۱۳۹۷ خرداد ۸, سه‌شنبه

فدائیان اسلام


بهزاد کشاورزی


تعصب دینی هیولائی است که هزار
بار از بی دینی خطرناکتر است.
ولتر

مطلب زیر مبحثی است از جلد چهارم کتاب « تشیع و قدرت در ایران ». این کتاب که تاریخ انقلاب اسلامی را بیان می کند، در حدود یک سال پیش به پایان رسیده و به لحاظ مشکلاتی که ناشر داشت، انتشار آن به تأخیر افتاده است.
این مبحث مطالبی را به شرح زیر برای خواننده روشن کرده است؛
اوّلآ پیدایش جمعیت فدائیان اسلام به دنبال قتل نا حق کسروی پای گرفت.
ثانیآ این جمعیت، نمایندۀ جبهۀ تندرو روحانیت شیعه بود که پس از سقوط رژیم رضاشاهی به میدان آمد تا با خون و شمشیر، انتقام خویش را از جامعۀ به جا ماندۀ شبه سکولار حکومت دوران رضاشاه بازپس ستاند.
ثالثآ این جمعیت در حقیقت طلایه دار حکومت اسلامی بود که سه دهه بعد قدرت را در کشور ما صاحب شد.
نواب صفوی – رهبر این جمعیت – با انتشار کتابی تحت عنوان « جامعه و حکومت اسلامی » آرزومند برپائی یک حکومت « تخیّلی » اسلامی بود. این حکومت ( هرچند به صورت ابتدائی ) دارای همان مشخصاتی بود که سه دهۀ بعد در حکومت اسلامی به واقعیت پیوست. در این حکومت: دروس دینی جایگزین دروس غیر مشروع ( موسیقی ) می شد. کلاس های دخترانه و پسرانه و آموزکاران آن کلاسها بر مبنای جنسیت تفکیک می گردیدند. بر آموزشِ اخلاق و آداب اسلامی تأکید شده بود. برنامه های رادیو و نیز مطالب جراید بر مبنای تبلیغ مبانی دینی و معارف اسلامی انجام می گرفت. سینماهای کشور فقط اجازۀ پخش فیلم های تبلیغات دینی را داشتند و سالن های آن ها نیز بر اساس جنسیت به صورت زنانه و مردانه مجزّا می گشتند. رستوران ها و مشروب فروشی ها به عنوان مراکز فساد و فحشاء تعطیل می گردیدند و حجاب اسلامی در مملکت اجباری می شد.
این کتاب خواستار اجرای قوانین و مقررات الهی بود. قانون مجازات اسلامی در مورد « مفسدین » به اجراء گذاشته می شد. تمامی قوانین موضوعۀ منشعب از غرب – که از افکار پوسیدۀ مشتی بی خرد تراوش گردیده است! - محو و نابود می شد و قوانین اسلامی جایگزین آن ها می شد که توسط فقهای – پاک و لایق! – به اجراء در می آمدند. نماز جمعه در سراسر کشور رسمیت می یافت، که انعکاس آن از رادیو و نیز مطالب آن بوسیلۀ مطبوعات منعکس می شد ...
این مطلب را نیز اضافه می کنیم که در آن تاریخ، نه تنها حکومت وقت به مقابله با چنین پدیدۀ وحشتناک و غیر انسانی بر نخاست، بلکه هم حکومت و هم دولت ها،
این جمعیت را به مدت ده سال بال و پر داده و آن را به عنوان بازوی انتقام خویش بر علیه مخالفان سیاسی شان به کار گرفتند. برخی از جناح هایِ جامعه نیز بر علیه رقیبان خویش به تشویق و حمایت علنی از این تشکیلات آدم کش پرداختند.

بخش 1
همه چیز با قتل کسروی شروع شد

اولین تشکّل مهم اسلامی که در اوایل سلطنت محمد رضاشاه پای گرفت، پیدایش گروهی اسلامگرا بنام فدائیان اسلام بود. پایه های این تشکّل، برگُردۀ یکی از جنایات فجیع و وحشتناک تاریخِ اخیرِ ایران استوار گردید. این جنایت عبارت از قتل یکی از شریف ترین و فرهیخته ترین فرزندان کشور بنام سید احمد کسروی بود. این حادثه اولین قتل و آدمکشی و ترور است که بوسیلۀ اسلامگرایان در دوران محمدرضاشاه اتفاق افتاد. و به گمان ما، نطفۀ جمهوری اسلامی نیز به دنبال این جنایت بسته شد.

جمعیت فدائیان اسلام چگونه تشکیل شد

رهبر و پایه گذار این جمعیت، طلبۀ بیست ویک ساله ای بود بنام « سید مجتبی میرلوحی »[1]. ( وی بعد ها نام خانوادگی دائی اش را بنام « نواب صفوی » بر خویش نهاد )[2]. از تاریخ تشکیل این جمعیت و تعداد اعضاء و اسامی مؤسّسین آن اطلاع دقیقی در دست نیست و نظرات مختلفی در این مورد ارائه شده است. شمس قنات آبادی « مؤسس مجمع مسلمانان مجاهد »، مدعی است که جمعیت فدائیان اسلام را اولین بار او پایه گذاری
کرده است و در این مورد می نویسد:
« ... من قبل از اینکه با آیت الله کاشانی به مسائل اجتماعی بپردازم در گذشته مبادرت به تأسیس حزبی بنام جمعیت فدائیان اسلام نموده بودم که اتفاقآ تأسیس این جمعیت در زمان حکومت «سهیلی » و مقارن با ورود آیت الله قمی به ایران بود که کم و بیش فعالیت هائی هم نموده بودیم و به علت عزیمت من به نجف اشرف تشکیلات فدائیان اسلام بهم خورده بود و بعضی از افراد آن تشکیلات از قبیل سید حسین امامی و جواد معروف به ساعت ساز به اتفاق نواب صفوی و چند نفر دیگر فدائیان اسلام را بوجود آورده ... چون اصولآ من تشکیلاتی فکر می کردم و از ابتدا هم یکی از شرایطم با آیت الله کاشانی همین تأسیس و تشکیل یک حزب سیاسی با رنگ مذهبی بود و ایشان هم موافقت کرده بودند ... من می خواستم تحت عنوان حزب دموکرات اسلامی تأسیس حزب را اعلام نمایم ولی عده ای از اطرافیان خشکه مقدس کاشانی که بعضی از آن ها از مراجع دولتی و امنیتی الهام می گرفتند به عناوین گوناگون مخالفت کردند.»[3].
« علی حافظی »، خبرنگار نشریۀ ترقی در آن دوره، در مقاله ای بمناسبت قتل هژیر، در مورد پیدایش فدائیان اسلام، بیانات قنات آبادی را تا حدودی تأیید می کند. وی می نویسد:
« سازمان مجاهدین اسلام در سال 1324 پی ریزی شد، در بدو بنام جمعیت پیروان مذهب جعفری سپس بنام فدائیان اسلام و بعدآ بنام سازمان مسلمانان مجاهد فعالیت می کردند. »[4]
لیکن مهدی نیا ( منبع مطلب فوق )، در جای دیگر[5] آورده است که تاریخ تأسیس جمعیت مذکور، ده روز قبل از قتل کسروی (10/12/1324) بوده است. نظر « سید جلال الدین مدنی » عقیدۀ فوق را تأیید می کند. او نوشته است که نواب صفوی پس از بازگشت به ایران به قصد قتل کسروی، در مدرسۀ سپهسالار سکونت کرد:
« مدرسۀ سپهسالار محل تجمع جوان های متدین تهران بود و در نتیجه نواب وقتی که لب به سخن گشود و گوشه ای از افکارخود را بطور اجمال بیان نمود ناگهان رفقای فدائی جدید دور او را فرا گرفتند. فدائیان اسلام موجودیت خود را اعلام کردند. »[6]

تعداد اعضای فدائیان اسلام
اعضای مؤسس این تشکّل به گمان ما همان کسانی بودند که در قتل کسروی شرکت داشتند و تعداد آنان نیز بنا به اعتراف خودشان پس از دستگیری در ادارۀ شهربانی نه نفر بوده است[7]. در مورد عدۀ کلّ اعضای آنان در سال های بعد نیز سخنان ضد و نقیض فراوان گفته شده است؛ براساس مصاحبه ای که در 21 اردیبهشت 1330، یوسف مازندی ─ خبرنگار ایرانی خبرگزاری یونایتد پرس ─ با نواب صفوی در مخفیگاهش انجام داده است[8]، شمار اعضاء فعال این جمعیت را « حد اکثر » چهل نفر برآورد کرده است. علی رهنما[9] با استناد به خبرگزاری یونایتد پرس ─ ولی باطنز─ تعداد اعضاء را « از قول نواب صفوی » پنج هزار تن ذکر کرده است. این در حالی است که روزنامۀ سحر ( به مدیریت سلیمان انوشیروانی )، در همان زمان، شمار این عده را یکصد نفر بیان نمود[10]. در واقعۀ تصرف زندان به قصد آزادی نواب صفوی و تحصن در آنجا بوسیلۀ فدائیان اسلام[11]، بنا به روزنامه های طرفدار فدائیان اسلام، شمار کسانی که بنام اعضاء فدائیان در مقابل زندان دست به اعتراض و هیاهو می زدند، ششصد نفر ذکر شده است[12]. لیکن تعداد کسانی که در تظاهرات فدائیان اسلام در مناسبت های مختلف شرکت می کردند، گاهی به ده ها هزار نفر نیز می رسید. به عنوان مثال در تاریخ 25 مرداد 1330 از طرف فدائیان، مردم به تجمعی در مسجد شاه دعوت شدند؛ با وجود این که دولت به لحاظ ممنوعیت تظاهرات در مسجد شاه، از اجتماع آنان جلوگیری کرد و کار به درگیری و دستگیری گروهی از فدائیان انجامید، لیکن عدۀ شرکت کنندگان در این تظاهرات ( از سوی منابع فدائیان ) دویست هزار نفر ذکر شده است[13]. هر چند که این رقم اغراق آمیز به نظر می رسد، ولی ─ اگرهم درست باشد ─ همگی آن عده قاعدتآ نمی توانستند از هواداران فدائیان اسلام باشند[14] ولی به هر حال این تظاهرات نشانی از اعتبار اجتماعی آنان در آن برهۀ زمانی بود.

جایگاه اجتماعی- اقتصادی اعضای فدائیان اسلام
در مورد جایگاهِ اجتماعیِ اعضایِ این گروه، اطلاع نسبتآ جامعی در دست است. حاج مهدی عراقی، یکی از اعضای فدائیان، در ماه های قبل از انقلاب اسلامی ( پائیز1357 ) ضمن روایت خاطرات شفاهی خویش در این مورد آورده است که نواب صفوی پس از آزادی از زندان[15]:
« ... به فکر این می افتد که یک محفلی، یک سازمانی، یک گروهی، یک جمعیّتی را بوجود بیاورد برای مبارزه. این فکر به نظرش می آید که از وجود افرادی ...[16] باید استفاده بکنم که تا الآن این افراد مخلّ آسایش محلات بوده اند، مثل اوباشها که توی محلات هستند، گردن کلفتها، لاتها، به حساب آنها که عربده کشهای محلات بوده اند»[17].
در بارۀ جایگاه اجتماعی – اقتصادی این گروه، آبراهامیان بررسی جامع تری ارائه کرده است. وی می نویسد:
« میانگین سن هشت تن از فدائیان که در سال 1334[ که ] به جرم قتل محاکمه شدند، فقط بیست و شش سال بود. این گروه از سه طلبه، دو شاگرد مغازه، یک نجار، یک خیاط و یک پیراهن دوز تشکیل می شد. ( رک: اطلاعات، 5- 26 دی ماه 1334 ). همچنین، میانگین سن بیست و نه مبارز فدائی که در سال1331 زندانی شدند، بیست وپنج بود. در بین چهارده تن از اعضای گروه که شاغل بودند، چهار دستفروش، دو پیراهن دوز، یک واعظ، یک دانش آموز، یک تعمیرکاردوچرخه، یک بافنده، یک بنّا، یک قلم زن، یک نجار و یک رختشوی دیده می شد. رک: اطلاعات، 26 تیرماه 1331.»[18]
با توجه به میانگین سنی و بویژه جایگاه اجتماعی ─ اقتصادی اعضای این جمعیت، به راحتی می توان فهمید که به کدام دلیل اینان در خونریزی و آدم کشی، این چنین بی پروا بوده اند. دلیل اول آن، به کیفیت تربیتی این گروه باز می گردد. اینان از پائین ترین لایه های اجتماعی - افتصادی کشور به شمار می رفتند. این افراد که بجز یکی دو تن، در خانواده های بیسواد پرورش یافته بودند، خود نیز از تحصیلات ─ حتی سطح پائین ─ بی بهره بودند. بنا براین از هرگونه استدلال عقیدتی و استقلال فکری محروم بودند. حتی شناخت اولیۀ آنان از جامعه نیز ناچیز بود[19]. به علت وابستگی آنان به طبقۀ اوباش و بی سروپا ( همانگونه که عراقی در بالا یاد کرده است )، چاقوکشی و تلکه گیری و آزار دیگران از مشخصات شخصیتی آنان به شمار می رفت. همچنین به لحاظ اینکه در محیط کاملآ مذهبی بازار، و زیردست بازاریان قرار داشتند، تحت تأثیر عقاید مذهبی ( اغلب افراطی ) بازاریان قرار گرفته بودند. از سوی دیگر وضع معیشتی آنان نیز با مشکلات فراوان همراه بود. زیرا که برای تأمین زندگی، به پائین ترین و مشکل ترین حرفه ها روی آورده بودند. و صاحبان اینگونه شغل ها اغلب علاقمند و پای بند به حرفه های خویش نمی باشند و مدام در حال تغییر حرفه هستند. بالاخره میانگین پائین سنی و عدم ثبات شغلی آنان نشانگر این مطلب است که اکثریت آنان هنوز به تشکیل خانواده نپرداخته بودند. و میدانیم که افراد مجرّد ( به علت عدم پابستگی به خانواده و زن و فرزند )، به راحتی در ماجراجوئی ها شرکت می کنند.
این مطلب را نیز اضافه می کنیم که اعضای تشکّل فدائیان اسلام پس از همکاری با تشکیلات کاشانی، با اوباش و چاقوکشان حرفه ای تری نیز تلفیق گردید. علی رهنما[20] آورده است که تعدادی از الواط و چاقو کش های معروف تهران به ابتکار کاشانی عضویت فدائیان اسلام را پذیرفته بودند. وی می نویسد که طی گزارش شهربانی:
« ... گویا از طرف کاشانی از اغلب « چاقوکشان » دعوت کرده اند که جزو فدائیان اسلام وارد به خدمت آن ها شوند. این گزارش از طیب و حسین رمضان یخی به عنوان افرادی که وارد خدمت شده اند و ( فعالیت شدیدی برای داخل کردن سایر رفقای خود می نمایند )، نام می برد ... »[21].
فرزند همین کاشانی ─ که به علت همکاری نزدیک چند ساله با فدائیان اسلام ─ از محتوای این تشکّل آگاهی کامل داشت، در یین جمعی از اطرافیانِ کاشانی در مورد این جمعیت چنین قضاوت می کند:
« ... عده ای بی سواد و نفهم دور هم جمع شده خود را فدائیان اسلام معرفی و میخواهند مملکت را دچار آشوب نمایند ولی هیچ کاری از دست آن ها بر نمی آید »[22]
البته فرزند کاشانی قسمت آخر مطلبش را اشتباه کرده بود. زیرا بطوری که خواهیم دید، این جمعیت به مدت ده سال در جامعۀ ایران، از آن چه که لازمۀ کشت و کشتار و توهین و اتهام است، کوتاهی نکرد. و چنین رفتاری از جانب گروه های تروریستی در تاریخ عصر جدید کشور ما – تا آن تاریخ - بی سابقه بود.
لازم به تذکر است که این گروه با جمع کردن چنین اشخاص ناشایستی، به آزار و اذیت مردم می پرداختند و از مردم با تهدید و ارعاب، پول می گرفتند. از کتاب فوق[23] نقل شده است که:
« فدائیان اسلام، توسط نامه از مردم پول طلب می کردند. در آخر کاغذ نیز مخاطبین خود را تهدید می کردند که اگر به « قیام » کمک نکنند سروکارشان
با خنجر و اسلحه، که شکل آن را نقاشی می کردند، خواهد بود».

بخش 2
فدائیان اسلام و خشونت در جامعه
با چنین کیفیتی، جمعیت فدائیان اسلام در صحنۀ سیاسی– اجتماعی و مذهبی کشور، پای به عرصۀ وجود گذاشت. چنین مجموعه ای از افراد ناصالح و قداره بند و باج گیر، اگر داخل در امورسیاسی و اجتماعی کشور گردند، معلوم است که چگونه جهت پیشبرد امیالشان با مردم و حتی نهاد های کشور برخورد می نمایند.
آنان هرگاه رفتار نهاد و یا شخصیتی را مغایر اهداف خویش می یافتند، ابتدا آنان را با نا هنجارترین واژه ها مورد تهدید و ارعاب قرار می دادند. اگر توپ و تشرشان کارساز نمی شد، دست به چماق و دشنه و خنجر و یا اسلحۀ گرم می بردند. البته از پشتیبانی تعدادی از روحانیان و رجال و دولتمردان و حتی روزنامه نگاران سود جو نیز برخوردار بودند و به همین دلیل از مجازات نیز معاف می گشتند. سرتاسر زندگانی دهسالۀ این جمعیت در عرصۀ کشور ایران، همراه با تهدید و کشت و کشتار بود. شرح کلیۀ اعمال ضد اجتماعی آنان، فرصت بیشتری لازم دارد که از حوصلۀ بحث ما خارج است. و به همین دلیل به بیان شمّه ای از رفتار شرارت بار آنان در جامعه اشاره می کنیم تا خواننده از میزان مزاحمتی که این گروه در کشور برای نهاد ها و مردم فراهم می ساخت، آگاه گردد:

تهدید و ارعاب بانوان کشور
مهدی نیا در این باره آورده است که:
« هنوز سر و صدای قتل کسروی فروکش نکرده بود موضوع تازه ای در افواه منتشر گردید آن این بود از زنان خواسته شد که حجاب اسلامی داشته باشند، در پی این تهدیدات، زنانی که می خواستند از خیابان های جنوب تهران عبور کنند دچار زحمت شده و با سنگ و چوب مورد حمله قرار می گرفتند. بر در و دیوار اعلانات خطی و چاپی الصاق شده بود و ورود زنان بدون چادر را به مسجد شاه ( سابق ) و بازار های تهران منع می کرد. حتی در داخل اتوبوس های شهری زنان غیرمسلمان بدون حجاب نیز مورد حمله قرار می گرفتند.»[24].
ملاحظه می شود که این گروه در هدف باز گردانیدن ارتجاعی ترین سنن سیاه اسلامی تشکیل شده بود. و آن همان برنامه ای بود که سی واندی سال بعد، زمامداران حکومت اسلامی در کشور ما پیاده کردند. حمله به بانوان باصطلاح « بد حجاب » در کوچه و خیابان، الصاق اعلانات بر علیه بی حجابی بر در و پیکر شهر، اذیت و آزار بانوان بی حجاب در داخل اتوبوس های شهری و ... همان رفتاری بود که پس از استقرار جمهوری اسلامی به وسیلۀ مأموران آن حکومت انجام می شد.

تهدید مطبوعات کشور
پس از قتل رزم آرا بوسیلۀ این گروه ( صبح روز چهارشنبه 16 اسفند 1329 )، دولت مصدق تعدادی از عوامل این جنا یت را بازداشت می کند. نواب صفوی نیز پس از مدتی بدام شهربانی می افتد[25] ( 13خرداد 1330 ). دو روز بعد از این تاریخ، گروهی از اعضای فدائیان اسلام ( خارج از زندان )، پس از اینکه طی اعلامیه ای، ضمن دشنام گوئی به مصدق، دولت وی را زیر ناسزا و تهدید قرار می دهند، دستگیری « برادران » خویش را براساس « دستور اجنبی » و دستگیر کنندگان را « عمال بیگانه » قلمداد می کنند و به دولت و حکومت در این مورد هشدار می دهند[26]، طی نامه ای از طریق روزنامۀ اطلاعات، کلیۀ مطبوعات کشور را تهدید می کنند که:
« جراید برعلیه هدف رهبر محبوب ما حضرت سید مجتبی نواب صفوی کلمه ای ننویسند و خود را مورد تنفر و غضب فرزندان اسلام قرار ندهند که به صلاح آنها نیست »[27].
و البته تعدادی از روزنامه نویس ها نیز یا از ترس و یا به هر دلیل دیگر، به حمایت از آنان برمی خیزند و قلم به تملق و چاپلوسی می چرخانند. منبع فوق در این باره می نویسد:
« روزنامه هائی که یکباره به جرگۀ هواداران فدائیان اسلام پیوسته بودند، به دعوت ایشان لبیک گفتند. روزنامۀ « فرمان » به ادامۀ توقیف نواب صفوی اعتراض کرد و ابراز امیدواری نمود که هر چه زود تر رفع سوء تفاهم شده و ایشان آزاد شوند[28]. چندی بعد روزنامۀ « طلوع » در نوشتۀ خود راجع به « فدائیان اسلام »، مصرّآ از دولت خواست که این جمعیت شریف و صمیمی و وطن پرست را بیش از این زجر نداده و رفع مزاحمت از ایشان بنمایند »[29].

تهدید فلسفی ( واعظ )
سران این جمعیت، آنجا که لازم می دید ند از توهین و تهدید نسبت به هم کسوتان خویش نیز باز نمی ایستادند. آنان که در گذشته بالا ترین مرجع دینی شیعیان ( حاج آقا سید حسین بروجردی ) را با زننده ترین واژه هائی مورد توهین قرارداده بودند[30]، سال های بعد نیز با آیت الله کاشانی « زعیم عالیقدرشان » معامله به مثل کردند، تکلیف شان با ملایان دیگر
روشن بود.
در همان زمان ،« محمد تقی فلسفی » واعظ معروف، بعد از ظهرهای رمضان در مسجد شاه سخنرانی می کرد و این سخنرانی ها مستقیمآ از رادیو تهران پخش می شد. فدائیان جهت رسانیدن پیام خود به گروه وسیعی از مردم کشور، از وی می خواهند که در میان سخنرانی هایش در مورد دستگیری نواب صفوی از دولت انتقاد کرده و نسبت به دستگیری « رهبر » اعتراض نماید. فلسفی از انجام این درخواست غیرقانونی سرباز می زند و در نتیجه:
« ... فدائیان اسلام که تحمل سرپیچی افراد از امر و نهی خود را نداشتند، فلسفی
را تهدید کردند که اگر اسم نواب صفوی را در سخنرانی خود نیاورد و موضوع زندانی شدن او را مطرح نکند تا از رادیو پخش شود، او را در مسجد شاه ترور خواهند کرد»[31].

بخش 3
تصرف زندان قصر
اینان تنها به توهین و تهدید بسنده نمی کردند، بلکه با اتکاء به حمایت « برخی» از روحانیان و رجال و مطبوعات، در صورت لزوم از حمله و تجاوز به ساحت نهاد های قانونی کشور، توهین و هتک حرمت مقامات دولتی، ضرب و شتم مأموران امنیتی نیز خود داری نمی کردند. فدائیان اسلام پس از چند ماه فعالیت و تهدید و توهین، چون از آزادی رهبرشان از زندان نا امید شدند، طی یک توطئه ، اقدام به تصرف زندان قصر نمودند! بدین نحو که در21 دی ماه 1330، عده ای در حدود یکصد نفر از فدائیا ن اسلام ( که قبلآ در گروه های ده نفری ثبت نام کرده بودند)، در ساعات ملاقات به بهانۀ دیدار نواب صفوی وارد زندان قصر شدند. در پایان وقت ملاقات - بر طبق برنامۀ قبلی - گروهی ( بین 51 تا 64 ) نفر از آنان، از زندان خارج نشدند و در آنجا تحصن اختیار کردند. سپس به زور وارد محوطۀ زندان شدند و به قصد آزادی نواب صفوی، عملآ بند 2 زندان سیاسی قصر را به تصرف خویش درآوردند[32]:
« در گزارش رئیس ادارۀ آگاهی آمده است که 51 نفر از اعضای فدائیان « قصد تحویل گرفتن نواب صفوی » را داشتند و با صدای بلند می گفتند « ما می خواهیم به او [ نخست وزیر ] بفهمانیم که قادر هستیم رهبر خود را نجات داده و به مغز پوسیدۀ نخست وزیر بکوبیم »[33]. از نظر ادارۀ آگاهی، فدائیان قصد داشتند تا با ایجاد آشوب در زندان، نواب صفوی را از زندان برهانند »[34]
فدائیان پس از ورود به زندان، چهار یا پنج نفر از پاسبانان را گروگان گرفته و کلید دربِ زندان سیاسی شماره 2 را به زور از مأمورین ستاندند و سپس بین بند 1و2 از رفت و آمد مأمورین پلیس جلوگیری کردند[35]. آنگاه آنان چهار دستۀ دوازده نفری تشکیل داده نگهبانی و حفاظت درهای « فتح » شده و نیز نظم و انضباط زندان را دراختیار گرفتند[36]. و از مأموران سلب اختیار کرده و اجازۀ مداخله در امور را به آن ها ندادند[37]. و حتی محل پاس های داخله را اشغال و پشت بام زندان های قصر را از بین خودشان پاس گماردند[38]. فدائیان اسلام به مدت هیجده روز کنترل زندان سیاسی شماره 2 را در اختیار داشتند. در این مدت با توده ای های زندانی در می افتادند و به بهانۀ « امر به معروف و نهی از منکر » به آزار و اذیت آنان می پرداختند[39]. روز هیجدهم ( سه شنبه 8 بهمن )، به دنبال درگیری مجدد بین « کمونیست های وابسته به حزب توده » و « فدائیان اسلام »، مقامات انتظامی به دو گروه درگیر اخطار می کنند که به داخل زندان های خود برگردند. زندانیان توده ای از این دستور اطاعت می نمایند، لیکن فدائیان: « با چوب و لولۀ بخاری و چاقو به مأمورین حمله می کنند »[40].
بالاخره پلیس زندان به هر ترتیبی که بود، آنان را دستگیر و در بندهای مجزا بازداشت کردند. براساس گزارش فوق، در این درگیری، هفت نفر افسر و سی و یک نفر پاسبان به سختی مجروح، بستری و تحت درمان قرار گرفتند[41]. پس از این واقعه، مسئولین زندان بنا به دستور بازپرس تصمیم به آزادی گروهی از « متصرفین » زندان گرفتند و در حقیقت بدین وسیله خواستند خود را از شرّ این گروه بلواگر و قداره بند راحت کنند. پنج روز بعد، خبر آزادی اولین گروه سی ودو نفری از متحصنین فدائی اعلام شد[42].

حمله به دادگاه قاتلان دکتر برجیس
می دانیم که آنان درگذشته به حریم دادگاه تجاوز کرده و کسروی را در حین بازپرسی کشته و هیچگونه مجازاتی متحمل نشده بودند که هیچ، بلکه به شهرت و اعتبار اجتماعی نیز نائل گشته بودند! نزدیک به چهار سال پس از آن واقعه، یک بار دیگرساحت دادگستری را در حین محاکمۀ قاتلانی از هم مسلکان خویش، مورد حمله و تجاوز قرار دادند و تمام قضات و مأمورین دولتی حاضر در آن دادگاه را به توهین و تحقیرکشیده و بار دیگر بدون مجازات از همان راهی که آمده بودند، بازگشتند. و آن در دادگاه قاتلان دکتربرجیس بود.
. « دکترسلیمان برجیس » یکی از پزشکان خیّر و خوشنام کاشان، بجرم اعتقاد به مذهب بهائیت، بوسیلۀ عوامل فدائیان اسلام و با همکاری روحانیان، در تاریخ (14 بهمن1328 ) بطرز نامردانه و فجیعی به قتل می رسد[43] و به همین دلیل قاتلین وی در دادگاه تهران تحت محاکمه قرار می گیرند. روزی که دادگاه برای اعلام رأی تشکیل شده بود، سه نفر از اعضای فدائیان اسلام
─ نواب صفوی، سید عبدالحسین واحدی و امیرعبدالله کرباسچیان ─ برای حمایت از قاتلین، با جبر و عنف وارد دادگاه شده و نظم آنجا را بهم می ریزند. وکیل خانوادۀ برجیس را تهدید به مرگ می کنند. و نواب صفوی خطاب به قاتلین برجیس فریاد می زند:
« مطمئن باشید برادران شما زنده هستند و این دادگاه هیچ غلطی نمیتواند بکند »[44]
جالب است خواننده بداند که این گستاخی در حالی اتفاق می افتاد که نواب تحت تعقیب مأموران شهربانی قرار داشت و علیرغم محاصره شدن دادگستری بوسیلۀ مأمورین پلیس جهت دستگیری وی، او از مهلکه بدر می رود! جالب تر از آن این مطلب است که مدتی بعد، قاتلان دکتربرجیس، بدون مجازات از زندان آزاد می شوند[45] و یک بار دیگر خاطرۀ جنایات کسروی و « روسفیدی » قاتلان وی در جامعۀ فلک زدۀ ما تکرار می شود.
رضا علامه زاده، سناریو نویس و تهیه کنندۀ فیلم های سینمائی، در رثای قتل برجیس اصل مطلب را اَدا کرده است.
« ... یکی از فجایعی که بازخوانیش برایم سخت دردناک بود ماجرای کشتن دکتر برجیس، طبیب انساندوست کاشان در سال 1328 خورشیدی است که به تنهائی وهن و زشتی عملکرد مذهب شیعه را با دگراندیشان مذهبی، بیداد دستگاه های دولتی ، وابستگی سیستم قضائی کشور، سرسپردگی مقامات انتظامی و از همه زشت تر و دردناک تر جهل و خشونت مردم عامی را عریان می کند»[46]

ترورها و قتل ها بوسیلۀ فدائیان اسلام
- می دانیم که اولین عمل آدمکشی این جمعیت، قتل کسروی در20 اسفند 1324 بود. و آدمکشان بدون مجازات آزاد گشتند.
- عبدالحسین هژیر، نخست وزیر سا بق، زمانی که وزیر دربار بود، در تاریخ 13 آبان 1327به قتل رسید. « سید حسین امامی » که یکی از قاتلان کسروی نیز بود، بلافصله در یک دادگاه صحرائی محکوم به مرگ شد و در 18 همان ماه اعدام گردید.
- دکترسلیمان برجیس در14 بهمن 1328 در شهرستان کاشان، بوسیلۀ شخصی بنام « رسول زاده » و هفت تن دیگر- که از عوامل فدائیان اسلام بودند - کشته شد و قاتلان بدون مجازات آزاد گشتند.
- سپهبد رزم آرا نخست وزیر مقتدر کشور، در16 اسفند 1329 توسط شخصی بنام « خلیل طهماسبی » از اعضاء فدائیان اسلام، کشته شد. لیکن قاتل بدون مجازات ماند و بوسیلۀ گروهی از نمایندگان مجلس شورای ملی، به خاطر برخی از ملاحظات سیاسی بخشیده شد. بدین ترتیب که آنان طیّ نشستی « مادۀ واحده ای »[47] را تصویب نمودند و او را شامل عفّو و بخشودگی قرار دادند.
- دکترحسین فاطمی در تاریخ 25 بهمن 1330 در سالگرد قتل محمد مسعود در مقبرۀ ظهیرالدوله بوسیلۀ « محمد مهدی عبد خدائی » چهارده ساله ─ یکی از اعضاء فدائیان اسلام ─ ترور شد ولی زنده جان بدر برد.
- در سال 1330 سید حسن امامی، امام جمعۀ تهران مورد سوء قصد قرار گرفت و صورت وی با چاقو زخمی گردید لیکن او نیز جان سالم بدر برد.
- آخرین ترور فدائیان اسلام بوسیلۀ « مظفرذوالقدر »، در 25 آبان ماه 1334 در مسجد شاه برعلیه حسین علاء نخست وزیر وقت انجام گرفت که او نیز از خطر مرگ جان بدربرد.
سوء قصد اخیر، آخرین تیری بود که از ترکش فدائیان اسلام خارج شد. آنان به گمانشان، هنوز می توانستند کرّوفرّی در پهنای جامعه داشته باشند. لیکن دگرگونی و چرخش سیاست حکومتگران آن روز را درک نکردند. کودتائی انجام شده بود و نطفۀ دیکتاتوری در شُرُف پای گرفتن بود. شرایط استقرار چنین حکومتی نیز آغاز شده بود. نیروهای مسلح و امنیتی نیز هر روز بیشتر از قبل تقویت می شدند. دکتر وحید سینائی در این باره می نویسد:
« کودتای 28 مرداد و بازگشت شاه به قدرت، بر نقش ارتش به عنوان مهمترین حامی، پایگاه و نقطۀ اتکای وی و نیزعامل احیای دولت مطلقه در ایران صحه گذارد. بنا بر این حفظ قدرت و توسعۀ آن، تا آنجا که دیگر منابع قدرت نیز زیر تسلط و انقیاد شاه قرار گیرند، نیازمند تقویت نیروهای مسلح و نهاد های امنیتی ─ پلیسی و تسلط انحصاری شاه بر آنها بود ... » [48]
خاصیت چنین حکومت ها، استقرار نظم و انظباط و حذف کلیۀ عواملی است که سد راه امیال حکومتگران قرار می گیرند. حکومت جدید، نه تنها مخالفان سیاسی گذشته، بلکه پشتیبانان « منافقی » را که - بنا به مصلحت روز از ریسمان قدرت آویخته بودند - به زوال کشانید.
فدائیان اسلام با این سوء قصد، در حقیقت حکم نابودی خود را بدست خویش امضاء کردند. این عمل، بهانه ای بدست دولت داد تا به موجودیت این جمعیت پایان بخشد. ابتدا مجلس شورای ملی در روز 16 آذر 1334، قانون مربوط به عفّو و آزادی خلیل طهماسبی ( قاتل رزم آرا ) را که قبلآ تصویب شده بود، لغوکرد[49]. آنگاه پلیس کلیۀ اعضای آن جمعیت را دستگیر نمود. از این میان، سید عبدالحسین واحدی بدنبال مشاجرۀ لفظی با تیموربختیار - فرماندارنظامی تهران - بدست وی و در حضور اسدالله علم وزیر کشور و حسین آزموده دادستان ارتش ( در تاریخ 7 آذر 1334 )، به قتل رسید[50]. سپس طی محاکماتی در دادگاه نظامی، چهار نفر از سران مؤثر آن جمعیت را[51] در سحرگاه 27 دی ماه به جوخۀ آتش سپرد و بقیۀ اعضای آن را هر یک به زندان های طولانی محکوم کرد و بدین ترتیب به عمر ده سالۀ این جمعیت پایان بخشید. ولی اگر تصور کنیم که با از بین رفتن اعضاء مؤثر این جمعیت، افکار آنان نیز نابود شد، اشتباه محض است. این کیفیتِ فکری که شروع آن را می توانیم « لا اقل » از زمان شیخ فضل الله نوری در دوران مشروطیت حساب کنیم، پس از انحلال این جمعیت نیز به زندگانی خود ادامه داد. و طولی نکشید که در شکل دیگر ─ ولی به صورت زیر زمینی─ به مبارزه پرداخت. و ادامۀ همین خط بود که به عنوان یکی از بازوان مسلح انقلاب در پیروزی حکومت اسلامی مؤثّر شد.
علی رهنما در بارۀ این گروه و نتیجۀ رفتار آنان بخوبی ادای مطلب کرده است. او می نویسد:
« این عشق به خون و سرمستی از آدمکشی شاید نشانی از روان پریشی اجتماعی بخش کوچک، اما گستاخ و مصرّ از بازیگران سیاسی این دوران باشد. مرگ پرستی و تبلیغ بی وقفۀ مرده گرائی (Necrophilia) مشخصۀ آن کسانی شد که دائم مترصد بودند تا بنام مذهب، مغزی متلاشی کنند یا شکمی سفره نمایند. روش آنان اعلام ختم جهد عقلانی و برخورد آرا بود، چرا که در این حوزه بضاعتی برای خود سراغ نداشتند. ایجاد جوّ ترس و وحشت و تبلیغ ترور، به عنوان راه حلی فوری و کارآ، امکان تعقل و تأمل را از جامعه می ربود و راه را برای تحمیل نظر زورمداران بر تحقیر شدگان هموار می کرد. دریغا که شرایط سیاسی هیجان زدۀ این دوران توهمی ایجاد کرده بود که گوئی این روش و کنش می توانست پاسخگوی مسائل حیاتی جامعه باشد و این چنین شد که سیاست ارهاب و قتال مدتی مسری گشت، آتش آن دامن جامعه را گرفت و دود آن حتی چشم بصیرت عقلا و فرهیختگان سیاسی را کور کرد. »[52]

بخش 4
چگونه فدائیان اسلام صاحب قدرت شدند؟
در اوایل سال های پرآشوب دهۀ 1320، که در کلیۀ ارگانهای مملکتی آشفتگی و درهم ریختگی برقرار بود، مسئولین مملکت ( به جای آنکه این گروه را به عنوان قاتلین یکی از فرهیخته ترین و دانشمند ترین شخصیت های مملکتی ( کسروی ) به پای میز محاکمه کشانیده و به سزای اعمالشان برسانند)، چنین گناه بزرگی را نا دیده گرفته و آنان را با عزّت و حرمت و سلام و صلواة از زندان آزاد کردند. در انجام این عمل زشت و مخالفِ شئون جامعه، اغلبِ نهاد های کشوری آن روز، مستقیم و غیرمستقیم شرکت داشتند. گروه فراوانی از اعضاء و مسئولین این نهاد ها، همچون سید محسن صدرالاشراف و هم فکرانش، به لحاظ اعتقادات شدید مذهبی، کسروی را مرتد می دانستند و به این دلیل با این عمل فدائیان اسلام اگر هم موافق نبودند، مخالفت نیز نکردند. تعداد دیگری کینه و عداوت کسروی را دردل داشتند و از قتل او ( احتمالآ ) خوشحال نیز شدند. گروه دیگری نیز بخاطر اجتناب از درد سر، از هرگونه مداخله در این امر خود داری کردند. در رأس این گروه، دولت وقت به ریاست قوام السلطنه ( 3بهمن 1324─ 5 دی 1326 ) قرار داشت که هیچگونه اقدامی در این باب ( جهت گرفتاری و محاکمۀ آنان ) به عمل نیاورد[53] و تنها کاری که کرد:
« به تعجیل تلگرافی رمز به همۀ سفارت خانه ها فرستاد که بگوئید قتل کار دولت نیست. »[54].
و البته یکی دیگر از این گونه رجال، وزیر همین دولت، به نام عبدالحسین هژیر بود که به امید جلب توجه روحانیت، از آزادی قاتلین کسروی دفاع نیز کرد.
داستان بدین ترتیب است که در یکی از نشست های کابینۀ قوام، هژیر - وزیردارائی - به مهدورالدم بودن کسروی رأی داد و آزادی قاتلین وی را تأیید و تأکید کرد. هر چند که این مطلب بارها و بارها بوسیلۀ پژوهشگران بیان گردیده است، لیکن بخاطر ثبت هرچه عمیق تر در حافظۀ تاریخ، تکرار آن خالی از فایده نیست تا خواننده بداند که چه کسانی در کشور ما بر مسند قدرت و حکومت نشسته و سرنوشت جمعیت جامعۀ ما را ورق می زدند.
ایرج اسکندری، وزیر پیشه و بازرگانی کابینۀ قوام، گفتگوئی را که در یکی از جلسات هیئت دولت با هژیر در مورد قتل کسروی داشته است، چنین بیان می کند:
« ... امامی [ یکی از قاتلین کسروی ] توقیف بود و شبی در جلسۀ هیئت وزیران، قوام السلطنه به عادت مألوف کاغذی در آورد و نشان داد که آقایان علما نوشته و حاکی از آن بود که تقاضا کرده اند امامی را که در توقیف می باشد مرخص نمایند. لذا عقیدۀ آقایان وزرا را می پرسد. هژیر بلافاصله گفت به عقیدۀ من صحیح است و باید موافقت نمود که این فرد از زندان آزاد شود.
من اجازۀ صحبت خواستم و گفتم در روز روشن و در دادگاه با حضور قاضی و دیگران یک آدمی را زده و با کارد شکمش را پاره کرده و کشته اند. حالا حکم توقیف این فرد را دادستان و قاضی داده اند و من نمی فهمم ما در هیئت وزیران چگونه می توانیم در این مسئله دخالت کنیم. وقتی کسی یک همچو جرمی را مرتکب می شود که یا قرار منع تعقیب صادر می شود و یا اینکه تبرئه می گردد و بکلّ از زندان آزاد می گردد. بعد هم صالح وزیر دادگستری را مخاطب قرار داده پرسیدم: « مگرشما حق دارید قرار مستنطق و یا تصمیم قاضی را که حکم توقیف کسی را صادر کرده است لغو نمائید و رأسآ اجازه بدهید که او را از زندان مرخص کنند؟ » وزیردادگستری جواب داد « نه خیر من همچو حقی را ندارم ».
گفتم « بنا براین معلوم نیست چرا یک چنین مطلبی در هیئت وزیران باید مطرح بشود؟»
هژیر اظهار داشت که « نه خیر آقا بنده عقیده دارم که این آدم مهدورالدم بوده و اگر هم او را کشته اند کار صحیحی بوده » [ یک همچوعبارتی ]. من اوقاتم تلخ شد. گفتم « یعنی چه آقا؟ مهدورالدم یعنی چه؟ و تازه تشخیص آن با چه کسی است؟ » هژیر جواب داد « با خود شخص! »
گفتم: « اگر اینجوره بنده هم تشخیص می دهم که شما مهدورالدم هستید و همین الان اگر اجازه بدهید شکم شما را سفره بکنم چون به قول شما تشخیص آن با خود من است ». قوام السلطنه محکم زد زیر خنده. گفتم: « اینکه قانون نشد، مذهب نشد، شما یک فرد تحصیل کرده ای هستید و از شما بعید است که در قرن بیستم یک همچو حرف هائی می زنید، مهدورالدم یعنی چه؟ ما قانون جزا، قانون مجازات داریم و تمام اصول محاکمات را معین کرده اند برای آنکه ما دیگر از این حرفها نزنیم » ... »[55]

حامیان فدائیان اسلام
در دوران پس از انقلاب اسلامی، اظهار نظرهای فراوانی در مورد حمایت و همکاری رجال و نهاد های مختلفی با جمعیت فدائیان اسلام منتشر شده است. درست است که این اظهارات اغلب پای در ایده ئولوژی ها و تعصبات و حبّ و بغض های سیاسی و یا مذهبی دارند و البته استناد به چنین منابعی را می بایست با احتیاط تلقی کرد. با این همه، مطالبی از این دست را اگر برخی از پژوهشگران « مطمئن و بی طرف » نیز تأیید کرده باشند، می تواند باز گو کنندۀ راستین اوضاع آن روز کشورباشد.
بر این اساس، در آن تاریخ « برخی » رجال و مسئولین کشور، از دربار گرفته تا دولت ها و مجلسیان و ملی گرایان و احزاب و روزنامه نگاران و غیره و غیره، جهت جلب توجه گروه فدائیان اسلام به تکاپو افتادند و با مجیز گوئی و مداهنه، از حمایت آنان خودداری نکردند ... و بدین ترتیب بود که دُمَل چرکینی پیکر جامعۀ ایران را فرا گرفت! ترور و قتلِ فرهیختگان و شخصیت های کشور- به نفع و یا به ضرر هر کدام از این گروه ها - یکی پس از دیگری انجام گردید![56] بوی خون در فضای جامعه پراکنده شد و انتقام گیری های سیاسی و یا مذهبی عنان گسیخته، جایگزین نظم و انضباط جامعه گردید.
« بنا به روایتی » بالاترین مقام و نهاد حکومتی که در حمایت و تشویق این فرقه شرکت داشت، نهاد سلطنت و دربار بود! « گفته شده است» که روابط محمد رضا شاه با فدائیان اسلام در هفته های قبل از ترور سپهبد رزم آرا برقرار شده است. شاهد این واقعه و چگونگی آن روابط، سخنانی است که سرتیب علینقی شایان فر ( وکیل مدافع نواب صفوی )، در اوایل انقلاب اسلامی طی مصاحبه ای بیان کرده است. او از یکی از جلسات محاکمۀ نواب صفوی ( که به دنبال سوء قصد به جان علاء برقرار شده بود )، بخاطر می آورد که نواب گفته بود.
« در زمان نخست وزیری رزم آرا، من [ نواب صفوی ] و سید عبدالحسین واحدی تقاضای ملاقات با شاه را کردیم. در این ملاقات، به شاه از فساد موجود در مملکت شکایت کردیم و گفتیم او خود را مسلمان می داند چرا جلوی این فساد و هرزگی هارا نمی گیرد. بعد افزودیم قصد مان نابود کردن مسببین فساد است. شاه در جواب وجود فساد را قبول کرد اما تمام تقصیرها را متوجه رزم آرا کرد یعنی تلویحآ با کشتن رزم آرا موافقت کرد.»[57].
بار بعدی، ارتباط دربار با نواب صفوی پس از کودتای 28 مرداد اتفاق افتاد. بدین شرح که پشتیبانی و تأیید کودتای بیست و هشت مرداد بوسیلۀ فدائیان اسلام، موجب گردید که در ابتدا دربار رفتار دوستانه ای نسبت به آنان در پیش گیرد. فدائیان اسلام اجازه داشتند آزادانه به فعالیت بپردازند[58]. ونیز:
« علوی مقدم رئیس شهربانی، با اجازۀ شاه به مخفیگاه نواب صفوی رفت و به او قول داد تا روزی که بر سرکار است، اگر تروری از سوی فدائیان صورت نگیرد، در پی تعقیب و آزار آنان برنیاید. سید حسن امامی، امام جمعه نیز، از جانب شاه به ملاقات نواب رفت و به او
پیشنهاد کرد تولیت استان قدس رضوی را به پذ یرد ... »[59]
محور مصدق - کاشانی نیز از زمان قتل هژیر به بعد، از حمایت و تقویت فدائیان خود داری نکرد.
علی رهنما آورده است که:
« در طول هشت ماه و یک هفته نخست وزیری رزم آرا، محور مصدق – کاشانی – نواب صفوی با رزم آرا در چند جبهۀ متفاوت به زورآزمائی، درگیری و مبارزه تا مرگ پرداخت ... »[60]
در حدّ آگاهی نویسندۀ این سطور، مصدق به عنوان رهبر جبهۀ ملی، ( به پشتیبانی بی دریغ اعضای جبهۀ ملی از قتل ها و خشونت های فدائیان اسلام )، هرگز بصورت رسمی و یا غیررسمی اعتراض نکرد.
تعدادی از رجل سرشناس « وجیه الملّه »! نیز از همان روزی که نواب صفوی در کنار کاشانی برعلیه صدارتِ هژیر به تظاهرات پرداخت، دست همکاری به سوی آن دو دراز کرده بودند[61]. شمس قنات آبادی که در زمان صدارت هژیر یکی از نزدیکان کاشانی بود، اعتراف می کند که در مجلس، افرادی همچون مکی، حائری زاده، عبدالقد یرآزاد و بقائی از جبهۀ کاشانی – فدائیان اسلام حمایت می کرده اند[62]. اینان کسانی هستند که سال بعد، اعضای معتبر جبهۀ ملی را تشکیل دادند. پس از اینکه جبهۀ ملی تشکیل شد، تعدادی از اعضای مهم آن، بدون هیچ گونه کتمانی! دست دوستی به سوی فدائیان اسلام دراز کردند. آنان ابتدا با همکاری جبهۀ کاشانی - فدائیان اسلام، توانستند بر اریکۀ نمایندگی مجلس تکیه زنند[63] و سپس حمایت بی دریغ خویش را از این دو جبهه اِعمال کردند. به عنوان بزرگداشت حسین امامی، ( قاتل کسروی وهژیر )، عکس های وی را در قاب های سبز رنگ و مزیّن به نوارهای سیاه، در مجلس شورای ملی بین برخی از نمایندگان پخش کردند[64]. آنگاه با نواب صفوی زانو به زانو نشستند و نقشۀ قتل رزم آرا را طرح ریزی کردند[65] و در سوء قصد برعلیه نخست وزیری ( که از 104 نفر از نمایندگان حاضر در مجلس، 93 نفر به صلاحیت او رأی مثبت داده بودند )، شرکت کردند. آنگاه با همکاری شاه و علم و ارتش و کاشانی، رزم آرا را آماج گلولۀ فدائیان اسلام قرار دادند ( 16 اسفند 1329)[66]. فردای آن روز، تظاهرات بزرگی در میدان بهارستان برپا ساختند. در این تجمع، حسین مکی و دکتربقائی ضمن ایراد سخنانی، کشته شدن رزم آرا را به ملت ایران تبریک گفتند[67]. دکترحسین فاطمی در سرمقالۀ روزنامۀ « باخترامروز »، نه تنها قتل های فدائیان اسلام را تأیید کرد، بلکه از قاتل کسروی و هژیربه عنوان شهید نام برد و نوشت:
« مردم رشید پایتخت در دو نوبت نشان دادند که چقدر به آزادی آراء و عقاید خویش علاقه دارند و گلوله ای که از دهانۀ هفت تیر امامی شهید بر قلب هژیر وزیر دربار نشست ثابت و مدلّل کرد که هیچ خیانتی بدون جواب و بازخواست نخواهد ماند »[68].
پرسید نی است که یکی از روشنفکران تحصیلکرده که بعد ها یکی از حساس ترین پست های دولت مصدق ( وزارت امورخارجه ) را صاحب گردید، چگونه فتوا به قتل و تاراج می دهد و از رفتار جنایت بار گروهی آدمکش حمایت می نماید و جالب است که آن قتل و ترور غیرقانونی را به حساب « آزادی آراء و عقیده » می گزارد!!
محمود نریمان، یکی دیگر از اعضای معتبر جبهۀ ملی نیز ضمن سخنانی در مجلس، اعلام حکومت نظامی را به شد ت محکوم کرد و قتل و آدم کشی های فدائیان اسلام را جهاد فی سبیل الله نامید و از آنان به عنوان شهدا یاد کرد و گفت:
« مردانی که به مصداق جهاد فی سبیل الله جان خودشان را در کف دست می گذارند و ملتی را از شرّ مردم خیانت کار می رهانند ... از بزرگترین شهداء راه آزادی این مملکت هستند و تا دنیا دنیا است خاطرۀ فداکاری و از خود گذشتگی این راد مردان در دل ایرانیان زنده خواهد ماند. »[69]
خواننده توجه به کند که چگونه یکی از نمایندگان معتبر مجلس از ترور و آدمکشی و جنایت حمایت می کند و آن را یک عمل فداکاری و از خودگذشتگی به حساب می آورد!
قیام سی ام تیرماه 1331، اگرچه به حق در پیروزی مردم جهت ادامۀ راه مصدق و حاکمیت بر سرنوشت نفت خویش مؤثر بود، لیکن به دنبال آن، رسوائی آزادی خلیل طهماسبی از زندان، بوسیلۀ مجلس شورای ملی، شرم آور بود. در 16 مرداد، طرح آزادی خلیل طهماسبی، با اصرار کاشانی و امضای سی نفر از نمایندگان مجلس، در چهارچوب « مادۀ
واحده ای »[70] به تصویب رسید[71].
در بین امضا کنندگان، اسامی گروهی از اعضای جبهۀ ملی همچون مهندس رضوی، بقائی، زهری، ناد علی کریمی، مکی، حسیبی، شایگان، زیرک زاده، سنجابی و نریمان به چشم می خورد[72]. بطوریکه روشن است تعداد زیادی از این آقایان، تحصیلات عالی داشتند و در کشور های غربی تحصیل کرده بودند و لابد مدعی طرفداری حکومت دموکراتیک و لائیک نیز بودند! بدین ترتیب به لطف خلافکاری این آقایان! مجلس شورای ملی، قاتلی را ( که از طریق دادسرا مطابق مادۀ 170 قانون کیفرعمومی برایش تقاضای اعدام شده بود و گویا وزن پروندۀ کیفری وی نیز تا ده کیلو می رسید)[73]، بی گناه شناخت و از مجازات معاف نمود. سه ماه بعد ( شنبه 24 آبان )، خلیل طهماسبی از زندان آزاد گردید. براساس خبر روزنامۀ اطلاعات ( یکشنبه 25 آبان 1331 ):
« طهماسبی ساعت ده و نیم صبح آن روز به دیدن دکتر مصدق رفته و ساعت یازده و یک ربع از منزل ایشان خارج شده بود ... »[74]
محمد امینی، امّا نظر متفاوتی ارائه داشته است. او از قول « نصرت الله خازنی » - رئیس دفتر مصدق - در بارۀ دیدار فوق، می نویسد:
« به [ سروان ] داورپناه [ افسر نگهبان ] گفتم فوری ردّ شان کنند که بروند. بعد به دکتر مصدق جریان را گفتم. ایشان گفت « بسیار کار خوبی کردید. من که اهل ترور نیستم، آدم کش نیستم. » و از این که آقای کاشانی آن ها را فرستاده بود، عصبانی شد. »[75]
کریم سنجابی نیز در سال های بعد، ضمن خاطراتش به یاد می آورد که مصدق از پذیرفتن طهماسبی خود داری کرده است[76]. سخن اینجاست که پس به کدام دلیل دفتر مصدق، پخش یک چنین خبر نا درست را در آن روزها مردود ندانسته و از روزنامۀ اطلاعات، تکذیب خبر را درخواست
ننمود؟[77]
یکی دیگراز اعضای جبهۀ ملی که دست دوستی به سوی فدائیان اسلام دراز کرد، دکتر مظفر بقائی بود. وی در انتخابات مجلس شانزدهم، برای جلوگیری از تقلب مأموران دولتی، گروهی در حدود پنجاه نفر از دانشجویان، فدائیان اسلام و مجمع مسلمانان مجاهد، بنام « سازمان نظارت آزادی انتخابات » تشکیل داد[78]. در این گروه، فدائیان اسلام فعالیت ویژه ای داشتند. در دوران صدارت رزم آرا نیز بقائی بخاطر حفاظت چاپخانۀ روزنامه اش از حملۀ مأموران دولتی، از شخص نواب صفوی استمداد کرده بود و شماری از جوانان ( که تعدادی از اعضای فدائیان اسلام نیز جزو آنان بودند )، به محل چاپخانۀ شاهد شتافته و آن را از تاراج دولتیان نجات داده بودند[79]. بجز از فدائیان، از اعضای مجاهدین اسلام نیز به دستور کاشانی در این امر شرکت داشتند[80]. همچنین بقائی به همراهی حائری زاده و مکی جزو کسانی بودکه در ملاقات با نواب صفوی ( جهت ترور رزم آرا ) نقش مؤثّری ایفا کرده است.
به دنبال دستگیری فدائیان اسلام و واقعۀ زندان شهربانی – که ذکرش گذشت - رابطۀ آنان با مصدق و کاشانی به شدت تیره شده بود[81]. این بار نوبت مخالفین سیاسی آن دو بود که از این موقعیت سود جسته و با ایفای نقش مدافع فدائیان، در تقویت آنان و ضعف دولت مصدق بکوشند. یکی از این افراد سناتور ابراهیم خواجه نوری بود. وی در فردای پایان شورش زندان ( 8 بهمن )، طی نامه ای از وزیردادگستری خواست تا در مجلس سنا حاضر شود و درمورد ادامۀ دستگیری نواب صفوی پاسخ دهد[82]. قابل توجه است که این آقا بخاطر به ضعف کشانیدن رقیب سیاسی خویش ( مصدق )، به زندانی شدن کسی که دستش به خون افراد فراوانی آلوده بود، اعتراض می کرد!
یکی دیگر از این نوع شخصیت ها، سناتور سید مهدی فرخ بود. او نیز در تاریخ 21 اسفند 1330، نامه ای از طرف کرباسچیان ( مدیر روزنامۀ نبرد ملت ) در مجلس سنا، قرائت کرد که در آن خواسته شده بود که به وضع فدائیان در زندان رسیدگی شود[83].
از افراد دیگری که در این دوره از نظر عقیدتی و یا سیاسی هیچ نوع تجانسی با فدائیان نداشتند ولی بخاطر مقابله با رقبای سیاسی شان از آنان حمایت می کردند عبارت بودند از عبدالقدیرآزاد، مهدی میراشرافی، ابوالحسن عمیدی نوری، علی هاشمی حائری، عباس شاهنده، آیت الله بهبهانی وسیدالعراقین و غیره[84].
همان طوری که در صفحات بالا نیز گفتیم، تعدادی از روزنامه ها، یا در نتیجۀ ترس از این چاقوکشان و یا بخاطر فرصت طلبی، « وکیل مدافع » فدائیان شده بودند و از آنان در مقابل دولت مصدق دفاع می کردند. در همان دورانِ زندانی بودنِ نواب صفوی، روزنامۀ فرمان نوشت:
« معلوم نیست به چه جهت و به چه نحوی مقامات قضائی به خود اجازه داده اند رهبر فدائیان اسلام را در زندان نگهدارند. ما امیدواریم هرچه زود تر متوجه عواقب این قانون شکنی شده و با آزاد کردن آقای صفوی، صف مجاهدین وطن را تقویت نمایند. »[85]
همین روزنامه در همان روزها دستگیری فدائیان اسلام بوسیلۀ دولت را مورد سؤال قرار می دهد و می نویسد:
« تعقیب فدائیان اسلام از طرف دولت کماکان ادامه دارد و این شدت عمل به حدی است که مأمورین دستور دارند هرکس را که ته ریشی داشته باشد دستگیر و جلب نمایند و با تمام تجسسی که نمودیم هیچ علتی نتوانستیم برای این اعمال فکر کنیم جز آنکه بگوئیم:
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند،
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند. »[86]
از روزنامه هائی که در این دوره دلسوزانه فدائیان اسلام را حمایت می کردند، عبارت بودند از: « طلوع »، به مدیریت سیدعلی هاشمی حائری، « آتش »، به مدیریت سید مهدی اشرافی، « سیاسی »، به مدیریت بیوک صابر، « آرام »، به سردبیری سید حسین یمنی، « زلزله »، به مدیریت پوراعتضادی و « فرمان »، به مدیریت عیاس شاهنده[87].
به دنبال کودتای 28مرداد، نواب صفوی جانب کودتاچیان را گرفت و برعلیه مصدق اعلامیه داد و به بد ترین وجهی او را مورد حمله و توهین قرار داد و نوشت:
« بزرگ ترین جنایت مصدق تقویت عمّال شوروی در ایران بود ... به خدای محمد قسم که اگر دو روز دیگر حکومت مصدق باقی مانده و رجّاله بازی های بیگانه پرستان ادامه پیدا می کرد عقده های درونی مردم مسلمان ایران به هزاران برابر شدید تر از آن طور که شد منفجر گردیده و رگ های بدن فرد فرد عمال بزرگ و کوچک شوروی رزل را بدست و دندان خشمناک شان بیرون کشیده، بنیاد هستی یک یک آن ها را بدون استثنا در شعله های سوزان آتش غیرت خویش می سوزاندند. »[88]
حمایت از رژیم کودتا و حمله به مصدق، بوسیلۀ فدائیان، حتی در مساجد و مجامع عمومی نیز انجام می گردید. مهدی بازرگان روایت کرده است که:
« در دهۀ اول محرم پس از کودتا، عبدالحسین واحدی از سران جمعیت فدائیان اسلام، ضمن سخنرانی در مسجد شاه که از بلند گو پخش می شد، شروع به انتقاد و تخطئۀ نهضت ملی کرد و مصدق را به باد حمله و اهانت گرفت. »[89]
جبهه گیری فدائیان در مقابل مصدق، به حکومت نوپای کودتا ( که هنوز خود را به اندازۀ کافی قدرتمند نمی دانست )، فرصتی داد تا هرچه بیشتر از نیروی این گروه جوان و فعال سود جوید. رژیم جدید احتیاج به فرصت بیشتری داشت تا بر امور جامعه مسلط گردد و برای این کار، کلیۀ امکاناتی را که در کوتاه مدت خطری به کیان حکومت نداشتند، مورد استفاده قرار داد. به خاطر « مصالح سیاسی »، گذشتۀ خونبار آدم کشان را ندیده گرفت و دست دوستی به سوی آنان دراز کرد. برای جلب خاطر نواب صفوی، زاهدی با وی وارد معامله شد. سه ماهی پس از کودتا ( 12 آذر1332 )، نواب اجازه یافت که برای شرکت در « مؤتمراسلامی »[90] به اردن برود. یک بار دیگر نیز به دعوت جمعیت اخوان المسلمین، با گذرنامۀ سیاسی رهسپار مصر شد.
لیکن نه رژیم کودتا سَرِ سازگاری با فدائیان اسلام را داشت و نه این جمعیت از لذّتِ مستیِ بویِ خون سیر می شدند. بطوری که گذشت ، فدائیان اسلام، این بار هوس ریختن خون علاء را داشتند و حکومت نیز به بهانۀ دلخواه دست یافت و آنان را از سر راه خود برداشت. اما اگر تصور کنیم که مجازات چند نفر از اینان ریشۀ تعصبات اسلامی را سوزانید و مردم ما را به آرامش و آسایش رسانید، اشتباه کرده ایم. تاریخ نشان داد که مبارزات اسلامیان همچنان ادامه یافت و بالاخره به حکومت اسلامی انجامید و زندگی و فرهنگ ایران و ایرانی را با سنت های مکه و مدینۀ هزار و چهارصد سال پیش گره زد.
همان طوری که گفتیم، حکومت اسلامیِ خمینی در کشورِ ما، زمانی پایه ریزی شد که خون ناحق کسروی موجب انعقاد نطفۀ فدائیان اسلام گردید. و خون کسروی بهای معاملۀ حکومتگران و ملایان شد. زیرا زمامداران کشور نه تنها شهامت رویاروئی با فدائیان اسلام و حامیانشان ( روحانیان مداخله گر ) را نداشتنند، بلکه بخاطر یارگیری در مقابل رقبای سیاسی شان، قدوم این طلایه داران جهل و نادانی را مبارک شمردند و گرد زیرپای آنان راهمچون توتیای سعادت، سرمۀ دیدگانشان کردند.

پایان
_____________________________________

[1] - سید مجتبی در سال 1303 در محلۀ خانی آباد تهران متولد شد. دوران دبستان را در مدرسۀ حکیم نظامی و دوران دبیرستان را در مدرسۀ صنعتی آلمانی ها گذرانید. پدرش را در خرد سالی از دست داد و تحت تکفل دائی خود بنام سید محمود صفوی قرار گرفت. در سال های 22 – 1321 در شرکت نفت ایران و انگلیس استخدام و به آبادان رفت و در قسمت سوهانکاری آن شرکت مشغول به کارشد. بدنبال اعتراض وی به یک متخصص انگلیسی ( که یک کارگر ایرانی را کتک زده بود )، کار بالا گرفت و نیروهای انتظامی مداخله کردند. نواب ناچارآ به نجف گریخت در این میان کتاب شیعیگری کسروی بدست او و دیگر ملایان رسید. پس از صدور حکم ارتداد کسروی بوسیلۀ برخی ازعلمای نجف، مجتبی عازم ایران شد و به همراهی گروهی از هم مسلکانش توطئۀ قتل کسروی را فراهم کرد.
[2] - گفته شده است که مجتبی خود را از شاهزادگان صفوی می پنداشت، لذا پس از انتخاب نام خانوادگی دائی اش، کلمۀ نواب را نیز بر آن اضافه کرد. ن- ک: نشریۀ پیام ایران، ص28، به نقل از: شمس قنات آبادی، سیری در نهضت ملی کردن نفت، ص115- 114. یرواند آبراهامیان نیز معتقد است که میرلوحی بخاطر « اعلام وحدت و هویت با بنیانگذاران نخستین دولت شیعی در ایران، نام سید نواب صفوی را انتخاب کرده بود ». ن- ک: ایران بین دوانقلاب، ص318.
[3] - نشریۀ پیام ایران، تابستان 1382، ص24، به نقل از: خاطرات شمس قنات آبادی، صص67- 68.
[4] - مهدی نیا، جعفر، زندگی سیاسی عبدالحسین هژیر، ص207، به نقل از مجلۀ ترقی.
[5] - مهدی نیا، همان بالا، ص263. پاکدامن نیز در این باره می نویسد:
یکی از همراهان قاتلین کسروی در بیمارستان سینا شخصی بوده است بنام «علی فدائی ». پس از بازداشت این شخص از جیب اش اعلامیۀ بلند بالائی پیدا می کنند با عنوان دین و انتقام که به امضای « ازطرف فدائیان اسلام: نواب صفوی » ختم می شد. این متن را می باید اعلامیۀ اعلام موجودیت فدائیان اسلام دانست که بقولی ده روز پیش از روز مشئوم انتشاریافته بود. ( ن- ک: قتل کسروی، ص174. )
[6] - تاریخ سیاسی معاصرایران، ج1، ص 175.
[7] - اسامی آنان عبارت بود از: سید حسین امامی، سید علیمحمد امامی، مظفری، قوام، فدائی، الماسیان، گنج بخش، صادقی و یک درجه دار ارتش بنام علی قیصری. ن – ک: پاکدامن، همان بالا، به نقل از خواندنیها، سال 16، شمارۀ 24، 1334.
[8] - ایران ابرقدرت قرن، ص299.
[9] - نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، ص244.
[10] - رهنما، علی، همان بالا، ص228.
[11] - رهنما، همان، ص221. ( در این مورد سخن خواهیم گفت. )
[12] - رهنما، همان، ص317.
[13] - رهنما، همان بالا، ص281.
[14] - زیرا در این گونه موارد، معمولآ اکثریت شرکت کنندگان از کسانی تشکیل می شوند که عضو و یا هوادار آن گروه یاحزب نیستند، لیکن بخاطر مخالفت با رژیم و اعتراض، به آن جمع می پیوندند.
[15] - نواب صفوی پس از حمله به کسروی در تاریخ 8 اردیبهشت 1324، بوسیلۀ شهربانی دستگیر و زندانی شده بود.
[16] - کلمه ای نا خوانا بود.
[17] - نا گفته ها، خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، پاریس – پائیز1987- 1357، ص 26،
[18] - آبراهامیان، یرواند، ایران بین دوانقلاب، ص318، نشرنی، تهران، 1377.
[19] - به این مطلب اشاره می کنیم که زمینۀ پیشرفت تشیع و تعصبات دینی، فقط در جوامعی پرورش می یابد که افراد آن جامعه در بی سوادی و نا آگاهی به سر برند. زیرا اطاعت امت از امام و مقلد از مجتهد، فقط در چنین شرایطی دوام پیدا می کند. بی سبب نیست که خمینی در حکومت اسلامی خویش همیشه از اساتید و تحصیلکرده ها انتقاد می کرد و آنان را دشمن اسلام قلمداد می نمود.
[20] - نیروهای مذهبی بر بسترحرکت نهضت ملی، ص42.
[21] - رهنما، همان بالا، به نقل از: تفرشی، مجید و محمود طاهراحمدی، « گزارش های محرمانۀ شهربانی »، ج2، تهران، انتشارات سازمان اسناد ملی، 1371، ص187و188.
[22] - روحانی مبارز آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی به روایت اسناد، ج1، ص470.
[23] - رهنما، همان بالا، ص93، به نقل از اسناد وزارت امورخارجۀ انگلستان، اف – او ( FO ) 75465 /371، از طرف لورژتل، 24 اکتبر - 1949.
[24] - مهدی نیا، زندگی سیاسی عبدالحسین هژیر، صص207- 208.
[25] - دستگیری نواب صفوی با عطف به پرونده ای که در 28 مهر1327 در شهرستان ساری تشکیل شده بود، انجام گرفت و بر طبق آن پرونده، او غیابآ به « گناه ورود به عنف به دبیرستان ایراندخت » به دو سال حبس تأدیبی و پرداخت پنجهزار ریال غرامت نقدی، و همچنین به جهت « ایراد ضرب و جرح به سرایدار مدرسه » به شش ماه حبس و به دلیل « ایراد ضرب و جرح به مأمورین افسران دژبانی » به یک سال حبس تأدیبی محکوم شده بود. ن- ک: علی رهنما، همان بالا، ص269.
[26] - رهنما، همان بالا.
[27] - رهنما، همان بالا، ص271. به نقل از اطلاعات، 15خرداد1330.
[28] - رهنما، همان بالا، به نقل از روزنامۀ فرمان.
[29] - رهنما، همان بالا، به نقل از روزنامۀ طلوع.
[30] - نواب صفوی در کتاب « راهنمای حقایق »، در خطاب به آیت الله بروجردی، (بدون نام بردن از وی )، او را با سگ مقا یسه کرده و نوشته بود: « توای بی وفا بشر ایکاش وفاداری را از سگ آموخته بودی ». ن- ک،:علی رهنما، همان، ص58.
[31] - رهنما، همان، ص272، به نقل از فلسفی، محمد تقی، خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص167.
[32] - و این عمل در حالی انجام گرفت که انتخابات مجلس شورای ملی در شهرستان ها برقرار بود و نیز کشمکش مصدق و شپرد ─ سفیرانگلستان در ایران ─ بر سر بستن کنسولگری های آن کشور در ایران، مرد م را نگران آیندۀ کشور ساخته بود.
[33]- رهنما، همان بالا، ص311. به نقل از« تاریخ و فرهنگ معاصر »، سال ششم، شماره 1و2، بهار و تابستان 1376، ص94.
[34] - رهنما، همان بالا، به نقل از تاریخ و فرهنگ معاصر، شمارۀ 3 و4، پائیز و زمستان 1376، ص142.
[35] - رهنما، همان گذشته، به نقل از نشریۀ آتش، 23 دی 1330.
[36] - رهنما، همان بالا، به نقل از اطلاعات، 23 دی ماه 1330. و نیز نبرد ملت، ( آئینۀ زندگی )، 26 دی 1330. و نیزعراقی، مهدی، ناگفته ها.
[37] - رهنما، همان، به نقل از آتش، 23 دی 1330.
[38] - رهنما، همان، به نقل از تاریخ و فرهنگ معاصر، سال ششم، شمارۀ 3 و4، پائیز و زمستان 1376، ص142.
[39] - مهدی عراقی دراین باره می نویسد که توده ای ها با ملاقات کنندگانشان – چه مرد و چه زن – روبوسی می کردند و این عمل البته از نظر فدائیان مغایر سنت اسلامی بود و لذا آنان نیز صلوات می فرستادند و تکبیر می گفتند. ن – ک: ناگفته ها، ص111.
[40] - رهنما، همان گذشته، ص318، به نقل از:گل محمدی، احمد، « جمعیت فدائیان اسلام به روایت اسناد »، ج1، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص345.
[41] - رهنما، همان، به نقل از: تاریخ و فرهنگ معاصر، سال ششم، شماره 3و4، پائیز و زمستان 1376، ص143.
[42] - رهنما، همان گذشته، ص324.
[43]- در گزارش مجلۀ فردوسی ( سال 1328، شمارۀ 23) در بارۀ این قتل، آمده است که:
« حوالی ساعت یازده صبح 14 بهمن دو نفر بنام عباسعلی توسلی و علی نقی پور به مطب دکتر برجیس ( پیرمرد بهائی از اهالی کاشان که در مطب شخصی خود طبابت می کرد، داروخانه ای هم داشت که از بیماران بی بضاعت بطور رایگان طبابت می کردند [ می کرد ] و به آنها داروی مجانی میدادند [ می داد ] و حتی به بیماران تنگدست پول هم میدادند [ می داد ]. و روی این اصل اهالی آن شهرستان از ایشان به نیکی یاد مینمودند. و مورد احترام مردم بودند [ بود ] ) آمده اظهار میدارند آقای دکتر دست ما و دامن شما مریضی داریم که حالش خیلی بد است. خواهشمندیم قدم رنجه بفرمائید و به عیادت او بیائید ... دکتر با آنها میرود و در منزل اثری از بیمارنبوده است. ایشان را با 81 ضربۀ مهلک از پای درمی آورند. شخصی بنام رسول زاده گلوی دکتر را میبرد و بعد از این عمل فجیع که در کمتر جائی از جهان سابقه داشته قاتلین در بازار فریاد میکنند، ما یک نفر کافر را کشتیم و خود را به شهربانی تسلیم می کنند ». ن- ک، سهیلا ابوذرجانی، « پاسخ به اتهامات روزنامۀ کیهان در رابطه با دیانت بهائی » گروه انترنتی ایران گلوبال.
[44] - امینی، داوود، جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسی – اجتماعی ایران، ص187. به نقل از: سید رضا سید کباری، نواب صفوی سفیر سحر، صص192. و نیز ن- ک: فصلنامۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ج5، صص36- 35.
[45] - همنشین بهار، در تارنمای انترنتی « دید گاه ها »، طی مقاله ای بنام « داستان غمبار دکتر برجیس »، در مورد آزادی این قاتلان چنین می نویسد:
« شماری از روحانیان از قبیل آیت الله بهبهانی، آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی، آیت الله میرزا محمد فیض، آیت الله احمد علی احمدی، محمد تقی فلسفی جانب دستگیر شدگان را می گیرند و از آنان به عنوان مردان ایمان و عمل یاد می کنند.
گفته شده که آیت الله سید حسین طباطبائی بروجردی در رابطه با قتل سلیمان برجیس، نامه ای برای محمد تقی فلسفی نوشتند و در آن از قتل برجیس حمایت و خواستار آزادی متهمان شدند .... علما نامه ای هم به محمد رضاشاه پهلوی درمورد آزادی قاتلین برجیس می نویسند. دادگاه عاملین قتل ... در تهران تشکیل شد و از 5 شهریور 1329 تا 22 شهریور همان سال ... طول کشید. با تلاش علما و عوامل سنتی آنان در بازار، وکلای برجستۀ کشور ... وکالت حاج محمد رسول زاده و دوستانش را بعهده گرفتند. آیت الله غروی، آیت الله راستی، حجة الاسلام حلیمی، سید اصغرابن الرسول و دیگرطلاب برای رهائی عاملین قتل سلیمان برجیس تلاش زیادی کردند ... و همه با هایهوی خواهان تبرئۀ مسببین حادثه شدند. بعد از آنکه دادگاه جنائی برای رسیدگی به پرونده به صورت علنی تشکیل شد، دکترعبدالله رازی ( وکیل خانوادۀ سلیمان برجیس ) کفت: فدائیان اسلام مرا تهدید به قتل کرده اند.
در نهایت، مقامات دادگاه، عاملین قتل سلیمان برجیس را تبرئه نمودند و آنان با سلام و صلوات به خیابان آمدند و جلوی پایشان گاو و گوسفند قربانی سر بریدند و چراغانی شد.
[46] - تارنمای انترنتی « از دور بر آتش »، گاه نوشته های رضا علامه زاده.
از دور بر آتش: صد و شصت سال تجاوز
[47] - در تاریخ 16 مرداد1331، طرحی با قید سه فوریت به پیشنهاد شمس قنات آبادی از تصویب مجلس گذشت و برطبق آن طهماسبی بخشوده شد. این طرح به شرح زیر بود:
« چون خیانت حاج علی رزم آرا و حمایت او از اجانب بر ملت ایران ثابت است، بر فرض آنکه قاتل استاد خلیل طهماسبی باشد از نظر ملت بیگناه و تبرئه شناخته می شود.» ن – ک: رهنما، همان گذشته، ص391. به نقل ازاطلاعات، 16 مرداد1331.
[48] - دولت مطلقۀ نظامیان و سیاست در ایران، ص462.
[49] - ر. ن. بوستن، شیعه در دوران پهلوی ها، نشریۀ ره آورد،شماره 43.
[50] - امینی، داوود، جمعیت فدائیان اسلام، ص 328. به نقل از: سید حسین خوش نیت، « سید مجتبی نواب صفوی، اندیشه ها، مبارزات و شهادت او »، ص 171.
[51] - اسامی آنان عبارتند از: نواب صفوی، سید محمود واحدی، خلیل طهماسبی و مظفرذوالقدر.
[52] - نیروهای مذهبی بر بسترحرکت نهضت ملی، صص183- 182.
[53] - بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، ج2، ص260.
[54] - پاکدامن، قتل کسروی، ص177.
[55] - خاطرات سیاسی ایرج اسکندری، « به اهتمام؛ بابک امیرخسروی و فریدون آذرنور»، بخش دوم، صص157- 156، نشر جنبش توده ای های مبارز انفصالی، فرانسه، پائیز1366.
[56] - تنها جمعیت فدائیان اسلام نبودند که دست به ترور و آدمکشی زده بودند، لیکن در این مبحث، هدف ما مطالعۀ این جمعیت می باشد.
[57] - بهگر، حسن، تاریخچۀ فدائیان اسلام، نشریۀ پیام ایران، تابستان 1382، ص 23. و نیز ن – ک: رهنما، علی، همان گذشته، ص251، به نقل از: ترکمان، محمد، « اسرار قتل رزم آرا »، تهران، رسا، 1370، صص482 – 481.
[58] - سینائی، وحید، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران، ص500.
[59] - سینائی، همان بالا.
[60] - نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، ص154.
[61] - رهنما، همان گذشته، ص37.
[62] - رهنما، همان، ص44، به نقل از: قنات آبادی، سیری در نهضت ملی شدن نفت، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1377، ص47.
[63] - رهنما، همان، ص123.
[64] - رهنما، علی، همان، ص181، به نقل از: آرشیو بریتیش پترولیوم، پروند، شماره 72364، نامۀ 31 دسامبر1950 نورث کرافت به رایس.
[65] - رهنما، همان، ص194 به بعد.
[66] - طلوعی، محمود، بازیگران عصرپهلوی، ج1، ص397 به بعد
[67] - روحانی مبار زآیت الله سید ابوالقاسم کاشانی، ج1، ص356.
[68] - رهنما، علی، همان گذشته، صص 207 – 206، به نقل از باخترامروز، 20 اسفند 1329.
[69] - رهنما، همان بالا، ص224، به نقل از: اطلاعات، 26 فروردین 1330.
[70] - « چون خیانت حاج علی رزم آرا و حمایت او از اجانب بر ملت ایران ثابت است، برفرض آن که قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد از نظر ملت بی گناه و تبرئه شناخته می شود. ». ن – ک: رهنما، همان بالا، صص 392 – 391. به نقل از: روزنامۀ اطلاعات، 16 مرداد 1331.
[71] - رهنما، همان، ص391.
[72] - قنات آبادی، شمس، سیری در نهضت ملی شدن نفت، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1377، ص219.
[73] - رهنما، همان، ص391.
[74][74] - موحد، محمد علی، خواب آشفتۀ نفت، ج2، ص 982. و نیز ن- ک، رهنما، همان، ص396.
[75] - سوداگری با تاریخ، ص 143. به نقل از: تربتی سنجابی، محمود: کودتا سازان، مؤسسۀ فرهنگی کاوش، تهران، 1376، بخش گفت و گو با خازنی، برگ 81.
[76] - امید ها و نا امیدی ها، ص102.
[77] - اگرهم تکذیب خبر انجام شده است، نویسنده بی اطلاع است.
[78] - ناگفته ها، خاطرات حاج مهدی عراقی، ناگفته ها، ص41.
[79] - ناگفته ها، همان بالا، ص65.
[80] - رهنما، علی، همان، ص164.
[81] - زیرا آنان دولت را در دستگیری خویش مقصر می دانستند و از کاشانی نیز به دلیل اینکه جهت آزادی شان از زندان اقدامی نکرده بود دلخور شده بودند.
[82] - رهنما، ص329.
[83] - رهنما، همان بالا، ص330.
[84] - رهنما، همان.
[85] - رهنما، همان، ص276، به نقل از: فرمان، 5 مرداد1330.
[86] - رهنما، همان، ص284، به نقل ازهمان، 16 شهریور1330.
[87] - رهنما، همان، ص332.
[88] - موحد، محمد علی، خواب آشفتۀ نفت، ج3، ص156.
[89] - بازرگان، مهدی، شصت سال خدمت و مقاومت، ج1، ص307.
[90] - اجلاسی بود که کشورهای مسلمان جهت چاره جوئی در مورد اشغال سرزمین فلسطین بوسیلۀ اسرائیل برقرار کرده بودند

هیچ نظری موجود نیست: