شیرین سمیعی: گمگشته در بیراهه ها
اين روزها مصاحبه اي از شاهزاده پهلوي با شبكه "ايران انترناشنال" به دور دنيا مي چرخد كه با سناريوي پيش ساخته اش شبيه به نمايشي ست، و مقاله هايي ست كه از پس اين شوى تله ويزيوني نوشته مي شود و به دست ما خوانندگان مي رسد. نويسندگان اين مقالات با دقت و موشكافي هرچه تمامتر انگشت بر نقاط ضعف گفتار و سناريوي اين مصاحبه مي نهند و آنچنان خدمت شاهزاده مي رسند كه لازمست براي هر نوع سوء تفاهمي اين بار ايشان با ديگراني مصاحبه كند كه برچسبي بر آنها نخورده باشد و همچو شبكه "ايران انترناشنال" به نقل از " گاردين"، به نوعي وابسته به عربستان سعودي و وليعهدش و ديگران نباشند!
نقد كنندگان مصاحبه ي شاهزاده انچه را كه گفتني بود، گفته اند، و پاره اي از اين گفته ها را من كه به دنبال او و گفته ها و كرده هايش نرفته بودم نمي دانستم، و با خواندن شان بر دانستني هايم در باره روند كار او افزوده شد، و اين سروده از فردوسي پاك زادمان در مغزم طنين افكند:
"عرب را بجايي رسيدست كار
كه تاج كياني كند آرزو
تفو بر تو اي چرخ گردون تفو"
البته همانطور كه مي دانيم عرب، آن روز به آرزويش رسيد و تاج كياني را عمامه كرد و بر سر نهاد! اما امروز خودش تاجي از نفت بر سر دارد و نيازي به تاج كياني ندارد. امروز آرزويش نهادن تاج بر سر پادشاهي ست كه مي خواهد بر تخت نشاند و دست نشانده ي خود كند!
اين بيت از شعري را هم كه روزگاري در مجله توفيق خوانده بودم و به ياد دارم، براي ديگراني كه آن رانخوانده اند و يا از يادش برده اند، مي خوانم. شعري ست كه به مناسبت بر تخت نشستن پادشاه يكي از كشورهايي كه فاتحان جنگ اول جهاني پس ازفروپاشی إمبراطوري عثماني، در بين النهرين آفريده بودند، در آن مجله منتشر شده بود. مجله اي كه در دوران پادشاهي محمد رضا شاه - همان پادشاهي كه اين روزها مرتب از آزاديخواهي اش مي شنويم - توقيف شده بود. و در اين شعر كه من تنها بيتي از آن را بخاطر دارم، به پادشاه آن كشور چنين هشدار مي داد:
"تاج به سرت گذاشتن - سر به سرت گذاشتن"
اين نوع تاجگذاری ها همان سر به سر گذاشتن بيگانگاني ست، كه خود تاج را بر سر پادشاهان مي نهند، از نوع تاج هايي كه بر سر سنگيني مي كند و با تلنگري از سوي شان از سر مي افتد، همانطور كه از سر رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوي افتاد!
از گفتار شاهزاده چنين پيداست كه او به هر قيمتي، چه با تاج و چه بي تاج، تنها به دنبال فرمانروايي در كشوري ست كه پدر تاجدارش آن را به امان خدا رها كرد و گريخت! و اما فرمانروايي فرمانرواياني هم كه ديگران، و نه ملت، بر سرير قدرت مي نشانند نيز دوامي ندارد!
او كه با دريوزگي از اين و آن تا به امروز ره بجايي نبرده است گويي همچنان گمگشته در بيراهه ها براي رسيدن به قدرت مي چرخد و هنوز راه راست رسيدن به هدف را نيافته است. براي هر نوع فرمانروايي پشتوانه ملت از واجبات است، و شاهزاده ما كه نه زور و شهامت نبرد دارد و نه خود توان نهادن تاج سلطنت بر سر، همان به كه زانو بر زمين زند و صادقانه سر در برابر ايرانيان ستمكشيده فرود آورد مگر آنها رغبت كنند و تاجي بر سرش نهند. تاج ملت تنها تاجي ست كه ارزش نهادن بر سر دارد، البته چنانچه شایستگی آن را داشته باشيم!
شیرین سمیعی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر