برای برخی از افراد چرخ باید بچرخد تا چرخ زندگی شان بچرخد اما گاهی چرخ و زندگی نمی چرخند که نمی چرخند که نمی چرخند. در گذشته حمل کالا در کوچه پس کوچه های تنگ و پرتردد بازارهای سنتی دغدغه تجار بود. نه خودرویی بود و نه مسیری برای رفت و آمد آن. در نتیجه چرخ دستی ها به بازار راه یافتند. مردانی پشت چرخ دستی قرارگرفتند و نیاز بازار رفع شد و در پس آن چرخ زندگی صاحبان چرخ دستی چرخید. نانی در می آمد و خانه هایی گرم می شد.
آن روزها بازار رونق داشت و سفره صاحبان چرخ دستی اگرچه ساده اما رنگین بود. سالها گذشت و بازار از رونق افتاد و از سوی دیگر با عریض شدن برخی از مسیرهای بازار پای وانت بارها به آن باز شد. چرخ دستی ها ساعت های متوالی خالی و بی حرکت ماندند وصاحبان چرخ دستی در انتظار بار. رفته رفته چرخ دستی ها فرسوده تر، مردان پشت چرخ دستی پیرتر و بیماری و ناتوانی بر آنها غالب شد. هزینه های زندگی بالا رفت و چرخ زندگی مردان پشت چرخ دستی از حرکت ایستاد.
در کوچه پس کوچه های بازار چهارسوق آمل که قدم می زنی صدای پای چرخ دستی ها را می شنوی و مردان سالخورده و خمیده ای را می بینی که پشت آن جوانی خود را پیر کرده اند. چرخ دستی آخرین امید آنها است و وسیله ای برای کسب روزی حلال.
چرخ دستی های فرسوده یک قدم جلوتر از پاهای خسته آنها پیش می روند و چرخ زندگی صاحبان خود را می چرخانند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر