۱۳۹۷ آبان ۱۰, پنجشنبه

می پرسی چرا خاموشم و حرف نمی زنم؛

نامه‌هایی برای فصل‌های نیامده قسمت چهارم
محمود طوقی

۱
می پرسی چرا خاموشم و حرف نمی زنم؛

ذکر حمدون قصار
نقل است که چون کار او عالی شد و کلمات او منتشر گشت ،ائمه و اکابر نیشابور بیامدند و وی را گفتند:
که ترا سخن باید گفت
که سخن تو فایده دل های مرده بود
گفت:مرا سخن گفتن روا نیست
گفتند :چرا؟
گفت:از آن که دل من هنوز بسته دنیا و جاه است
      سخن من فایده ای ندهد و در دل ها اثر نکند
      و سخنی که در دل ها موثر نبود
     گفتن آن بر علم استهزا کردن بود
     وسخن آن کس را مسلم بود که به خاموشی او دین در باقی شود (متروک شود)
    و چون بگوید خلل بر خیزد.


۲
 باید مراسم مذهبی رافارغ از مذهبی بخصوص و از وجوه مختلف دید؛
نخست بگذار ببیینیم مناسک چیست
و چرا شکل می گیرد ؛ضرورتش در چیست
وچگونه یک مناسک ماندگار می شود

مومنین قادر نیستندبه ساحت های قدسی ادیان راه یابند و تنها زمانی این ساحت ها را درک می کنند که عینیت می یابند . عینیت این ساحت ها مناسک است .
ضرورت این مناسک هم ماندگار کردن ادیان است . اگر مناسک نباشد از دین چیزی نمی ماند .و بطور کل هواداران ساده ادیان دین را در مناسک اش می فهمند .
از زمانی که دین پا به حیات سیاسی -اجتماعی انسان گذاشته است این مکانیزم عمل می کرده است .
نگاه کنیم به تاریخ میان رودان،مناسک حج در هزاره نخست پ. م. در اطراف کعبه مردوخ خدای بابل وجود دارد .مناسکی با شکوه که از مناسک امروزی پیشی می گرفته است .

یک پرسش :چگونه یک واقعه دینی ماندگار می شود؟
یک واقعه دینی برای این که ماندگار شود باید چند ویژه گی داشته باشد:
-باید مایه حماسی داشته باشد ؛محتوا
-باید ظرف مناسبی بیابد؛ظرف

ضرورت مناسک
ادامه و ماندگاری این ماسک را باید در :
-نیاز انسان به یگانگی و اشتراک عمل
-فرار از تنهایی
-مخالفت با گفتمان مسلط
-نیاز به خودنمایی با گرفتن نقش های متفاوت در این مناسک
-گره زدن رنج های فردی با این مناسک
جستجو کرد.

۳

می گویی چرا سخنان ما بر دل ها اثر نمی کند و حرکت بر نمی انگیزد ؛

ذکر حمدون قصار
پرسیدند :که چرا سخن سلف نافع تر بود دل ها را
گفت:به جهت آن که ایشان سخن برای عز اسلام گفتند
                                        وجهت نجات نفس
                                        و از بهر رضای خلق
ما از بهر عز نفس
            و طلب دنیا
            و قبول خلق سخن می گوئیم

۴
می گویی تکلیف شعار های نا فرجام انقلاب مشروطه چه می شود .
انقلاب مشروطه انقلاب بورژا-دموکراتیک ما بود که بعلت کم خونی تاریخی بورژازی ملی ما با فئودالیسم به سازش رسید و فرزند این پیوند نامیمون رضا شاه بود که می خواست بخش هایی از شعار های اقتصادی انقلاب مشروطه را متحقق کند . تا حدودی هم جلو رفت ولی شکست خورد .
انقلابی که به آن خیانت شد اهداف و شعار هایش در دستور کار جنبش است و ۳ گروه مدعی بر داشتن این پرچم اند :
-چپ ها
-خرده بورژازی مدرن
-بورژازی لیبرال

۵
رئيس چرا مدام تکرار می کنی ما باید در زمان شاه هم جنبش های خواست-محور را دامن می زدیم نه جنبش های شورشی و سرنگونی-محور را.
پدر کم خواندن بسوزد .
چرا خاطرات علم «نوکر خانه زاد »شاه را نمی خوانی؟
به سگ شاه هم نمی شد بگویی برو آن طرف تر.
علم می گوید ؛شاه دو سگ داشت که برایش عزیز بود و سر کردند در بشقاب فرح . فرح سگ ها را نهیب زد . شاه ناراحت شد فرح گفت:به سگ شما هم نمی شود گفت برو آن طرف.
نمونه دیگر:«شاه ناراحت بود . گفت:برو به دبیر حزب مردم بگو برود تبریز و بگوید گه خوردم . مرتیکه  رفته است در متینگ انتخاباتی می گوید به حزب من رأی دهید تا به شما مسکن و بهداشت بدهم.
به اعلیحضرت می گویم:من که به شما گفتم حزب بدرد ما نمی خورد شما مصر بودید .خب در یک متینگ انتخاباتی اگر این حرف ها را نزنند که مردم رای نمی دهند.
فردا دبیر حزب را فرا خواندم و شیر فهمش کردم . به تبریز رفت و در یک متینگ انتخاباتی گفت: بنده غلط می کنم چیزی به کسی بدهم .ما زیر نظر اعلیحضرت به شما مسکن و بهداشت می دهیم .
۶
هر آدمی رویایی دارد
آدم بی رویا یعنی آدم بی آرمان
و آدم بی آرمان به باور این کمترین به درد لای جرز هم نمی خورد
رویای من و علی امید یکی است

علی امید کارگری بود که بهمراه یوسف افتخاری در سال ۱۳۰۷ زیر گوش انگلیسی ها آن اعتصاب بزرگ را سازماندهی کرد .
دستگیر و زندانی شد .چیزی حدود ۱۳ سال تا سقوط دیکتاتوری.و اینهمه در زمان پهلوی پدر بود .
در زمان پهلوی پسر هم بجرم عضویت در اتحادیه کارگری دستگیر و زندانی شد .
در زندان به علی گاندی معروف بود .
در یکی از روزهای تحویل سال نو که گروهبان ساقی درب سلولش را گشود علی به وسط راهرو زندان آمد و با صدای بلند گفت:این هفدهمین سال است که با رویای سوسیالیسم در زندان بسر می برم .
زندان قزل قلعه حالا بازار میوه شده است . نه از گروهبان ساقی و نه از شاه هیچ خبری نیست.اما رویای علی امید هست و در هر بهار گل می دهد.و این کمترین ابایی ندارد که بگوید رویای  من نیز همان رویای علی امید است .
مهم هم نیست که بقول آن دوست نادیده ات دنیا برای این رویا تره خرد می کند یا نمی کند.

۷
می پرسی :مشکل تو با میلانی چیست.
مشکل من با آدمی هایی از این دست نه بخاطر گذشته شان است . بخاطر امروزشان است .
میلانی را من از سال ۵۴ می شناسم . من دانشجوی اقتصاد بودم و او مدرس دانشگاه . در گفتارش چیزی بود که مرا جذب نکرد . نه این که فکر کنی حرف بدی می زد اما بنظرم در وجودش چیزی بود که عدم باورش را به حرف هایش نشان می داد .
 کمی بعد در رابطه با محافلی از هواداران سازمان انقلابی دستگیر شد . من وارد درستی و نادرستی مشی آن روزگار سازمان مائوئیستی سازمان انقلابی نمی شوم . به تفصیل در این مورد نوشته ام .به مقاله های خانبابا تهرانی و لاشایی و سازمان انقلابی  نگاه کن  .
در بازجویی مثل دیگر رهبران سازمان ؛لاشایی و نیکخواه و پارسا نژاد ضعف نشان داد و جزوه ای نوشت تا به آدمخواران ساواکی بیاموزاند که چگونه از مارکسیست شدن جوانان جلوگیری کنند ؛ در سال ۵۷ من این جزوه را دیده ام.
حالا برای خودش نوشابه باز می کند که« ثابتی گفت مصاحبه کن آزادی ولی من گفتم نمی کنم اما در دادگاه هم از کار خودم دفاع نمی کنم .» این ها داستان های پست مدرن است .ازآن می گذریم مثل خیلی چیز های دیگر .مسخره است که تو برای ساواک کتاب بنویسی و آنوقت جیگر کنی و به ثابتی بگویی نه من مصاحبه نمی کنم .
مشکل من با میلانی در این داستان ها نیست .
اما آدمی که با داشتن دکترای اقتصاد یک مقاله یک صفحه ای ندارد که بتوان به آن استناد کرد این موجود مارکسیسم را فهمیده است دو کتاب قطور در رد مارکسیسم ترجمه می کند و این جا و آنجا از چپ استالینی و چپ فرهنگی داستان می بافد .چه جهان نامردی.
ما که تمامی رهبرانمان در زمان استالین اعدام شده اند می شویم چپ استالینی و روشنفکر پیشتاز طبقه کارگر که یا کشته شده است و یا جوانمرگ شده است می شود چپ فرهنگی .که کارشان با دیکتاتوری پهلو می زده است .
نگاه کن ببین آن چپ فرهنگی خدمت اش به فرهنگ و سیاست چه بوده است و حاصلش برای خود او جز زندان و تبعید چه بوده است .
مشکل من با موجوداتی از این دست این است .
من از علی امید حرف می زنم او به علی امید ناسزا می گوید .
چپ  می رود و راست هم می آید پز کرسی اش را در فلان دانشگاه آمریکایی به ما  می دهد و فکر نمی کند که این کرسی ها مابه ازا سیاسی دارد . مابازایش همین فحش هایی است که بما می دهد .

۸
دیروز فکر می کردم
تو اخلاقت چریکی ست
زندگیت چریکی ست
نوع معیشتت چریکی ست
اما نمی دانم چرا این قدر اصرار داری بگویی چریک نیستی

رئیس
چریک بودن به کلت و سیانور نیست
به رفتار و منش است
به اخلاق و کردار است
به شیوه معیشت است
به نگاه به عالم و آدم است

چریک را سلاح چریک نمی کند
همچنان که بی سلاحی چریک بودن را از چریک منعزل نمی کند

برای من چریک یعنی مسعود احمد زاده،پویان ،شعاعیان ،حمید اشرف ،حمید مومنی ،صمد ،خسرو گلسرخی ،کرامت ،سعید سلطانپور.
نگاه کن ؛از غیبت بزرگ آن ها چند دهه گذشته است اما جامعه روشنفکری ما هنوز نتوانسته آدمی در قد و قواره آن ها بدنیا بیاورد .
برای من چریک یعنی منصور حکمت .
چریک یعنی یک روشنفکر تام و تمام ؛در حرف ودر عمل.
آدم هایی که هر زمان بیاد ما می آیند چیزی در خون ما به جوشش در می آید .
و وقتی می گویم:
                    ای امید همه بی پناهان در دعا های شبانه مادرم
نا خود آگاه تصویر حمید اشرف به جلو چشمانم  می آید
چریک یعنی آد م هایی که زنده شان مظهر برکت است مرده شان نیزمظهر برکت است
زنده اند در همه زمان ها و مکان ها ،حی و حاضر و آدمی را به آدم بودن دعوت می کنند.

وحید افراخته در تک نویسی هایش  در مورد مصطفی شعاعیان به نکات جالبی اشاره می کند :
«لباس مردم عادی را می پوشید
در کوچه های جنوب شهر قدم می زد
روی یک پوستین در زیر زمین خانه شان می نشست
و بیشتر اوقات غذایش یک قرص جوشان ویتامین ث بود که با نان می خورد
مثل جنوب شهری ها حرف می زد »
این ها را وحید در دوران اسارتش می نویسد و در واقع دارد مصطفی را نقد رژیمی می کند .
من منت دار افراخته ام که ما را با زندگی خصوصی شعاعیان آشنا می کند .
یک روشنفکر تام و تمام . یک چریک .
کسی که کتاب انقلاب را نوشته است .و کار های قلمی اش از چند هزار صفحه سر باز می زند .

۹
علی اکبر جعفری نفر دوم سازمان چریک ها بود . آن هم در حضور حمید اشرف .
برای نشست مرکزیت به تهران آمده بود و باید بعد از چند و شب وروز کار و شب نخوابی به مشهد باز می گشت .
رفیق همراه او در این سفر حسین حق نواز بود . حسین در سال ۱۳۵۱ به چریک ها پیوست و در سال ۵۵ در در گیری پایگاه  مهر آباد در رکاب حمید اشرف  بود .
در بین راه از شدت خستگی خوابشان می برد و با یک کامیون تصادف می کنند .
حسین حق نواز می گوید:« بیدار که شدم دیدم رفیق جعفری هر دو پایش از شدت تصادف خرد شده است . اما ناله نمی کرد .»
به من گفت :ماشین های گذری به ژاندارمری خبر می دهند و بزودی سر وکله ژاندارم ها پیدا می شود . اسلحه ها و اسناد سازمانی را بردار تیر خلاص مرا بزن و خودت را به مشهد برسان .
نمی توانستم این کار را بکنم .
 رفیق جعفری گفت :من از این مهلکه جان سالم بیرون نمی برم. این یک دستور سازمانی است . مرا بزن و برو .
امروز یادم افتاد که رفیق نادیده ات می پرسد :قهرمان تو کیست؟
قهرمان من رفیق جعفری است . قهرمان من حسین حق نواز است . حالا تو بمن بگو قهر مان تو کیست .
مومن ؛
فکر می کنی ما مثل آمریکایی ها هستیم که برای پیدا کردن  قهرمان میان هنرپیشه های هالیوود و دزدان قطار بگردیم .
ما به هر طرف مان که نگاه می کنیم یک قهرمان خوابیده است .

هیچ نظری موجود نیست: