سکوت، ویرانی، سکوت؛ صدایی از خانهها به گوش نمیرسد. ساکنان خانهها همینها را به یادگار گذاشتهاند؛ گویی شتاب داشتهاند. هنوز چراغهایشان سر طاقچه مانده و لباسهایشان بر دیوار و بند. در روستاهای گهزان، جعفرآباد، داوودخانه و دیگر روستاهای حوالی خلخال، نه زلزلهای آمده و نه جنگی رخ داده، اما همهشان رفتهاند. یکی را سرمای سخت زمستان و نبودِ راه، فراری داده، یکی را خشکسالی و دیگری را وسوسه شهرنشینی. چندتایی هنوز ماندهاند اما نصفه و نیمه زندهاند؛ همین چند ساعت برقشان را هم به شهر پیشکش میکنند و مانند بدویان آب را از چشمه میآورند. آنها که در روستاهای محرومِ خلخال ماندهاند، همهشان گلهمندند؛ از نبودِ آب، برق، راه، خانه بهداشت و دکتر ضجه میزنند و میگویند همین مصائب، زندگی را از روستا گرفته است. با همه اینها، سبزی و زندگی هنوز هم در روستا یافت میشود؛ اگر از خاطرهها بیرونشان و از آدمیان جدایشان نکنیم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر