۱۳۹۵ مرداد ۳, یکشنبه

سالروز مرگ شاملو و برنامه ی "کانون نویسندگان ایران"

سالروز مرگ شاملو و برنامه ی "کانون نویسندگان ایران"


امروز مطابق همه ی سال هایی که از مرگ شاعر بزرگ آزادی، احمد شاملو، می گذرد، قرار بود به دعوت "کانون نویسندگان ایران "ساعت پنج عصر روز دوم مرداد بر مزار او حاضر شویم و به او شعر والا وفخیم اش ادای احترام کنیم . ماشین ما در بین راه پنچر شد . این شد که پس از پنچر گیری به راهمان ادامه دادیم . نیمه های راه تلفنی با مجری برنامه تماس گرفتیم تا بگوییم که ما سه نفر احیانا یک ربع ساعت دیر تر می رسیم . در طی گفت و گو معلوم شد که ماموران پلیس امنیت، پلیس و لباس شخصی ها از ساعت چهار نیم هردودر بزرگ گورستان امامزاده طاهر را بسته اند و نمی گذارند احدی وارد گورستان شود . فقطحدود صد نفری که پیش ساعت چهار و نیم خودشان را به خاک شاملو رسانده بودند در انتظار ورود بقیه به سرمی برند. امسال دیگر کاری کرده بودند کارستان . بستن درهای گورستان عمومی ؟ از عجایب روزگار است .ساعت پنج و بیست و پنج دقیقه بود که سرانجام به گورستان رسیدیم . پشت درهای بسته مملو از جمعیت مشتاقی بود که در هوای دیوانه کننده ی چهل درجه می خواستند به شاملو برسند اماو خودرا باسد آهنین درهای بسته ی گورستان و باتوم های آخته ی پلیس و فریاد های "متفرق شوید !متفرق شوید !"ماموران معذور سرکوب روبه رو می دیدند .خبر شدیم در همان ساعت اولیه پلیس فریبرز رئیس دانا را خود برده است . به کجا ؟خبر ها متناقض بود.مردم کارخودرا می کردند . خانمی که دیده بود پلیس دلاور "حافظ امنیت مردم"اقدام به عمل شجاعانه ی قاپ زدن و ربودن مجموعه ی شعر های احمد شاملو از دست مردم کرده است از گوشی تلفن همراه خود بنای خواندن شعر های شاملو را گذاشت و ملت هم بااو دم گرفتند . شعر ها را از بر بودند .بخشی از هیئت دبیران که بیرون ازمحوطه گورستان بود به صرافت طبع دریافت که آری:"رودس همین جاست، همین جا بپر !"مزار شاعر بزرگ آزادی در خیابان است نه در محوطه ی گورستان . این بود که هیئت دبیران تصمیم گرفت طبق برنامه ی از پیش مقرر از یکی از اعضای هیئت دبیران بخواهد که "بیانیه "کانون را در همان خیابان بخواند . از جمعیت خواسته شد که فراهم تر شوند و حتی در صورت امکان برکف خیابان بنشینند .که فراهم آمدند و نشستند . هنگامی که بیانیه باصدایی غرا و پر طنین خوانده می شد، جمعیت بخش هایی از بیانیه راکه در آن پارهایی از شعر شاعر آمده بود با صدای بلند دم گرفتند . تا همین ساعت به سبب تراکم جمعیت ترافیک شدیدی ایجاد شده بود و راننده های خودرو های گذری سر ها رااز پنجره ی خودرو ها بیرون آورده بودند و می پرسیدند :"چه شده ؟شما این جا چه می کنید ؟چرا در های قبرستان را بسته اند؟"و مردم چنان که باید و شاید مطلب را تفهیم می کردند :"آمده ایم بر سر مزار شاعر بزرگ مان اما درها را به روی ما بسته اند، از مرده ی او هراس دارند".جمعیت همچنان به خواندن شعر ادامه داد تا این که نیروی پلیس زور آور شد و به اصطلاح کوشیدند مردم را پراکنده کنند . خبر رسید که رئیس دانا را هم رها کرده اند و اورا از همان راهی تهران کرده اند .در همین حین بچه هایی هم که در محوطه گرفتار شده بودند سرانجام به مراسم خیابان پیوستند .فشار پلیس مردم به غلیان آمده را خشمگین ترکرد واین شد که باچهرهای برافروخته یک صدا بنای خواندن سرود "سر اومد زمستون، شکفته بارون "را گذاشتند . حالا خیابان دوم هم بند آمده بود . مردم سرودخوانان ازگورستان دور می شدند.می شد صدای قهقهه ی غرش آسا و معروف شاملو را به گوش جان شنید :"این شد مراسم واقعی، حالا دیگر هر راننده ی کامیون، تریلر، وانت، تاکسی، هر رهگذر خسته از کار و زحمت و گرما می دانست که مردم برای شاعر خود، برای این همدست توده، در خیابان مراسم بزرگداشت برگزار کرده اند ، چه بهتر از این ؟ از این بهتر می خواستید ؟این بهتر بود یادر گوشه ای از گورستان بیتوته کردن و شعر خواندن، سخنرانی کردن ؟ "
روزگاری مارسل پروست درباره ی جان راسکین، نویسنده و منتقد بزرگ انگلیسی، گفته بود:"او حتی در مرگ خود نیز به پاره ای سیارات مُرده و خاموش می ماند که پرتوتابناک نورشان هنوز برما می تابد

هیچ نظری موجود نیست: