۶۱ افراد اصلی جوخه‌ی اعدام تشکیل شده بود از مجتبی مهراب بیگی، جلیل بنده، محمدرضا مهرآیین، (هر سه در فروردین ۱۳۶۲ کشته شدند.) سیدعباس ابطحی، علی شاه‌عبدالعظیمی و .... بصورت نوبتی پاسداران و بازجویان را هم می آوردند.
تیرخلاص را جلیل بنده و مجتبی مهراب بیگی می‌زدند.


مجتبی حلوایی که در بیرحمی نمونه  نداشت از سال ۶۲ به بعد مسئول تیرخلاص و جوخه‌ی اعدام شد.
تیرخلاص‌زن‌ها محافظان لاجوردی هم بودند مثل بیژن ترکه؛ بهرام پاسبان هم یکی دیگر از تیرخلاص زن‌ها بود.
علی شاه عبدالعظیمی(۱) همیشه یک جفت کفش کتانی پایش بود که خونی بود. غالبا آن را می‌شست و پشت در بند ‌آویزان می‌کرد.  
حسین اسدی، علی نقده، محمد عقیلی، پاسداران بهداری بیش از بقیه در مراسم اعدام شرکت کرده و تیرخلاص می‌زدند.
اواخر ۶۲ پاسداری آمد که خیلی بداخلاق بود و رفتارش زننده بود. مشخصه‌‌اش یک کلاه آمریکایی می‌کشید جلوی چشم‌اش. پاسداران هم از او بدشان می‌آمد. همیشه یک دوربین پلاروید روی دوشش بود. از همه کشته‌ها و اعدامی‌ها عکس فوری می‌گرفت. در این دوران او و مجید قدوسی و مجتبی حلوایی پست بالا گرفتند.
مجید قدوسی و حداد به عنوان دادیار یا لاجوردی و قدیریان معاون اجرایی او به عنوان دادستان و نماینده‌‌هاشان در اعدام شرکت می‌کردند. حتی در کشتار ۶۷ هم یک یا دو نفر از اعضای هیئت مرگ شخصاً در محل اعدام حاضر می‌شدند. آیا بازجویان را هم دیده بودی در جوخه‌ی اعدام شرکت کنند؟

اصغر فاضل بازجوی شعبه‌ی هفت یکی از کسانی بود که مرتب در جوخه‌ی اعدام شرکت می‌کرد و اصرار داشت متهمان‌اش را خودش اعدام کند. (۲)
یکی از بچه‌ها برایم تعریف کرد بازجویش را دیده که التماس می‌کرده اجازه دهند خارج از نوبت در جوخه‌ی اعدام شرکت کند.
مصطفی رمضانی یکی از بیرحم‌ترین بازجویان اوین که با نام مستعار اسلامی در شعبه هفت شکنجه و بازجویی می‌کرد هم یکی از پایه‌های ثابت جوخه‌های اعدام بود. حاج رحمانی مسئول شعبه ۷، اکبر کبیری آرانی (فکور) و ... هم به کرات در جوخه‌های اعدام شرکت می‌کردند. فکر می‌کنم شعبه هفت بیشتر از همه شعبات دیگر اعدامی داشت. شرکت در جوخه‌های اعدام همه‌ی بازجویان را شامل می‌شد و گرنه به آن‌ها اعتماد نمی‌شد به خصوص بعد از کشته شدن کچویی رئیس زندان و زخمی شدن نظام‌زاده و سعیدی حکام شرع اوین در حمله‌ی کاظم افجه‌ای بی اعتمادی به بازجویان و کارمندان اوین و پاسداران افزایش یافت.
یادم هست وقتی در مهرماه ۱۳۶۰ دستگیر شده بودم و در پل رومی اسیر بودم موقع آزادی‌ام حمید طلوعی سربازجوی آنجا که مسئول شعبه هشت اوین و بازجویی از بهایی‌ها بود گفت به جان بهشتی قسم اگر دوباره پات به این‌جا برسه خودم می‌نشینم تو جوخه‌ات. شیندم بعداً تو جبهه کشته شد و جنازه‌اش را به اوین آوردند. محمدجعفر محمدی بازجوی پرونده‌ام در اوین هم چندبار تهدیدم کرد که اگر دروغ بگی خودم تو جوخه‌ات شرکت می‌کنم. محمدی هم سرنوشت تلخی پیدا کرد. یک کارگاه مواد پلاستیک در اطراف کرج داشت. شنیدم پلاستیک داغ رویش ریخته شد یک سالی زجر کشید تا فوت کرد. 
آیا دیده و یا شنیده بودی مسئولان اوین هم در جوخه‌ی اعدام شرکت کنند؟
بله همانطور که گفتید همه موظف به شرکت در جوخه‌ی اعدام بودند. این یکی از راه‌های اثبات وفاداری به رژیم بود. مثلاً حاج‌ امیری مسئول انتظامات زندان که پایش رفت روی مین‌های کنار دیوار زندان و قطع شد هم در جوخه شرکت می‌‌کرد. یا حاج ماهرو مسئول  آشپزخانه اوین و معاونش حاج علی هم در جوخه‌ی اعدام شرکت می‌کردند. به سختی می‌توان گفت کسی در اوین بوده و در اعدام شرکت نکرده است.
از میان زندانیان هم بند شما که کم سن و سال هم بودند کسی را برای شرکت در جوخه‌ی اعدام می‌بردند؟‌
بله خیلی زیاد. یکی از راه‌های اثبات تواب بودن شرکت در جوخه‌ی اعدام بود. بردن زندانیان برای زدن تیرخلاص به شکل‌های گوناگون صورت می‌گرفت. یک سری را اسم داشتند و بر اساس نظر بازجو می‌آمدند دنبالشان. تعدادی را پاسدار بند و یا مسئولان آموزشگاه انتخاب می‌کردند. عده‌ای هم داوطلب و پیشقدم می‌شدند. مثلاً حمیدرضا مصحف، نوه محمدتقی جعفری یکی از داوطلبان بود. پدرش عبدالعلی مصحف استاندار زمان بازرگان در گنبد بود. او که بسیجی پانزده – شانزده ساله‌ای بود و در مسجد محل‌شان پاسداری می‌داد به خاطر ماجراجویی دستگیر شده بود. او همراه با محسن جاوید هر شب به جوخه می‌رفت و با لباس خونی بر می‌گشت. حسین سلمانی اهل رشت یکی از زندانیانی بود که تیرخلاص می‌زد موقعی که برگشت روانی شد. بعضی‌ها هم که به جوخه رفته بودند دچار تشنج و کابوس‌های وحشتناک در خواب می‌شدند.
برای حمل جسد، از زندانیان استفاده می‌کردند. پاسداران معمولاً‌ دست نمی‌زدند. بیشتر کسانی که برای حمل جسد برده می‌شدند اعضای جهاد زندان بودند که از زندانیان کم سن و سال تشکیل شده بود.  
بله من در گوهردشت با محسن جاوید هم‌بند شدم در خواب کابوس می‌دید و یا مجید بسط‌چی دچار روان‌پریشی شدید شد. تا چه تاریخی زندانیان را برای شرکت در جوخه‌ی اعدام می‌بردند؟‌ 
از تابستان ۶۱ دیگر زندانی‌ها را برای شرکت در مراسم اعدام نمی‌بردند یا من موردی را سراغ ندارم.  
آیا کسانی که در جوخه‌ی اعدام شرکت می‌کردند صحنه‌ها را برای شما تعریف می‌کردند؟
بله! حمیدرضا مصحف بعد از بازگشت از جوخه، صحنه‌‌های اعدام را در بند تعریف می‌کرد. او از دختری می‌گفت که بعد از شلیک به سینه‌اش فریاد می‌زد «سوختم ، سوختم».
می‌گفتند جوخه که آماده بود، زندانی را که برای شلیک می‌بردند. پاسداران پشت سرشان بودند که مبادا به آن‌ها شلیک کنند. گلوله‌هایشان را هم می‌شمردند. مثلاً‌۵ تا می‌دادند.
جلیل بنده که تیرخلاص زن بود خودش در حالی که ناراحت بود برای ما تعریف ‌کرد یکی از دخترها به هنگام اعدام چشم‌بندش افتاد و فریاد زد «دایی جلیل تویی، منو نکش» و من امانش ندادم و بهش شلیک کردم. جلیل اسلحه برتا داشت و با همان تیرخلاص می‌زد.
آیا دیده بودی کسانی از بیرون زندان برای شرکت در جوخه‌ی اعدام بیایند؟‌
پاتوق جعفر شجونی آن‌جا بود. شب‌هایی که اعدام بود در محل حاضر می‌شد و رابطه‌ی نزدیکی با لاجوردی داشت. کروبی یکی دیگر از کسانی بود که در اوین حاضر می‌شد. پاسداران الیگودرزی را کروبی آورده بود.
از بیرون تعدادی لباس شخصی را هم می‌آوردند. لاجوردی می‌گفت این ها خانواده شهدا هستند.
ابوالقاسم سرحدی زاده زیاد می‌آمد و پشت بند رفت و آمد می‌کرد. حسن غفوری فرد زیاد می‌آمد. افراد وابسته به مؤتلفه مشتری دائمی بودند.
من شنیدم عده‌ای از بازاری‌ها و از جمله کسانی که در چراغ برق مغازه لوازم یدکی دارند در گروه ضربت اوین و جوخه‌های اعدام شرکت فعال داشتند.

آیا محل اعدام جدید در اوین را هم دیده بودی؟
بله دیدم. جاده اوین دایره وار است مثل جاده چالوس. بند که تمام می‌شود پشت بندها میره به سمت بالا. یک بیشه کوچک است که داخل آن یک ویلا بود سه اتاق بغل هم و یک حوض وسط آن است.
بالاتر که می‌رویم یک دیوار بتونی خیلی بزرگ است که از بیرون زندان معلوم است. این دیوار بتونی بین دو تپه است. آنجا یک تونل خیلی بزرگ است که زمان شاه حفر شده بود. این تونل را ما ندیدیم . یک در بزرگ کشویی داشت می‌گفتند زاغه مهمات است. سمت چپ زیر آن سالن تمرین تیراندازی است . اعدام های بعدی جلوی این سالن انجام می‌شد. قطب زاده را در شهریور ۶۱ آن جا اعدام کردند.
تو خودت اعدام قطب زاده را دیدی؟
نه، من اعدام او را ندیدم اما جنازه‌ی او را فردای اعدام آن بالا دیدم. یکی از زندانیان کفش‌های جیر قهوه‌ای قطب زاده را پوشیده بود.
من شنیده بودم محمدرضا مهرآیین محافظ لاجوردی که بعداً در جبهه کشته شد پس از آن که قطب‌زاده در حسینیه اوین صحبت کرد او را تحویل گرفته و با یک آمبولانس به محل اعدام برده و قبل از آن‌که به محل برسد او را به قتل رسانده بود. این چیزی بود که خود او تعریف کرده بود. این احتمال هست که جنازه را بعداً در آن‌جا رها کرده باشد.
چه کسانی را شاهد بودی که آن‌جا اعدام کردند؟

بهایی‌ها را که بالای ۷۰ سال داشتند آن‌جا اعدام کردند. یک روز سرلک سراسمیه آمد. ۱۰- ۱۵ پیرمرد را سوار مینی بوس قرمز رنگی کرده بودند که شیشه‌هایش رنگ شده بود. ده دقیقه بعد مینی ‌بوس را خالی برگرداند. جسد پیرمردها را که مثل لاشه گوشت گوسفند در وانت گذاشته بود آورد. وانت را در کناری پارک کرد تا خون‌هایش برود تا روز بعد برای دفن به بیرون از اوین ببرند.
سرلک همان زندانی‌ بسیجی که در الیگودرز مرتکب جنایت شده بود و برای خواباندن سرو صداها او را به اوین منتقل کردند؟‌
بله، سال ۶۲ به بعد سرلک مسئول اعدام شد. البته قبلش هم در جوخه‌ی اعدام شرکت می‌کرد. همیشه زیر ناخن‌هاش سیاه و خونی بود. مدتی مسئول روزنامه بود. بعد شد مسئول حمل غذا از آشپزخانه. بعدها سرپرست نظافت حسینیه اوین شد و عاقبت مسئول تیر خلاص. مدتی هم سرپرست جهاد زندان شد. از آن‌جا به بعد اسلحه دست او دادند. موقعی که زندانیان را به نماز جمعه و بهشت زهرا می‌بردند لباس دادستانی تن می‌کرد. سرلک به متهمان جرائم اخلاقی هم شلاق می‌زد. کارهای اجرای احکام را به او سپرده بودند. در میدان خراسان طلافروشی باز کرده، طلای چندانی نداشت اما فیلم ویدئویی کرایه می‌داد.
تو خودت شاهد صحنه‌ی فجیع قتل یا کشتار بودی؟
سال ۶۲ یک روز من و دوستم که در قسمت باغبانی مشغول کار بودیم متوجه شدیم مجروحی را آورده بودند پشت بند همان‌جایی که سابقاً اعدام می‌کردند. من در ۲۰ متری آن‌جا بودم. نمی‌دانم چرا او را آورده بودند اعدام کنند. یک پاسدار بهداری اوین به ما گفت تکان نخورید و همان‌جا بایستید و سپس شروع کرد به شلیک کردن. دست و پا و سر زندانی باندپیچی بود. دستش تو گچ بود. ۳ یا ۴ تا تیز زد. او نیم خیز بلند شد و دوباره افتاد روی زمین. بعد با اسلحه ما را صدا زد. کیسه سوند به بدن زندانی بود. لوله سوند را با بیلی که دست من بود کشید بیرون  و با فریاد گفت:‌ حالا جنازه را بردارید بگذارید پشت ماشین. جنازه را برد بیرون.
گفته می‌شد پاسداران این‌جا و آن‌جا تعریف می‌کردند که گاه هنگام حمل جنازه متوجه می‌شدند که فرد اعدام شده هنوز جان دارد و تکان می‌خورد آیا تو چیزی در این مورد شنیده بودی؟ 
بله. یکی از پاسداران می‌گفت تعداد اعدام‌ در شهریور و مهرماه ۶۰ آنقدر زیاد بود که پاسداران عقب وانت می‌نشستند. هنگام انتقال تعدادی از اعدام شدگان برای دفن دم در زندان متوجه شده بودند که افراد تکان می‌خوردند و همانجا جلیل بنده و مجتبی مهراب بیگی به آن‌ها تیرخلاص زده بودند.
جنازه‌ها را با چه وسیله‌ای از زندان منتقل می‌کردند؟‌
از وانت و کامیون استفاده می‌کردند. از یک کامیون خاور هم برای حمل مواد غذایی استفاده می‌شد هم جسد.
نوروزی پاسداری ميانسال با قد كوتاه حدوداً ۵۴ ساله راننده کامیون بود. انتقال اجساد اكثر اعدامی‌ها به بيرون از زندان توسط او صورت می‌گرفت.
نوروزی اجساد را يك روز در كاميونش باقی مي‌گذاشت تا خون‌ بدن قربانیان برود و روز بعد روی آن‌ها چادر می‌كشيد و از زندان خارج می‌کرد. او تعريف می‌كرد يك بار كه كاميونش مملو از اجساد بوده در كاميون باز شده و مردمی که در خيابان پشت سر او بودند وحشت زده می‌شوند.
محمدعلی ‌انصاری که هنگام صحبت خمینی در حسینیه جماران پشت او می‌ایستاد و امروز گرداننده‌ی مؤسسه نشر آثار امام است داماد نوروزی است. من شنیدم حداقل تا سال‌های ۶۷-۶۸ رانندگی جراثقالی که با آن در میادین عمومی و در ملاءعام قربانیان را دار می‌زدند با او بود. ظاهراً خیلی مورد اعتماد بود.
بله اعتماد زیادی به او داشتند. از جمله اجسادی كه با كاميون اين شخص حمل شد اجساد موسی خيابانی و بقيه كشته شدگان ١٩ بهمن بود. البته کامیون حمل جنازه را همیشه گروه ضربت اوین همراهی می‌کرد.
یک منبع بزرگ آب آن‌جا بود. بعد از آن که کامیون بر‌می‌گشت با فشار آب زیاد آن را می‌شستند تا آثار خون را از بین ببرند.
من شنیده بودم یکی از پاسدارانی که در موتوری زندان کار می‌کرد و معروف به محمد لودری بود جنازه‌ها را با لودر در کامیون می‌ریخت. او خودش بارها نحوه‌ی کار را برای زندانیانی که در جهاد زندان کار می‌کردند توضیح داده بود. زندانیان وقتی می‌دیدند که او مقابل کارگاه زندان بیل لودرش را می‌شوید متوجه‌ی اعدام شب قبل می‌شدند. او ظاهراً در زندان هم زندگی می‌کرد. آیا جنازه‌ی افرادی را که در درگیری کشته می‌شدند و به اوین می‌آوردند دیده بودی؟‌
بله به خاطر حضور در محوطه‌ی زندان بارها دیده بودم. یک بار جنازه‌ی کسانی را که در درگیری کشته شده بودند روبروی آشپزخانه گذاشته بودند. محمد ضابطی را بغل بهداری گذاشته بودند.
یکی از بچه‌ها که در ۲۰۹ بازجویی می‌شد برایم تعریف کرد روز ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ که بخش اجتماعی مجاهدین ضربه خورد و محمد ضابطی و ده‌ها نفر دیگر در درگیری با نیروهای رژیم در چندین خانه‌ی تیمی کشته شدند، دیده بود پاسداران موها‌ی اجساد را گرفته و در حالی که خون از بدنشان جاری بود روی زمین می‌کشیدند. یکی از توابین اوین که مسئله دار شده بود و از قبل مرا می‌شناخت برایم تعریف کرد جنازه‌ی بعضی زنان را لخت کرده و مدعی شده بودند که آن‌ها را در همین حال به قتل رسانده‌اند.  آیا جنازه موسی خیابانی و اشرف ربیعی را هم دیدی؟‌ 
آن موقع خیلی اوقات جنازه در سطح اوین بود. پاسداران کمیته‌ها و گشت‌های مختلف در خیابان‌ها موظف بودند جنازه‌ی افرادی را که در درگیری کشته می‌شدند برای شناسایی به اوین بیاورند.
۳-۴ روز جنازه‌ی موسی خیابانی و اشرف ربیعی و ... روی زمین بود. به خاطر سرمای زمستان جنازه‌ها یخ زده و به زمین چسبیده بودند. به زحمت کندند. رنگ جنازه‌ها عوض شده بود. با همین کامیونی که توضیح دادم بردند.
بیشتر اجساد را جلوی در بهداری می‌گذاشتند. خیلی‌ها قابل شناسایی نبودند. مثلا یکی سوخته بود. یکی ذغال شده بود. بوی خیلی بدی می‌داد تابستان‌ها.
یادم هست وقتی جنازه می‌آوردند محمدی‌گیلانی رئیس حکام شرع اوین تا مدت‌ها جزو کسانی بود که برای دیدن آن‌ها می‌رفت. یک بار لاجوردی رو به ما کرد و گفت می‌دانید برای چه گیلانی به دیدن جنازه‌ها می‌رود؟ و با خشم ادامه داد می‌خواهد ببیند بچه هایش جزو جنازه‌ها هستند یا نه!
در همان ساعات اولیه‌ای که جنازه‌ی موسی خیابانی و اشرف ربیعی و ... را به اوین آورده بودند من را از بند ۲ به زیرزمین ۲۰۹ بردند. اتاق پر از جنازه بود من دیدم که پاسداران روی جنازه‌ها راه می‌رفتند.
شنیده بودم خیلی اوقات لاجوردی و گاهی بازجویان زندانیانی را که در محوطه‌ی زندان مشغول کار بودند مجبور می‌کردند که جنازه‌ی کشته‌شدگان در درگیری‌های خیابانی و یا خانه‌های تیمی را بلند کرده و در ماشین حمله جنازه‌ی بهشت‌زهرا بگذارند. به این ترتیب به زعم خودشان زندانی را چک می‌کردند. آیا رها کردن جنازه‌‌ اعدامی‌ها (که خونشان برود) و یا جنازه‌ی کسانی که در درگیری کشته شده بودند باعث حمله‌ی حیوانات به آن‌ها نمی شد؟‌
اصلا یکی از درگیری‌های بهداری زندان با مسئول دادستانی همین بود. گربه‌ها و سگ‌ها جنازه‌ها را می‌خوردند. گربه‌های اوین واقعاً چاق و بزرگ بودند. من خودم جنازه‌ای را دیدم که بینی و لب و ... او را خورده بودند.
بهداری می‌گفت این حیوانات ممکن است هار شوند.
آیا فکری هم برای این معضل کردند؟‌
بله بعدها اتاقکی را کنار گروه ضربت اوین و جنب تصفیه فاضلاب درست کردند که یخچال و سردخانه داشت و زمان بیشتری جنازه را نگهداری می‌کرد و آن‌ها هم از اجساد عکس می‌گرفتند و هم زندانی‌ها را می‌آوردند که آن‌ها را شناسایی کنند.  
جنازه‌ی پاسدارانی را هم که می گفتند مجاهدین شکنجه کرده‌اند آورده بودند در همان سردخانه. ۳-۴ روزی آن‌جا بودند.
من از شاهدان عینی شنیدم که در همان سردخانه دار هم می‌زدند. سرلک در واقع مسئول سردخانه هم بود هرچند امور آن به دفترمرکزی زندان و انتظامات ربط داشت. فکر می‌کنم از ۶۳ به بعد شاید هم کمی زودتر دیگر از دار استفاده می‌کردند و کمتر تیرباران می‌کردند. آیا در اوین محل دیگری هم برای اعدام بود؟

راستش هر جایی می‌توانستند اعدام کنند. مهدی بخارایی و معصومه شادمانی و حبیب‌ مکرم‌دوست را پشت آموزشگاه اعدام کردند. دلیل آن را نمی‌دانم.
مجتبی مهراب بیگی آمد بالا توی بند و شروع کرد به ضرب و شتم بچه‌هایی که اتاقشان بالای بند بود و می‌توانستند صحنه را از بالای پنجره ببینند. نفس نفس زنان می‌گفت شما را مثل گوسفند از این‌جا بیرون می‌بریم.
افراد را جلوی دفتر مرکزی هم دار می‌زدند. جلوی دفتر مرکزی یک حوض بود. همان جا یک چوبه دار درست کرده بودند. چند درخت خشک شده را بصورت دار درست کرده بودند. طناب دار مدت‌ها آن‌جا بود.

البته جلوی دفتر مرکزی یک پارکینگ هم هست که در آن جا دار می‌زدند. گاه خانواده‌ی پاسداران کشته شده و حزب‌اللهی‌ها را می‌آوردند که هنگام دارزدن حضور داشته باشند. در سال ۶۷ هم روزهای اول در همان‌جا دار می‌زدند بعداً محل اعدام به زیرزمین ۲۰۹ منتقل شد. تو خودت دار زدن را از نزدیک دیدی؟ 
یک بار از بازجویی می آمدم گفتند چشم‌بندها را بردارید بالای درخت ها چند نفر آویزان شده بودند. چند دقیقه قبل دار زده بودند.
مجتبی مهراب بیگی گفت: «این‌ها قاتلان شهید آیت بودند». زبان‌هایشان بیرون زده بود.
سرلک می‌گفت توابینی که در شعبه بازجویی همکاری می‌کردند را نیز دار زدند. می‌گفت اول آب لمبوشان کردند و بعد انداختند دور. (۳)
 
شعبات بازجویی، شکنجه‌گاه‌ها و دادگاه در این ساختمان قرار داشت

***
همه‌ی جناح‌های رژیم از خامنه‌ای و رفسنجانی گرفته تا خاتمی و روحانی و ... می‌کوشند حافظه‌ی تاریخی مردم ایران را پاک کرده و گرد فراموشی بر ۳۶ سال جنایت خود بپاشند. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، مرکز نشر آثار امام و ده‌ها مؤسسه‌ و نهاد دیگر با صدها میلیارد تومان بودجه‌ی سالیانه بخشی از پروژه را که تحریف تاریخ است به عهده دارند. (۴)
محو آثار جنایات رژیم و پاکسازی کشتارگاه‌ها بخش دیگر این پروژه است که همه‌ی جناح‌های رژیم در آن سهیم‌اند.
از وقتی که خاتمی و یونسی با پیگیری نمایندگان مجلس ششم «کمیته مشترک» یکی از بزرگترین و مخوف‌ترین شکنجه‌گاه‌های رژیم را که بیش از دو دهه به ماشین آدمکشی رژیم اختصاص داشت و پیشتر در پاسخ به گزارشگر ویژه ملل متحد منکر وجود آن بوده و ادعا داشتند که ساختمان آن هم در جریان انقلاب سوخته و از بین برفته تبدیل به «موزه عبرت» کردند مطمئن بودم که این عده اگر بمانند اثری از اوین هم باقی نخواهند گذارد. مجلس ششم مجمعی بود از شکنجه‌گران، اطلاعاتی‌های سابق و مسئولان کشتار و جنایت و پیش‌برندگان خط سرکوب و حاکم کردن نکبت و سیاهی بر جامعه که تحت نام «اصلاح‌طلب» به میدان آمده بودند و محسن آرمین یکی از شکنجه‌گران ۲۰۹ اوین در آن کباده‌ی ضدیت با «شکنجه» را می‌کشید.
آنان مانند هر جنایت‌کاری کوشیدند تا آثار جنایات خود را از بین ببرند. خط‌دهندگان‌شان که پیش‌تر در وزارت اطلاعات مشغول به کار بودند از ساختمان «کمیته مشترک» که در اختیار این وزارتخانه بود شروع کردند.
 ۱۲ سال پیش در مقاله‌ی «موزه یا "عبرت‌گاه"، اوجی دیگر در وقاحت اصلاح طلبان حکومتی» راجع به آن توضیح دادم.
در طول این ۱۲ سال‌ها بارها در مورد تلاش رژیم برای نابودی «اوین» و «خاوران» توضیح دادم. برای مقابله با طرح‌های رژیم، نقشه‌های اوین را کشیدم و به سهم خودم کوشیدم با فراموشی مبارزه کنم. 
و حالا قالیباف و صادق لاریجانی با حمایت دیگر جناح‌های رژیم می‌کوشند تا اوین را به پارک تبدیل کنند. تردیدی نیست هدف اول آن‌ها از بین بردن آثار جنایات رژیم است و پاک کردن نام اوین از حافظه‌‌ی مردم، اوینی که جنایات رژیم را سمبلیزه می‌کند. آن‌ها عمد دارند قتلگاه شهیدان را به تفرجگاه تبدیل کنند.  (۵)
از این گذشته اوین در یکی از بهترین نقاط تهران واقع است و جدا از محوطه‌ی زندان، اراضی زیادی نیز در منطقه استحفاظی آن قرار دارد که منافع اقتصادی زیادی را تأمین می‌کند، حال آن که این زندان می‌تواند در یکی از نقاط ارزان‌قیمت و حاشیه‌ای تهران احداث شود. موضوع دیگری که نباید از نظر دور داشت این است که  در سال‌های ۶۰ تا ۶۳ به دلایل امنیتی خانه‌های زیادی در درکه و اطراف اوین با ارزانترین قیمت به تملک دادستانی و عناصر رژیم در‌آمد، تبدیل زندان اوین به پارک و ... باعث افزایش قیمت سرسام‌آور این املاک خواهد شد و دست قوه قضاییه و شهرداری که همدست‌ شده‌اند برای نابودی کوهسار و درکه و ... بازتر از قبل خواهد شد . (۶) سال‌ها پیش در دوران ریاست اسدالله لاجوردی بر سازمان زندان‌ها این نهاد بخشی از زمین‌ها را که متعلق به باغ سیدضیا طباطبایی بود و جنب زندان اوین قرار داشت تصاحب کرد و رستوران «دشت بهشت» یکی از سفره‌خانه‌های سنتی معروف تهران و مجتمع فرهنگی «دشت بهشت» و ... را در آن‌جا ساخت. (۷) امروز سایت‌های رژیم به تبلیغ آن می‌پردازند. آیا مردمی که به «دشت بهشت» می‌روند از تاریخ اوین خبر دارند؟
http://azjensekhoda.com/?p=1120
اگر اوین آن روز تبدیل به پارک نشد و «دشت بهشت» سر از چنارستان‌های بلند اوین در نیاورد برمی‌گشت به شخصیت لاجوردی! او بخشی از وجود خود را در اوین می‌دید و با آن نوستالوژی داشت. او همه‌ی عمرش در جمهوری اسلامی زندانبانی کرد و سرنوشت او با اوین عجین شده بود. (۸)
***
امروز دوباره شعری را که سه دهه قبل یکی از دوستانم در زندان برای «اوین» سروده بود زیر لب زمزمه می‌کنم و تپه‌های اوین را با «پلنگان خسته»‌ای که «به خواب سرخ خفته‌اند» پیش چشمم می‌بینم و به آنان قول می‌دهم بکوشم تا صدایی را که خاموش شد پژواک دهم.

«دهکده اوین»
دلم ، دهکده‌ی مه گرفته‌ای‌ست
ایستاده بر ستیغ کوه
به زیر باران و برف دی
در دهلیزها، این طبالان عاشقند
که در کمین زمستان و شبند
و در دامنه، آن چه می‌بینی
باغ شقایق نیست
آنان پلنگان خسته‌اند
که به خواب سرخ خفته‌اند
بی کفن و دفن
آه، ای سیل سرخ و برف بهمنی
پس کی مرا به دامنه می‌بری
تا بخوابم کنار یار
هم چون شقایقی، میان باد
بی کفن و دفن ...

ایرج مصداقی
اردیبهشت ۱۳۹۴
www.irajmesdaghi.com

پانویس:
۱- در دوره‌ی «اصلاحات» در زندان علی شاه‌عبدالعظیمی پاسدار مسئول بند ۶ واحد ۱ قزلحصار شده بود.
۲- او در دهه‌ی ۶۰ پسرش را که طفل خردسالی بود در اثر عصبانیت چنان به زمین زد که برای همه‌ی عمر فلج شد.
۳- تعداد زیادی از توابینی که در شعبه‌های بازجویی کار می‌‌کردند و از جنایات صورت گرفته مطلع بودند در ماه‌ها و هفته‌های قبل از برکناری لاجوردی اعدام شدند. اما موج بزرگ اعدام هنگام ورود علی رازینی به اوین صورت گرفت. گویا حاجی از سفر حج بازمی‌گردد صدها تن را به پای او قربانی کردند. تعدادی‌شان توابین شناخته شده‌ای بودند که در شعبه‌های بازجویی همکاری می‌کردند.
۴- در این آدرس می‌توانید بخشی از بودجه‌ی فرهنگی و تبلیغات کشور را ملاحظه کرده و آن را با بودجه‌ی اختصاص یافته به محیط زیست مقایسه کنید. بودجه‌‌ی بیت‌رهبری و درآمدها‌ و مخارج سرسام‌آور آن، بودجه‌‌ی شهرداری‌ها و صدا و سیما و ... درآمدهای اوقاف و آستان‌های مقدسه و امامزاده‌ها و حوزه‌های علمیه و ... در این ارزیابی محاسبه نشده است.
۵- پس از پایان کشتار ۶۷ به مناسبت دهمین سالگرد ۲۲ بهمن و سقوط رژیم پهلوی در حسینیه زندان گوهردشت که محل کشتار زندانیان بود به زندانیان جان به دربرده از قتل‌عام ۶۷ با خانواده‌هایشان ملاقات دادند. گردانندگان زندان عمد داشتند از قتلگاه شهیدان برای این امر استفاده کنند. 
۶- «مهم‌ترین خطری که می‌تواند این منطقه را تهدید کند، این است که مانند ۱۵سال پیش، یک نهاد قدرتمند دولتی روی این منطقه [کوهسار] دست بگذارد و اقدام به احداث مجتمع‌های مسکونی کند. وی ادامه می‌دهد: شواهدی وجود دارد مانند اینکه روی قسمتی از کوه به سمت اوین، چراغ‌هایی نصب کرده‌اند و حتی مجوز برق 3 فاز هم گرفته‌اند. به گفته مافی، این کار از سوی قوه قضاییه انجام شده است و اینکه به چه منظور این برق را گرفته‌اند شنیده‌ها حاکی از آن است که مانند تعاونی‌ هفت‌گانه‌ای که چند سال پیش اقدام به ساخت‌وساز کرد، قرار است که ساخت و ساز‌های تازه‌ای در منطقه انجام شود.
این شهروند تاکید می‌کند: این خطر بزرگی است که کوهسار را تهدید می‌کند. اگر این اتفاق رخ دهد، تنها ریه باقی مانده در شمال دشت بهشت نابود می‌شود.»
۷- در دوران نوجوانی مدتی در باغی که جنب پاسگاه ژاندارمری اوین قرار داشت زندگی می‌کردم. حتی یک بار هم نتوانستم پایم به «باغچه‌ اوین» که قهوه‌‌خانه بود و رستوران و پیاده با محل زندگی ما ۵ دقیقه فاصله داشت نگذاشتم، چرا که فکر می‌کردم به گردانندگان زندان تعلق دارد وگرنه اجازه نمی‌دادند آن‌جا به کاسبی بپردازد.
۸- در روزهای اول پیروزی انقلاب او در مدرسه رفاه مسئولیت نگهداری و زندانبانی از دستگیرشدگان را به عهده داشت. وقتی در سال ۵۸ بهشتی پست‌های قضایی را میان نزدیکان خود در حزب جمهوری اسلامی تقسیم می‌‌کرد دادستانی انقلاب اسلامی مرکز و زندانبانی به او تفویض شد وقتی در میان دعواهای رژیم و فشارهای بین‌المللی لاجوردی از کار برکنار شد ۵ سال در سایه زندگی کرد  تا دوباره شیخ محمد یزدی او را به همراه دیگر گردانندگان جمعیت مؤتلفه به قوه قضاییه بازگرداند و این بار مسئولیت سازمان زندان‌ها را به او واگذار کند.

هیچ نظری موجود نیست: