نامه های نیما به لادبُن؛برادرش
محمود طوقی
محمود طوقی
لادبُن اسفندیاری
لادبن برادر کوچک نیما بود ودر سال ۱۲۸۰ در یوش بدنیا آمد. بهمراه برادرش نیما برای ادامه تحصیل از یوش به تهران رفت ،به مدرسه عالی سن لویی که معلمینش فرانسوی هابودند.
بدرستی معلوم نیست چه زمانی نام خودرا به لادبُن تغییر داد،بمعنای بوته گل ،اما می دانیم که نیما در سال ۱۳۰۰ نام خودرا از علی به نیما تغییر داد.
از نخستین اعضاء حزب عدالت بود . وبا شروع نهضت جنگل به همراه حزب عدالت که حالا حزب کمونیست شده بود به نهضت پیوست .روزنامه ایران سرخ ارگان کمیساریای دولت انقلابی جمهوری گیلان از جمله کار های اوست .نیما نیز مدتی با این روزنامه همکاری می کرد .
با شکست انقلاب گیلان به شوروی رفت .و مدتی بعد به ایران باز گشت و کتاب «علل عمومی بحران اقتصادی دنیا»را نوشت .تا سال ۱۳۱۰ در رابطه با حزب کمونیست ایران فعالیت می کرد و بیشتر زمان ها مخفی بود . مدتی نیز بعد از رفتن عبدالحسین حسابی رابط دکتر ارانی با حزب کمونیست بود . بعداز تصویب قانون سیاه ۱۳۱۰و ممنوع شدن هر گونه تبلیغ و فعالیت کمونیستی لادبن برای همیشه از ایران رفت.
بعد از مرگ لنین و به قدرت رسیدن استالین برای یکی کردن حکومت استالین بکمک بریا دست به تصفیه مخالفینش از هر سنخ زد . واین تصفیه گریبان رهبران تبعیدی حزب کمونیست ایران را گرفت . و بجز یکی همه مشمول تصفیه شدند .لادبن در در بین سال های ۲۰-۱۳۱۶ به شهادت رسید .
یک نکته:
بدرستی معلوم نیست چرا نیما جز نامه هایش از لادبن چیز دیگری به ما نمی گوید. پس آنچه ما داریم نامه های او به لادبن است.
نامه نخست: سال ۱۳۰۱
«مکتوب دو دوست یا دو برادر سرگذشت آنها است که باید مثل یک سرگذشت از وضع زندگان، حالات باطنی، چگونگی و گذران و اتفاقات تازه ای که برای شخص رخ میدهد حکایت کند.
این چطور می شود عزیزم. شاید از کمی فرصت و خستگی خیال است یا حوصله نداری که این طور مکتوب خود را در چند خط کوتاه تمام میکنی.»
لادبن نامه هایش را به اختصار مینویسد متأسفانه آن چند خط را هم ما در اختیار نداریم. شاید نیما از ترس آن که این نامه ها به دست مأموران رضاشاه بیفتد آنها را از بین برده است. اما نیما به درستی به لادبن می گوید که هر مکتوبی می تواند آینه افکار و زندگی ما باشد. و بعد از سختی هایی که لادبن برای جمعیت (حزب کمونیست ایران) می کشد ،از« تحمل انسانهای کج سلیقه»می گوید که نشان می دهد نیما از اختلافات درون حزب اطلاع داشته است.
با شروع انقلاب جنگل، فرقه عدالت که متشکل بود از کارگران ایرانی مقیم باکو و قفقاز و کارگران و زحمتکشان داخل کشور، حزب کمونیست ایران را در سال ۱۲۹۹بوجود آمد.
رهبری فکری این دوران در دست سلطانزاده بود، ایدئولوگ برجسته حزب.
حزب ضمن وحدت با میرزا کوچک خان برای ادامه انقلاب به دو اصل معتقدبود:
۱- اصلاحات ارضی
۲-سرنگونی سلطنت
طرح اصلاحات ارضی و تبلیغات کمونیستی باعث رنجش میرزا که فردی روحانی بود شد و کار به اختلاف و جدایی کشید. میرزا به جنگل رفت و حکومت به دست جناح چپ جنگل که احسان اله خان و خالو قربان بود افتاد و آن ها با کمک حزب کمونیست دولت جدید را تشکیل دادند.
میرزا فرستادگانی به نزد لنین فرستاد و ازاو خواست در حل اختلاف کمک کند. جناح دیگر حزب به رهبری حیدرخان عمو اوغلی با خط وحدت با میرزا به میدان آمد و با کنار گذاشتن خط اصلاحات ارضی، و جناح سلطانزاده تلاش کرد انقلاب را از جدایی نجات دهد.
اما این بار جناح میرزا دست به کودتا زد. حیدرخان دستگیر و بعد به شهادت رسید. و انقلاب به علت اختلافات داخلی، کمک انگلیسها به رضاخان و خالی کردن پشت انقلاب توسط روس ها شکست خورد و فعالین حزب به ناچار به شوروی پناهنده شدند. این اختلافات در آنجا نیز وجود داشت.
و بعد نیما در دو موردبه لادبن هشدار میدهد؛ آدمها و روس ها:
«تاریخ گذشته را باز کن یخبندان سیبری، تاریکی زندان ها، را که نصیب مردمان مهم آن سرزمین شده است بخوان، هنوز «ساتکف» ناله می زند و «استویسکی» گریه می کند.» که این دو باید دو تن از قهرمانان رومان های روسی باشند.
«به مردم اعتماد نکن و درباره آنها بدگمان باش. این وسیله ای است که ترا از شر آنها محفوظ می دارد. ... احتیاط کن، به خویش و آشنا اطمینان نکن که غالباً همین نوع اطمینان های ساده شخص را دچار مخاطره و ضرر کلی می گرداند.»
این هشدارهای نیما در مورد سرزمین روسیه و آدم ها مربوط به سال ۱۳۰۱است و تا تصفیه های دوران استالین حدوداً ده سال فاصله هست. بدرستی معلوم نیست نیما چه علائمی دیده بود که دست به چنین پیشگویی بزرگ زد. لادبن را از آدم های کج سلیقه برحذر میدارد. و به او زندان های تاریک و اردوگاه های سرد سیبری را نشان میدهد و میگوید:« به کسی اعتماد نکن».
لنین که مرد و استالین به قدرت رسید. رفته رفته تصفیه های حزبی شروع شد.
با خبرکِشی، جاسوسی و بعد شکنجه و این تسری یافت به کمونیست هایی که خط استالین را برنمی تافتند. دستگاه پرونده سازی استالین که در رأسش بریا بود. با پروندهسازی همه مخالفین را جاسوس امپریالیست به حساب می آورد و آنها را اعدام و یا در اردوگاههای مرگبار سیبری، اسیرکُشی می کرد.
نامه دوست سال۱۳۰۱
این نامه پاسخ به نامه لادبن است. ما در آینه نیما داریم لادبن را می بینیم. نیما از «احساس گرم» لادبن یاد می کند و کتابی را که نوشته است «دین و اجتماع» اما در کشور شوراها امکانی برای چاپ آن ندارد.
نیما در این نامه به ما خبر می دهد که لادبن به او توصیه می کند به عضویت حزب کمونیست درآید. حزبی که نیما و لادبن هر دو از آن به خاطر مسائل امنیتی از آن به عنوان «جمعیت» یاد می کنند؛ نگاه کنیم:
«چندین بار است از روی محبتی که به برادرت داری می نویسی به تمامی تسلیم جمعیت شو»
«... چه کنم عزیزم من رفیق لنین نیستم. کارل مارکس نیستم که چنین روح من در یک مرحله کوچک منتهی شود»
روشنفکر و حزب
نیما نمی پذیرد که عضو حزب شود. اردشیر آوانسیان در خاطراتش می نویسد ؛که« به ایران که آمدیم رفتیم دیدار نیما برادر لادبن.» که بدون شک به توصیه لادبن بوده است می خواستند نیما را عضوگیری کنند. اما وقتی نیما به آنها می گوید او لنین ایران است آنها مسخره شان می آید و فکر می کنند نیما دیوانه شده است.
نیما در مورد عضویت در حزب چند بیان جالب دارد.
«مگر کسی به دست خودش، خودش را به مهلکه میاندازد. در صورتی که مهلکه را میبیند.»
«بعضی ها خیال می کنند نیما از بی اعتنایی پشت به فجایع جمعیت، تنهایی را دوست دارد».
نیما در نامه ای به دکتر ارانی به خاطر کتاب «پسیکولوژی روح» او به او می گوید کار او مثل یک سرباز ساده نیست. کار او مثل کسی است که دارد یک نسلی را می سازد. و به او یادآوری می کند از بزرگی او همین بس که در ایران دو نفر وجود ندارند که کتاب او را بفهمند. و از او میخواهد در تربیت یک نسل بکوشد. کاری که او دارد در ادبیات می کند.
در همان زمان و زمان های بعد و حتی امروز این درک غلط وجود دارد که روشنفکران اندیشه ساز باید به عضویت حزب درآیند. وقتی شاملو مُرد عده ای از اعضاء حزب کمونیست کارگری اعتراض کردند که چرا به مناسبت مرگ شاملو، حزب اطلاعیه ای نداده است.
در آن روزگار منصور حکمت زنده بود که نظریه پرداز بزرگ حزب بود. و حزب هم مدعی بود که او لنین ایران است. حکمت در پاسخ به معترضین نوشت. شاملو عضو حزب کمونیست نبود. پس کمونیست نیست.
حکمت و قبل از او حزب توده و قبل تر حزب کمونیست ایران، هنرمند را در چارچوب حزب میفهمیدند.
اما نیما به درستی به لادبن میگوید:« مگر آدم وقتی مهلکه را می بیند به دست خود خودش را در مهلکه می اندازد».
اگر ایران فرانسه بود. شاید این توصیه درست بود. اما در کشوری که آدمی به بزرگی ارانی را در یک سلول تیفوسی می اندازند تا برهنه و گرسنه و بیمار بمیرد. این دیوانگی محظ است که آدمی در قد و قواره ارانی که به قول نیما در کل کشور دو نفر پیدا نمی شوند که کتاب او را بفهمند برود عضو حزبی شود که در ابتدای حرکت دستگیرو متلاشی میشود.
نقش ارانی در کل فعالیت حزبی اش محدود شد به نوشتن چند اعلامیه و بروشور حزبی و بعد هم که سرش را زیر آب کردند.
کارنامه این نوع فعالیت ها در دوران بعد چیزی بود در همین حدود. نیما به درستی می گوید او کاری خواهد کرد که نصیبش به کل کشور و حزب خواهد رسید. او وقتی به اردشیر آوانسیان گفت. لنین ایران است داشت در شعر ایران انقلاب می کرد.
کار هنرمند، کاری لجستیک است. نیما درست می گوید. نصیب کار او از آن حزب خواهد شد. هنرمند پشت جبهه حزب را می سازد. سربازگیری و جنگیدن مرحله بعدی است و ورود مستقیم هنرمند به این مرحله غلط است.
نامه پنجم، ۲۵ مهر۱۳۰۳
در این نامه از حسرت لادبن برای چند قطر اشک آگاه میشویم و باز هم پیش از این نیما که از گریه های بسیار او خبر می دهد.
و با زهم مطلع می شویم که لادبن شعر هم می گوید. و شعرهایش را برای نیما می فرستد اما متأسفانه نیما رونوشتی از این شعرها را به یادگار نمی گذارد. و تنها از قلم متین او حرف می زند.
در این نامه یک پرسش مهم هست لادبن از نیما می پرسد:« زندگانی چیست» و شاید هم از خودش می پرسد. و نیما می گوید: آوارگی تو و مفارقت من. نیما این گونه آنرا معنا می کند. اما لادبن چگونه معنا می کرده است. بر ما آشکار نیست. این پرسش، پرسشی همه زمانی و همه مکانی است. آدمی مدام از خود میپرسد معنای زندگانی چیست. و براساس پاسخ به این پرسش است که جای خود را به درستی تبیین می کند. و سعی می کند به مسائل خود از این موضع پاسخ دهد.
خسرو گلسرخی هم در دادگاه از خود می پرسد: «ثقل زمین کجاست» و بعد می پرسد: «من در کجای جهان ایستاده ام». می پرسد تا پاسخ خود را بیابد. و بعد به ضرورت های هستی پاسخ دهد.
لادبن میخواهد بداند نیما زندگانی را چگونه معنا می کند. آیا خود نیز به دنبال این معنا بوده است. و اگر بوده است پاسخش چه بوده است. آن هم در آن روزگار بحرانی و تناقضات شگرفی که از دل انقلاب اکتبر در حال بیرون زدن بود.
خیانت روس ها به انقلاب گیلان در حالی که لنین زنده بود. و کمونیستهای ایرانی، انتظاری رؤیایی از انقلاب و رهبران آن داشتند.
نامه دهم، ۲۸ مرداد ۱۳۰۸
لادبن عکس خانه خود را در کریمه برای نیما میفرستد. و از او میخواهد او را از زندگانی ادبی اش مطلع کند.
در پایان نامه مطلع می شویم که لادبن کارهایی که نمی دانیم در چه زمینه ای ست که احتمالاً باید سیاسی باشد در روسیه به دست چاپ داده است. و نیما میخواهد که برای او بفرستد. متأسفانه نیما نامی از این کتاب ها نمی برد. و در آثار به جا مانده از حزب کمونیست تنها یکی از نامهای کتابهای لادبن آمده است.
نامه یازدهم، ۷ ابان ۱۳۰۸
نیما به رشت می رود به محله آنجرا تا ساختمانی را که لادبن در بالکن آن می نشسته است و مقالات و روزنامه را می نوشته است مشاهده کند.
روزنامه و روزنامه هایی که مربوط بود به حزب کمونیست و در دوران جمهوری گیلان منتشر می شد. شوربختانه آن روزنامه ها موجود نیست.
نامه دوازدهم، ۲۹ فروردین ۱۳۰۹
لادبن در کریمه و مسکو است. در دو محلی که نیما نامه اش را به آن آدرس ها فرستاده است و اما نرسیده است. سالهای ۱۹۳۰ اوج قدرت استالین و بریاست و روزگار تصفیه های استالینی است.
نامه سیزدهم،۲۰ مهر ۱۳۰۹
«بعد از دو سال، دو ملاقات خیلی کوتاه» دست می دهد. این ملاقات کجا و کی دست داده است. نمیا به ما چیزی نمی گوید. آیا لادبن به ایران آمده است. یا نیما به داغستان رفته است. در این روزگار لادبن ممنوع الورود به ایران است. و سرکوب اعضای کمونیست توسط پلیس رضاشاهی به شدت ادامه دارد.
سرکوب حزب گسترش می یابد و به فعالین کارگری می رسد. پیشه وری در این روزگار لیدر حزب در داخل کشور است. که به همراه بقیه دستگیر و زندانی می شود و همگی در زندان می مانند تا دیکتاتور برده شود. همان هایی که آوردند، همان ها هم بردند.
نامه۱۴، ۱۵ بهمن ۱۳۰۹
به نظر می رسد این نامه برای لادبن نباشد. چرا که به نظر میرسد لادبن در تهران است و از او راجع به ارژنگی دوست نقاش اش و دیگر ادبای تهران می پرسد.
آیا لادبن بدون ترس از پلیس سیاسی رضاشاه به تهران آمده است. به نظر نمی رسد. شراگیم پسر نیما احتمالاً در عنوان نامه اشتباه کرده است.
نامه پانزدهم،۱۳فروردین ۱۳۱۰
نامه لادبن می رسد و نیما در پاسخ از او می خواهد که کتاب «علل اجتماعی ادبیات معاصر غرب» و رباعیاتش را که در بادکوبه نوشته است برای او بفرستد.
نامه شانزدهم، ۳۰ اردیبهشت۱۳۱۰
گویا لادبن به خاطر بی پولی نیما برای او ۲۵تومان کمک می فرستد و باقی قضایا.
خلاصه کنم
دیگر نامه ای به لادبن نداریم. احتمالاً در همین سال ها است که لادبن گرفتار تصفیه های استالینی می شود. متأسفانه با سکوت نیما هم روبروئیم. ترس از حکومت و مذمت دوستان شاید علت سکوت نیما باشد.
کشتار رهبران کمونیست ایران، کشتاری تراژیک بود. اینان از دست دشمن به دوست پناه برده بودند. اما ستاد زحمتکشان جهان، قصابخانهای بیش نبود.
کارخانه جنایت و دروغ استالین آنان را کشت آن هم در بدنامی، جاسوسی برای امپریالیسم، خرابکاری در ستاد کار جهان.
در زیر بار آن تبلیغات دروغین، کمونیست های ایرانی جرئت نکردند از مظلومیت رفقای خود دفاع کنند. تنها یوسف افتخاری بود که این قضیه را بر نتافت و در زندان رضاشاهی اعلام کرد تمامی اتهامات دروغ است. چوب آنرا هم خورد. انگ تروتسکیست خورد توسط جناح چپ زندان و بایکوت شد. اما مردانه ایستاد و کوتاه نیامد.
باید زمان بسیاری می گذشت تا از این شهدا اعاده حیثیت شود. استالین که مرد در کنگره بیست تشت رسوایی تبلیغات دروغین از بام جهان افتاد. و از عاملین امپریالیسم دیروز به عنوان قربانیان استبداد استالینی یاد شد. اما شوربختانه کمونیست های ایرانی که خود را حزب توده می نامیدند در برائت این شهدا باز سکوت کردند و کشتار آنان را تحت عنوان چپروی توجیه کردند. تا بار دیگر تشت رسوایی «سوسیالیسم واقعاً موجود» از بام جهان افتاد. و دیگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان و ما ماندیم و رهبران مظلوم کشتار شده. نه قبری و نه نوشته ای.ودری که مدام بر همان پاشنه می چرخد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر