دالیا سوفر
ایرانی که پاریسی شده است به تأکید میگوید:
من یک مهاجر نیستم، یک تبعیدی هستم.
برگردان به فارسی: ناصر مهاجر
ایرانی که پاریسی شده است به تأکید میگوید: من یک مهاجر نیستم، یک تبعیدی هستم.[۱]
دالیا سوفر[۲]
برگردان به فارسی: ناصر مهاجر
Disoriental
نگار جوادی
برگردان به انگلیسی تینا کوور[۳]
Europa Edition
۳۳۸ برگ، جلد کاغذی، ۱۸ دلار
تبعید و مهاجرت، واژگانی که بیشتر وقتها جای هم به کار گرفته میشوند، از یک جنبهی کلیدی، ناهمسانند. تبعید، که با گریزناپذیری همراه است و نه با گزینش، از عاملیتی که در ذاتِ مهاجرت نهفته است، بریست. تبعیدیای که از دیار خود رانده شده، در پی ناپدیدشدنش، میبایست راه خود را بیاید.
نگار جوادی نویسندهی ایرانی که در پی انقلاب ۱۳۵۷ از سرزمینش گریخت و در پاریس سکونت گزید، در رمان شایان توجهاش، دزاورینتال،[۴] گمگشتگی یک تبعیدی و تلاشِ وی را برای بازسازی خویش از رهگذر داستانهای خانوادگی، به زیبایی ترسیم مینماید. کتاب او چهار نسل از صدرها را در برمیگیرد؛ از جد آنها منتظمالملک که خانِ زمینداری در مازندران بود، تا دخترش نور، تا شش پسرِ نور و از آن میان داریوش، پدر کیمیا، راوی داستان.
نخستین بار، در اتاق بیروح یکی از کلینکهای زایایی پاریس، با کیمیا روبهرو میشویم. در میان زوجهای آرزومندی که در فضای نژند بیفرزندی تنگهم نشستهاند، سرگذشتِ خانوادهاش را در پیوند با تاریخ ایران بازمیگوید. حس بیگانگی در میان صدرها چیز تازهای نیست؛ بسی پیش از جابهجایی جغرافیاییشان هم آن را در میان خود داشتهاند. منتظمالملک که پس از برافتادن قاجارها زمینهایش مصادره شد، در قزوین سکونت میگزیند و دربارهی تبعید شعر میسراید. نوهاش، داریوش که یک کنُشگر سیاسیست، کشش شدیدی به محو شدن دارد. «در کنار او میزیستیم»، دخترش مینویسد، «رشد کردیم، خوردیم، امتحانهامان را دادیم، در ورودی خانه را باز کردیم، بیمار شدیم، دیپلممان را گرفتیم و در ورودی خانه را بستیم؛ و او متوجهی هیچچیز نشد. برادر داریوش که به عموی شمارهی دو شهرت دارد و پاسدار اسطورههای خانواده، است، «در دام یک دروغ گرفتار شده است»: او ازدواج کرده و فرزندانی دارد، اما همجنسگراست؛ آنهم در کشوری که همجنسگرایی غایتِ انحرافهاست.
پدر با کیمیا، دخترِ پسروار، به گونهای رفتار میکند که انگار پسر است. در حالی که ریش میتراشد، از مارکس و انگلس برایش میگوید. ایران، گهگاه، به فرهنگ تام و تمامی فرامیروید که از خود بیگانه گشته و شیفتهی همهی چیزهای غرب شده؛ به ویژه چیزهای فرانسوی. در یکی از بامزهترین گذرگاههای کتاب، با پزشکی روبهرو میشویم که متخصص بیماریها زنان است. او که در فرانسه درس خوانده، به سبب کاربرد کلمهی فرانسوی واژن به شهرت رسیده است، «چه ایرانیانِ خوددار و مبادی آداب، این اندام خصوصی آناتومی زن را هرگز به نام خودش نمیخوانند».
اما اگر از تهران همه چیز فرانسه شگفتانگیز مینماید، «از سیاست گرفته تا بوی شامپو»، واقعیتِ جا افتادن در پاریس بسی کمتر جذاب است. در سفارتخانهی فرانسه در استامبول، جایی که صدرها را پس از گریز از ایران تحقیر میکنند، کیمیا درمییابد که «هوگو و ولتر و روسو و سارتر که زندگی ما حول محور آنها میچرخید» بیش از یک داستان تخیلی خاورمیانهای نیستند. پاریس جاییست که در آن، خانواده غریبه میشود، «نه تنها نسبت به دیگران، بلکه نسبت به همدیگر». کیمیا خموشی پیشه میکند و به موسیقی پاپ رومیآورد و به خانهبهدوشی و مواد مخدر. بیمعنایی کلمهی "همساز شدن" را درمییابد که همواره به خورد تازهواردان میدهند؛ چه «اگر به راستی بخواهی با یک فرهنگ همساز شوی، میتوانم به تو بگویم که نخست باید با فرهنگ خودت ناهمساز شوی، دست کم تا حدودی».
اگر در این رمان غنی (که به دست تینا کوور از فرانسه به انگلیسی برگردانده شده) عنصر فروکاهندهای وجود داشته باشد، همانا وسواس راوی تبعیدیست در توضیح زیاده روزگاران سپری شدهی کشورش. کتاب نه تنها دربرگیرندهی پارههای تاریخی پُردامنه، بلکه پانویسهایی است که به گفتهی کیمیا، «شما را از شر نگاه کردن به ویکیپدیا نجات میدهد». اما آیا کار رمان این است که آشکارا به بازنمایی [تاریخ] بپردازد؟ و اگر کار رمان این باشد، آنگاه نباید با همان معیارهای راستیسنجیِ ویژهی کارهای دانشورانه آن را بررسید؟ با این پرسش در لحظههای خواندن پارههایی دست و پنجه نرم میکردم که گاه سادهاندیشانه به نظر میرسیدند؛ به مثل وقتی کیمیا ادعا میکند که: «هیچ ناظر غربی، هیچیک از صاحبنظرانی که مدعی بودند کارشناس خاورنزدیک و خاورمیانه هستند، نکوشیدند به این انقلاب همچو جنبش اعتراضی روشنفکران بنگرند.»
اما توضیح دنیای از دست رفته، چه بسا جزیی از بار مسئولیتِ اولیهایست که هر تبعیدی بر دوش میکشد؛ تا روزی فرا رسد که حس کند دیگر این بار را بر دوش ندارد.
___________________________
[۱] این نوشته در روزنامهی نیویورک تایمز ۸ ژوئن ۲۰۱۸ به چاپ رسیده است؛ نیز در Sunday Book Riview با نام غریبه نسبت به یکدیگر.
[۲] Dalia Sofer نویسندهی ایرانیتبار رمان سپتامبرهای شیراز است که آن را بنگاه انتشاراتی هارپر- کالینز در سال ۲۰۰۷ به انتشار رساند.
[۳] Tina Kover
[۴] برساختن برابر دقیقی برای کلمهی Disorientaleدر فارسی چه بسا ناممکن باشد. آن را از شرق برگشته ترجمه کردهاند (کیهان لندن ۲۸ دی ۱۳۹۶)، نیز ناشرقی و بریده از شرق (رادیو بینالمللی فرانسه ۱۲/ ۱۰/ ۲۰۱۶). حسین دولتآبادی در برگردان فارسی گفتگوی یاسمین یوسی، خبرنگار هفتهنامهی تلهراما (۲ اوت ۲۰۱۶) با نگار جوادی به درستی مینویسد: «... نویسنده این اسم را از ترکیب کلمههای orienter (تعیینکردن سمت و جهت)، orientale (شرقی) و پیشوند منفی des ساخته است. این عنوان چند پهلوست. به این معنا که نویسنده هم به شرق نظر دارد، هم به گمگشتگی و به انسانی که جهتش را گم کرده است. این همه را خوانندهی فرانسوی زبان به کنایه میفهمد. ترجمهی Désorientale به زبان فارسی ناممکن است؛ مگر این که به روش نویسنده، اسمی مرکب در زبان فارسی بسازیم».
گمگشتهی شرقی در پاریس، برگردان حسین دولتآبادی، آوای تبعید، شمارهی ۶، بهار ۱۳۹۷، صص ۳۶ و ۳۷
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر