۱۳۹۵ آبان ۷, جمعه

سوءاستفاده جنسی از کودکان و نوجوانان در زندان
ایرج مصداقی


برملا شدن سوءاستفاده جنسی سعید طوسی «قاری قرآن» مراسم‌های ویژه‌ی جمهوری اسلامی از کودکان و نوجوانان& باعث جلب توجه جامعه به موضوع سوءاستفاده جنسی از کودکان و نوجوانان شده است. هرچند خامنه‌ای و بیت‌رهبری و دستگاه فاسد قضایی و «شورای عالی قرآن» و نهادهای ذیربط و مراجع فاسد تقلید می‌کوشند پرده بر اعمال زشت این عزیزکرده‌ی رهبری بکشند. 
با توجه به حساسیت جامعه نسبت به سوءاستفاده جنسی از کودکان& لازم می‌بینم به مسئله‌ی سوءاستفاده جنسی از کودکان  و نوجوانان در زندان‌ها و به ویژه سال‌های اولیه‌ی دهه‌ی ۶۰ بپردازم.
کودکان و نوجوانان بسیاری در سال‌های ۶۰ و ۶۱ دستگیر و در اوین به سر می‌بردند. دیری نگذشت که سالن ۶ «آموزشگاه» اوین را به این کودکان و نوجوانان اختصاص دادند.
 
از آن‌جایی که اوین در سال‌های اولیه ۶۰ یک زندان «ایدئولوژیک» بود، امکان سوءاستفاده جنسی از دختران کمتر از پسران کم سن و سال مهیا می‌شد؛ چرا که تماس بین دو جنس مخالف در اوین بسیار سخت بود و توجیه آن به سادگی امکانپذیر نمی‌شد. اما به علت نزدیکی بیش از حد پاسداران به زندانیان کم سن و سال امکان سوءاستفاده جنسی به سادگی فراهم می‌شد و آن‌ها می‌توانستند از اقتدار خود در این زمینه استفاده کنند.
متأسفانه به دلایل مختلف در طول سال‌های گذشته کمتر در مورد سوءاستفاده جنسی از این دسته قربانیان صحبت به میان آمده است.
یکی از دوستانم که در ساختمان «آموزشگاه» اوین، چای بند‌ها را آماده می‌کرد، متوجه‌ی سوءاستفاده جنسی بهرام پاسبان یکی از پاسداران اوین از چند زندانی کم و سن و سال سالن ۴ آموزشگاه شده بود. او حتی یک بار وقتی به کتابخانه‌ی زندان رجوع می‌کند «بهرام پاسبان» را می‌بیند که در حال بالا کشیدن شلوارش است.
 
او به مجید ملاجعفر (قدوسی) مسئول آموزشگاه و دادیار اوین اطلاع می‌دهد که بهرام پاسبان هرشب یکی از زندانیان کم سن و سال را به کتابخانه‌ی آموزشگاه می‌برد و مورد سوءاستفاده جنسی قرار می‌دهد. مجید قدوسی در توجیه عمل وی می‌گوید: «در فقه و شریعت اسلام حتی اگر دو نفر لخت کنار هم خوابیدند و به اندازه‌ی یک تار مو با هم فاصله داشتند نمی‌توانیم تهمت زنا یا لواط به آن‌ها بزنیم.»
همین توجیهاتی را که امروز دستگاه قضایی و مراجع تقلید برای پوشاندن سوءاستفاده جنسی سعید طوسی به کار می‌برند، مجید قدوسی برای پوشاندن فساد جنسی بهرام پاسبان به کار می‌برد.
نه تنها برخوردی از سوی مجید قدوسی با پاسدار «بهرام» که از موقعیت خود سو‌‌ءاستفاده می‌کرد نشد، بلکه وی پس از بسته شدن در کتابخانه‌ی آموزشگاه که به دستور مجید قدوسی صورت گرفت، در انبار بین سالن یک و دو آموزشگاه همچنان به سوءاستفاده جنسی از زندانیان کم سن و سال ادامه می‌داد. وی هم‌اکنون دارای مغازه عکاسی در پل چوبی تهران است و از بیماری شدید قند رنج می‌برد و به علت پیشرفت بیماری انگشت‌های پای او را قطع کرده‌اند. او همچنان یکی از دوستان نزدیک مجید قدوسی است. در عکس زیر آن‌ها را در کنار هم می‌بینید.
 
از چپ به راست، بهرام پاسبان، حمید خطرناک، حمید کریمی، مهدی مناجاتی (۱) ، مجید قدوسی در یک جشن ولیمه.  
در مقاله‌ی زیر راجع به مجید قدوسی و حمید کریمی توضیح داده‌ام.

در اسفندماه ۶۰ نیز مجید قدوسی و پاسداران زیر هشت «آموزشگاه» اوین، یک زندانی را که دارای مشکلات شدید جنسی بود و مطلقاً قادر به کنترل رفتار خود نبود هر از گاهی به نزد خود فرا می‌خواندند و پس از ساعت‌ها باز‌می‌گشت. مشکل جنسی این فرد به گونه‌ای بود که شب‌ها مجبور بودیم او را پشت به دیوار در گوشه‌ای بخوابانیم تا مبادا مشکلی پیش بیاید.  
یکی از دوستانم که در سن ۱۴ سالگی دستگیر و توسط مهرآیین و پسرش محمدرضا و اصغر فاضل بازجوی بیرحم شعبه هفت مورد شکنجه‌های هولناک قرار گرفته، داستان غم‌انگیزی را تعریف می‌کند که نقل آن نه تنها پرده از چهره‌ی یکی از بیرحم‌ترین و در عین حال فاسدترین چهره‌های دادستانی بر می‌گیرد و فساد حاکم بر مدعیان «اخلاق» را عیان می‌کند، بلکه رنج و مصیبتی را که نسل برآمده از انقلاب ضد‌سلطنتی متحمل شد تا در مقابل دیو ارتجاع بایستد و از حقوق مردمش دفاع کند نشان می‌دهد.
 
تجلیل احمدی‌نژاد از محمد مهرآیین
«سال ۶۱ بود مرا به طبقه‌ی سوم دادستانی انقلاب بردند و جلوی دفتر مهرآیین با چشم‌بند نشاندند. با تشویش و دلهره در راهرو نشسته بودم و در فکر سرنوشت نامعلومی که در پیش داشتم بودم. از اتاق مهرآیین صدای فریادهای دلخراش دختری به گوش می‌رسید، صدایی که مدت‌ها بود دیگر به آن عادت کرده بودم و هرگاه به ساختمان دادستانی برده می‌شدم انتظاری جز شیندن آن و دیدن صحنه‌های دلخراش نداشتم. فکر کردم مثل همیشه کسی را مورد شکنجه قرار می‌دهند و چه بسا دوباره نوبت من هم برسد. ساعتی گذشت دیدم فکور (اکبر کبیری آرانی) بازجوی بیرحم شعبه هفت که مدتی نیز رئیس اوین شد از اتاق مهرآیین بیرون آمد و با عصبانیت پرسید: این‌جا چه کار می‌کنی؟ گفتم برای بازپرسی آمدم. مهرآیین را صدا زد و گفت: حاجی بیا این پسره آمده. مهرآیین و فکور روابط بسیار نزدیکی با هم داشتند. 
مهرآیین سراغم آمد و دستم را گرفت و به اتاق برد. از زیر چشم‌بند دیدم یکی از خواهران روی زمین افتاده و چادر دورش پیچیده. 
مهرآیین گفت: چشم‌بندت را بردار و دختری را که روی زمین بود نشانم داد و سپس دستور داد چشم‌بندم را دوباره بزنم و با تهدید و لحن بسیار زشتی اضافه کرد: من می‌روم، یکساعت دیگه بر می‌گردم، تا برگشتم بایستی این دختر را ک.. باشی. 
نفس در سینه‌ام حبس شد. آن‌چه‌ را که شنیده بودم باور نمی‌کردم. با صدایی خفه و سرشار از ترس و دلهره گفتم: حاج آقا ک... چیه؟ گفت: خودت را به اون راه می‌زنی؟ وای به حالت. 
 
نمی‌دانم دختری که روی زمین بود از حال رفته بود یا در غم و اندوهی که داشت و مصیبتی که از سر گذرانده بود خودش را به غش و بی‌حالی زده بود. مهرآیین در را قفل کرد و رفت. در اتاق کنار آن دختر تنها بودم. با صدایی ضعیف گفتم: خواهر بلند شو. پاسخی نداد. چادرش را که کنار رفته بود آرام رویش کشیدم و در خود فرو رفتم. انگار در این دنیا نبودم. فکر می‌کردم توطئه‌ای در کار است و قصد دارند من را قربانی کنند. تقریباً یقین کرده بودم می‌خواهند موضوع تجاوز به آن دختر را گردن من بیاندازند. چاره‌ای نداشتم و مجبور بودم خودم را به دست حوادث بسپارم. زمان به شکل دلهره‌آوری کند می‌گذشت. با این حال ساعتی بعد مهرآیین بازگشت. 
با خشم پرسید : چه کار کردی؟ 
گفتم: چه کار بایستی می‌کردم حاج‌آقا؟ 
یک سیلی محکم به گوشم زد و دستور داد آن دختر را از اتاق ببرند. آنقدر شوکه شده بودم که یادم نیست او را چگونه از اتاق منتقل کردند. با پای خودش رفت یا روی پتو بردند. 
سپس مهرآیین با عصبانیت گفت: سگ منافق حالا نشانت می‌دهم.
دست و پایم را به میز بست و از پشت به من تجاوز کرد. وقتی کارش تمام شد گفت: می‌خواهی بیشتر ترتیب‌ات را بدهم؟ حالا یاد گرفتی ترتیب دادن یعنی چی؟ 
در ادامه گفت: حالا باید بروی خودت را برای مصاحبه‌ی تلویزیونی آماده کنی و با خشم پرسید مصاحبه می‌کنی یا نه؟ 
گفتم:‌ هرکاری شما بگویید می‌کنم. 
دستور داد مرا به بند بازگردانند و با تهدید گفت: فردا میایی برای مصاحبه. 
با درد جانکاه جسمی و روحی به بند بازگشتم. هرچه تلاش می‌کردم خودم را توجیه کنم این هم نوعی شکنجه است و بهایی که بایستی برای مبارزه بپردازم کارساز نمی‌شد. 
شب، مراسم معمول در حسینیه اوین بود و من مجبور به شرکت در آن بودم. هنگام بازگشت از حسینیه به لاجوردی برخوردم. تا چشم‌اش به من افتاد گفت: بایست این طرف. از ترس زهره ترک شدم. کسی به جز لاجوردی و پاسداران و محافظانش در حسینیه نبود. 
با تحکم پرسید: امروز دفتر مهرآیین چه کار می‌کردی؟
با ترس گفتم: حاج‌آقا فکور آن‌جا بود از من تست مصاحبه گرفتند. قرار است از تلویزیون بیایند و از مصاحبه‌ی من و تعدادی دیگر فیلم بگیرند. 
لاجوردی پرسید: همه‌اش همین بود؟ 
گفتم: همه‌اش همین بود می‌توانید بروید از حاج‌آقا سؤال کنید. 
مطمئن بودم شکایت از مهرآیین نزد لاجوردی دردی را دوا نمی‌کند. همه از یک جنس بودند. متحیر مانده بودم چرا چنین سؤالی را از من پرسید. در ثانی کسی مهرآیین را ول نمی‌کرد طرف من را بگیرد. احتمالاً با پرونده‌ای که داشتم به سرعت اعدامم می‌کردند. مجبور بودم سکوت کنم. 
روز بعد مهرآیین را دیدم و به او گفتم:‌ حاج‌آقا لاجوردی از من در مورد حضور در دفتر شما سؤال کرد. 
با تهدید گفت: اگر حرفی بزنی تیکه تیکه‌ات می‌کنم و سپس ادامه داد برو مصاحبه کن ترتیب آزادی‌ات را می‌دهم.»
آن‌چه در بالا آمد بخشی از غم و اندوه کسی است که هنگام دستگیری تنها ۱۴ بهار را از سر گذرانده بود و علاوه بر شکنجه‌های معمول بایستی درد تجاوز و تحقیر را هم تحمل می‌کرد. بعدها گوشه‌هایی از صحبت‌های او لابلای شویی که برنامه‌سازان تلویزیون به همراه جانیان اوین تهیه کرده بودند از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد. آیا مردمی که شاهد این گونه شوها بودند می‌توانستند حدس بزنند نوجوانی که «خودزنی» می‌کند چه تجربه‌ی هولناکی را از سر گذرانده است؟ آیا می‌توانند تجربه‌های وحشتناکی را که یک نسل از سرگذرانده حتی تجسم کنند؟
پیشتر در مورد مهرآیین مقاله‌ی نسبتاً بلندی نوشتم که در آدرس زیر موجود است.
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/05/159624.php
در آبان ۱۳۶۱، هیأتی مرکب از هادی خامنه‌ای، سید محمود دعایی و محمدعلی هادی نجف آبادی از زندان قزلحصار بازدید به عمل آورد. پیشتر این هیأت از اوین بازدید کرده بود. به هنگام حضور هیأت در قزلحصار، «رضا شیرزادیان» که از بیماری صرع رنج می‌برد و به شدت نیز شکنجه شده بود رو به آن‌ها کرده و گفت: من را از تخت بیمارستان به تخت شکنجه برده و شدیداً‌ شکنجه‌ام کردند و سپس آثار شکنجه‌ روی پاهایش را نشان داد. او همچنین هرچه از دهانش در می‌آمد راجع به حاج داوود گفت.
دعایی از او پرسید:‌ شما چرا روی تخت بیمارستان به سر می‌بردید؟ او  پاسخ داد در عملیات زخمی و دستگیر شده بودم. دعایی پرسید منظورتان این است که شما را تعزیر کردند؟ در این‌جا سیامک طوبایی وارد بحث شده و گفت: ‌تعزیر کجا بود او را شکنجه کردند. روز بعد صبح زود سیامک و رضا شیرزادیان را با کلیه وسایل صدا کرده و به زیر هشت بردند.

آن‌ها مدتی در بند «گاودونی» قزلحصار بودند تا سرانجام در آذرماه ۶۱ هر دو به گوهردشت منتقل شدند. بعدها رضا شیرزادیان در سلول انفرادی سالن ۱۴ گوهردشت یک بار به لاجوردی حمله کرد که با ضرب و شتم شدید پاسداران مواجه شد.
بچه‌های سالن مزبور می‌گفتند که بعداً رضا را مورد تجاوز جنسی نیز قرار دادند. او در این شرایط دیگر مشاعرش را از دست داده بود و کنترلی روی اعمال خود نداشت. مدت‌ها نیز گفته می‌شد که تواب شده است. او جدای از بیماری صرع و حملات مداومی که داشت از بیماری روحی و روانی شدیدی هم رنج می‌برد.
رضا در خرداد ۶۹ در استخر اوین غرق شد! او پس از پرش در آب، دچار حمله صرع شده بود و در کف استخر مانده بود. به خاطر انقباض عضلات، او حتا پس از خفگی به روی آب نیامده بود.

«ب- ع » زندانی کم سن و سالی بود که توسط «حسن گشتاپو» یکی از پاسداران اوین مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفته بود. از قرار معلوم او پس از بازگشت به بند ۱ اوین، به خاطر فشاری که متحمل شده بود و شرمی که احساس می‌کرد به زیر تخت پناه برده بود و کسی متوجه‌ی حضور او در آن‌جا نشده بود. پس از چند روز زندانیان احساس می‌کنند که بوی بدی از زیر تخت می‌آید؛ پس از جستجو «ب – ع» را زیر تخت پیدا می‌کنند. او آنقدر سرش را به دیوار زده بود که شدیداً زخم شده و از حال رفته بود.
«ب- ع» در اثر فشارهایی که متحمل شده بود، شدیداً افسرده شده و مدتی به جرگه‌ی توابین پیوست و عاقبت در کشتار ۶۷ در اوین به دار آویخته شد.

موارد سوءاستفاده جنسی از کودکان و نوجوانان در زندان، تنها به این نمونه‌ها ختم نمی‌شوند. این‌ها مواردی است که من به عنوان یک زندانی در جریان آن هستم. قطعاً کودکان بسیاری مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفتند اما به خاطر «تابو» بودن آن، سکوت اختیار کرده‌اند. حتماً مواردی هست که دیگران در جریان آن هستند. امیدوارم این نوشته فتح بابی باشد در این زمینه و چنانچه کسی اطلاعی در این مورد دارد و یا افرادی که خود مورد سوءاستفاده جنسی در زندان قرار گرفته‌اند لب به سخن بگشایند و بیش از پیش نقاب از چهره‌ی فاسدان حاکم بر میهنمان بردارند.   

ایرج مصداقی
۸ آبان ۱۳۹۵
پانویس:
۱- سرهنگ مهدی مناحاتی بازیکن سابق تیم ملی فوتبال ایران و کاپیتان تیم پاس و مربی تیم‌ملی فوتبال ایران و از دشمنان کارلوس کی‌روش و از دوستان و همنشینان جنایتکاران است. گفتگوی او علیه مربی تیم‌ ملی فوتبال ایران را در اینجا بخوانید.
http://www.dana.ir/news/267385.html

هیچ نظری موجود نیست: