۱۳۹۶ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

آيا محمدرضاشاه پهلوی ديکتاتور نبود؟
درنقد نظرات  و ادعای آقای دکتر فرهنگ قاسمی

يکی از مشکلاتی که نيروهای سياسی ايران با آن روبرويند ـ صرفنظر از اينکه اين نيروهای سياسی  در هيئت حاکمه باشند و يا در صفوف مخالفين و منتقدين رژيم ـ ، « مشکل معرفتی »  می باشد. در حقيقت اين « مشکل معرفتی»    تا کنون سبب شده است تا نيروها و فعالين سياسی طرفدار آزادی و دمکراسی  در ميهنمان ايران ـ برعکس کشورهائی که نظام  دمکراتيک  بر آنها حاکم  است ــ ،  نتوانند زبان يکديگر را بفهمند، آنهم بدين خاطر که بخش بزرگی از اين نيروها و فعالين سياسی ، برداشت و تعريف  مخصوص بخود را از مقولات و واژه های سياسی ، حتی از واژه هايي که  بعنوان واژه های « جهانشمول»  شناخته شده اند ، دارند. بسياری از افراد و نيروهای سياسی مقولات و واژه های سياسی را بعنوان «اسم شب »  و « شعار » مورد استفاده قرار می دهند ، بدون اينکه به معانی آنها اصولا توجه ای داشته باشند. برخی از افراد و نيروها نه برپايه معيارهای علمی ، بلکه بر پايه منافع گروهی و اطلاعات درگوشی و تفسيرهای سنتی، نظرات و عقايد خود را مطرح می کنند؛ بدون اينکه در مقابل خود اين سئوال را مطرح کنند که  اگر بنا باشد  روزی  همسوئی و نزديکی مابين نيروهای سياسی ايرانی که خود را مخالف « استبداد و ديکتاتوری » و طرفدار  « دمکراسی » می دانند بوجود آيد،  تحقق چنين خواستی فقط  زمانی امکان پذير خواهد شد که اين نيروها و فعالين درنهايت ، برداشت هايی يکسان از ماهيت رژيم های استبدادی و ديکتاتوری و چگونگی روابط و ضوابط  حاکم بر نظام دمکراسی  و چارچوب و حدود حقوق و اختيارات هيئت حاکمه و حقوق و وظائف شهروندان جامعه داشته باشند. بنظر من برای رسيدن به چنين وضعيت سياسی در جامعه ايران، بايد همه اين نيروها و فعالين سياسی بخشی از فعاليت های خود را در جهت نقد  و اصلاح نظرات و عقايد يکديگر و روشنگری در آن مورد مشخص بکارگيرند و پيشنهاد های اصلاحی و ترميمی خود را در رابطه  با مسائل مورد اختلاف ارائه دهند و چنين شيوه  برخورد و روند کاری  را بحساب دشمنی فردی و گروهی  با يکديگر نگذارند. بنظر من اگر  جدال های  سياسی بين افراد و  نيروهای سياسی  دگرانديش بر محور محتوی نظرات و عقايد و نه مخالفت های شخصی و گروهی دور زند و هدف از آن جدال ها، روشن کردن جوانب مورد اختلاف مسائل  باشد، حتمأ چنين روشنگری در تحليل نهائی بما کمک  خواهد کرد تا با کمک يکديگر ، يک فرهنگ سياسی  دمکراتيک را  شکل دهيم  و رفته رفته آنرا  به يک فرهنگ اجتماعی تبديل نمائيم ، يعنی آن نظرات و عقايد توده گير شوند.

***

اخيرأ آقای دکتر فرهنگ قاسمی (رئیس مدرسه عالی مدیریت و کارشناس دفتر فرانسوی کیفیت در مدیریت آموزشی) در نوشته ای تحت عنوان « سرشتهای دیکتاتوری و داد و ستدهای ثروت و قدرت» ــ که در تعدادی از سايت های اينترنتی انتشار پيدا کرد ــ (1) ، به خصوصيات  سياسی ديکتاتور و نظام ديکتاتوری اشاره نموده و در آن رابطه  پنج اصل را  بعنوان مشخصات آن مقوله ها بر شمرده است. ايشان بعد از بيان  توضيحات مورد نظر خود در باره « ديکتاتور و ديکتاتوری» ، اين سئوال را مطرح کرده است که : «آیا محمدرضاشاه دیکتاتور بود؟» ؛ و برای  پاسخ به سئوال مطرح شده از سوی خود، سعی کرده است بدون توجه به توضيحات و محتوی 5 اصل برشمرده در آن نوشته ، با کمک گرفتن از نام افرادی همچون  « صدام و پينوشه »، توضيح   دهد که محمد رضاشاه  « ديکتاتور نبوده »  است . در واقع دکتر قاسمی « ديکتاتور » بودن  محمد رضا شاه را نه بر پايه معيار های سياسی سنجش ديکتاتورها در جهان، آنطور که خود ايشان در نوشته اش  توضيح داده است ، می سنجد، بلکه  بنظر می رسد که ايشان معيار ديکتاتور بودن شاه  را بر پايه شباهت داشتن و يا نداشتن عملکرد شاه  باعملکرد « دراکولا»  قرار داده است!!

در نوشته مورد بحث می خوانيم : « هرگز نمیتوان صدام و پینوشه را با محمدرضاشاه مقایسه کرد. محمدرضاشاه علیرغم همه نوشته‌هائیکه توسط اپوزیسیون از جمله خود بنده [ دکتر فرهنگ قاسمی] در سالهای گذشته تولید شده است، دیکتاتور نبود؛ » . نوشتاری که  محتوی آن شباهت زيادی به نظرات و محتوی تبليغات افراد و نيروهای طرفدار رژيم سرنگون شده پهلوی از جمله آقايان داريوش همايون، شجاع الدين شفا...  و حزب مشروطه طرفدار آقای رضاپهلوی دارد ، فقط با اين تفاوت که اين چنين نظراتی  اينبار  از سوی يکی از فعالين جبهه ملی در خارج از کشور و فرزند مرحوم ابوالفضل  قاسمی ( فردی که پس از اخراج دکتر شاپور بختيار از حزب ايران و جبهه ملی ايران بخاطر قبول  سمت نخست وزيری شاه در اوج انقلاب مردم  ايران در سال 1357 ، سمت رياست حزب ايران را بعهده گرفت)، مطرح شده است!!

بنظر من اين حق دمکراتيک  آقای دکتر فرهنگ  قاسمی « رئيس مدرسه عالی مديريت و  کارشناس دفتر فرانسوی کيفيت در مديريت آموزشی » می باشد که در هر زمان که خود تشخيص دهد و صلاح بداند در نظرات و عقايد خود تجديد نظر نمايد. اتفاقأ کوشش همه آزاديخواهان و نيروهای دمکرات که برای بوجود آوردن فضا و روابط  و ضوابط سياسی در ميهنمان ايران مبارزه می کنند بايد اين باشد که  تمام ايرانيان  بتوانند از حقوق دمکراتيک بهره مند گردند و نظرات و عقايد خود را بدون سانسور مطرح نمايند  و هيچگاه از سوی مقا مات دولتی ونيروهای غير دمکرات اپوزيسيون بخاطر محتوی نظرات و عقايدشان تحت پيگرد ، سرکوب ، تخطئه و اتهام  قرار نگيرند. با توضيحی که رفت ، اصولا نمی تواند  ايراد و انتقادی  به آقای دکتر فرهنگ قاسمی وارد باشد که چرا ايشان از بخشی  از مواضع گذشته خود فاصله گرفته است ! اگر ايراد و انتقادی در اين رابطه به ايشان وارد باشد ـ که بنظر من هست ـ ،  در رابطه با محتوی نظرات و عقايد جديد ارائه شده از سوی ايشان می باشد و نه اينکه چرا همچون گذشته نمی انديشند!

در رابطه با نظرات جديد آقای دکتر فرهنگ قاسمی در باره هويت سياسی محمد رضا شاه و رژيمش، من بعنوان يک فرد سوسياليست  مصدقی  براين نظرم که ايشان در هنگام تنظيم  « حکم » خود درباره  بخشی از هويت سياسی محمدرضاشاه پهلوی و رژيم حاکم بر ايران در آن دوران، دچاراشتباه شده است و در هنگام نگارش آن حکم ، کوچکترين توجهی به عملکرد رژيم شاه و اسناد و مدارک تاريخی  آن دوران  ننموده است. وانگهی روشن نيست که چرا و بچه دليل  به محتوی توضيحاتی که خود دکتر قاسمی در باره خصوصيات « ديکتاتور» و « ديکتاتوری» در نوشته مورد بحث ارائه داده است، مورد  توجه قرار نداده است!! 

البته اگر روزی آقای دکتر فرهنگ قاسمی  بتواند اين ادعای خود را ــ محمد رضا شاه ديکتاتور نبود ــ با ارائه اسناد و مدارک ثابت کند،  در آنزمان حتمأ بايد با افرادی همچون آقايان داريوش همايون ، شجاع الدين شفا  و متحدين جديد آنها و  ديگرنيروهای معروف به پهلويست، در امر  نگارش جديدی از تاريخ سياسی در رابطه با دوران « نهضت ملی ايران به رهبری دکتر محمد مصدق»  و همچنين «تاريخ دوران سلطنت محمد رضا شاه پهلوی» همسو شد و بر گفتار دکترمصدق  مبنی براينکه  « شاه بايد سلطنت کند و نه حکومت » ، گفتاری که در رابطه با اعتراض  و مخالفت به عملکردهای خلاف قانون و پايمال شدن قانون اساسی مشروطيت از سوی محمد رضا شاه و  جلوگيری از ادامه قانون شکنی ها از سوی  آن مقام ، مطرح کرده بود و حتی در دوران محاکمات خود بعد از کودتای 28 مرداد در دادگاه غير قانونی نظامی ــ و نه قوه قضائيه ( دادکستری ) ـ  نيز بر آن تاکيد داشت ، خط بطلان کشيد و  همچنين در بيان ارزش های هويتی « نهضت ملی » ، که در تاريخ سياسی ايران ، بنام نهضت « ضد استبدادی و ضد استعماری» ثبت شده است، بنفع هويت  جديد سياسی  محمد رضا شاه پهلوی، تجديد نظر نمود!!

ولی در اينجا بايد خاطر نشان کرد که بر عکس ادعای آقای دکتر فرهنگ قاسمی، اسناد و مدارک تاريخی بيانگر اين واقعيت تلخ می باشند که محمدرضا شاه پهلوی بعد از کودتای 28 مرداد 1332  به يک ديکتاتور تمام عيار تبديل شده بود.
محمد رضا شاه پس از اينکه با دولت آمريکا  در زمان پرزيدنت جون ـ اف کندی  در رابطه با چگونگی روند اجرای  اصلاحات مورد نظر آمريکائيها در ايران به توافق رسيد، که نتيجه آن توافق  برکناری دکتر علی امينی  از مقام نخست وزيری شد ــ  فردی که بخاطر خواست و تمايل و دستور  پرزيدنت کندی بمقام نخست وزيری ايران منصوب شده بود ــ ، «فرمان  انقلاب سفيد» را صادر کرد.
«فرمانی» که در مغايرت کامل با برخی ازاصول قانون اساسی مشروطيت قرار داشت. چون شاه طبق اصول قانون اساسی مشروطيت نه تنها حق صادر کردن «فرمان»  را نداشت ، بلکه نظرات و پيشنهاد های خود را می بايستی از طريق هيئت دولت به مجلس شورايملی برای تصويب نمايندگان ملت ارائه می داد ، امری که محمد رضا شاه بهيچوجه مدّ نظر قرار نداد و کاملا خود سرانه عمل کرد. حال آقای دکتر فرهنگ قاسمی در نوشته خود می نويسد محمد رضا شاه ديکتاتور نبود!!
در رابطه با همين موضوع مشخص اگر بنا می شد تا محمد رضا شاه همچون يک پادشاه در نظام مشروطيت عمل کند، آيا نمی بايستی بر طبق موازين قانون اساسی مشروطيت، در مر حله اول از هيئت دولت می خواست تا مقدمات  تشکيل «مجلس مؤسسان»  را فراهم کنند ، زيرا محتوی فرمان شاه با خود « سلب مالکيت» را بهمراه داشت و آن امر در مغايرت با برخی از « اصول قانون اساسی مشروطيت» قرار داشت که، در دستور قرار دادن  و اجرای آن «فرمان»  احتياج به تغيير اصول قانون اساسی مشروطيت داشت. تازه پس از تغيير اصول قانون اساسی از سوی مجلس مؤسسان ، محتوی  پيشنهاد ـ و نه « فرمان» ـ  شاه همانطور که اشاره رفت می بايستی  برای تصويب نمايند گان ملت از طريق وزرا  به مجلس شورايملی ارائه می شد، امری که اصولا انجام نگرفت!!
بد نيست توجه آقای دکتر فرهنگ قاسمی را به اين موضوع  جلب کرد که در کشور ايران که نظام حکومتی اش بعد از انقلاب مشروطيت ، « مشروطه سلطنتی» بود و نه «سلطنت استبدادی » ، رتق و فتق تمام امور مملکتی می بايستی  نه بر پايه « فرمان شاه »  ــ  موضوعی که يکی از اختلافات مجلس شورايملی دوره اول با محمد علی شاه قاجار بود ــ ، بلکه بر پايه اصول « قانون اساسی» و  قوانين تصويب شده از سوی مجلس شورايملی انجام می گرفت. اما در ايران مجلس شورايملی  از زمان شروع  نخست وزيری دکتر علی امينی  از سوی شاه منحل شده بود( 20 ارديبهشت 1340) ــ دکتر امينی در تمام مدت حکومتش بدون حضور مجلس  شورايملی نحست وزير بود ــ  و  در دوران نخست وزيری علم  و مقطع زمانی صدور « فرمان انقلاب سفيدشاه » ، هنوز انتخابات جديد انجام نگرفته بود!!
در واقع اگر بنا باشد بر پايه اسناد و مدارک قضاوت کنيم ،از مقطع تاريخی  سرکوب قهرآميز تظاهر کنندگان  در روز 15 خرداد 1342( که بنام قيام 15 خرداد در تاريخ معاصر ايران ثبت شده است) در دوران نخست وزيری اسدالله علم ، فردی که  افتخار داشت خود را چاکر جان نسارمحمد رضا شاه بداند  و نه نخست وزيرايران ، محمد رضا شاه پهلوی به يک «پادشاه مستبد » تبديل گرديد. يعنی وضعيت سياسی ای بر ايران حاکم شد که « فرمان و اوامر محمد رضا شاه پهلوی»، بالاتر از اصول قانون اساسی مشروطيت قرار گرفت و در واقع  محمد رضا شاه پهلوی به مقام  تام الاختيار و « قدر قدرت » ايران ــ  همچون دوران پادشاهان قاجار، قبل از انقلاب مشروطيت ــ  تبديل گرديد.
اسناد و مدارک تاريخی  دوران معاصر ايران حکايت از اين فاجعه دارند که بعد از کودتای 28 مرداد 1332  از مشروطيت فقط اسمش و  برگزاری جشن روز 14 مرداد ، بعنوان  روز سالگرد انقلاب مشروطيت، باقی مانده بود.
 گويا آقای دکتر فرهنگ قاسمی در هنگام نگارش  «حکم » خود مبنی بر « محمد رضا شاه ديکتاتور نبود» ، آن بخش از گفتار محمد رضاشاه را که در اوج مبارزات مردم در دوران انقلاب سال 1357 در رابطه با «ماهيت رژيمش» بيان کرد ، فراموش نموده اند.  در آنزمان اعليحضرت همايونی ، آريامهر، خدايگان، بزرگ ارتشداران... برای ساکت کردن مردم ايران به  آنها قول داد که از آن تاريخ ببعد  در جهت اجرای قانون اساسی مشروطيت  عمل  خواهد کرد و ديگر  از قانون شکنی خبری نخواهد بود!!

آقای دکتر فرهنگ قاسمی  قبل از صادر کردن «حکم برائت» محمدرضاشاه پهلوی بعنوان ديکتاتور ايران ،در نوشته خود به توضيح « ديکتاتوری چيست؟ ديکتاتور کيست ؟»  پرداخته  و توضيحاتی را در آن باره ارائه داده و در آن نوشته  از « سرشتهای پنجگانه »  در باره مشخصات و شناسائی آن مقولات، صحبت نموده اند. در آن نوشته می خوانيم:

« در مفهوم سیاسی و بنا بر تعریف و ضوابط نوین جوامع انسانی دیکتاتوری را به رژیمی نسبت می دهند که تمامی قدرت در دست یک نفر یا یک گروه و یا یک حزب متمرکز بوده و سرشتهای پنجگانه زیر را دارا باشد:
سرشت نخست رژیمهای دیکتاتوری، عدم نظارت دموکراتیک شهروندان و نهادهای اجتماعی و سیاسی بر قدرت یعنی عدم انتخابات آزاد است، که نتیجه‌های آن در جامعه عبارتند از: اختناق، زندان، شکنجه و اعدام مخالفین و اقلیت‌ها.
دیگر سرشت یک رژیم دیکتاتوری قدرت مطلقه است که بوسیله عدم رعایت حکومت قانون یعنی تجاوز به قانون اساسی و برقراری قوانین اضطراری اعمال می شود.
 سرشت سوم رژیم دیکتاتوری عدم رعایت جدایی قوای سه‌گانه (قانونگذاری، قضائی و اجرایی) می باشد.
سرشت چهارم زیرپاگذاشتن منشور جهانی حقوق بشر و میثاق‌های وابسته به آن است.
 سرشت پنجم یک رژیم دیکتاتوری عدم رعایت آزادی مطبوعات و آزادی بیان می باشد.
دیکتاتور کسی یا نهادی است که ارکستر دیکتاتوری را رهبری می کند. دیکتاتوری نیز خود انواع و اقسام دارد ... ).»

من در اول همين نوشته اشاره کردم که نظرات آقای دکتر فرهنگ قاسمی مبنی بر اين ادعا که « محمد رضا شاه ديکتاتور نبود» !! ، ادعائی غلط است که از سوی من بعنوان يک فرد «مصدقی» بهيچوجه قابل قبول نيست !!
بنظر من چون ادعای غلط  آقای دکتر فرهنگ قاسمی در کنار تبليغات پهلويست ها در رابطه با ادعای آن جماعت  مبنی بر اينکه پادشاهان پهلوی از مدافعين سرسخت نظام مشروطه و محتوی قانون اساسی مشروطيت بودند ــ همان قانون اساسی که اين جماعت پهلويست برهبری پادشاهان پهلوی ( رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی ) در دوران 57 سال حکومتشان با تمام قدرت در پايمال کردن آن کوشيدند ــ ، کمک به مغشوش جلوه دادن هويت « نهضت ملی برهبری دکتر محمد مصدق »  و حتی جنبش مشروطه خواهی و طرفداران  «حاکميت قانون » می نمايد ، نمی توان و نبايد آنرا بدون پاسخ گذاشت. حتی اگر نخواسته باشيم در رابطه با ادعای غلط  آقای دکتر فرهنگ قاسمی از مغشوش جلوه دادن  هويت نهضت ملی ايران صحبت بميان آوريم ، بايد قبول کنيم که  بر پايه حکم جناب دکتر قاسمی ، مبارزات و فعاليت های آن بخش از افراد و نيروهای سياسی که از فردای کودتای  28 مرداد 1332  انجام گرفت  ، يعنی مبارزه رادمردانی که در پايه گذاری « نهضت مقاومت ملی » برهبری آيت الله سيد رضا زنجانی ـ آيت اللهی که خود را مصدقی می دانست ـ  و بر ادامه « راه مصدق » تاکيد داشتند (2)  و همچنين  مبارزات  ديگر نيرو های سياسی ملی ،مذهبی ، چپ ، سوسياليست ،  کمونيست و...  در داخل و خارج از کشور تا پيروزی انقلاب 22 بهمن 1357 و سرنگونی رژيم شاه، عليه « رژيم ديکتاتوری شاه» ، مبارزاتی غلط بوده است؛ چون همگی آن افراد و نيروها در اشتباه بوده اند !! و در نتيجه بايد به آن حضراتی که مدعی  « بدهکاری  پوزش بزرگ  روشنفکران ايران، اهل انديشه و قلم به محمد رضا شاه ؟» و پهلويست ها و ديگر افرادی که در آن رابطه قلمفرسائی  کرده اند ، حق داده شود که محمدرضاشاه «ديکتاتور» نبوده است و عده ای مقرض ، مجنون و ديوانه به آن مقام اتهام واهی وارد کرده اند و بايد  از آن جماعت و در صدر آنها « پهلويست ها» ، « پوزش »خواست ؛ امری که با توجه به اسناد و مدارک تاريخی موجود در باره جنايات و عملکردهای خلاف قانون و پايمال کردن قانون اساسی در دوران سلطنت محمدرضاشاه، بيشتر از يک شوخی  سياسی تلقی نخواهد شد!! (3) .

من برای اثبات غلط بودن ادعای آقای دکتر فرهنگ قاسمی ، بدون اينکه خواسته باشم  توضيحاتی در باره مشخصات هويت ديکتاتور و ديکتاتوری  و تفاوت و اختلافات آنها با نظام دمکراسی در اين نوشته ارائه دهم ـ مسائلی که قبلا در نوشته های گوناگون در باره آنها اظهار نظر کرده ام ـ ، (4)  از توضيح خود ايشان در باره « ديکتاری چيست؟ ديکتاتور کيست ؟»  در نوشته مورد بحث ، کمک  می گيرم و همان معيار های ارائه شده از سوی ايشان که بطور کامل آنها را  در همين نوشته قبلا نقل کرده ام، بعنوان معيار سنجش  و قضاوت در باره  چگونگی هويت سياسی  محمد رضا شاه و رژيمش مورد استفاده قرار می دهم ، چون تعريف ارائه شده از سوی ايشان در باره خصوصيات ديکتاتور و رژيم ديکتاتوری  عمدتأ مورد توافق من نيز می باشد.

برای تفهيم بهتر نوشتار خود ، مجددأ به نقل قول  يک يک « سرشتهای پنجگانه » مورد نظر آقای فرهنگ قاسمی می پردازم  و در باره هر يک از بخشهای آن ، توضيحات کوتاهی خواهم داد که آيا آن خصوصيات ذکر شده از سوی آن جناب در باره « ديکتاتور و ديکتاتوری » ، همچنين شامل  حال محمد رضا شاه  و رژيمش نيز می شود و يا نه ؟!!

1 ـ  « سرشت نخست رژیمهای دیکتاتوری، عدم نظارت دموکراتیک شهروندان و نهادهای اجتماعی و سیاسی بر قدرت یعنی عدم انتخابات آزاد است، که نتیجه‌های آن در جامعه عبارتند از: اختناق، زندان، شکنجه و اعدام مخالفین و اقلیت‌ها.»

در رابطه با اين بخش از نظرات آقای دکتر فرهنگ قاسمی اين سئوال در رابطه با رژيم شاه نيز مطرح است که  آيا مردم ايران صرفنظر از وابستگی گروهی و سياسيشان در آن دوران از حقوق قانونی خود ـ حقوقی که قانون اساسی مشروطيت برای مردم ايران در نظر گرفته بود  ـ ، بهره مند می شدند و از آن طريق می توانستند بر نهادهای اجتماعی و سياسی قدرت نظارت داشته باشند يا نه ؟
 آيا در دوران رژيم شاه، انتخابات مجلس شورايملی آزاد بود؟ بنا بر مدارک و اسناد تاريخی ، انتخابات مجلس شورايملی در دوران رژيم شاه بهيچوجه آزاد نبود ، اگرچه خواست انجام انتخابات آزاد ، يکی از خواست های محوری تمام نيروهای آزاديخواه آنزمان ايران بود!
مگر اينکه خواسته باشيم انتخابات مجلس پانزدهم در دوران نخست وزيری قوام السلطنه و يا انتخابات مجلس  دوره هجدهم در دوران نخست وزيری سرلشگر زاهدی  و يا انتخابات دوره نوزدهم که دکترمنوچهر اقبال بعنوان وزير کشور به شرافت مادرش قسم خورده بود که آنرا بطور آزاد وبدون دخالت دولت برگزار کند و يا انتخاباتی که کنگره آزاد زنان و آزاد مردان ، سرنوشت آنرا رقم زده بود و ...  را بعنوان« انتخابات آزاد»  محسوب داريم!
آقای دکتر فرهنگ قاسمی فعال جبهه ملی ايران ـ خارج از کشور ، حتمأ بايد بخاطر داشته باشد که تظاهرات بزرگ ميدان جلاليه در تهران که يکی از بزرگترين تظاهرات مردم ايران در آن مقطع تاريخی بود ، بنا بر تصميم رهبری جبهه ملی ايران  در اعتراض به تعطيل مجلس شورايملی و تاکيد بر اجرای انتخابات آزاد در دوران صدارت دکتر علی امينی برگزار شد!!

البته افراد و نيروهائکه با تاريخجه نهضت ملی برهبری دکتر مصدق آشنائی دارند، به اين واقعيت نيز آگاه هستند که  دربار و ارتش و... در سرنوشت انتخابات دخالت می کردند و کانديدهای مورد نظر خود را با تقلب بعنوان نمايندگان ملت از صندوقهای رأی بيرون می آوردند. در همان رابطه بود که دکتر مصدق باتفاق عده ای از مردم تهران بخاطر اعتراض به تقلبات انتخاباتی مجلس دوره شانزدهم  در جلوی کاخ ابيض  دست به اعتراض زدند و بنا بر سنت حاکم بر جامعه ايران در آنزمان ، دکتر مصدق باتفاق 19 نفر از تظاهر کنندگان در کاخ ابيض دست به تحصن زدند ، همان تحصنی که هسته اوليه  تشکيل سازمانی بنام « جبهه ملی ايران » را پايه گذاری کرد.

آيا در زمان رژيم شاه اختناق وجود نداشت و مخالفين و منتقدين سياسی تحت پيگرد نيروهای امنيتی قرار نمی گرفتند و روانه زندان نمی گرديدند و به چوخه اعدام بسته نمی شدند؟ در اين رابطه می توان به اسناد و مدارک « کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ اتحاديه ملی »  مراجعه کرد که طی بيانيه ها ، مصاحبه های مطبوعاتی ، تظاهرات،  مارش ها، اعتصاب غذاها ، اشغال سفارتخانه های شاه ...  در کشورهای اروپائی و آمريکا ،پرده از جنايات رژيم  شاه بر می داشتند و يا به اسناد سازمانهای دفاع از حقوق بشر مراجعه کرد!!

2 ـ « دیگر سرشت یک رژیم دیکتاتوری قدرت مطلقه است که بوسیله عدم رعایت حکومت قانون یعنی تجاوز به قانون اساسی و برقراری قوانین اضطراری اعمال می شود.»

آيا در رژيم شاه ، قدرت ديگری جز قدرت شخص شاه و دربار وجود داشت ؟
آيا در دوران رژيم شاه اصول  قانون اساسی مشروطيت در رابطه با حقوق ملت پايمال نمی شدند؟
آيا بخاطرزيرپا گذاشتن  اصول قانون اساسی نبود که جبهه ملی و دانشجويان طرفدار دکتر مصدق در رابطه با رفورمهای شاه که بنام های « انقلاب سفيد» و يا  « انقلاب شاه و ملت» ناميده می شد، شعار معروف « اصلاحات آری ، ديکتاتوری نه » را مطرح کردند ؟ همان تظاهرات سرکوب شده ای که با خود دستگيری بسياری از مبارزين و فعالين جبهه ملی ايران را بهمراه داشت!
  آيا هويدا نخست وزير شاه ، فردی که حدودأ بمدت 13  سال سمت نخست وزيری شاه را بعهده داشت ، در پاسخ به سئوال خبرنگاران  که از او بعنوان شخص دوم مملکت  نام بردند، بيان نداشت که ما جز فرد اول مملکت شخصيت سياسی ديگری نداريم؟
آيا نخست وزيرانی همچون دکتر منوچهر اقبال و اسدالله علم   که خود را چاکر جان نسار و غلام خانه زاد  محسوب نمی کردند؟
آيا بنا بر فرمان شاه تمام احزابی که بنا بر دستور شاه ساخته شده بودند ، منحل اعلام نشدند و  «حزب رستاخيز» تشکيل نشد، حزبی که تمام ملت ايران می بايستی به عضويت آن درآيند و هر ايرانی که با آن حزب مخالف بود ، می بايستی پاسپورت خود را می گرفت و وطن خود را ترک می نمود؟
و...

3 ـ  « سرشت سوم رژیم دیکتاتوری عدم رعایت جدایی قوای سه‌گانه (قانونگذاری، قضائی و اجرایی) می باشد.»

آيا بعد از کودتای امپرياليستی 28 مرداد 1332 اصولا می توان از جدايی قوای سه گانه در وطنمان ايران صحبت بميان آورد؟
آيا اصولا آن قوای سه گانه می توانستند بطور مستقل عمل کنند؟
در زمان شاه اصولا ملت ايران از اين حق قانونی  خود بهره مند نمی شد که در رابطه با مسائل مختلف سياسی ـ اجتماعی نظراتی جز نظرات مورد نظر شاه  داشته باشد ، چه رسد به تبليغ نظرات مخالف. تمام نيروهای سياسی وابسته به اپوزيسيون بعد از کودتای 28 مرداد سرکوب و غير قانونی اعلام شدند.
اسناد و مدارک دوران سلطنت محمد رضاشاه پهلوی بخصوص بعد از کودتای سازمانهای جاسوسی انگليس و ايالات متحده آمريکا و دربار و ديگر نيروهای ارتجاعی و وابسته در 28 مرداد 1332 بيانگر اين واقعيت تلخ هستند که ملت ايران کوچکترين نقشی در چگونگی شکل گرفتن مجلس قانونگذاری و تعيين هيئت حاکمه نداشته اند و قوه قضائی بخصوص در رابطه با مسائل سياسی و در برخورد با شخصيت های سياسی ، هميشه بنا بر دستور و فرمان محمد رضا شاه و دربار و سازمان امنيت هيچ کاره بوده است و بجای قوه قضائيه  و دادگستری، دادگاه های فرمايشی و غير قانونی نظامی که کوچکترين  توجهی به موازين حقوقی و اصول قانون اساسی مشروطيت نداشتند ، آزاديخواهان و طرفداران حاکميت قانون را به تبعيد، زندان و اعدام محکوم می کردند!  

4 ـ « سرشت چهارم زیرپاگذاشتن منشور جهانی حقوق بشر و میثاق‌های وابسته به آن است.»

در زمان رژيم شاه  بهيچوجه به « منشور جهانی حقوق بشر » توجه نمی شد. سرکوب ، زندان ، شکنجه و اعدام مخالفين و منتقدين در دستور کار رژيم  محمد رضا شاه قرار داشت. بی حرمتی به دگرانديشان يکی از خصوصيات رژيم شاه بود. خود آقای دکتر فرهنگ قاسمی به بخشی از جنايات دوران شاه در نوشته مورد بحث اشاره کرده اند.
مگر سازمان عفو بين الملل در گزارش 1974 و 1975 خود در باره پايمال شدن حقوق بشر در ايران ننوشت: « در نقض حقوق بشر، کارنامه هيچ کشوری تيره تر از ايران نيست.» ؟!!

5 ـ « سرشت پنجم یک رژیم دیکتاتوری عدم رعایت آزادی مطبوعات و آزادی بیان می باشد.»

در دوران رژيم  محمد رضا شاه اصولا به آزادی مطبوعات و آزادی بيان توجه نمی شد، فعاليت های سياسی افراد و نيروهای سياسی غدغن بود. حتی اعضای « کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی »  که در خارج از مرزهای ايران فعاليت داشتند از پيگرد ، تهديد و زندان در امان نبودند!  

با توضيحاتی که رفت تمام آن خصوصياتی که آقای دکتر فرهنگ قاسمی بعنوان معيار شناخت رژيم ديکتاتوری در نوشته خود (سرشتهای دیکتاتوری و داد و ستدهای ثروت و قدرت) مطرح کرده اند ، بطور کامل شامل حال  رژيم محمد رضا شاه پهلوی نيز می شوند، حال چرا ايشان مدعی شده اند که محمد رضا شاه ديکتار نبود برای من روشن نيست؟
 آيا آقای دکتر فرهنگ قاسمی طرفدار  منطق يک بام و دو هواشده اند؟ که اميد است چنين نباشد!

با توجه به مطالب بالا ، برای من روشن نيست که بچه منظوری جناب دکتر قاسمی، فردی که در افکار عمومی بنام يکی از فعالين جبهه ملی ايران در خارج از کشور معروف است ، برای اينکه ثابت کند که محمد رضا شاه ديکتاتور نبوده است ، آن چنان استدلال نموده است و در واقع  با اين « استدلال » چه هدفی را دنبال می کند؟!!
 این نوشته را با نقل قولی از نوشته آقای دکتر قاسمی و توضيح کوتاهی در باره آن، پايان می دهم . دکتر قاسمی در  مقاله مورد بحث نوشته است:

 « هنوز معلوم نیست نقش شاه در اعدام مبارزان بزرگی چون گلسرخی، بیژن جزنی، ... تا چه حدی باشد. »!!
گفتاری که  بخواننده  مطلب چنين القاء می کند که  گويا تفاوتی بين سياست و عملکرد  شخص محمد رضا شاه و ديگر ارگان ها و نهادهای حکومتی آن زمان  که محمدرضا شاه شخص اول آن بود وجود داشته است! ادعائی غلط که نه تنها در تضاد با  واقعيات تاريخی آن دوران قرار دارد، بلکه در تناقض کامل با خاطرات اسدالله علم ــ يکی از نزديکترين سياستمداران آنزمان به شاه ــ  نيز می باشد!!

دکتر منصور بيات زاده

جمعه ۲۹  دی ۱٣٨۵ -  ۱۹ ژانويه ۲۰۰۷


پاورقی:

1 ـ  سرشتهای دیکتاتوری و داد و ستدهای ثروت و قدرت ـ  دکتر فرهنگ قاسمی
در بخش بايگانی ـ ديدگاه ها ـ  سرشتهای دیکتاتوری و داد و ستدهای ثروت و قدرت ـ  دکتر فرهنگ قاسمی

2 ـ  کتاب  « دکتر محمد مصدق و راه مصدق » ــ  بقلم دکتر منصور بيات زاده ،
فصل شانزدهم ـ بخش اول ـ « راه مصدق » و نيروهای طرفدار، منتقد و مخالف آن « راه » ،
 صفحات 103 تا 145

 ــ  دکتر منصور بيات زاده  ـ  پوزش روشنفکران از محمد رضا شاه پهلوی؟3

 ـــــ  رؤيای سلطنت و غوغای سلطنت طلبان
 ــ مهندس اسماعيل شبان
بخش اول
بخش دوم
بخش سوم

ـــــ در رد ادعای نويسنده کيهان لندن در باره عامل کودتای 28 مرداد،
خانم بقراط، بسی خفته نمانيد! نه شاه کودتا کرد، نه مصدق !!
سازمانهای جاسوسی سيا و انتليجنت سرويس کودتا کردن!!!
ـ مهندس رضا رحيم پور

هیچ نظری موجود نیست: