۱۳۹۴ دی ۱۰, پنجشنبه

تا اشغال پایان نگیرد، در فلسطین صلحی برقرار نخواهد شد

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ
مروان برغوثی، نماینده مجلس، عضوکمیته مرکزی الفتح از زندان هادریم، سلول ۲۸،اسرائیل
گاردین، ۱۱ اکتبر ۲۰۱۵
«هیچ خلقی بر روی زمین، نمی پذیرد که با ستم همزیستی کند.  انسان ها بنا بر ماهیت شان شیفتهء آزادی اند و برای آزادی مبارزه کرده در راه آزادی جانفشانی می کنند. اما آزادی خلق فلسطین بسیار به تاخیر افتاده است.»
_برغوثی_در_زندان.jpgتشدید درگیری،  نه با مرگ دو کولون (مهاجر یهودی) اسرائیلی، بلکه از مدت ها پیش شروع شده و سال هاست که ادامه دارد. هر روز فلسطینی‌ها کشته، زخمی و دستگیر می‌شوند. هر روز مستعمره سازی گسترش بیشتری می‌یابد، محاصره خلق ما همچنان در غزه ادامه دارد، خفقان و تحقیر دوام می‌یابند. در این شرایط که عده‌ای امیدوارند که در اثر پیامدهای بالقوه چرخه‌ی جدیدی از خشونت، ما از پا درآئیم، من همان طوری که درسال ۲۰۰۰ گفته بودم، اعتقاد دارم که باید به ریشهء این خشونت پرداخت: یعنی انکار آزادی برای فلسطینی‌ها.
گروهی از افراد معتقدند که دلیل عدم عقد پیمان صلح، نبود اراده رئیس فقید یاسر عرفات یا بی لیاقتی رئیس محمود عباس است، در حالی که هر دو آماده و قادر به امضای چنین پیمانی بودند. دشواری واقعی  این بود که اسرائیل به جای صلح، اشغال را برگزید و از مذاکرات به مثابهء سرپوشی جهت تشدید طرح استعماری استفاده کرد. همه حکومت‌های جهان به این حقیقت ابتدائی واقفند ولی باز هم شماری از آنان مدعی هستند که بازگشت مجدد به نسخه‌های فرسوده به ما امکان خواهد داد تا به آزادی و صلح برسیم. تکرار مطالب بی نتیجه گذشته، به طور دائمی و مداوم ادامه داشته و انتظار کسب نتیجهء متفاوت، دیوانگی است.  بدون تعهد روشن اسرائیل برای عقب نشینی کامل از سرزمین‌هائی که اسرائیل در سال ۱۹۶۷ اشغال کرده، از جمله در بیت المقدس و پایان دادن به سیاست مستعمره سازی، شناسائی حق مسلم  خلق فلسطین، از جمله حق تعیین سرنوشت و حق بازگشت و آزادی همهء زندانیان فلسطینی، مذاکره امکان پذیر نیست. ما نمی‌توانیم با اشغال اسرائیل همزیستی کنیم و در برابر آن تسلیم نخواهیم شد.
از ما خواستند صبور باشیم و ما با ارائه فرصت به «دیگری» برای امضای پیمان صلح، از جمله از سال ۲۰۰۵ تا کنون شکیبائی کردیم. شاید یادآوری این نکته به جهانیان مفید باشد که خلع ید از ما، تبعید و انتقال اجباری و ستمی که تحمل می‌کنیم، نزدیک به هفتاد سال طول کشیده است و از زمان تاسیس سازمان ملل متحد، ما تنها موضوعی هستیم که همچنان در برنامه روز قرار داریم. به ما توصیه کردند که با استفاده از روش‌های مسالمت‌آمیز و در چارچوب دیپلماتیک و سیاسی، پشتیبانی جامعه بین‌المللی را برای پایان دادن به اشغال کسب خواهیم کرد. با وجود این، همچون سال ۱۹۹۹ در پایان دورهء انتقالی، جامعه بین‌المللی موفق نشد حتی یک تصمیم معنی دار بگیرد و یا اقدام مشخصی برای اجرای حقوق بین‌الملل و مصوبه‌های سازمان ملل به عمل آورد و به مصونیت اسرائیل از مجازات برای مثال از طریق بایکوت، عدم سرمایه‌گذاری و مجازات پایان داده، و از همان روش‌هائی الهام بگیرد که جهان را از شر رژیم آپارتاید خلاص کرد.
در فقدان مداخله بین‌المللی برای پایان دادن به اشغال و در نبود اقدام جدی از سوی دولت‌ها برای پایان دادن به معافیت اسرائیل از مجازات و در فقدان  چشم‌انداز حفاظت بین‌‌المللی برای خلق فلسطین تحت اشغال، و در حالی که مستعمره سازی‌ها و پیامدهای گوناگون آن نظیر حملات خشونت بار کولون‌های اسرائیلی شدت یافته، از ما می‌خواهند چه کنیم؟ دست روی دست بگذاریم تا خانواده فلسطینی دیگری را به آتش بکشند، تا جوان فلسطینی دیگری را بکشند، تا یک شهرک دیگر ساخته شود، تا خانه فلسطینی دیگری را ویران کنند، تا کودک فلسطینی دیگری را دستگیر کنند، تا کولون‌ها دست به حملهء جدیدی بزنند، تا یک تجاوز دیگر علیه خلق ما در غزه صورت گیرد؟ همه جهان می‌دانند که بیت المقدس مشعلی است که می‌تواند الهام بخش صلح باشد یا جنگ را شعله ور کند. پس ، در شرایطی که حملات اسرائیل علیه خلق فلسطین در این شهر و اماکن مقدس مسلمانان و مسیحیان از جمله حرم الشریف بی وقفه ادامه دارد، چرا جهان بی تفاوت است؟ عملیات و جنایت‌های اسرائیلی‌ها  نه فقط راه حل دو دولت  را با مرزهای ۱۹۶۷ از بین می برد بلکه به حقوق بین‌المللی  نیز تجاوز می‌کند. با این تهدید روبرو هستیم که این اقدامات کشمکش سیاسی قابل حلی را به یک مناقشهء مذهبی ابدی تغییر دهد که نتیجهء آن بی ثباتی بیشتر در منطقه‌ای ست که بلواهای بی سابقه‌ای را تجربه می‌کند.
هیچ خلقی بر روی زمین، نمی‌پذیرد که با ستم همزیستی کند. انسان ها بنا بر ماهیت شان شیفتهء آزادی اند و برای آزادی مبارزه می‌کنند و در راه آزادی جانفشانی می‌کنند. آزادی خلق فلسطین بسیار به تاخیر افتاده است. در دوران انتفاضهء نخست، حکومت اسرائیل سیاست «خرد کردن استخوان‌ها، برای درهم شکستن اراده مردم» را به اجرا در آورد، اما، نسل  بعد از نسل، خلق فلسطین نشان داده که ارادهء او شکست ناپذیرست و نباید آن را امتحان کرد. 
این نسل تازه فلسطینی‌ها منتظر گفتارهای مصالحه برای تجسم وحدت ملی  که حزب‌های سیاسی در تامین آن شکسنت خورده‌اند، نشده و پا را فرا تر از تفرقه‌های سیاسی و تجزیهء جغرافیائی گذاشته است. این نسل برای اجرای حقوق، و حتی وظیفهء خود برای مقاومت در برابر اشغال منتظر دستور کار نشده است. این نسل، این کار را بدون اسلحه انجام می‌دهد در حالی که با یکی از بزرگترین قدرت های نظامی در جهان روبروست. و باوجود این، ما مطمئن هستیم که  سرانجام، آزادی و کرامت چیره شده و ما پیروز خواهیم شد. پرچم فلسطین که با غرور در سازمان ملل برافراشته‌ایم، روزی به نشانهء استقلال ما، بر فراز دیوارهای شهر قدیمی بیت‌المقدس به اهتزاز در خواهد آمد.
چهل سال پیش، برای کسب استقلال به مبارزهء فلسطین پیوستم و برای نخستین بار در ۱۵ سالگی به زندان افتادم. این‌ها، مرا از پشتیبانی از صلحی متکی بر حقوق بین‌المللی و قطع نامه‌های سازمان ملل متحد بازنداشته است. اما، شاهد بودم که اسرائیل به طور منظم، و هر سال بیش از پیش، این چشم انداز را نابود می‌کند. من بیست سال از زندگی خود را در سیاهچال‌های اسرائیل گذرانده‌ام و از جمله سیزده سال گذشته را و این سال‌ها اعتقاد مرا به  این حقیقت تغییرناپذیر ​مستحکم‌تر کرده است: آخرین روز اشغال، مترادف با نخستین روز صلح خواهد بود. آن که خواهان صلح است|، باید عمل کند، برای شتاب دادن به صلح، اکنون باید دست به عمل زد.

http://www.theguardian.com/commentisfree/2015/oct/11/israel-occupation-palestinian-territory-peace-diplomacy

فیلم مستند سراب دولت فلسطین 2015

جهادیسم شورشی ست نسلی و نیهیلیستی

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ
اولیویه روآ،  استاد انستیتوی دانشگاهی اروپا در فلورانس، ایتالیا؛ پژوهشگر مسائل اسلامی
لوموند، ۱۴ نوامبر ۲۰۱۵
ترجمه بهروز عارفی

فرانسه در جنگ است! شاید.اما، علیه کی و بر ضد چی؟ داعش سوری ها را به فرانسه نمی فرستد  تا با ارتکاب سوءقصد مانع از بمباران آن ها شود.

داعش از ذخیره جوانان فرانسوی تندرو شده استفاده می کند که مستقل از رویدادها و چشم انداز خاورمیانه، پیشاپیش به صفوف مخالف پیوسته اند و در جستجوی آرمانی، برچسبی یا روایت بزرگی هستند تا امضای خونین شورش شخصی شان را بر آن بگذارند. نابودی داعش در این شورش تغییری ایجاد نخواهد کرد.
پیوستن این جوانان به داعش فرصت طلبانه است: آنان، دیروز با القاعده بودند، پریروز (۱۹۹۵)، به دستورات «گروه  اسلامی مسلح، الجزایر» گردن می نهادند، یا از بوسنی تا چچن و افغانستان به کوچ جهادی انفرادی مشغول بودند (مثل باند تبهکار روبه)(۱). و فردا، زیر عَلَم دیگری خواهند جنگید، مگر این که مرگ به هنگام عمل یا سن بالا یا سرخوردگی زیر پای شان را خالی کند، همان سرنوشتی  که اولتراچپ ها در سال های دهه ۱۹۷۰  دچارش شدند.
 نسل سوم، چهارم، یا نمیدانم چندم جهادیست ها وجود ندارد. از سال ۱۹۹۶، با پدیده ای بسیار با ثبات روبرو هستیم: رادیکالیزاسیون (تندروشدن) دو دسته از جوانان فرانسوی، یعنی «نسل دوم» مسلمانان و تازه مسلمانان دارای «اصل» فرانسوی.
لذا مسئله اصلی برای فرانسه، خلافت واقع در بیابان سوریه نیست که دیر یا زود مثل کابوسِ سراب دیرین، از هم خواهد پاشید. مسئله، شورش این جوانان است. و پرسش واقعی، آگاهی به این نکته است که این جوانان نماینده چه هستند، آیا پیشگامان جنگ آتی هستند یا بر عکس پس مانده های قار و قور تاریخ؟.
چند هزار از چند میلیون
امروز، دو قرائت بر صحنه غالب بوده و بحث های تلویزیونی یا ستون های اظهار نظر روزنامه ها را پر کرده است: لب کلام این ست: توضیح فرهنگی و توضیح جهان سومی. نخستین نظر، بر روی جنگ تکراری و عذاب آور بین تمدن ها انگشت می گذارد. یعنی شورش جوانان مسلمان بیانگر این نکته است که اسلام تا چه حد غیرقابل جذب است، دست کم تا زمانی که فراخوان به جهاد با یک رفرم الهیاتی از قرآن حذف نشود.
دومی، با اصرار مسئله ستم های پسا استعماری را پیش می کشد و هویت یابی جوانان به آرمان فلسطین، مخالفت آن ها با مداخله غرب در خاورمیانه و طرد آنان از جامعه نژادپرست و اسلام ستیز فرانسه را طرح می کند؛ خلاصه، داستان تکراری قدیمی: تا زمانی که مناقشه اسرائیل-فلسطین حل نشده، ما با شورش مواجه خواهیم بود.
اما هر دو استدلال اشکالی جدی دارند: اگر دلیل رادیکالیزاسیون (تندروشدن) ساختاری بود، چرا فقط قشر کوچک و بسیار محدودی از جمعیت موسوم به مسلمان فرانسه را دربر می گیرد؟ چند هزار از چند میلیون.
جوانان تندرو شناسائی شده اند. همه تروریست هائی که دست به عمل زده اند، در فهرست مشهور امنیتی «اS» ثبت شده بودند. من در این جا وارد مسئله پیشگیری نمی شوم. فقط بسیار ساده بگوئیم که اطلاعات وجود دارد و در دسترس است. پس بهتر است ببینیم که این ها چه کسانی اند و کوشش کنیم به جمعبندی مشخصی برسیم.
اسلامی شدن تندروی
​​
تقریبا همه جهادیست های فرانسوی به دو دسته ی بسیار مشخص تعلق دارند: آن ها یا از «نسل دوم» هستند و در فرانسه بدنیا آمده یا این که در کودکی به این کشور آمده اند، و یا فرانسوی های مسلمان شده هستند ( که با گذشت زمان بر تعدادشان افزوده می شود، اما در سال ۱۹۹۰ هم ۲۵ درصد تندروها را تشکیل می دادند)، به این معنی که در بین تندروها، تقریبا خبری از «نسل اول» نیست، (حتی  نسل اول مهاجرین جدید)  و به ویژه «نسل سوم» وجود ندارد.
زیرا دسته سوم وجود دارد و بر شمارِ آنان افزوده می شود: مهاجران مراکشی سال های دهه ۱۹۷۰، پدربزرگ هستند و در میان تروریست ها از نوه های آنان نمی بینیم. چرا تازه مسلمان شده ها که هرگز از نژادپرستی رنج نبرده اند، ناگهان می خواهند به خاطر تحقیری که بر مسلمانان وارد شده، انتقام بگیرند؟ به ویژه که مسلمان شده ها از نواحی روستائی فرانسه می آیند، مثل ماکسیم اوشار [جلاد  داعش که در مقابل دوربین سر گروگانی را برید.م] و دلیلی ندارند که با یک جماعت مسلمان هویت یابند، جماعتی که از نظر ان ها فقط «موجودیت مجازی» دارد. خلاصه، این «شورش اسلام» یا «مسلمانان» نیست، بلکه مسئله شخصی  دو دسته از جوانان است، اکثریت آن ها مهاجر تبارند ولی افراد  دارای «اصل فرانسوی» نیز در بین شان وجود دارد. این، رادیکالیزاسیون (تندرو شدن) اسلام نیست بلکه اسلامی شدن تندروی است.
چه وجه مشترکی بین «نسل دوم» و تازه مسلمان ها وجود دارد؟ ابتدا، با یک شورش نسلی روبرو هستیم: هر دو گروه از  پدر و مادر خود می بُرند، یا درست تر بگوئیم، با آن چه پدر و مادرشان از منظر فرهنگی نمایندگی می کنند، می برند. «نسل دومی» ها به هیچ رو اسلام پدر و مادرشان را قبول ندارند، آن ها هرگز سنتی را  که علیه غرب زدگی شورش می کند، نمایندگی نمی کنند. آن ها خود غرب زده شده اند. بهتر از پدر و مادرشان فرانسه حرف می زنند. همه آن ها در فرهنگ «جوانان» نسل خود سهیم بوده اند، الکل نوشیده اند، حشیش کشیده اند، در دیسکوتک ها دختربازی کرده اند. بخش قابل ملاحظه ای از آنان به زندان افتاده اند. و روزی، ناگهان به اسلام «بازگشته اند» و در این میان، اسلام سلفی را  برگزیده اند. یعنی اسلامی که مفهوم فرهنگ را رد  می کند، اسلام «میزان» که به آن ها اجازه می دهد به تنهائی خود را بسازند. زیرا آن ها نه فرهنگ پدر و مادرشان را قبول دارند و نه فرهنگ «غربی» را که نماد نفرت از خود آن ها شده است.
کلید شورش، پیش از همه، عدم انتقال دینی است که از نظر فرهنگی  جاباز کرده باشد. این مسئله نه به «نسل اول» حامل اسلام فرهنگی کشورهای منشاء که نتوانستند آن را منتقل کنند، ربطی دارد و نه به «نسل سوم» که با پدر و مادرشان به زبان فرانسه صحبت می کنند و به یمن وجود آنان، با شکل بیانی اسلام در جامعه فرانسه آشنا می شوند: حتی اگر این مسئله مناقشه برانگیز هم باشد، باز هم باید ان را گفت. دلیل این که تعداد ترک ها در جنبش های تندرو کمتر از اهالی مغرب است، بدون تردید این است که برای ترک ها پدیده انتقال صورت گرفته است. زیرا دولت ترکیه با اعزام معلم و امام جماعت انتقال را به عهده گرفت (که البته مشکل دیگری ایجاد می کند، اما از پیوستن به سلفیسم و خشونت جلوگیری کرده است).
جوانان جدا از جامعه
اما، جوانان مسلمان شده بنا بر تعریف، به مذهب «ناب» دلبستگی می یابند و در پی مصالحه فرهنگی نیستند (به نسل پیشین که به صوفی گری می گرویدند، هیچ ربطی ندارند)؛ در این جا، آن ها با قبول «اسلام گسیختگی»، جدائی نسل ها، جدائی فرهنگی و سرانجام گسیختگی سیاسی، به نسل دوم می پیوندند. سلفیسم فقط مسئله منبر و محراب همراه با سرمایه مالی عربستان سعودی نیست، بلکه محصولی است که با این جوانان جدا از جامعه سازگاری دارد.
از این رو، پدران و مادران  مسلمان فرانسویان تندرو، شورش فرزندان خود را درک نمی کنند و این مهم ترین تفاوت آن ها با جوانان فلسطینی است. این پدران و مادران، بیش از پیش، مثل والدین تازه مسلمان شده ها تلاش می کنند از تندرو شدن فرزندان شان جلوگیری کنند: آن ها به پلیس خبر می دهند، برای برگرداندن فرزندان شان به ترکیه می روند. آن ها به درستی می ترسند که فرزندان بزرگ تر  جوان تر ها را به دنبال خود بکشند. خلاصه، جهادیست ها، بدون این که نماد رادیکالیزاسیون جمعیت مسلمان باشند،  شکاف مربوط به نسل ها یعنی  خانواده را تشدید می کنند.
جهادیست ها که از خانواده هایشان بریده اند، در حاشیه جماعت مسلمان نیز قرار دارند: گذشته ی آن ها تقریبا هرگز با دیانت و اعمال مذهبی همراه نبوده بلکه قضیه برعکس است. مقاله های روزنامه نگاران به طور حیرت آوری به هم شبیه است: پس از هر سوءقصد، آن ها به کنکاش در میان اطرافیان قاتل می پردازند و همیشه با  «شگفتی» روبرو می شوند: «ما درک نمی کنیم، پسر مهربانی بود (با یک تفاوت: "بزهکار کوچکی بود")، اهل نماز نبود، مشروب می نوشید، حشیش می کشید، دور و بر دخترها پرسه می زد... آره، درست است، از چند ماه پیش، یک دفعه به طور عجیبی تغییر کرده بود، ریش گذاشته بود، و سرِ ما را با حرف های مذهبی می برد.» در مورد دختران، به انبوه مقاله ها در مورد حسنا ایت بوالحسن، «میس جهاد سبک سر» نگاه کنید.
در این جا بیهوده است که صحبت از «تقیه»  یا کتمان پیش آید، جوان ها پس از  «تولد دوباره»، خود را پنهان نمی کنند و ایمان جدیدشان را در صفحه فیس بوک به نمایش می گذارند. آن وقت است که  قدرقدرتی خود، اراده انتقام جوئی از سرخوردگی فروخورده، مستی از قدرت جدید ناشی از اراده کشتن و فریبندگی شان از مرگ خودشان  را به نمایش می گذارند. خشونتی که آنان پیروی می کنند، خشونتی مدرن است، آن ها به سبک قاتلان کشتارهای جمعی در آمریکای لاتین یا برِویک در نروژ عمل می کنند، خونسردانه و با آرامش. در این جا، نیهیلیسم و غرور عمیقا با هم در آمیخته است.
ریشه این فردگرائی بی اختیار را باید در انزوای آن ها نسبت به جماعت های مسلمان دید. در میان آن ها، کمتر کسی به مسجد می رفت. امام های احتمالی آن ها اغلب خودخوانده هستند. رادیکالیزاسیون (تندروشدن) آنان حول قهرمانی تخیلی صورت می گیرد: هیچ کدام از آن ها نه در جامعه مدنی جذب می شوند و نه برای آن اهمیتی قائلند. اگر از برده جنسی بهره مند می شوند، یا از زنان در روی اینترنت عضوگیری می کنند تا به همسری برای شهیدان آینده درآیند، به این خاطرست که آن ها با جامعه های مسلمانی که ادعای دفاع شان را دارند، هیچ همگونی اجتماعی ندارند. آن ها ببیش  از آن که اتوپیست (خیال پرداز) باشند، نیهیلیست(پوچ گرا) اند.
بی علاقگی به الهیات
اگر برخی از آن ها از نهادهای تبلیغ (جامعه وعظ بنیادگرای اسلامی) گذشته اند، هیچکدام ارتباطی با اخوان المسلمین (اتحادیه سازمان های اسلامی فرانسه) نداشتند و هیچکدام در جنبش های سیاسی از جمله جنبش های هوادار فلسطین فعالیت نکرده اند. هیچکدام تجربه ی «فرقه ای و جماعتی» نداشته اند: مثل خدمت برای پذیرائی در افطار ماه رمضان، موعظه در مسجدها، تبلیغ خانه به خانه در خیابان ها. هیچکدام آموزش جدی مذهبی نداشته اند. هیچ کدام علاقه خاصی به الهیات ندارند ، حتی نسبت به ماهیت جهاد و داعش  بی تفاوت اند.
آن ها حول گروه کوچکی از «رفیقان» که در محل مشخصی (نظیر محله، زندان، باشگاه ورزشی) با هم آشنا شده اند، تندروتر می شوند. آن ها «خانواده» جدیدی مبنی بر اخوت می سازند. چارچوب کلی با اهمیتی وجود دارد که کسی آن را بررسی نکرده است: برادری اغلب بیولوژیکی است. مرتبا یک جفت «برادر» می بینید که دست به عمل می زنند (برادران کاواشی و عبدالسلام، عبدالحمید ابااعود که برادر کوچک ترش را «می رباید»، برادران کِلَن که دوتائی به اسلام گرویدند، البته برادران تسارنائف عاملان سوءققصد بوستن در آوریل 2013 را نباید فراموش کرد. از قرار، تندرو کردن برادر و خواهر وسیله ای بود برای یادآوری ابعاد نسلیوار این پدیده و گسیختگی با پدر و مادر.
این هسته ها امکان می دهد که بین اعضا پیوندی عاطفی بسته شود: اغلب، با خواهر افرادِ «هم رزم» ازدواج می کنند. هسته های جهادی شباهتی به هسته های جنبش های تندرو مارکسیست یا ناسیونالیست ندارند (نظیر جبهه آزادی بخش ملی الجزایر، جمهوری خواهان ایرلند یا ETA- باسک) این هسته ها که بر پایه پیوند خصوصی ساخته می شوند، سخت در مقابل نفوذ خارجی مقاومت می کنند.
لذا، تروریست ها بیان کننده رادیکالیزاسیون اهالی مسلمان نیستند، بلکه شورشی مربوط به نسل ها را بازتاب می دهند که دسته مشخصی از جوانان را دربر می گیرد.
چرا اسلام؟ مسئله برای نسل دوم روشن است: آن ها هویتی را می پذیرند که به دیده ی آنان، پدر و مادران شان خدشه دار کرده اند. نیروئی که آن ها برای گرویدن دوباره ی پدران و مادران شان (بیهوده) مصرف می کنند،  چشمگیر است، اما نشان می دهد که تا چه حد، در عالَمِ دیگری به سر می برند (همه والدین از این گفتگوها روایتی دارند). آنچه به فرانسوی های مسلمان شده مربوط می شود،  این است که آن ها اسلام را به این دلیل انتخاب می کنند، که در بازار شورش تندروانه چیز دیگری وجود ندارد. پیوستن به داعش، ایجاد ترور را با قاطعیت تضمین می کند.

****   
Le djihadisme est une révolte générationnelle et nihiliste, par Olivier Roy ; Le Monde 24/11/2015

توصیح مترجم:
1 –باند روبه Roubaix، وابسته به القاعده در سال 1996 ابتدا در شمال فرانسه به راهزنی مسلحانه و قتل دست می زدند . آنانن در سال های 1994 و 95 درنبردهای بوسنی در کنار مسلمانان شرکت کردند و عبدالقادر مختاری الجزایری آن ها را آموزش داد. در باگشت قصد داشتند برای تامین مالی «جهاد» به تبهکاری و بانک زنی پرداختند و در مارس 1996 از سوی پلیس شناسائی و دستگیر یا در نبرد با پلیس کشته شدند.

"با آپارتاید اسرائیل نباید رقصید!" نویسنده: ترجمه برای اندیشه و پیکار جمعه ، ۲۹ آبان ۱۳۹۴؛ ۲۰ نوامبر ۲۰۱۵

"با آپارتاید اسرائیل نباید رقصید!"

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ
Raghs-ba-apartheid.jpg[قابل توجه کسانی که برای آقای مخملباف کف زدند]

اپرای پاریس از گروه رقص اسرائیلی "باتشوا" دعوت کرده تا در "اپرا گارنی"، دراوایل ژانویه ۲۰۱۶، به اجرای برنامه بپردازد. به‌رغم اینکه این گروه در هر کشوری که برنامه اجرا کرده، آن را به عنوان یک وسیله تبلیغاتی شناخته‌اند که هدفش تبلیغ آپارتاید اسرائیلی ست و توجیه جنایاتی که در مناطق اشغالی مرتکب می‌شود.


در آمریکا، انگلستان، اسکاتلند، استرالیا، چین و غیره فعالین حقوق بشر نشان داده‌اند که گروه رقص "باتشوا" را دولت اسرائیل تامین مالی و پشتیبانی می‌کند و این گروه کاملا از نقشی که به‌عهده دارد آگاه است. حامیان مالی آن‌ها، شرکت‌های اسلحه سازی اسرائیلی "استرونیکس، ای.د.ب جهانی و همچنین ک.ک.ل (صندوق ملی یهود) هستند که هم وغم‌شان مصادره زمین‌های فلسطینی‌ها ست.
 این پوستری ست که در کشورهای مختلف هنگام ورود به آن‌ها نشان داده‌اند. 
 مبارزين ضد اشغال و شهرک سازی‌های اسرائیل و همچنین یهودیان مخالف در داخل اسرائیل به همه کسانی که می‌کوشند بگویند "سیاست و هنر را با هم قاطی نکنیم" نشان داده‌اند که ما نه با یک رویداد هنری معمولی، بلکه با مانور استراتژیک دولت اسرائیل برای بزک چهره‌اش مواجه‌ایم.  
رهبران اسرائیل از بدنامی خود در افکار عمومی جهانی آگاه هستند. آن‌ها بودجه هنگفتی برای یک کارزار جهانی تحت عنوان "براند اسرائیل" (ترویج مارک تجاری اسرائیل) اختصاص داده‌اند. 
صورت حساب مخارج این هنرمندان که وزارت امور خارجه اسرائیل (زیر نظر مستقیم شخص بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل) در اختیارشان گذاشته علنی ست: 
"به هنرمند اطلاع داده می‌شود که اگر بخواهد در این برنامه شرکت کند با هدف ترویج و ارتقای منافع سیاسی دولت اسرائیل است و ارائه یک چهره مثبت از این دولت. همچنین قابل درک است که ارائه دهندگان این خدمات مامور یا نماینده وزارت خارجه نیستند."     
علاوه بر این، آریی میکل، مسؤول اداره امور فرهنگی همان وزارتخانه به نیویورک تایمز می‌گوید: "بله، ما رمان نویس‌ها و دیگر نویسندگان معروف گروهای تئاتر را برای نمایشگاه‌ها سازماندهی می‌کنیم تا یک چهره جذاب‌تر از اسرائیل نشان دهیم و تصویر جنگ طلبانه تاریخی‌اش را پاک کنیم".   
 وزیرامور خارجه اسرائیل گروه "باتشاوا" را "بهترین سفیر فرهنگی اسرائیل" نامیده است. 
روشنفکران و هنرمندان بسیاری از کشورها، از کارزار "نباید با آپارتاید اسرائیل رقصید" حمایت کرده‌اند. هر جا که این گروه رفته تظاهرات متعددی بر پا شده با این شعار که "رقص بر گور کودکان فلسطینی را خاتمه دهید". 
 اما یادآوری کنیم که فرهنگ خود فلسطین مورد طرد و انکار است و هنرمندان فلسطینی از رقصنده، موسیقیدان، نقاش، مجسمه‌ساز، عکاس، طراح و غیره امکانی برای عبور و مرور آزاد برای نمایش هنر خویش ندارند تا شناخته و مشهور شوند، تازه اگر زندانی یا کشته نشده باشند.   
کافی ست برای نمونه به رقصنده جوان "لینا خطاب" اشاره کنیم که در سن 17 سالگی در زندان اسرائیل به سر می‌برد.
در همه اماکن نمایش عملیات انکار آپارتاید با شکست سختی روبرو شده و گروه اسرائیلی به اجبار برنامه های خود را در کشورهای مختلف کوتاه نموده است...

ترجمه برای اندیشه و پیکار

رژيمی غرق فساد و تباهی!!و دخالت ويرانگر نظامی در سوريه


اخلاق ماکیاولی و سیاست مروانی
آیا تزویر و نادرستی، کوتاه‌ترین راه نیل به پیروزی است؟ 
 
 

در دهه پُر ابتلای ۶۰؛ شماری از بازجویان و شکنجه‌گران(نه تمامی آنها)، ابایی نداشتند به زندانیان سیاسی علاوه بر شلاق، اتهامات اخلاقی هم بزنند. آنچه این پلیدی را برای آنان توجیه و شرعیزه می‌کرد، قول این واعظ و آن منبری، پیرامون باب «مباهته» بود که از آن تهمت و افترا زدن به مخالفین و منتقدین برداشت می‌کردند. باب مباهته در فقه تکلیف مدار موجود - فقه منجمد و ایستایی که هر جفا و جنایتی با توسل به آن توجیه می‌شود و خودش نیز در «بند» است - ذیل عنوان‌های غیبت و سّب مؤمن مورد بحث قرار گرفته‌است. 
گفته می‌شد پیامبر در مقابل «اهل بدعت»؛ دستور داده نه تنها باید از آنها برائت بجویید و دوری کنید، بلکه لازم است به آنان تهمت هم بزنید.(باهِتوهُم)
...
مباهته مصدر باب مفاعله از ماده «بهت» است. این واژه در کتب لغت با تلفظ مختلف، در دو معنای تحیر و دروغ بستن معنا شده‌است. بُهْت به ضم باء و سکونِ هاء؛ به معنای دروغ بستن، و بَهْت به فتح باء و سکونِ هاء، به معنای تحیر و شگفتی است.
«باهتوهم» به معنی «مبهوت ساختن» است. یعنی در برابر مخالفین دلیل محکم و قاطع ارائه کنید.(کلمه را با کلمه پاسخ دهید) و با استدلال آنان را مبهوت کنید. 
منابع اصیل لغت عرب نیز؛ همین معنا را برای این ریشه ذکر کرده‌اند.
جوهری در الصحاح (تاج اللغه و صحاح العربیه)؛ فیّومی در المصباح المنیر، زمخشری در اساس البلاغه،ابن فارس در معجم مقاییس اللغه و...
...
امثال فیض کاشانی(در وافی)، ملا صالح مازندرانی(در شرح اصول کافی)، محمد باقر مجلسی(در بحارالانوار) و حتی مرتضی مطهری (در ص ۱۰۳ سیری در سیره نبوی)...؛ باهِتوهُم را مبهوت‌کردن و دلیل و برهان آوردن معنا کرده‌اند. همچنین، کسانی چون شهید ثانی و محقق اردبیلی تصریح گفته بودند «در نقد و اعتراض مخالفین، نباید ذره‌ای از حقیقت منحرف شده و مرتکب دروغ گردید»، اما شلاق‌بدستان خر خودشان را سوار می‌شدند.
چرا؟ چون آب از سرچشمه گل‌آلود بود؛ و تهمت زدن به مخالف(به اهل بدعت) را، شماری از فقها باور داشتند و بازجویان آن دوره نیز غالباً مقلد بودند و به تکلیف عمل می‌کردند.
...
اگر کسانی خط می‌دادند که هر اتهامی را می‌توان به مخالف خویش(به اهل بدعت) نسبت داد؛ تعجبی نداشت و اینگونه بود که روشنفکرانی چون عبدالحسین زرین‌کوب و هوشنگ گلشیری و شاهرخ مسکوب و بسیاری دیگر، وابسته به بیگانگان و خائن به کشور معرفی شدند، برنامه‌های تلویزیونی همچون «هویت» پا گرفت و «اعترافات» سعیدی سیرجانی، عزت الله سحابی، غلامحسین میرزاصالح و...که در زندان زیر فشار و آزار ضبط شده بود پخش، و تحلیل‌های مورد نظر قاتلین زندانیان سیاسی لابلای آن گنجانده ‌شد و... بعد هم نوبت قتلهای زنجیره‌ای رسید...
 
اینجا و آنجا گفته می‌شد که «هر اتهامی را می‌توان به مخالف خویش(به اهل بدعت) نسبت داد.» هر اتهامی، حتی زنا... 
صد رحمت به مروان بن حکم. 
مروان بن حکم؛ سال ۶۴ هجری به عنوان چهارمین حاکم اموی قدرت را در دست گرفت و سیاست تهمت زدن و دشنام دادن به علی بن ابیطالب و یارانش را در دستور کار خود قرار داد.
وقتی عثمان ترور شد مروان از زبانش در رفت که در میان مردم، نسبت به عثمان، هیچ کسی مدافع‌تر از علی نبود. پرسیدند: پس برای چی به او اینهمه تهمت می‌زنی؟
جواب داد: موضوع این است که «کار برای ما راست و بسامان نمی‌شود جز به این وسیله» 
لا یستقیم لنا الامر الا بذلک (الغدیر، جلد دهم، ص ۲۶۴)
...
حالا هم ازمابهتران معتقدند تهمت زدن کار نیکویی است چون اصل کاری؛ حکومت، مناسبات و تشکیلات است که باید حفظ ‌شود. پس می‌توان و باید مخالف را با برچسب زدن و تهمت(هر اتهامی) از میدان به در بُرد.
...
این نحوه برخورد با جریان‌های فکری رقیب یا مخالف که اینک به «نقشه راهِ» استبدادِ غالب و مغلوب بدل شده؛ امری نوظهور نبوده و مسبوق به سابقه است.
از پیش از صفویه تا همین الآن کسانی که بر ذهنیت عاطفی و مذهبی مردم ستمدیده ایران سوار بودند؛ بر طبل خودی و غیرخودی کوبیده‌ و بذر کینه و خشونت پاشیده‌اند.
نظرات امثال شیخ یوسف بحرانی صاحب «حدائق»، محمد حسن نجفی صاحب «جواهر الکلام» و شیخ مرتضی انصاری صاحب «مکاسب» و نوادگان عقیدتی آنها (در مورد مرزبندی بین شیعه و سنی) تأمل‌برانگیز است.
در مورد سه کتاب فوق(که برای تدوین آن زحمات بسیار کشیده شده و ظرافت‌های بسیار هم دارد)؛ کمی توضیح می‌دهم. با این یادآوری که حاصل تلاش نویسندگان آن را نباید فقط با نظرگاه‌شان در موضوع مباهته (با مسامحه =جواز تهمت به مخالفین و منتقدین) سنجید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
‌زنازادگی مخالفین از بدیهیات است!
شیخ یوسف بحرانی؛ متولد «بحرین» است. وی حدود ۳۰۰ سال پیش به شیراز کوچ کرد و ۱۴ سال را در آن شهر گذراند. هشت سال هم در فسا بود و آنجا کتاب حدائق را که یک دوره فقه شیعه و حدود ۲۵ جلد ‌است، نگاشت. (الحدائق الناضره فی احکام العتره الطاهره)
حدائق در حوزه اصول فقهی مرجع محسوب شده و کاربردی مشابه مباحث «امام شافعی» و کتاب «الرساله» وی در اصول فقه دارد.
...
صاحب «حدائق» در کتاب خویش بحثی دارد با عنوان: «فی هجاء المؤمن و الغیبه و حکم غیبه المخالفین‌» (در هجو و غیبت مؤمنین و حکم غیبت مخالفین)
...
توجه داشته باشیم که در گفتمان فقهایی چون شیخ یوسف بحرانی؛ واژه‌‌های مخالف؛ هجو، مومن و غیبت معانی خاصی دارد.
  • «مخالفین» یعنی طیف وسیعی که شیعه دوازده امامی نیستند.
  • «هجو» یعنی بیان معایب مخالفین توسط مومنین در شعر و غیر شعر.
  • «مؤمن» یعنی شیعه دوازده امامی، و - 
  • «غیبت» یعنی بیان هر چیزی که باعث ناراحتی و خشم مخالفین بشود.
صاحب «حدائق»، هجو و غیبت و لعن مخالفین (غیر شیعه دوازده امامی) را مطلقاً مجاز اعلام می‌کند و هیچ فرقی بین کسی که به خدا و رسول او کفر می‌ورزد با کسی که امامان را منکر است قائل نیست. از دیدگاه وی - که با نطرات امثال محقق اردبیلی(احمد بن محمد اردبیلی نجفی) و کاشف الغطا(جعفر بن خضر مالکی) خوانایی ندارد - زنازادگی مخالفین از بدیهیات است و گرفتن مال و کشتن آنان جایز می‌باشد. 
البته به شرط این که امنیت جانی خود شیعیان به خطر نیفتد. صاحب حدائق معتقد است که مخالفین شیعه بالکل کافر هستند...
انک قد عرفت ان المخالف کافر،... 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غیر شیعه دوازده امامی از سگ هم نجس تر است!
محمد حسن نجفی از فقهای شیعه و صاحب کتاب «جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام» است. فقه جواهری بیشتر به کتاب فوق اشاره دارد و آیت‌الله خمینی هم به آن عنایت خاص داشته‌است. به‌ نوشته آقابزرگ‌ طهرانی‌؛ نسخه اصلی‌ جواهرالکلام‌ که‌ مؤلف‌ آن‌ را تصحیح‌ کرده‌، شامل‌ ۴۴ مجلد بوده‌‌است‌.
صاحب جواهر با اشاره به حرمت مومن (شیعه دوازده امامی) می‌افزاید در صورتی که کسی در کتابی و دیوان شعری، مؤمنی را هجو کرد، محو آن و انکار آن هجو، بر مسلمانان واجب کفایی است.
وی گرچه در کتاب الحدود خود، گفته‌است «بدگویی نسبت به اهل بدعت به معنای آن نیست که نسبت‌های ناروا به آنها داده شود و به آنچه که انجام نداده‌اند متّهم شوند» اما نظرش بر این بود که شیعه فاسق به مراتب بهتر از مؤمن مسیحی یا یهودی و یا مشرکِ درستکار است و هیچ اختلافی بین علمای شیعه در جواز بدگویی، دشنام دادن، لعن و شماتت مشرکین وجود ندارد:
لا خلاف فی جواز هجوهم و سبهم و لعنهم و شتمهم
فرقی هم نیست که مشرک با مسلمان در حال جنگ باشد یا جنگی هم در کار نباشد.
بی‌اختیار بیاد زندان شاه افتادم که یکی از زندانیان [که بعد از انقلاب در وزارت خارجه به مقامات عالی رسید]؛ فرمود ناهیدی شکنجه‌گر ساواک [که توسط فدائیان ترور شده بود] چون نماز می‌خواند [و شیعه بود] پاک است اما شکرالله پاکنژاد [که آنهمه شکنجه اش کرده بودند]، نجس.
...
برگردیم به نظرات صاحب جواهر 
غیر شیعه دوازده امامی از نظر فقهی به مشرکین ملحق است و بدگویی و ناسزا به مخالفینِِ منکرِ حتی یکی از ائمه؛ جایز می‌باشد... هم در مورد اعمالی که مرتکب شده‌اند و هم در مورد آن‌چه مرتکب نشده‌اند. تهمت زدن به آنان جایز است و این کار از ضروریّات و قطعیّات محسوب می‌شود. شرّ آنها از مسیحیان بیشتر و از سگ هم نجس‌ترند. 
یمکن دعوی کون ذلک من الضروریات، فضلاً عن القطعیات...و اشر من النصارا و انجس من کلاب...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مخالف حرمت ندارد و هجو و لعن او جایز است
شیخ مرتضی انصاری هم فقیه و مرجع شیعیان بود. وی بیش از دو قرن پیش؛ کتاب مکاسب را که در خصوص مسائل کسب و تجارت است نوشت.
صاحب مکاسب؛ با اشاره به حرمت هجو «مؤمن» می‌افزاید هجو و لعن مخالف جایز است و اصولاً مخالف حرمت ندارد و بهتان زدن به غیرشیعه بی‌اشکال است
بعدها هم؛ کسانیکه در حوزه‌های علمیه جواهر و مکاسب تدریس کردند (به جز آیت‌الله منتظری) این برداشت‌های سخیف را نقد نکردند. برای مثال آیت‌الله سید ابوالقاسم خویی همین دیدگاه را داشت و معتقد بود هجو، لعن، برائت، دشنام بسیار و تهمت بر مخالفین جایز است.
از نظر ایشان خداوند پلیدتر از سگ خلق نکرده‌است و ناصب اهل بیت، از سگ پست‌تر و نجس‌تر است.
الناصب لنا أهل البیت شر من الیهود و النصارى، و أهون من الکلب، و أنه تعالى لم یخلق خلقا أنجس من الکلب، و أن الناصب لنا أهل البیت لأنجس منه.
گاه «مصلحـت» اقتضـا می‌کند که به آنها «تهمـت» زده شـود و بـرای مفتضـح شدن‌شان، کارهای زشتی که نکرده‌اند هم، به آنها نسبت داده شود، تا مردم متدیّن عوام، از آنها فاصله بگیرند و تحت تاثیر آنان واقع نشوند.
الخوئی، مصباح الفقاهه، ج۱، ۴۵۸
از دید آیت‌الله گلپایگانی در مواردی؛ دروغ جایز است، چون با دروغ، مصلحت مهم‌تری استیفا می‌شود، و آن مصلحت، «بی آبرو کردن» بدعت گذار در میان مردم است.
آیت‌الله خمینی اگرچه به صاحب حدائق نقد داشت و بارها در باره «برادری مسلمانان اهل مذاهب متفاوت و ضرورت وحدت با آنان» صحبت نمود و در وصیت‌نامه‌اش هم روی آن تأکید کرده‌است، اما غیبت مخالف را جایز می‌شمرد(مگر به دلیل تقیه یا ملاحظه اموری دیگر)
[غیبت به معنی خاص آن در گفتمان فقها = بیان هر آن چیزی که باعث ناراحتی و موجب خشم مخالفین شود]
...
البته ایشان بعد از انقلاب که تضادها یکی بعد از دیگری خود را نشان می‌داد و شعر و شعار قادر نبود از پس آن بطور بنیادی برآید؛ اعتراف نمود: «روحانیت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد، نمی‌تواند درک کند که اجتهاد مصطلح برای اداره جامعه کافی نیست.»(صحیفه نور، ج۲۱، ص۱۰۰) 
 
ازجمله آثار آیت‌الله خمینی؛ کتاب «المكاسب المحرمه» است كه قبلاً در هفت مجلد چاپ شده بود و به ترتیبِ مباحثِ مکاسبِ شیخ مرتضی انصاری، به بحث از معاملات حرام پرداخته‌‌است. 
مجلّد هشتم اثر فوق؛ به نظر من، حکم مهیب قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ است که گرچه در تقدیر بود اما تابستان آن سال قلمی شد و در پی آن عقاب جور در همه زندان‌های کشور بال گشود و آیت‌الله خمینی با گوشه چشمی به داستان غبارآلوده یهودیان بنی قریظه، به نام دین، گرد ستم پاشید و با حکم هولناکش، هزاران سرو جوان به خاک افتاد.
توجه داشته باشیم که حوادث تا مدتها بعد از وقوع نیز؛ خود را آنچنان که بابد نشان نمی‌دهند و چونان «غنچه»ای سربسته‌ می‌مانند. باید زمان بیشتری بگذرد تا آن «غنچه» پُر از خار و پُر از راز، کشف حجاب کند و رُخ بنماید. زمان احکم الحاکمین است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیا تزویر و نادرستی، کوتاه‌ترین راه نیل به پیروزی است؟
آیت‌الله منتظری در کتاب «انتقاد از خود» اشاره دارند که انسان را از آن جهت كه انسان است باید دوست داشت(انسان به ما هو انسان).
در صفحه ۵۳ کتاب فوق نوشته‌ شده:
«یکی از مهم‌ترین اشتباهات ما این بود که حقوق انسان به ما هو انسان را در تحقیقات فقهی مورد عنایت قرار ندادیم... و برخی از بحث‌ها در باره کرامت و حقوق ذاتی بشر را سوغات غرب دانستیم...» 
وی تصریح می‌کند که صاحب جواهر خیلی اصرار دارد که «غیرمؤمن» حرمت ندارد ولی ما می‌گوییم چنین نیست. هجو و سّب انسان؛ «انسانی» که گل سرسبد خلقت است حرام است.
تقریر مکاسب، ص ۱۹-۳۰
آیت‌الله منتظری برای اثبات نظر خود به آیاتی از قران از جمله «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ...» (اسراء، ۷۰) و بخشی از نامه ۵۳ نهج‌البلاغه - (...فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ) -
(مهربانی با مردم را پوشش دل خود قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش، مبادا هرگز همچون حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی، زیرا مردم دو دسته‌اند، دسته ای برادر دینی تو و دسته ی دیگر همانند تو در آفرینش می‌باشند) اشاره می‌کند.
آقای محمد نصر اصفهانی در مقاله «فقه انسانی...» مستندات بیشتری در این مورد آورده‌اند.
...
برگردیم به آغاز بحث:
شماری از بازجویان و شکنجه‌گران در دهه ۶۰، معتقد بودند باید مخالف را با برچسب زدن و تهمت (هر اتهامی) از میدان به در بُرد.
سنت سیئه و سخیفی که در دیدگاه‌های ارتجاعی فقهای مستبد ریشه دارد. آنان نیز چشم دیدن مخالف خود را نداشتند و به اسم مرزبندی، بذر کینه و خشونت پاشیدند.
شگفتا که اضداد آنان نیز؛ هم‌اکنون بر همان بیراهه می‌روند و همان روضه را می‌خوانند!
امثال عمربن عاص و گوبلز باید از گور خویش برخیزند و پیش مرتجعین جدید لُنگ بیاندازند. همانها که برای رسیدن به قدرت، پست‌ترین وسایل را هم توجیه کرده و در تهمت و افترا به مخالفین خویش «اِشِل» زده‌اند!
... 
آیا آنچنان که ماکیاولی؛ بعد از شکنجه و قتل جیرولامی ساووناراولا، گفته‌است؛ تزویر و نادرستی، کوتاه‌ترین راه نیل به «پیروزی» است؟ و آیا کوتاهترین راه؛ همیشه درست‌ترین راه هم هست؟

پانویس
ماکیاولی؛ ماکیاولیست نبود
اگرچه داوری درباره ماکیاول و «اخلاق ماکیاولی»، سهل می‌نماید اما توجه داشته باشیم که ماکیاولی خودش ماکیاولیست نبود.
او گرچه تئوری بدعت‌آمیزی در زمینه دین صورت‌بندی نکرد اما کلیسا زهرآلودترین اتهامات را در باب غیراخلاقی بودن احکام او صادر نمود. دلیل چنین واکنش‌هایی به جمهوری‌گرایی ماکیاولی باز می‌گشت؛ بخصوص که وی کلیسا را نقد می‌کرد. 
...
زمانهِ زیست ماکیاولی بسیار حادثه‌خیز بود. سلطنت خاندان مدیچی فـرو پاشید و جمهـوری فلورانس پا گرفت و وی عضو شورای ده نفره آن شد. اما به زودی جمهوری نوبنیاد ضربه خورد و باز هم خاندان سلطنتی مدیچی سربرآوردند و ماکیاولی هم زندانی و شکنجه و تبعید شد.
به قول «آیزایا برلین» برخلاف کاریکاتور عوامانه «ماکیاولی بی اخلاق»، تمام اندیشه‌های سیاسی وی مبتنی بر یک گزینش قدرتمند اخلاقی است که به منافع جمهوری اولویت اخلاقی می‌دهد.
شهامت ماکیاولی ازجمله در این بود که نیکنامی را فدای بیان واقعیت کرد. وی را نمی‌توان تنها پندگوی فرمانروایان ظالم دانست. خواندن سرفصل مطالب «گفتارها» کافی است تا او را از این شائبه مبرا کنیم.
...
تابلوی ضمیمه «امیل زولا» را نشان می‌دهد که با «جبر جو» و فضایی که ساخته بودند، مردم به اشتباه او را دشمن پنداشته، هو می‌کنند. تابلوی مزبور در موزه امیل زولا واقع در روستای Médan شمال غرب پاریس قرار دارد. اثر هنرمند بلژیکی Henry de Groux است و زیبایی‌های منحصر به فردی دارد.
...
27 décembre 2015
Article en PDF : Enregistrer au format PDF

On connait l’arsenal de lois racistes et répressives votées régulièrement par le parlement israélien. Mais pour ceux qui croiraient encore que la Cour suprême israélienne rétablit ne serait-ce qu’un peu de justice, l’ONG Palestinienne Adalah énumère ici 10 décisions discriminatoires, de nature à renforcer l’apartheid israélien.

2015 : année anti-Droits de l’Homme pour la Cour Suprême israélienne

1. La loi du seuil électoral

En janvier 2015, la Cour Suprême a confirmé la hausse du pourcentage de voix nécessaire pour avoir des députés au parlement, dans le but évident d’éliminer les candidats d’organe palestinienne. Ce qui a contraint les citoyens Palestiniens d’Israël à abandonner leurs droits au multipartisme, comprenant différentes idéologies et plateformes, et à fusionner leur 4 principaux partis politiques en une seule liste électorale, afin d’obtenir des sièges et des représentations à la Knesset.

2. La loi Anti-Boycott

En avril, la Cour Suprême a rejeté une requête contre la loi Anti-Boycott qui autorise les israéliens à poursuivre en justice les individus ou les groupes qui appellent à un boycott économique, culturel ou académique d’Israël ou des colonies israéliennes en Cisjordanie.
La Cour a affirmé que le boycott équivalait à du « terrorisme politique », ignorant le caractère légitime et non-violent de cet acte de liberté d’expression, et de pression sur l’état d’Israel afin qu’il cesse son occupation militaire et ses lois racistes.

3. La Loi sur la Propriété des Absents à Jérusalem-Est

En avril, la Cour Suprême a approuvé la décision du gouvernement d’étendre la Loi de 1950 sur la Propriété des Absents à Jérusalem-Est occupée, autorisant ainsi l’Etat à confisquer les propriétés des citadins Palestiniens qui vivent actuellement en Cisjordanie. Israël a « annexé » Jérusalem-Est à la suite de son occupation de la ville en 1967, et a depuis maintenu une politique visant à séparer géographiquement, socialement et politiquement la ville Sainte du reste de la Cisjordanie occupée.L’objectif de ces confiscations vise à faciliter davantage la construction de colonies israéliennes dans les Territoires occupés.

4. Interdire l’enseignement supérieur pour les prisonniers de "haute sécurité*

En avril dernier, la Cour Suprême a décidé d’adopter la position du Service Général de la Sécurité (le Shin Bet ou Shabak) rejetant la demande d’abrogation de l’interdiction faire aux prisonniers palestiniens "de haute sécurité" de poursuivre un enseignement supérieur en prison. La Cour a affirmé que la distinction faite entre les prisonniers de droit commun et les prisonniers de haute sécurité (comme sont appelés la grande majorité des prisonniers palestiniens) était « légale et légitime ».

5. Démolition d’Atir & Umm al-Hiran

En mai 2015, la Cour Suprême a approuvé la décision du gouvernement de démolir les deux villages Bédouins jumelés et non-reconnus d’Atir et Umm al-Hiran, dans le but d’étendre la forêt artificielle ’Yatir’ et de construire une ville juive nommée ’Hiran’ sur leurs ruines. La décision de la Cour autorise la démolition de douzaines de maisons et le déplacement forcé de 1000 citoyens bédouins d’Israël. Cette décision fut prise en dépit du fait que l’état avait déplacé ces familles bédouines sur leurs terres actuelles en 1956 après les avoir expulsé de leur village de Khirbet Zubaleh en 1948, et que la Cour avait reconnu ces habitants comme n’étant pas des ’intrus’. La décision de la Cour viole les droits des bédouins à la dignité et au logement, en plus de légitimer la politique raciste du gouvernement consistant à déplacer des villages non-reconnus.

6. Nier les revendications territoriales de la famille Uqbi

En Mai encore, la Cour Suprême a rejeté un appel émis par la famille Uqbi, citoyens bédouins d’israel, revendiquant 1000 dunams de possession territoriale familiale dans le Neguev. La Cour a refusé de reconnaître l’appartenance historique de la terre à la famille, bien que la famille en fût propriétaire avant 1948. Décision qui ne respecte pas la déclaration de l’ONU au regard des Droits des Peuples Autochtones.

7. Interdire l’unification familiale pour les Palestiniens de Gaza

En juin, la Cour Suprême a rejeté une demande de lONG israélienne Hamoked qui s’opposait à un décret du gouvernement ordonnant au Ministère de l’Intérieur de refuser les requêtes de réunification pour les familles palestiniennes, si l’un des parents ou conjoint était originaire de la bande de Gaza.Le décret considère tous les civils de Gaza comme une menace pour la sécurité de façon généralisée et discriminatoire, au lieu de traiter les individus au cas par cas. En outre, il viole gravement les droits constitutionnels des Palestiniens à la vie de famille.

8. condamnation de l’ancien premier ministre Said Nafaa

En août, la Cour Suprême a rejeté un appel de Said Nafaa, ancien membre de la Knesset, demandant à annuler une décision prise par la cour fédérale. En effet, celle-ci le condamne pour avoir voyagé en Syrie, un ’Etat ennemi’, dans lequel il organisa une visite des lieux saints avec des clercs druzes et des figures publiques, et où il rencontra des personnalités politiques palestiniennes qualifiées par la loi israélienne comme des ’agents étrangers’.
La Cour a reconnu que les rencontres de l’ancien ministre Nafaa ne comportaient d’aucun élément ni d’aucune répercussion lié à la sécurité. Néanmoins, la Cour a choisi de criminaliser la communauté palestinienne dans ses droits à des activités et à une représentation politique, ainsi que dans son droit d’établir des liens avec leurs compatriotes dans la région arabe.

9. Détention administrative des citoyens palestiniens

En octobre, la Cour Suprême a approuvé la prolongation d’une ordonnance de détention administrative de 3 mois à l’encontre de A.H., une Palestinienne citoyenne d’Israël âgée de 19 ans. Un message de nature politique qu’elle a envoyé à ses frères et qui représenterait prétendument une menace pour la sécurité, d’après les services de sécurité israéliens, en est la cause. La décision de la Cour légitime l’utilisation des Mesures d’Exceptions de 1945 dans le but d’arrêter des citoyens sans preuve qu’ils aient commis des infractions criminelles, violant ainsi les droits fondamentaux des citoyens à un procès en bonne et due forme.

10. Démolitions des maisons comme punition collective

En novembre, la Cour Suprême a rejeté une demande mettant en cause la politique du gouvernement consistant à démolir les maisons des familles de Palestiniens suspectés, accusés ou condamnés pour avoir attaqué Israël ou ses citoyens.
La décision autorise l’Etat à mener à bien des démolitions sous couvert de mesures punitives et de représailles, ce qui constitue pourtant une grave violation du droit humanitaire international et du droit pénal international.
Source : Adalah. Traduit par Fadoua EH pour EuroPalestine