روز آنلاین، حمزه فراحتی و پروژهی سفید سازی
ایرج مصداقی
|
«روز آنلاین» مطلبی را تحت عنوان «چاپ ویژه کتاب» به قلم پرستو سپهری به شرح زیر درج کرده است:
«کتاب خواندني و ارزشمند " از آن سال ها و سال هاي ديگر"پيشتر در اين صفحات معرفي شده است. حمزه فراحتي نويسنده کتاب، در بخش هاي پاياني اثر خود، متني از يک زنداني سياسي را آورده است. نويسنده - محسن درزي - واقعيتي را تصوير ميکند که به يک داستان استادانه پهلو ميزند.»
پرستو سپهری با چنین پیش درآمدی داستان «آن شب» را کهمحسن درزی «زندانی دو نظام»! نگاشته، معرفی میکند. داستانی که بهشکل رذیلانهای سرهمبندی شده است. موضوع آن چیزی نیست جز وارونه جلوه دادن شرکت محسن درزی در جوخهی اعدام در سال ۶۰ در زندان اوین. داستان او را میتوانید در آدرس زیر یا در کتاب آقای فراحتی بخوانید:
http://www.roozonline.com/archives/2007/02/002351.php
شناختم از حمزه فراحتی در این حد است که همراه صمد بهرنگی به وقت مرگ بوده و بعدها در زمرهی یکی از گردانندگان سازمان اکثریت در سیاهترین روزهای تاریخ میهنمان در پیشبرد سیاستهای ضد مردمی این سازمان دست داشته و عاقبت نیز در جریان دادگاه میکونوس مورد بازجویی پلیس آلمان قرار گرفته است. از ارتباط امروزی حمزه فراحتی و محسن درزی بیاطلاعم، فقط میدانم هر دو اکثریتی بودهاند و امروز دوش به دوش هم در «اتحاد جمهوریخواهان» حواسشان جمع است که رژیم جمهوری اسلامی نیفتد.
کتاب «از آن سالها و سالهای دیگر» را نیز نخواندهام، فقط توضیحات و نقد باقر مرتضوی در مورد بخشی از کتاب را در سایتهای اینترنتی خواندهام.
آنهایی که نوشتههای مرا و به ویژه مصاحبهام با نشریه شمارهی ۹۷ آرش را خواندهاند، میدانند با توابانی که گذشتهی خود را نقد کرده و تلاش میکنند به راه زندگی بازگردند، هیچگاه از موضع کینهورزی و عناد برخورد نکرده و نمیکنم. اما همیشه حساب جنایتکاران و به ویژه آن دسته از جنایتکاران را که سعی در قلب واقعیت دارند، جدا کردهام و محسن درزی یکی از آنهاست. اطلاق نام «زندانی سیاسی» به او توهینی است به زندانیان سیاسی رژیم خمینی. در مصاحبه با آرش هم بدون نام آوردن، به او تحت عنوان «زندانی دو نظام» اشاره کردهام.
http://www.arashmag.com/content/view/628/47/
محسن درزی یکی از پلیدترین کسانی است که در طول دوران دهسالهی زندانم دیدم. او در جوخهی اعدام شرکت کرده بود و با افتخار از این که تیر خلاص «ضدانقلاب» را زده، از عمل جنایتکارانهاش دفاع میکرد. او یکی از قدیمیترین و در عین حال کثیفترین توابان قزلحصار بود. در کوله بار زندان او چیزی نیست جز خیانت و دریدگی. گفته میشد (درجه وثوق آن بر من مشخص نیست و برای همین در کتاب از آن یاد نکردم) وی در اعزام۲۰ زندانی شریف مارکسیست از قزلحصار به اوین در دیماه ۶۰ نیز دست داشته است. حداقل ۸ نفر از آنها به جرم داشتن تشکیلات در زندان، به جوخهی اعدام سپرده شدند و بقیه به زیر شکنجههای هولناکی برده شدند. در سالهای اولیه دههی ۶۰ تجربهی محسن درزی با همهی رذالتش، پیوسته مددکار حاجداوود و اطرافیانش در سرکوب زندانیان سیاسی بود چرا که آنها تجربهای در برخورد با زندانیان سیاسی نداشتند. من در بند ۱ واحد ۳ قزلحصار با محسن درزی هم بند بودم.
ظاهراً روز آنلاین و گردانندگان معلومالحال آن به همراه حمزه فراحتی مسئولیت پروژهی «سفیدسازی» یکی دیگر از کسانی را که دست در خون و جنایت دارد به عهده گرفتهاند و در این راه، غیر شرافتمندانه میکوشند تا از این «جنایتکار» چهرهای «مظلوم» بسازند.
در جلد دوم کتاب نه زیستن نه مرگ، «اندوه ققنوسها»، چاپ دوم، صفحههای ۱۰۵ و ۱۰۶ در مورد محسن درزی نوشتهام:
«از دیگر توابان بند که وظیفهی برخورد تئوریک با افراد را به دوش میکشید، محسن درزی، یک اکثریتی که سابقهی زندان زمان شاه را نیز داشت، بود. او در جوخهی اعدام نیز شرکت کرده بود و مدعی شده بود که تیرخلاص ضدانقلاب را زده و به انجام آن نیز مباهات میکرد. وی از ابتدای دستگیری در سال
من که وقاحت او را میشناختم، در زیرنویس همان صفحه چنین آوردم:
«او دارای پناهندگی از کشور سوئد است و گویا در جنوب آن کشور زندگی میکند. لابد حالا به مقام شهروندی سوئد نیز رسیده است. اخیراً با امضا کردن بیانیهی "اتحاد جمهوریخواهان ایران"، در جمع دوستان اکثریتیاش وارد شده و پز "روشنفکری" و "دمکراتمنشی" و "جمهوریخواهی" را نیز میدهد و چه بسا که کبادهی زندانی سیاسی دو نظام را نیز میکشد!»
داوریام درست بود، وی با پررویی تمام در نوشتهی «داستان من» کباده زندانی دو نظام را میکشد.
در صفحهی ۱۰۷ همان کتاب ضمن شرح واقعهای دردناک، چنین نوشتم:
«شهنام شرقی که به سرنوشت دردناکی دچار شده بود، همبند ما بود. در ۲۷ اسفند سال ۶۱ هنگامی که در بند
در همین گزارش تأکید شده که او "در اثر فشار و له شدن صورت و ضربه به سر فوت کرده است". حاج داوود دو نفر از زندانیان را که برای بیگاری به محوطهی زندان برده شده بودند، مجبور به انتقال پیکر بهناز به بهداری میکند. سپس برانکاردی را که با آن جنازه را حمل کرده بودند، به آتش میکشند. چرا که مدعی بودند "نجس " شده است. پس از این حادثه به جای مرهم گذاشتن بر زخمهای شهنام و تلاش برای جبران این جنایت، حاج داوود او را خواسته و به وی پیشنهاد کرده و سوگند خورده بود در صورتی که در مقابل دوربین حاضر شده و اعلام کند که خواهرش توسط "منافقین " کشته شده از همانجا آزاده شده و میتواند زندان را ترک کند. او پس از انتقال به بند ۱ تحت فشار شدیدی قرار گرفته بود و حتا اجازهی گفتوگوی ساده با کسی را نیز نداشت و به اتاقی فرستاده شده بود که اکثریت آنها تواب بودند. در بدو ورود، محسن درزی که به نمایندگی از سوی توابها مسئول اتاق هم بود به او گفته بود: حاج داوود مسئولیت بًراندن تو را به من سپرده است. شهنام تنها او را به تمسخر گرفته بود. خواهرش آمده بود که او را ملاقات کند و جان بر سر این کار گذاشته بود و حالا از شهنام میخواستند که خون وی را پایمال کند.»
اگر «ادب» اجازه میداد، مینوشتم شهنام که شدیداً تحت فشار بود، در پاسخ وقاحت و چشمدریدگی او چه واکنشی نشان داده و چه گفته بود که باعث ترس و واهمهی محسن درزی شده بود.
موضوع دیگری که بایستی یادآوری کنم و لابد محسن درزی آن را فراموش نکرده، سیلیای است که در همان ایام از شهنام شرقی در اتاقشان نوش جان کرد. موضوع برمیگشت به سوءاستفاده جنسی او از یک بیمار و معلول روانی.
اگر محسن درزی تکذیب میکند میتوانم از شهنام شرقی بخواهم که شرح ریز ماجرا را آن گونه که اتقاق افتاده بدهد. لابد محسن درزی فراموش نکرده است وقتی که در جریان کنسرت سیما بینا در استکهلم با شهنام شرقی مواجه شد، چگونه فرار را بر قرار ترجیح داد.
محسن درزی در نوشتهاش از عشق خود به همسر و فرزندش میگوید و سپس مینویسد: «شاهنامه يعني سعيد سلطانپور. يعني مظلوميت سياوش». او به این ترتیب برای سفید کردن خود به «مظلومیت» سعید سلطانپور آویزان میشود و از پیکر سوراخ سوراخ شدهاش بالا میرود. یادش رفته که در زندان برای آزادی زودرس و برخورداری از امکانات بیشتر «مظلومیت» را در چهرهی جانیانی چون حاجداوود و لاجوردی و پاسداران جنایتکار زندان میدید و برای پایمال کردن خون بهناز شرقیها نقشه میکشید. چه جانهای شیفتهای که به خاطر گزارشهای او به زیر هشت برده شدند و مورد شکنجه قرار گرفتند. چه پدران و مادرانی و چه همسران و کودکانی که در پشت دیوارهای قزلحصار پرپر زدند تا او چند صباحی زودتر به مرادش برسد. چه انسانهایی که بر اثر القائات او به تباهی و ننگ کشیده شدند. محسن درزی و مسئولان پروژهی «سفیدسازی» تلاش میکنند، تا چهرهی افشا شدهی او را بیارایند. در این زمانهی پر نیرنگ دور نیست که از این «جنایتکار» چهرهی یک «قهرمان» حقوق بشر و یا انسان «رمانتیک» نیز بسازند.
روی سخنم با حمزه فراحتی و مسئولان روز آنلاین نیست. روی سخنم با همهی دردمندانی است که زخم رژیم و جنایتکارانش را بر دل و جان دارند.
اجازه ندهید با انتشار متنهای سرشار از نیرنگ و فریب، پیکر جاودانه فروغهایمان را دوباره سوراخ سوراخ کنند و شلاق بر بدن رنجور شکنجهشدگان فرود آرند.
دوستان! من نه تنها «قهرمان» نبودهام بلکه ادعایی هم ندارم و ضعفهای خاص خودم را نیز داشتهام. در اینجا صحبت بر سر اعتراف زیر شکنجه نیست. صحبت بر سر ندامت از گذشته نیست. صحبت از کودکی و سادگی نیست، صحبت از فریب خوردن و نشناختن دشمن نیست، صحبت از ضعف و سستی فردی نیست بلکه صحبت از مشارکت فعال و به اختیار کسی است که به اندازهی کافی سرد و گرم دنیا را چشیده بود و بدون آنکه تحت فشار خاصی بوده باشد در جنایت و همکاری با فاشیسم درنگ نمیکرد. صحبت از پستی و فرومایگی است. صحبت از فرو رفتن گرگ در لباس میش است. صحبت از خندهی کریه جانیان، بر هزاران شهید آویخته بر دار است. صحبت از به سخره گرفتن خونهای پاک هزاران شهید راه آزادی و عدالت است.
دوستان! اجازه ندهید محسن درزی و امثال او بار دیگر بر چهرهی دردمند زندانی سیاسی رژیم خمینی پنجه کشند.
راستی ما را چه پیش آمده است که جنایتکاران در میدان ما یکی پس از دیگری به صحنه آمده و خط و نشان میکشند. دوستان! سکوت جایز نیست. هموطنان، آنانی که محسن درزی را نمیشناسید، این نام و چهره را به خاطر بسپارید.
ایرج مصداقی ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
|
۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۵, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر