من یا محسن درزی «تواب»، کدام یک بایستی پوزش بخواهیم؟
به آنها پیشنهاد میکنم با آتش بازی نکنند
شنبه, می 2, 2015 - 07:34
در روزگاری که امیر فطانت منبع حقیر ساواک مدعی است عامل قهرمان شدن دانشیان و ... او بوده و از این که آنها را به ساواک لو داده بایستی چپ ایران ممنون او باشد و همهی چپ ایران اندازهی «قوزک پای» او نیست، عجیب نیست که محسن درزی با همراهی کیانوش توکلی رفیق دیروز و امروزش، داستان ۸ سال پیش را دوباره تازه کرده است و خواهان عذرخواهی است و مسئولیت کشتار زندانیان سیاسی و بیچاره کردن «توده زندانی» را به دوش «انقلابیون زندان» میاندازد.
«آن که ناموخت از گذشت روزگار، هیچ ناموزد زهیچ آموزگار»
در روزگاری که امیر فطانت منبع حقیر ساواک مدعی است عامل قهرمان شدن دانشیان و ... او بوده و از این که آنها را به ساواک لو داده بایستی چپ ایران ممنون او باشد و همهی چپ ایران اندازهی «قوزک پای» او نیست، عجیب نیست که محسن درزی با همراهی کیانوش توکلی رفیق دیروز و امروزش، داستان ۸ سال پیش را دوباره تازه کرده است و خواهان عذرخواهی است و مسئولیت کشتار زندانیان سیاسی و بیچاره کردن «توده زندانی» را به دوش «انقلابیون زندان» میاندازد.
پیشتر هوشنگ اسدی یک نفوذی ساواک در حزب توده و تواب شناخته شدهی زندانهای جمهوری اسلامی وظیفهی حمایت از امیرفطانت و محسن درزی را به عهده داشت و جدیداً کیانوش توکلی مسئولیت آن را به عهده گرفته است. چیزی که قبل از هرچیز به ضرر محسن درزی تمام میشود، چنانچه بار قبل هم علیرغم دروغهای شاخداری که هوشنگ اسدی تولید میکرد و مدعی بود معروفترین سینماگر ایران در حال ساخت فیلم سینمایی از روی «داستان» محسن درزی است اوضاع به ضرر او و خانوادهاش که قربانی اقدامات او هستند تمام شد.
از آنجایی که در روزهای اخیر مقالهای در رابطه با فرخ نگهدار و جعلیات تاریخیاش نوشتهام و باعث بسیج مریدان فرخ نگهدار شده است، درزی و توکلی که سابقه فعالیت در «فداییان اکثریت» را دارند به زعم خود زمینه را مناسب دیدهاند که دوباره پا به میدان بگذارند بلکه بتوانند حمایت «اکثریت» و یا وابستگان آن را کسب کنند. اما تا اینجای کار از حمایت سازمان مجاهدین خلق و دستگاه «جنگ مقدس سیاسی» آن برخوردار شدهاند! (پایین تر توضیح میدهم)
محسن درزی تواب فعال بند ۱ واحد ۳ قزلحصار که دهها شاهد در مورد اعمالی که او در زندان مرتکب شده وجود دارند در سایت «ایران گلوبال»، منکر «تواب» بودن و شرکت در جوخهی اعدام شده است. کیانوش توکلی که وکالت تبلیغاتی او را به عهده دارد مدعیست که در گفتگو با درزی متوجه شده است که «هرگز» من با محسن درزی همبند نبودهام و در گفتگو با کاوه جویا مدعیشدهام که داستان تیرخلاص زدن محسن درزی را از یک زندانی «پیکاری» شنیدهام. ادعای او بلافاصله با تکذیب کاوه جویا در همان سایت ایران گلوبال روبرو شد تا بر همگان روشن شود که با چه کسی سروکار دارند و روایات او تا چه حد «صادقانه» است. درزی و توکلی مدعی هستند که من بایستی از یک «تواب» که شهره عام و خاص است پوزش بخواهم و نه او از مردم و قربانیان رژیم جمهوری اسلامی!
البته محسن درزی امروز میتواند مدعی شود که هیچگاه «تواب» نبوده است و بر اساس خط مشی سازمان «فدائیان اکثریت» در دههی ۶۰ و بر اساس دستور العمل سازمانی در سرکوب «ضدانقلاب» در زندان شرکت داشته و در جهت افشای توطئههای آنان نزد زندانبانان و شکنجهگران فعال بوده است و بر اساس رهنمودهای نشریه «کار» ارگان این سازمان در زندان عمل کرده است؛ آن وقت سازمان متبوع وی و مسئولان آن بایستی مسئولیت اعمال او را به عهده بگیرند و یا با ادعای او برخورد کنند، چیزی که درزی جرأت نزدیک شدن به آن را ندارد.
بیش از یک صد صفحه از کتاب خاطراتم اختصاص دارد به حضورم در بند ۱ واحد ۳ جایی که محسن درزی یکی از مسئولان اتاق بند بود (مسئول اتاقها به انتخاب زندانبان و مدیریت زندان انتخاب میشد ومسئولیت دیگر توابان اتاق هم با مسئول تعیین شده بود و چنانچه وی قصوری در کارش انجام میداد بلافاصله با تواب فعالتری تعویض میشد). در همه دوران یاد شده محسن درزی به عنوان فعالترین تواب اتاق، مسئولیت توابین اتاق را نیز به عهده داشت. خوشبختانه هماتاق وی در دوران یاد شده هماکنون در استکهلم حضور دارد و برای شهادت دادن آماده است.
همچنین برای اثبات همبند بودن من با محسن درزی در بند ۱ واحد ۳ قزلحصار، دهها شاهد در اروپا و آمریکا و کانادا وجود دارند. در بند ۱ واحد ۳ اگر هر کسی ناشناخته باشد لااقل من ناشناخته نبودم چرا که روزانه بین ۱۲ تا ۱۴ ساعت کلاس درس انگلیسی برای زندانیان سیاسی چپ میگذاشتم و از تودهای و اکثریتی و اقلیتی و راهکارگری و پیکاری و رزمندگانی و آرمانی گرفته تا وابستگان کارگران سرخ و اتحادیه کمونیستها و ... از وابستگان کومله و دمکرات گرفته تا زندانیان انتقالی از شمال و جنوب کشور در آن شرکت میکردند. بیش از صد نفر از زندانیان کم سن و سال چپ که میخواستند در امتحانات نهایی و دبیرستان شرکت کنند تا هرآنکس که میخواست انگلیسی یاد بگیرد شاگرد کلاسهای من بودند.
تردیدی نیست که نه من و نه هیچیک از زندانیان سیاسی مقاوم نمیتوانستیم نحوهی شلیک گلوله از سوی محسن درزی را به چشم ببینیم چرا که اساساً در جوخهی اعدام شرکت نداشتیم. اما زندان جایی نبود که رفتن به جوخه اعدام و انجام اموری از این دست و «افتخار» کردن به آن، دور از چشم زندانیان بماند و در کل بند نپیچد و فرد انگشتنما نشود.
در دورهی حاکمیت توابان در زندان، آنها با حمایت زندانبانان از چنان قدرتی برخوردار بودند که حتی به بازجویی و شکنجه از زندانیان در بند نیز میپرداختند که خود داستانی مفصل است و در این نوشته نمیگنجد. آنها هیچگاه فکر نمیکردند روزی در مقابل افکار عمومی مجبور به پاسخگویی شوند.
از این گذشته محسن درزی پس از انتشار کتاب خاطراتم که در آن به موضوع شرکت در جوخهی اعدام از سوی او اشاره کرده بودم، در نوشتهای به قلم خودش اعتراف کرد که به جوخهی اعدام رفته است اما به جای هدفقرار دادن محکومان به اعدام، تنها جنازه جمع کرده است. بنابراین اصل روایت من مورد تأیید محسن درزی است و در کم و کیف آن اما و چرا میکند.
یادش به خیر منصور داوران یکی از زندانیان سیاسی هوادار سازمان «فدائیان اکثریت» که در کشتار ۶۷ در گوهردشت به دار آویخته شد. من سالها با او هم بند و هم اتاق بودم و یکی از شاگردان کلاس انگلیسی من در زندان بود. در سال ۶۳ منصور با نفرت از فشارهای محسن درزی برای به همکاری کشاندناش با زندانبانان و توابین میگفت. و در حالی که برافروخته بود با خشم و ناسزا میگفت با افتخار میگه رفتم تیرخلاص «ضد انقلاب» را زدم و چند فحش ترکی نثارش میکرد. البته موضوع حضور در جوخهی اعدام درزی را خیلیها در بند میدانستند. اما کیانوش توکلی با زرنگی جای زندانی هوادار «اکثریت» را با زندانی «پیکاری» عوض کرده است.
همهی ما اشتباهاتی را که یک فرد در یک لحظه یا یک برهه مرتکب میشود درک میکنیم، هیچ یک از ما هم بری از اشتباه و خطا و ضعف و فتور و سستی نیستیم. اما وقتی فردی مرتکب چنین عمل زشتی میشود و سال ها معرکه گردان توابان در زندان بوده قبل از هرچیز این وظیفهی اوست که نسبت به خطاها و ضعفهایش که باعث شرکت در جنایت و همکاری با جنایتکاران شده روشنگری کند و از دیگران بخواهد او و موقعیتاش را درک کنند و او را ببخشند. نه این که پس از روشدن اعمالش مدعی شود که او از فعالیت سیاسی و اجتماعی بازمانده است و از تحتفشار قرار گرفتن خانوادهاش بگوید و خواهان پوزش خواهی دیگران شود. او اشتباه میکرده که با آن کارنامه دوباره به فعالیت سیاسی روی آورده است.
آیا افرادی که با گشتاپو همکاری میکردند پس از افشای رازشان چنین ادعایی کردند؟ چه کسی مسئول فشارهای بعدی است؟ کسانی که روشنگری میکنند یا فردی که در یک دوره از زندگیاش با ماشین جنایت همکاری کرده است؟
تکاندهندهترین شهادت در «دادگاه ایران تریبونال» اختصاص به زندانیان مقاوم نداشت بلکه به کسی تعلق داشت که در جوخهی اعدام شرکت کرده و به سوی نوجوانی شلیک کرده بود . او بدون آن که کسی از آن مطلع باشد شخصاً و با احساس مسئولیت در «دادگاه مردمی» شرکت کرد و با صداقت صحنه را برای اعضای دادگاه و شرکت کنندگان تشریح کرد. همین صحنه یکی از سکانسهای تأثیر گذار فیلم مستند «آنها که گفتند نه» است و گوشهای از جنایات رژیم را افشا میکند. در لینک زیر (قسمت دوم – از دقیقه دو به بعد) میتوانید شهادت او و واکنش حضار در «ایران تریبونال» را ببینید.
«مهدی» هیچگاه به این عمل «افتخار» نکرده بود و هیچ کس هم با این فرد برخورد بدی نکرد و همه موقعیت او را درک میکردند و اقدام شجاعانهاش را مورد تقدیر قرار میدادند و امیدوار بودند دیگران نیز چنین کنند. چیزی که خود «مهدی» نیز آرزوی آن را داشت و هدفش از حضور در «ایران تریبونال» و شهادت در حضور قضات بینالمللی باز کردن این راه و هموار کردن آن بود .
اما چنانچه در همین سند ملاحظه میکنید بنا به شهادت مهدی افراد را از بند برای شلیک گلوله میبردند و البته تعدادی خود کاندیدای زدن تیرخلاص میشدند. او به صراحت و با جزئیات توضیح میدهد که یکی از پاسداران جوخهی اعدام دستش را روی ماشه گذاشته و او آن را فشار داده است. چیزی که محسن درزی از اعتراف به آن در خارج از کشور پرهیز میکند هرچند در زندان به آن «افتخار »میکرد و میکوشد آن را به جنازه کشی تقلیل دهد. فردی که در جوخهی اعدام شرکت میکرد برای اثبات این که دشمن «ضدانقلاب» و محاربان است و به راستی «توبه» کرده بایستی حکم دادگاه انقلاب و حاکم شرع را به دیده منت گذاشته و سینهی قربانیان را هدف قرار میداد.
محسن درزی به جای شرمندگی و درخواست پوزش، طلبکار زندانیان سیاسی مقاوم زندان شده و خود را قربانی آنها معرفی میکند و مینویسد:
«من از زندانِ جمهوری اسلامی بینِ تیر ماهِ ۱۳۶۰ تا اواخرِ تابستانِ ۱۳۶۳ خاطراتِ تلخی دارم . خیلی تلخ . یک روی سکه همان جنایاتی هست که زندانبانان کردند ، که در بیشمار خاطرات آمده است . رویِ دیگر رفتارِ انقلابیون زندان هست که تودهٔ زندانی رو بیچاره کردند و متأسفانه خود هم قربانی شدند . این " دو لبهِ قیچی " تودهٔ بی شمارهِ جوانانِ ما رو که بی تجربه بودند ، در میان گرفتند در زندان ... اگر و اگر و اگر چنین نمیشد مطمئن باشید ، خیلیها زنده میماندند . چه کنم که باز گوئیِ آن دردها ,تفِ سر بالا هست از این روی نمینویسم ...ای دادِ بی داد !!!»
او به شکل شریرانهای زندانبانان و شکنجهگران و قاتلان بهترین فرزندان این میهن را یک لبهی قیچی و لبهی دیگر آن را «انقلابیون زندان» معرفی میکند. چنانچه ملاحظه میکنید او مسئولیت قتلعام زندانیان را نیز به دوش زندانیان مقاوم میاندازد. در پاسخ به او چه بایستی گفت که حق قتلعامشدگان و «انقلابیون زندان» که بسیاریشان امروز زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفتهاند و خانوادههایشان از هم پاشیده شد ادا شود؟ آیا غیر از این است که تنها یک «تواب» فعال و دوآتشهی زندان چنین کینهای نسبت به «انقلابیون زندان» دارد؟
محسن درزی همچنین مدعی است که با گرفتن وکیل علیه ادعاهای من به مقامات قضایی سوئد شکایت کرده است و آنها به دلیل این که از تاریخ انتشار خاطراتم بیش از ۶ ماه گذشته بود شکایت او را نپذیرفتهاند و همچنین به خاطر برخورداری من از پول و امکانات و وکلای مجاهدین خلق او نتوانسته است شکایت خود را پیش ببرد. او مدعیاست رادیوهای محلی در مالمو دائم علیه او تبلیغ میکردند و افراد به خانهی او حمله کردهاند. از او سؤال میکنم شکایت از من دیر شده بود و یا مجاهدین پشت کار من بودند چرا علیه آنان که خطایشان به روز بود و کسی پشتشان نبود و دم دست بودند شکایت نکردی؟
من تا این لحظه روحم نیز از شکایت او بی خبر است. حتماً او میتواند وکیلی را که من با پول هنگفت مجاهدین استخدام کرده بودم نام ببرد. البته این احتمال هست که او به مراجع قضایی مراجعه کرده باشد و آنها از پذیرش دعاوی سست وی خودداری کرده باشند. یکی از دوستان نزدیک او از زندان زمان شاه در شهر «فرزنو» کالیفرنیا ضمن دعوت و پذیرایی از من به خاطر آنچه که انجام داده بود پوزش خواست. او گفت من یکی از صمیمیترین دوستان محسن درزی بودم و بعد از خواندن کتاب شما شوکه شدم؛ به او زنگ زدم و از او خواستم علیه شما شکایت کند هزینهاش هرچه باشد من به کمک دوستانم تأمین خواهیم کرد و ....
من هم به ایشان گفتم با کمال میل از چنین موقعیتی استقبال میکنم تا دهها شاهد را همراه خود به دادگاه ببرم و برای یک بار هم که شده یکی از توابان فعال زندان های جمهوری اسلامی را که از انجام هیچ جنایتی فروگذار نکرده در برابر عدالت ببینم که چگونه از اعمال خود دفاع میکند.
هوشنگ اسدی (همراه محسن درزی و یکی از عواملی که کوشید او را «سفید» کند) یکی دیگر از توابانی است که با دروغگویی و پرونده سازی باعث زیر شکنجهرفتن رهبران حزب توده شد. داستان توطئهی کودتای حزب توده، توسط او تولید و به خورد بازجویان سپاه داده شد و برای همین در زندان مورد نفرت زندانیان تودهای بود. او که دستیار حسین شریعتمداری و حسن شایانفر در زندان بود و «تهاجم فرهنگی» را در روزنامه کیهان فرهنگی تئوریزه میکرد پس از آن که در مورد چهرهی وی روشنگری کردم ادعا کرد موضوع را در دادگاه صالحه دنبال خواهد کرد. همهی ما میدانیم که بعدها بر پایهی تئوری «تهاجم فرهنگی» دستگاه اطلاعاتی و امنیتی تعدادی از روشنفکران میهنمان را به قتل رساند.
هنوز که هنوز است منتظر تشکیل دادگاه مربوطه هستم. اسدی از هیچ سیاهکاری هم ابا نکرد. حتی با دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم تماس گرفت و خواهان پرونده سازی علیه من شد.
درزی مدعی است که در گذشته به خاطر پول هنگفت و وکلای مجاهدین و گذشت ۶ ماه از انتشار کتاب خاطراتم، نتوانسته است طرح دعوا کند. بماند که من همان موقع چندین مقاله نوشته بودم و او میتوانست مقالهی من و یا فایل صوتی رادیوهای محلی ادعایی را به دادگاه ارائه و شکایتش را به روز کند.
در جلسهای که در شهر مالمو برگزار شد و من در آن شرکت داشتم یکی از دوستان نزدیک محسن درزی در آنجا شرکت کرد و ضمن شنیدن شهادت شهود که همگی زندانیان سیاسی سابق بودند گفت من به محسن درزی اصرار کردم که خود در جلسه شرکت کند و ضمن توضیح نسبت به آنچه گذشته از خود دفاع کند اما او متأسفانه نپذیرفت.
یک بار دیگر محسن درزی و همراهانش را دعوت میکنم در هرجمعی که صلاح میدانند حاضر شوند من نیز به همراه دو نفر از شهود شرکت میکنم در تا حضور او و حامیانش چشم در چشمما، تواب بودن و شرکت در جوخهی اعدام را تکذیب کند و بر همگان ثابت شود که آیا من با او «هرگز» همبند بودهام یا خیر. فیلم آن هم برای قضاوت مردم روی اینترنت گذاشته شود.
سؤال بی پاسخ این است که چرا محسن درزی کوشش نمیکند از زندانیان آن دوره که در قزلحصار زندانی بودند شاهد بیاورد که زندانی مقاومی بوده است و به کیانوش توکلی که زندانی نبوده متوسل میشود و او شهادت میدهد که درزی زندانی مقاومی بوده است. آیا او علم غیب دارد؟
کیانوش توکلی به عنوان وکیل و نمایندهی درزی مدعی شده و مرا تهدید کرده است: «این پرونده زمانی که ایرج مصداقی مجدداً بخواهد سخنی در این باره بزند ، به دادگاه کشیده خواهد شد .»
تمایلی نداشتم دوباره به این موضوع بپردازم . دو ماه قبل هم کیانوش توکلی از فرصت دیگری استفاده کرده بود و با تکیه روی این موضوع که من «هرگز» با محسن درزی همبند نبودهام به طرح دعاوی دروغ خود پرداخته بود. به خاطر رعایت حال خانوادهی محسن درزی و این که خود شخصاً اقدام نکرده بود از حق خود گذشتم و سکوت کردم.
چند روز پیش محسن درزی در زیر مقالهی من راجع به فرخ نگهدار در سایت «اخبار روز» با هدف تهییج مریدان فرخ نگهدار که در اثر مقالهی تحقیقی من برانگیخته شده بودند به طرح دوباره موضوع که ربطی به مقاله نداشت پرداخت. پاسخی برای درج در بخش نظرهای سایت «اخبار روز» فرستادم، مسئول این سایت به من اطلاع داد از آنجایی که نظر درزی ربطی به مقاله نداشته آن را حذف کردهاند و از درج پاسخ من هم خودداری میکنند تا به موضوعات فرعی دامن زده نشود. پاسخ دادم «کار خوبی کردید ...» و اصراری برای درج پاسخم با وجود آن که یک روز نظر او روی سایت بود نکردم.
اما این بار به دو دلیل دوباره به این موضوع میپردازم. ۱- به خاطر دفاع از حرمت و شخصیت «انقلابیون زندان» محسن درزی آنها را به شکلی ناجوانمردانه مورد حمله قرار داده ۲- با توجه به تهدیدی که کیانوش توکلی به نمایندگی از سوی او کرده، چنانکه سکوت کنم به منزلهی ترسیدن از روبرو شدن با مراجع قانونی و محق بودن درزی معنا میدهد به همین دلیل بار دیگر کلیه اتهاماتم علیه محسن درزی را تکرار و به روز میکنم تا وی به همراه کیانوش توکلی رفیق دیروز و امروزش در دادگاه طرح دعوا کنند. حتما که این بار از «قدرت عظیم مالی» و وکلای ادعایی مجاهدین هم برخوردار نیستم. چرا که مسئولان مجاهدین از جمله «صفا فرهادی» (نام مستعار یکی از بالاترین مسئولان دستگاه جنگ مقدس سیاسی مجاهدین که از روی اسم فرهاد صفا یکی از شهدای مجاهد دههی ۵۰ ساخته شده است) و محمد حسین توتونچیان یکی از سربازان بیترهبری مجاهدین مستقر در نروژ به حمایت از این دو در سایت ایران گلوبال برخاستهاند. مبارکشان باشد.
البته محسن درزی حتماً میداند و یا از حشمت رئیسی شنیده است هنگامی که در اتاق پالتاک ایشان در مورد مجاهدین گفتگو میکردم، هواداران این سازمان تلاش زیادی میکردند که بحث را به موضوع درزی بکشانند که من حاضر به این کار نشدم.
علاوه بر شرکت در جوخهی اعدام، محسن درزی از طرف حاج داوود رحمانی وظیفه داشت تا خون خانم بهناز شرقی را پایمال کند از این بابت هم او بایستی پاسخگو باشد. البته شاهد زنده و برادر مقتول هم حاضر است و محسن درزی لااقل نمیتواند مدعی شود «هرگز» با او همبند و هم اتاق نبوده است.
در صفحهی ۱۰۷ جلد دوم خاطراتم ضمن شرح واقعهای دردناک، چنین نوشتم:
«شهنام شرقی که به سرنوشت دردناکی دچار شده بود، همبند ما بود. در ۲۷ اسفند سال ۶۱ هنگامی که در بند ۲ واحد ۱ به سر میبرد، خواهرش بهناز برای دیدار او به قزلحصار مراجعه کرده بود. محمدرضا جبلی مسئول انتظامات جلوی در زندان وی را در مقابل چشمان فرزند خردسالش میان درِ الکترونیکی زندان گذاشته و باعث مرگ فجیع او شده بود. در صورت جلسه دادگاهی که بعدها برای رفع و رجوع جنایتی که مرتکب شده بودند، ترتیب داده شد، آمده است که سر بهناز "بین درب و میله آهنی و قسمتی از جدار چهارچوب قرار گرفته و له شده است". (کپی صورت جلسهی دادگاهی که برای رفع و رجوع جنایت تشکیل شده بود، در آخر کتاب به پیوست است.)
در همین گزارش تأکید شده که او "در اثر فشار و له شدن صورت و ضربه به سر فوت کرده است". حاج داوود دو نفر از زندانیان را که برای بیگاری به محوطهی زندان برده شده بودند، مجبور به انتقال پیکر بهناز به بهداری میکند. سپس برانکاردی را که با آن جنازه را حمل کرده بودند، به آتش میکشند. چرا که مدعی بودند "نجس " شده است. پس از این حادثه به جای مرهم گذاشتن بر زخمهای شهنام و تلاش برای جبران این جنایت، حاج داوود او را خواسته و به وی پیشنهاد کرده و سوگند خورده بود در صورتی که در مقابل دوربین حاضر شده و اعلام کند که خواهرش توسط "منافقین " کشته شده از همانجا آزاده شده و میتواند زندان را ترک کند. او پس از انتقال به بند ۱ تحت فشار شدیدی قرار گرفته بود و حتا اجازهی گفتوگوی ساده با کسی را نیز نداشت و به اتاقی فرستاده شده بود که اکثریت آنها تواب بودند. در بدو ورود، محسن درزی که به نمایندگی از سوی توابها مسئول اتاق هم بود به او گفته بود: حاج داوود مسئولیت بًراندن تو را به من سپرده است. شهنام تنها او را به تمسخر گرفته بود. خواهرش آمده بود که او را ملاقات کند و جان بر سر این کار گذاشته بود و حالا از شهنام میخواستند که خون وی را پایمال کند.»
در اینجا به منظور کمک به محسن درزی و کیانوش توکلی بار دیگر لینک آخرین مقالهای را که هفت سال پیش در فوریه ۲۰۰۸ در مورد محسن درزی نوشتم میآورم تا آنها راحتتر بتوانند علیه من طرح دعوا کنند.
مقالهی محمود خلیلی از هواداران سازمان اقلیت در مورد محسن درزی
«سبک جدید به صحنه آوردن توابین»
«محسن درزی، تواب تیر خلاص زن دیروز و مشاور عملی مجتبی میر حیدری [یکی از کثیفترین توابان زندان قزلحصار که بسیاری از زندانیان را با پرونده سازی در قزلحصار به اعدام داد و امروز یکی از میلیاردهای رژیم است و روابط نزدیکی با زندانبانان و بازجویان و شکنجهگران سابق دارد و در محافلشان شرکت میکند]، امروز در اتاق های پالتاکی و سایتهای اینترنتی ظاهر شده و در جهت پوشاندن چهره خود مدعی می شود که در سال 60، او برای تیر خلاص زدن به زندانیان سیاسی مبارز به ميدان تير نمی رفته است بلکه وقتی او را از بند به میدان تیر می بردند، این کار فقط برای "حمل جنازه" بوده است.در حالی که آن زمان (سال 60 ) به تیر خلاص زدن خود افتخار می کرد. اخیراً نیز وی درسایت روز آنلاین به قصه گوئی پرداخته وشریک و دوستش، حمزه فراهتی(کسی که با صمد بهرنگی به ارس رفت و تنها بازگشت)،در شاه کار هنریش!! (کتاب تازه منتشر شده ) نیز به شرح این داستان به ظاهر جانگداز پرداخته است. درزی تواب در آن مطلب در حالی که خود را یک زندانی سیاسی ضد رژيم جا زده است، به اصطلاح شرح می دهد که وقتی او را برای رفتن به میدان تیر صدا می زدند، تصور می کرده است که او را برای اعدام می برند!!! محسن درزی تصور می کند که می تواند با دروغ و سرهم بندی کردن داستان هائی از رنج زندانیان سیاسی مبارز و جنایاتی که با همکاری توابینی مثل او در حق آنان اعمال شده، محلول تمیز کننده ای برای پاک کردن دستانش بیابد. اما نکته مهم در رابطه با این کار امثال درزی نشان دادن تلاشی است که امروز توابین سابق برای جا زدن خود به عنوان اپوزیسیون رژیم انجام می دهند.
آقای محسن درزی! از توئی که بالاتر از «چه گواراها» را در بین پاسداران یافته بودی(خوشبختانه شهود کافی برای این اظهار فضل ات در آن زمان هنوز وجود دارد که نتوانی کتمان کنی) بعید است که اعمال ننگینت را فراموش کرده باشی. ظاهرا" توئی که با این سوز وگداز داستان سرائی میکنی نباید آدم کم حافظه ای باشی !!! ولی من برای اینکه مقداری به حافظه ات کمک کنم سه روز نگهبانی در بند یک، واحد یک، در روزهای پایانی سال 1362 را یاد آوری می کنم که با کارت نگهبانی جلو سلول ها رژه می رفتی. حتما" به یاد داری شنبه روزی بود، بعد از ملاقات زندانیان، جلو سلول 13 برای اینکه نشان دهی تواب توانمند و کهنه کاری هستی و در کارات تبحر لازمه را داری، وقتی «عزیز رامش» (تواب و مسئول بند) و «گالیور» (از تواب های "تیر" سالن یک) بچه ها را برای کتک خوردن بعد از ملاقات انتخاب می کردند، تو هم « م» (چون این عزیز هنوز در ایران است از بردن نام کامل او خودداری می کنم ولی این قسمت عین نقل قول اوست که از واحد سه تو را می شناخت) را بیرون کشیدی و باز برای خوش خدمتی در زیر هشت، هنوز چشمبند نزده او را با مشت و لگد چپ و راست نمودی؟! این کارهای ننگین چیزهائی نیستند که از حافظه زندانیان سیاسی باقی مانده از دهه کشتار رژیم و خیانتهاو جنایت های امثال شما ، همچنین مردم ما پاک شود.»
مقالهی «آقای درزی آستین شما هنوز هم خونی است» نوشتهی حسین ملکی یکی از هواداران فرقان که ۱۱ سال زندانی بود را نیز در آدرس زیر میتوانید ملاحظه کنید.
اطلاعیه «جمعی از زندانیان سیاسی چپ» در ارتباط با محسن درزی هم موجود است و پیشتر انتشار عمومی یافته است.
به یاد محسن درزی میآورم او همراه و همکار مجتبی میرحیدری (۱) یکی از توابان جنایتکار قزلحصار بود که دهها زندانی چپ را که به تحمل حبس محکوم شده بودند با پروندهسازی دوباره رهسپار شکنجهگاههای اوین کرد، تعدادی از آنها امروز زیر خروارها خاک خوابیدهاند. حتماً او یادش هست که در بند ۱ واحد۳ همکار جنایتکارانی همچون محمود ناطقیان، اسماعیل قناعی، سعید صادق صمیمی، احمد اصفهانی و ... بود. همه کسانی که در اثر پرونده سازی و گزارش آنها به قیامت و قبر و ... منتقل شدند و یا با آزادیشان مخالفت شد و همچنان در زندان ماندند، دارای پدر و مادر و همسر و فرزند بودند و خیلیهایشان به خاطر این که افراد نامبرده میخواستند زودتر از زندان آزاد شوند و نزد خانوادههایشان بروند دچار آسیبهای جدی شدند.
حتماً محسن درزی یادش هست او و حمید رضوانی یک زندانی تودهای همکار توابان که مکبر نماز جماعتی بود که به امامت اسماعیل قناعتی در بند برگزار میشد چگونه میکوشیدند زندانیان کم سن و سال و بی تجربه را با انواع و اقسام توجیهات سیاسی و ایدئولوژیک و تاریخی و ... به جرگهی توابان بکشانند. حتما او میداند آنها در اثر فشارهای وارده دچار چه مشکلات روحی و روانی شدند و چه آسیبهایی را که خود و خانوادههایشان متحمل نشدند.
آیا برای شما شنیدن این موضوع گزنده نیست که یک تواب شناخته شده زندان و کسی که به اعتراف خودش حداقل در جوخهی اعدام شرکت و جنازه کشی کرده است علیه یک زندانی سیاسی که قربانی اعمال او و امثال او در زندان بوده شکایت کند آن هم نه در جمهوری اسلامی و زندان، بلکه در اروپا؟
احتمالاً محسن درزی و کیانوش توکلی بایستی علیه افراد متعددی اعلام جرم کنند. من هنوز از کلیه زندانیان سیاسیای که محسن درزی را از نزدیک میشناسند و شاهد اعمال او بودهاند، دعوت عمومی نکردهام. مطئمن باشید شاهدان بیشتری حاضر خواهند شد و اوضاع بر وفق مراد محسن درزی و کیانوش توکلی پیش نخواهد رفت. به آنها پیشنهاد میکنم با آتش بازی نکنند و محسن درزی مشکلات جدید برای خانوادهاش که گناهی ندارند، تولید نکند و با روح و روان آنها بازی نکند. هیچکس خواهان آزار و اذیت آنان نیست. کسی از رنج و تعب آنان خوشحال نمیشود. امیدوارم دیگر نیازی به ادامه این بحث نباشد و همینجا بسته شود. چون بازنده آن قطعاً محسن درزی خواهد بود که این بار با طناب پوسیدهی کیانوش توکلی که جوانب امر را در نظر نگرفته به چاه رفته است.
ایرج مصداقی ۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
۱- در دیماه سال ۱۳۶۰، ۲۰ زندانی چپ را که پس از بازجویی و شکنجهی مجدد زندانیان در قزلحصار توسط توابینی همچون مجتبی میرحیدری، حسین جوادزاده موحد، محمود ناطقیان، محمدرضا قربانی، اسماعیل قناعتی، فرامرز نریمیسا و ... مورد شناسایی قرار گرفته بودند به اوین منتقل کرده و ۸ تن از آنان را به جرم داشتن تشکیلات در زندان، راهی میدانهای تیر کردند. بقیه نیز مورد شکنجههای وحشیانه قرار گرفتند. هر دو پای دکتر «ن- س» یکی از افراد یاد شده که من او را از نزدیک دیده بودم در اثر شکنجه آش و لاش شده بود و پیوند پوست روی پای او انجام شده بود. هادی خامنهای شخصاً او را از روی تخت شکنجه بلند کرده بود. شاهرضا بابادی یک زندانی کم سن و سال هوادار سازمان «پیکار» اهل بخش لالی مسجد سلیمان را نیز به عنوان شاهد همراه آنها به اوین فرستاده بودند که بعدها سوگلی لاجوردی شد.
منبع: ایرج مصداقی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر