۱۳۹۵ مهر ۱۵, پنجشنبه

یونس پارسابناب: پیرامون اهمیت شناخت از ماهیت نظام جهانی سرمایه داری - 1


پیرامون   اهمیت شناخت از ماهیت نظام جهانی سرمایه داری
بخش اول
درآمـــد

وقایع اخیر در نیمۀ دوم سال 2016 بویژه خروج بریتانیا از "اتحادیه اروپا" نه تنها علائم روشنی از گسترش امپراطوری آشوب از خاورمیانه بزرگ به کشور های مسلط مرکز درون نظام جهانی سرمایه هستند بلکه سرآغاز تشدید روند فرتوتی و کهولت کل نظام جهانی را نیز به روشنی نشان میدهند. به نظر نگارنده فراز و نشیب های تاریخ معاصر هیچ کشور و منطقه ای را نمی توان جدا از چهارچوب نظام جهانی سرمایه (امپریالیسم سه سره) که در حال حاضر بویژه در 26 سال گذشته(پس از پایان دورۀ "جنگ سرد" در 1991 تا کنون 2017) در سراشیب اشتعال جنگ های مرئی و نامرئی بی پایان، آشفتگی های سیاسی و بی ربطی و کهولت افتاده، مورد بررسی جامع و مناسب رهایی بخش قرار داد.
بدون تردید ماهیت و ویژگی های ساختاری، اقتصادی و اجتماعی (منبعث از نحوۀ تولید) هر جامعه از جمله عوامل و اجزای فرهنگی آن - زبان و ادبیات، عادات و آداب و دین و مذهب و ... نقش مهمی در روند تکاملی آن جامعه و چند و چون فراز و نشیب هایش ایفا می کنند. ولی عامل تعیین کننده در سرانجام این فراز و نشیب ها را باید در چگونگی واکنش مجموعه نیروهای سیاسی اساسی موجود در آن جامعه در مقابل حرکت سرمایه (گلوبالیزاسیون = جهانی گرایی) و سیاست های نظام جهانی سرمایه جستجو کرد. بدون توجه به (وارزیابی از) تأثیرات واکنش این نیرهای اساسی (طبفاتی، ملی، دینی - مذهبی و ....) در برابر سیاست های نظام جهانی سرمایه هیچ یک از رویدادها و وقایع مهم تاریخ معاصر کشوری را نمی توان بطور جامع و دگرگون ساز درک کرد. برای مثال پیروزی ها و شکست های مردم ایران در جنیش بابی ها(در دهه های 1320 و 1330 خورشیدی)، جنبش تنباکو(1269 -1268)، انقلاب مشروطیت(1290 -  1285)، جنبش های رهایی بخش شمال(1300 -1296)، جنبش ملی شدن صنعت نفت (1332 -1329) و انقلاب بهمن 1357(فوریه 1979) فرایند های گوناگون متجاوز از 130 سال مبارزه و تلاقی ها بین نیروهای اساسی و نهادهای مختلف درون جامعه ایران از یک سو و عکس العمل و چالش آنها در مقابل سیاست های نظام جهانی سرمایه از سوی دیگر بوده اند.
*امروز در پرتو اوضاع رو به رشد پر از تلاطم و آشوب بر چالشگران ضد نظام جهانی است که با بررسی و ارزیابی چگونگی و چرایی نظام جهانی سرمایه در عصر و فاز فعلی جهانی گرایی(بازار آزاد نئولیبرالیسم) و سر آغاز فرتوتی و بی ربطی آن مردم جهان را چه در سطح ملی وکشوری و چه در سطح منطقه ای و جهانی در جهت ایجاد جهانی دیگر و بهتر با چشم اندازهای سوسیالیستی، آماده سازند.
*در این نوشتار به چرایی و چگونگی فراز نظام جهانی سرمایه در ازمنه های گذشته و سپس به تشریح علائم و چرایی فرود آن از قله هژمونیکی به حضیض درماندگی در فاز کنونی جهانی گرائی سرمایه(از سال های آغازین دهۀ 1970 به این سو:2017)، می پردازیم.
پیشینه تولد، رشد و فراز نظام جهانی سرمایه به قلۀ هژمونیکی    
* تا پیش از آغاز قرن شانزدهم (زمانی که اروپای غربی بویژه بخش آتلانتیک آن در سراشیب سیر توسعۀ سرمایه داری قرار گرفت) نحوۀ تولید نظام حاکم در اروپا فئودالیسم بود که بر جوامع تسلط داشت. این تسلط در قرون دوازدهم و سیزدهم میلادی به خاطر ازدیاد جمعیت از یکسو و گسترش روابط تجاری بویژه با کشورهای آسیا و آفریقا از سوی دیگر، تشدید یافت. اما این پیشرفت ها از سال های آغازین قرن چهاردهم از حرکت خود به علل گوناگون (کاهش روزافزون تولیدات کشاورزی و ازدیاد درجه استثمار دهقانان همراه با شیوع و سرایت امراض مسری و ....) به کلی باز ایستاد. بالاخره مجموعۀ این بحران ها لاجرم منجر به فروپاشی و اضمحلال آن و نتیجتاً جابجایی آن با نحوۀ تولیدی سرمایه داری در اروپای بویژه آتلانتیک(انگلستان، هلند و فرانسه و ...)، گشت.
* شیوه تولید سرمایه داری برخلاف شیوه های تولید پیشاسرمایه داری منجمله فئودالیسم از اوان پیدایش و رشدش در قرون پانزدهم و شانزدهم یک نظام جهانی گرا و هژمونی طلب بود. این گرایش در حرکت سرمایه یعنی گلوبالیزاسیون از آغاز عمر این نظام تضاد عمده و عظیمی را در درون آن پرورش داد که امروز در فاز فعلی گلوبالیزاسیون (گسترش "بازار آزاد" نئولیبرالیسم - از آغاز دهۀ 1980 به این سو) بیش از هر زمانی در تاریخ پانصد سالۀ سرمایه داری آشکار و بر ملا گشته است. توضیح اینکه در ازمنه های پیش از سرمایه داری، نظام های رایج و حاکم در جهان (منجمله در عصر فئودالیسم) بر خلاف سرمایه داری با اینکه جهانی نبوده و امپراطوری های حداکثر نیمه قاره ای ، تمام قاره ای و چه بسا دوقاره ای بودند ولی قیمومیت (وتسلط و سیطرۀ) آنها هم اقتصادی و هم سیاسی بود. به عبارت دیگر پایتخت های امپراطوری های رم، ایران، هندوستان و چین هم تسلط در مدیریت اقتصاد و هم تسلط در امور سیاسی داشتند در صورتی که امروز به روشنی مشهود است که جهانی گرایی صرفاً در مدیریت اقتصادی است. یعنی آنچه که جهانی گشته فقط سرمایه و مولفه های آن است. در این نظام فقط سرمایه است که مرز و بوم و سر حد نمی شناسد و الا در مقابل حرکت و مهاجرت توده های کار و زحمت از کشوری به کشور دیگر دیوارهای بس صعب العبور تر از دیوار چین توسط اولیگارشی های نظام جهانی، سر به آسمان کشیده اند. در یک کلام نظام جهانی سرمایه با یک تضاد عمده و رو به رشد روبرو است و آن اینکه این تظام اقتصاد جهانی دارد ولی دولت جهانی ندارد.لاجرم اشباع این تضاد که نظام را در سراشیب کهولت و بی ربطی قرار داده است در آینده آنرا در بستر موت، قرار خواهد داد.
* در پرتو شرایط منبعث از این تضاد رو به رشد و اوضاع منبعث از فراز امواج خروشان بیداری و رهایی از زنجیرهای اسارت بار این نظام بر ما چالشگران ضد نظام جهانی است که با بررسی چرایی و چگونگی این نظام خود را در خدمت طبقات توده ای بویژه نیروهای کار و زحمت که خواهان گسست از این نظام و استقرار جهانی دیگر و بهتر با چشم اندازهای سوسیالیستی هستند، قرار دهیم. در اینجا بگذارید به چندین گفتمان رایج که توسط حامیان نظام جهانی به نفع نظام ترویج گشته و توسط رسانه های گروهی فرمانبر در بین مردم بطور فراوان تبلیغ می گردند، اشاره کنیم.
1- رابطۀ توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی
حامیان، معماران و رهبران اولیگارشی های حاکم در کشور های مسلط مرکز (امپریالیسم سه سره) بدون آنکه ریشه های تاریخی پیدایش توسعه و توسعه نیافتگی را در جهان پذیرفته و به هم پیوستگی این دو پدیده مکمل(و لازم و ملزوم) هم را از دل تاریخ پانصد سالۀ نظام سرمایه داری بیرون آورند، جهان را به دو بخش ادواری توسعه یافته و توسعه نیافته تقسیم کرده و هر یک را جداگانه مورد بررسی قرار می دهند. جامعه شناسی سیاسی که امروز در دانشگاه های آمریکا و اروپای غربی تدریس می شود و با اعمال جنگ و تجاوز در کشورهای توسعه نیافته پیرامونی (جنوب) برنامه های "عمرانی" اقتصادی و اجتماعی طرح ریزی میکند بدلیل اینکه عامداً تعریف جامع و مشخصی از "کل تعیین کننده اجتماعی" ارائه نمیدهد، لاجرم دچار تجرد گرایی گشته و در نتیجه نمی تواند (و نمی خواهد) تضاد بین کشورهای دربند (جنوب) و کشورهای مسلط مرکز(شمال) را بپذیرد.
برخلاف ادعاها و گفتمان های رایج در کشورهای مرکز مسلط،  تاریخ تکامل نظام جهانی سرمایه نشان میدهد که توسعه نیافتگی در کشورهای دربند پیرامونی سه قاره یک فاز عقب مانده و مرحله ای جدا از جریان توسعه و پیشرفت در کشورهای مسلط مرکز نظام نیست. بلکه توسعه نیافتگی پدیده ای است که در جریان حرکت سرمایه و جهانی گرایی(گلوبالیزاسیون) آن در عرض پانصد سال گذشته بوجود آمده و همراه آن تکامل یافته است. به عبارت دیگر،  توسعه و عدم توسعه لازم و ملزوم (ومکمل) بوده و دو روی یک سکه را در نظام جهانی سرمایه تشکیل می دهند. در جریان تاریخ پانصد سالۀ سرمایه داری بویژه در عصر و مرحلۀ انحصاری و امپریالیستی آن (از 1885 تا کنون)، توسعه و پیشرفت در کشورهای مسلط مرکز به موازات عدم توسعه در کشورهای دربند پیرامونی تکامل یافته و یکی از الزامات اصلی و ماهوی جهانی شدن سرمایه است. ب|ید توجه کرد که "عدم توسعه" خود بخود یک پدیدۀ گذرا نیست. بلکه بخش مکمل توسعه بوده و معلول منطق انباشت سرمایه در سطح جهانی است. تا زمانی که حرکت سرمایه در جهت گسترش انباشت ثروت در کشورهای مسلط مرکز به عمر خود ادامه میدهد، عدم توسعه نیز در کشورهای دربند پیرامونی  به موجودیت خود ادامه خواهد داد. بر اساس این امر مبرهن است که با فرود و نابودی یکی عمر دیگری نیز به پایان خود خواهد رسید.
2- در بارۀ پدیدۀ روزافزون نابرابری معیشتی
تئوری مدرنیزاسیون و دیگر تئوری ها و گفتمان های رایج در علم اقتصاد سرمایه داری امر شکاف و ورطه هولناکی که جهانی شدن سرمایه بین ثروت و فقر در بین کشورهای مسلط مرکز و کشورهای دربند پیرامونی بوجود می آورد را به کلی رد کرده و یا عموماً نادیده می گیرند. آنها با تأکید روی تئوری "مزیت نسبی" و امر تخصص سازی تجارت بین ملل را عامل اصلی نابرابری بین جنوب جهانی و شمال جهانی ندیده و گسترش تجارت بویژه در فاز فعلی جهانی گرائی سرمایه را برای همه سود آور و مفید قلمداد می کنند. بر این اساس تئوریسین های مدرنیزاسیون و همچنین پست- مدرنیسم با استفاده از رسانه های گروهی فرمانبر پیوسته تلاش می کنند که بر مردم جهان حقنه کنند که قوانین طبیعی حاکم بر "بازار آزاد " نئولیبرالی ("دست نامرئی"، خصوصی سازی و ...) از یکسو و خصلت های "غریزی" و اقتصادی بشر ("رقابت"، "لذت از سود" و ...) از سوی دیگر، عاملین اصلی گسترش توسعه و رفاه در جوامع بشری هستند.
در صورتی که چالشگران ضد نظام جهانی سرمایه قوانین حاکم بر "بازار آزاد" سرمایه داری را در چهارچوب انباشت سرمایه از طریق ارزش اضافی کار ( استثمار نیروهای کار و زحمت) از یکسو و اعمال "تبادل نابرابر" در کشورهای پیرامونی جنوب از طریق تاراج منابع طبیعی و ابراستثمار نیروهای کار و زحمت آن جوامع، مورد بررسی و ارزیابی قرار میدهند. بدون تردید خصلت ها و ماهیت فورماسیون ها(ساختارهای اجتماعی - اقتصادی و ویژگی های فرهنگی منجمله ادیان و مذاهب و ...)در تعیین مقدار و سمت و سوی توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی جوامع نقش ایفا میکنند ولی تعیین کننده نیستند. عامل تعیین کننده بویژه در 26 سال گذشته(از 1991 به این سو) عملکردهای نظام جهانی سرمایه است که با ایجاد و گسترش امپراطوری آشوب از طریق اشاعۀ سیاست های "تلاقی تمدن ها" مذبوحانه تلاش میکنند که هژمونی درحال فرود خود را از طریق تنها "مزیت نسبی" خود(جنگ و ماجراجویی های نظامی)، از مرگ نجات دهد.
3- بینش اروپا محوری در جامعه شناسی رایج در اروپا و آمریکا
یررسی منابع و مآخذی که در تدریس و عملکرد جامعه شناسی رایج در اروپای آتلانتیک و آمریکا مورد استفاده قرار می گیرند نشان میدهد که جامعه شناسی سیاسی در آن کشورها دارای بینش "اروپا محوری"(اروپ مداری) در مطالعات تاریخی کلیه جوامع است. در صورتی که متدولوژی ماتریالیسم تاریخی به ما می آموزد که تحقیقات و رویافت چالشگران ضد نظام جهانی بویژه مارکسیست ها و دیگر نیروهای پیشرو باید بر یک گرایش وسیع تر در مورد تاریخ تکامل جوامع بر اساس انسان محوری(جهان مداری) به جای اروپا محوری بناگردد. رهبران و طرفداران انترناسونال دوم (1914 -1874) گذشته از خدماتی که به جنبش کارگری و پیشرفت تئوری و آموزه های سوسیالیسم در آن دوره کردند، هیچگاه نتوانستند خود را از این محدودیت تاریخی و جغرافیای سیاسی (اروپا محوری) نجات دهند. لنین یکی از نادر سوسیالیست ها در درون انترناسیونال بود که به اهمیت بینش انسان مداری در نوشته هایش پرداخته و بعد از پبروزی بلشویک ها از اصل حق تعیین سرنوشت ملل در سراسر جهان بویژه در کشورهای مشرق زمین(آسیا و آفریقا)، دفاع کرد.
چون واحدو معیار تحلیلی مارکسیست های درون انترناسیونال سوم (1942 -1919) واحد کشوری مشخص و یا منطقۀ  ویژه ای نبود در نتیجه اکثر آنها بر آن بودند که تحلیل مارکسیست ها از تاریخ جوامع کشورهای جهان باید بازتاب تمام تجربیات متنوع انسانی در پنج قارۀ جهان باشد، نه بیانگر اتفاقات محدودی که در درون مرزهای محدود اروپا(آنهم در اروپای آتلانتیک) اتفاق افتاده اند. به کلامی دیگر، این نظام جهانی را که به خاطر تشدید گلوبالیزاسیون سرمایه بویژه در فاز فعلی اش از طریق اعمال سیاست های خانمانسوز "رژیم چنج" و" تلاقی تمدن ها" فراگیر تر گشته است نمی شود از موضع اروپا محوری و یا هر تک محوری دیگر بطور جامع مورد بررسی قرار داده و راه حل برای رهایی از یوغ آن تعبیه و تنظیم کرد. این امر ننها از طریق یک دیدگاه جهان مدارانه و انسان محور میتواند مورد بررسی قرار گرفته و میسر گردد.(1)
جوهر اصلی نظام جهانی سرمایه، اقتصاد سرمایه داری انحصاری است که در فاز فعلی اش جهانی تر، مالی تر و عمومی تر گشته است. به نظر نگارنده نیز متدولوژی ماتریالیسم تاریخی کماکان بهترین شیوۀ یررسی این نظام و مناسبات رایج در آن است و یافثن قوانین مربوط به سرمایه داری جهانی تر شده همان شناخت دقیق تر نظام جهانی است که در آن فقط سرمایه و مناسبات رایج در آن جهانی شده و لاجرم میتوان گفت که جوهر و بنای اصلی و تحولات ساختارهای این نظام را باید در روابط اقتصاد سیاسی حاکم بر آن جستجو کرد. این امر میتواند با یررسی این نظام با استفاده از متدولوژی ماتریالیسم تاریخی که یک شیوۀ انسان مدار و جهان محور است، میس گردد.
در بخش دوم(و پایانی) این نوشتار بعد از بررسی اجمالی نکات عمومی حاکم در نظام جهانی سرمایه بر اساس متدولوژی ماتریالیسم تاریخی به چند و چون اوضاع پر از بحران، آشوب و تلاطمی که نظام سرمایه حاکم در جهان (بویژه در بیست و شش سال گذشته: از 1991 تا کنون 2016) ببار آورده، می پردازیم.
پی نویس توضیحی   
1- شایان ذکر است که تاریخ ظهور اندیشه ها و آرزوهای بشری در ارتباط با تمایلات انسان محوری و جهان مداری بویژه در میان ادبا و شاعران بویژه صوفی به ازمنه های پیش از ظهور سرمایه داری و عصر مدرنیته میرسد. بطور مثال مولوی که امروز در جهان و ایران و ... بنام جلال الدین رومی( و مولانا) معروف است در "دیوان شمس" عکس العمل خود را به تک محوری ها  در روزگار خودش، چنین بیان می کند:
چه تدبیر ای مسلمانان که من خود نمیدانم
نه ترسانه یهودی ام نه گبرم نه مسلمان

نه از هندم نه از چینم نه از لاغار وسقسینم
نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم
.مکانم لامکان باشد نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد نه جان باشد که من جان جانانم.
منابع و مآخذ
1- امانوئل والسترین، "نظام جهانی سرمایه: پیشینۀ آن در قرن شانزدهم اروپا"، انتشارات آکاذمیک، 1974.
2- اریک هابس بام "در بارۀ امپراطوری: آمریکا، جنگ و تفوق جهانی"، نیویورک، 2008.
3- در بارۀ نقش رأس نظام و شزکایش مثل اسرائیل در پیاده ساختن تئوری های "تلاقی تمدن ها" و ایجاد امپراطوری آشوب در خاورمیانه و آفریقا، مراجعه کنید به:
حسنین هیکل، سرمقاله های روزنامه "الاهرام" قاهره سال های 2013- 2010 و مقالات گیدون لوِی در نشریه "هرتض" تل آویو، 2016 - 2013
4- یونس پارسابناب، "پیشگفتار" در "جهان در عصر تشدید جهانی شدن سرمایه"، از انتشارات آمازون دات کام، 2010.

هیچ نظری موجود نیست: