مونیکا آرتل، زنی که انتقام چهگوارا را گرفت
به تاریخ اول اپریل ۱۹۷۱، زنی که خود را جهانگرد آسترالیایی معرفی میکرد، با روبرتو کواینتانییا، قونسل بولیویا در شهر هامبورگ آلمان قرار ملاقات میگذارد. این زن ۳۴ساله که کلاه و لباس شیک بر تن و عینک آفتابی به چشم داشت وارد دفتر قونسل گردیده، با خونسردی تفنگچهای از بکسش درآورده با شلیک چند گلوله او را به قتل میرساند. وی سپس کلاه، بکس، تفنگچه و سایر وسایلش را در گوشهای پرتاب کرده بدون اینکه اثری از خود برجا گذارد موفق به فرار میگردد. این زن مونیکا آرتل (Monika Ertl) بود که به «انتقامگیر چهگوارا» شهرت یافته است. در بکس دستی او یادداشتی به دست آمد که روی آن نوشته بود: «پیروزی یا مرگ، ارتش آزادیبخش ملی».
۹ سپتامبر ۱۹۶۹: روبرتو کواینتانییا بعد از قتل اینتی پاردو درحالیکه سگریتی به دست دارد، فاتحانه جریان را به خبرنگاران شرح میدهد.
وقتی به تاریخ ۹ اکتوبر ۱۹۶۷، ارنستو چهگوارا قهرمان نامدار امریکای لاتین به همکاری مستقیم سی.آی.ای در بولیویا به قتل رسید، به فرمان دگروال روبرتو کواینتانییا دستانش را قطع کردند. دو سال پس از آن، کواینتانییا با ضربات قنداق تفنگ، کمر زندانی سیاسی به نام گوئیدو اینتی پاردو از رهبران چریکها و یکی از پنج چریک باقیمانده از جنبش چهگوارا در بولیویا را شکست و بعد او را به قتل رسانید. از آن زمان، روبرتو به یک چهره منفور میان چپها بدل گشت و «ارتش آزادیبخش ملی» (ELN) در پی گرفتن انتقام از او بود. دولت بولیویا از ترس همرزمان چهگوارا، او را منحیث قونسل به هامبورگ اعزام نمود.
مونیکا آرتل عشق بیکران و تعهدی استوار به چهگوارا و آرمان انقلابیاش داشت و اینتی پاردو نیز منبع الهامش بود. به درخواست «جنبش آزادیبخش ملی» او برای انتقامجویی رفقای همرزمش کمر بسته و در این راه حاضر بود جانش را فدا نماید. جمله معروف «نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم» که در اصل از این زن مصمم و آزادیخواه است به شعارش مبدل گردیده بود. او در آخرین نامه به خانوادهاش در سال ۱۹۶۹ نوشت: «بدرود، من میروم و شما دیگر مرا هرگز نخواهید دید.»
مونیکا با پدرش هانس آرتل، که از تبلیغاتچیهای نازیها بود.
مونیکا آرتل در سال ۱۹۳۷ در شهر مونیخ آلمان به دنیا آمد. پدرش هانس آرتل طی جنگ جهانی دوم به نازیها پیوست و به عنوان عکاس به یکی از تبلیغاتچیهای هیتلر بدل گشت. با ورود ارتش سرخ به برلین در ۲ می ۱۹۴۵، هانس با جمعی از جنایتکاران نازی به کمک سازمانهای نظامی امریکا از طریق واتیکان در بولیویا پناه داده شد و در بدل آن اطلاعاتش را به آنان سپرد. مونیکا در سال ۱۹۵۳ که ۱۵ سال داشت با خواهر و مادرش به بولیویا مهاجرت نموده به پدرش پیوستند. او تا آخر عمر با پدرش اختلافات شدید سیاسی داشت و از این که پدرش در خدمت نظام فاشیستی قرار گرفته بود رنج میبرد.
مونیکا سال ۱۹۵۸ با یک آلمانی ازدواج کرده در شیلی نزدیک اقامتگاه کارگران معدن مسکن گزید. وضعیت معدنچیان و زندگی فلاکتبار آنان تاثیر ژرفی بر جهانبینیاش نسبت به طبقه محکوم و ستمزدهی جامعه گذاشت. او کانونی برای رسیدگی به یتیمان ساخت که جهت جمعاوری کمکهای مالی برای آن به کشورهای مختلف سفرهایی داشت که در همین گیرودار با جریانات چپ رابطه برقرار کرد. طی این سالها با «ارتش آزادیبخش ملی» در بولیویا در تماس شده بعدها به یکی از کادرهای برجسته آن مبدل گشت. وی از طریق اینتی با چهگوارا رابطه نزدیک داشت. به گفته خواهرش او تصمیم داشت جهان را تغییر دهد.
در سال ۲۰۱۱، سرگذشت مونیکا در کتابی تحت عنوان «دختری که انتقام چهگوارا را گرفت» منتشر شد. در سال ۱۹۸۹فلم مستندی نیز در مورد زندگی او ساخته شده بود.
او از یک خانه بزرگ پدرش در لاپاز، برای مخفی کردن چریکها و نگهداری اسلحه ارتش استفاده میکرد. زمانی که میخواست از آن خانه برای تمرینات نظامی چریکها یک اردوگاه بسازد پدرش آگاه شده دستور ترک خانه را داد.
مونیکا آرتل بعد از گرفتن انتقام چهگوارا و اینتی با آن که تحت تعقیب سی.آی.ای و استخبارات آلمان بود، با یک پاسپورت جعلی ارجنتاینی بصورت مخفیانه بین کیوبا و فرانسه در رفت و آمد بود. طی این سالها با رژه دبری، روزنامهنگار و نویسنده فرانسوی که یکی از هواخواهان حکومت سلوادور آلنده در شیلی و از همرزمان و نظریهپردازان «جنبش آزادیبخش ملی» در بولیویا بود، در تماس بود. بنابر گفته رژی دبری، او تلاش داشت که کلاوس باربی، رییس سابق گشتاپوی شهر لیون فرانسه را که به قتلعام چهارهزار تن متهم بود، ربوده به محکمه جنایتکاران جنگی در فرانسه که او را زیر پیگرد داشت، تحویل دهد. باربی به کمک نهادهای نظامی امریکا از طریق واتیکان به بولیویا فرستاده شده با هویت جدیدی منحیث دست راست سی.آی.ای، در مقام مشاور دیکتاتورهای آن کشور خدمت میکرد. مونیکا از طریق پدرش به هویت اصلی او پی برده بود. هرچند مونیکا موفق به ربودن او نشد، اما در سال ۱۹۸۳ دستگیر و به فرانسه منتقل شد که در ۱۷۷مورد به جنایت جنگی متهم و به حبس ابد محکوم گشت. باربی نهایتا در اثر بیماری در سال ۱۹۹۱ در زندان جان باخت.
دولت بولیویا جایزهای بالاتر از جایزهی تعیین شده برای ترور چهگوارا را بالای مونیکا گذاشته نامش در لیست تروریستان جهان درج گردید.
تفنگچهای که مونیکا با آن انتقام چهگوارا را گرفت.
مونیکا در حالی که تلاش داشت به خانه پدری در لاپاز برود، شناسایی شده به قتل رسید. گفته میشود که کلاوس باربی سهمی در به دام انداختن او داشته است. هرناندو کالوو اسپینا در کتاب «زیبارویان و شورشیان» (Belles et rebelles) جریان به دام افتادنش را شرح میدهد:
«... مونیکا بههمراه یک ارجنتاینی بود. هنگامی که نزدیک خانه پدری رسیدند، یک خانم فروشنده آنان را از خطر آگاه کرد: محل تحت اشغال بود و نظامیان منطقه را محاصره کرده بودند.
سه روز پس از آن در محله آلتو در جوار پایتخت، آنان را مییابند. آن روز ۱۲ ماه می ۱۹۷۳ بود. ظاهراً یک خانه امن بوده که بهعنوان مخفیگاه بهکار میرفت. ولی بهرغم آن، پولیس آنان را یافته بود. چریک و همراهش تا آخرین مرمی شان مقاومت کردند. پولیس اظهار داشت که آنان طی درگیری کشته شدند. ولی سالها بعد، پدر مونیکا گفت که دخترش پیش از آن که به قتل برسد تحت شکنجه قرار گرفته بوده است.»
با وصف اصرار خانواده و بخصوص خواهرش بر تحویلدهی جسد او، از ترس گسترش محبوبیت و تبدیل شدنش به عنوان نماد شجاعت و ایستادگی برای آزادیخواهان و زحمتکشان جهان، هرگز جسدش به خانواده سپرده نشد. تنها در ورودی گورستانی در لاپاز لوحی نصب است که روی آن نوشته اند: «در اینجا مونیکا آرتل آرمیده است.»
این زن پیشرو و بااراده، با نثار جانش انتقام خون دو قهرمان را از دشمنان راه آزادی گرفته و خود به یکی از قهرمانان تاریخ بدل گشت. خون مونیکاها اگر از یک طرف پشت امپریالیزم و نظامهای اجیر وابسته و دستنشاندهاش را میلرزاند از جانب دیگر الهامبخش پیکار بیامان و سازشناپذیر میلیونها مبارز راه آزادی وعدالت در سراسر جهان بوده و خواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر