محمود طوقی: روشنفکران در آراء و اندیشه های جلا آل احمد
بخش اول
دیباچه نخست
۱-خدمت و خیانت روشنفکران نوشته جلال آ ل احمد است، ناشر آن رواق است و سال نگارش بهمن۱۳۴۳ تا شهریور ۱۳۴۸ است.
۲-کتاب در هفت فصل نوشته شده است، روشنفکر کیست، روشنفکر خودی است یا بیگانه، زادگاه روشنفکری، روشنفکر سنتی، روشنفکر ایرانی، نمونههای اخیر روشنفکری، و روشنفکر امروزی.
۳-جلال «سه مقاله دیگر، غربزدگی و خدمت و خیانت روشنفکران» را در واقع ادامه هم می داند، یک نوع تریلوژی.
۴-«طرح این کتاب در سال۱۳۴۲ ریخته شد. به انگیزه خونی که در ۱۵ خرداد از مردم تهران ریخته شد» پس انگیزه کتاب قیام سال ۱۳۴۲روحانیت است.
۵-جلال این کتاب را سه بار بازنویسی می کند و هر بار بنا بر نقدهایی که به کتاب می شود کتاب را حک و اصلاح میکند تا کتاب از صد و اندی صفحه به ۴۳۲ صفحه می رسد.
۶-این کلیه اطلاعاتی است که آلاحمد در مورد کتاب داده است.
دیباچه دوم
۱-روال کار در باز خوانی این کتاب بر این منوال است که نخست روایت جلال را می آورم و بعدمکثی می کنم و راستی و ناراستی آن را نشان می دهم و به مناسبت هر جا که لازم شود بحث را به شکل ضمیمه یا مستقل ادامه خواهم داد، تا آخر کتاب.
روشنفکر کیست
آلاحمد طی ۱۴ بند سعی می کند نشان دهد روشنفکر کیست و روشنفکری چیست، نگاه کنیم:
۱-روشنفکر ترجمه انتلکتوال است ما بازایی غلط و ترجمهای غیردقیق.
۲-انتکلتوال از انتکلتوالیس لاتین آمده است که مصدر آن انتلی گه ره است به معنای فهمیدن، درک کردن و هوشمندی است.
۳-پس معنای صحیح انتکلتوال، فهمیده، هوشمند، برگزیده یا پیشاهنگ است.
۴-انتلی گنسیای روسی هم داریم به معنای جماعت هوشمندان و زیرکان روس که تربیت اروپایی دیده بودند و قادر بودند به درک زودرس از وقایع اجتماعی و دعوی رهبری داشتند. و خود پیشاهنگ بودند برای هر تحول اساسی؛ (درک زودرس، دعوی رهبری، پیشاهنگ بودن).
۵-روشنفکر باید اهل اندیشیدن، ابلاغ کردن و رهبری باشد.
۶-روشنفکر در اصل ترجمهای از منورالفکر در حد مشروطه که ترجمه (Les ecl aire) بود به معنای روشن شدگان که دوره خود را قرن روشنایی می نامیدند.
۷-فرهنگستان منور را تبدیل به روشن و الف و لام عربی را هم برداشت و واژه روشنفکر را ابداع کرد.
۸-روشنفکر آزاداندیش است (آزادی از قید تعصب مذهب و سلطه قدرت های زورگو)
۹-روشنفکر، روشن بین است (قدرت بینش داشتن)
۱۰-روشنفکر فرصت، توان، و جسارت دخالت در اموراجتماعی را دارد.
۱۱-روشنفکر فرمانبردار نیست.
۱۲-روشنفکردر سرنوشت خود و دیگران اثر می گذارد
۱۳روشنفکر در بند تن و شکم نیست
۱۴-روشنفکر کار فکری می کند . حاصل کارش بیشتر حل مشکلات اجتماعی است
شریعتی و جلال آلاحمد
آلاحمد در بهمن۱۳۴۷ با دکتر علی شریعتی در مشهد ملاقات می کند و خوشحال است که در باب این مسایل او و شریعتی همسویند، باب برخورد روشنفکران با مذهب.
خب نگاه کنیم ببینم آل احمد چه می گوید بعد نظرات شریعتی را پی می گیریم.
«روشنفکر در ایران کسی است که در نظر و عمل به اسم برداشت علمی اغلب برداشت استعماری دارد. یعی از علم و دمکراسی و آزاداندیشی در محیطی حرف میزند که علم جدید هنوز در آن پا نگرفته است.
و مردم بومیاش را نمیشناسد تا ایشان را لایق دمکراسی بداند و آزاداندیشی را هم نه در قبال حکومت ها بلکه در قبال بنیادهای سنتی و مذهبی، زبان، تاریخ، اخلاق و آداب اعمال میکند چون بهکار انداختن آزاداندیشی در قبال حکومت و بنیادهای استعمای و نیمهاستعماری دشوار است به دلیل اینکه سانسور هست...
در طول این هشتاد و اندی سال ... یعنی پیش از آنکه متوجه باشند در یک حوزه نیمه استعماری عمل میکنند گمان کردهاند در حوزۀ متروپل به سر میبرند و بی توجه به مقاصد استعماری غرب و نیز بی توجه به اصالت های سنتی و بومی که اغلب هدف اصلی هجوم استعمار بودهاند.»
قبل از آنکه نظریات آل احمد را تمام کنیم چند سؤال مطرح میشود:
۱-چه کسی گفته است روشنفکردر ایران کسی است که در نظر و عمل برداشت استعماری دارد اینکه دیگر روشنفکر نیست، تاریک فکر است.
۲-برداشت استعماری یعنی چه؟
۳-آیا اگر کسی در یک کشور عقب افتاده از علم و دمکراسی و آزاداندیشی حرف بزند این کار استعماری است. پس با این حساب استعمار نباید چیز بدی باشد.
۴-چه کسی گفته است روشنفکر مردمش را لایق دمکراسی نمی داند. مستندات قانونی کجا است.
۵-چه کسی گفته است کسروی و ارانی و آقاخان در یک سو بوده اند.
۶-چه کسی گفته است هدف اصلی استعمار حمله به اصالت های سنتی و بومی است.
به قول علمای علم حقوق این ها ادعای دادستان است که به آنها جرم میگویند. اما باید این جرم ها اثبات شود. و اثبات آن نیاز به دلیل و بینه و شاهد و مستندات بی خدشه دارد.
ادامه میدهیم:
«فرق اصلی روشنفکر ایرانی و روشنفکر غربی در این است که روشنفکر غربی در حوزه متروپل (پایتخت) با دستی باز در تجربه بر تمام مؤسسات آموزشی، آزمایشگاهی و موزه ها، قدرت این را یافته است (که همه از راه غارت مستعمرات غنی شدهاند) که به جای ماوراءالطبیعه باستانی، ماوراءالطبیعه جدیدی را بجوید که جهان بینی علمی دارد و بر مبنای آزاداندیشی نهاده است. اما روشنفکر ایرانی که در یک حوزه نیمه مستعمراتی به سر می برد بی دسترسی به آن مؤسسات که از او به غارت رفته و بی هیچ سهمی در دنیایی برخورد آزادانه عقاید و آراء (به علت بی سوادی اکثریت) در قدم اول با هجوم روزافزون استعمار طرف است که به همراه تکنولوژی و محصولات ساخته خود، آراء و معتقدات و آداب خود نیز می آورد. هم چنانکه ابزارهای سنتی و بومی را از معرکه حیات خارج می کند اندیشهها و اعتقادات سنتی را نیز بی اعتبار می کند. هجوم استعمار نه تنها به قصد غارت مواد خام، مصرفی و مواد پخته آدمی افراد مغزها، از مستعمرات صورت می گیرد بلکه این هجوم زبان و آداب و موسیقی و اخلاق و مذهب محیط های مستعمرات را نیز ویران می کند آیا صحیح است که روشنفکر ایرانی بهجای ایستادگی در مقابل هجوم همه جانبه شریک جرم استعمار باشد.»
دو سؤال دیگر
۱-این ابزارهای سنتی (مثل آسیاب های بادی و یا آبی دزفول) و یا اندیشهها و اعتقادات سنتی مردم دزفول که آسیاب بادی دارند و جلال این همه برای از دست رفتن آنها دل می سوزاند چه دردی از مردم گرسنه و رنجدیده دزفولی درمان می کند. و اصلاً در جهان معاصر آسیاب بادی یا آبی و فکر و اندیشه سنتی که در پشت آن خوابیده است. (حداقل هزار سال است که خوابیده) به چه کار می آید.
۲-روشنفکر در مقابل استعمار چگونه باید بایستد با آسیاب بادی یا با فکر پشت آن.
نظریات شریعتی
اما قبل از آنکه به جوابها برسیم ببینیم شریعتی چه می گوید:
«این جمله معروف از مصلح کبیر شیخ محمد عبده مفتی مصر دوست و همکار و شاگرد سیدجمال اسدآبادی انقلابی مشهور و بیدارکننده کشورهای اسلامی در قرن اخیر است که اروپا مذهب را رها کرد و پیشرفت ما رها کردیم و عقب رفتیم.»
سؤال
۱-مصلح کبیر شیخ محمد عبده ، دوست و همکار و شاگرد سیدجمال فتح الفتوحاش چیست. واصلاحگریش در اندیشۀ معاصر جهان در کجا قرار دارد. چه اصلاحاتی کرده است که شده است مصلح کبیر. القاب ارث پدری کسی نیست که به ثمن و بخسی بفروشیم. مثل رضاشاه کبیر، کبیر که نبود هیچ پست و حقیر هم بود. پادشاهی در به در با ۴۰ هزار سند منگولهدار که به زور از مردم گرفته بود.
۲-سید جمال چه کرده است که انقلابی است و شهرت دارد و بیدارکننده کشورهای اسلامی است ما به ازاء این ادعاها در کجای تاریخ است.
سیدجمال به دنبال احیاء امپراطوری عثمانی تحت عنوان امپراتوری اسلامی بود. به ایران آمد که ناموفق بود و ناصرالدین شاه او را بیرون کرد. و به سلطان عبدالحمید امپراتور عثمانی پناهنده شد تا او را مهیای امری ناشدنی کند و بالاخره توسط او مسموم شد. کدام ملت را بیدار کرد. و کدام انقلاب در کشورهای اسلامی به نام سیدجمال و با تعلیم او صورت گرفت. ادامه دهیم:
«مخالفت تحصیل کرده ها و به اصطلاح غلط روشنفکر با مذهب در کشورهای اسلامی و از جمله ایران در نیم قرن اخیر نه همچون مخالفت تحصیل کردههای اروپایی است در قرون جدید که براساس تجربیاتی که خود به دست آوردهاند و شناختی که از مذهب قرون وسطی و کلیساشان دارند با مذهب مبارزه کردهاند بلکه این مخالفت با مذهب نیز خود از جمله تقلیدهای کورکورانه ای است که از اروپائیان میکنند.
تحصیل کرده امروز ما در مخالفت با مذهب نه اسلام را می شناسد نه تاریخ را. تنها یک زبان اروپایی را می داند و قضاوت اروپایی را درباره مذهبش ترجمه کرده است و پس تقلید میکند.»
سه سؤال دیگر
۱-چه کسی می گوید اروپا چون پیشرفت کرد به خاطر آنکه مذهبش را رها کرد. پس چرا آسیا مذهبش را رها کرد و پیشرفت نکرد. و چه کسی می گوید آسیا مذهبش را رها کرده است.
۲-چه اشکالی دارد مخالفت روشنفکر آسیایی با مذهب عین مخالفت و روشنفکر اروپایی با مذهب باشد.
۳-چه کسی می گوید مخالفت روشنفکر آسیایی با مذهب تقلیدی است از اروپایی.
مغلطه گران بزرگ
قبل از آنکه وارد بحث اصلی شدیم ذکر یک نکته لازم است که شریعتی به درستی فرق می گذارد بین روشنفکر و تحصیلکرده و خطاب او و جلال تحصیلکردگان است نه روشنفکران اما آلاحمد از همان ابتدا بر این درک غلط پیش می رود.
از پایان شروع می کنیم و به آغاز می رسیم. شریعتی مدعی است روشنفکر آسیایی اسلام را نمی شناسد. آیا او خود اسلام را می شناخت. آیا آراء و عقایدی که او به نام اسلام در دهان ابوذر و سلمان و دیگران می گذاشت، اسلامی بودند، یا آراء و عقاید انسان معاصر اروپایی. اگر چنین بود مخالفت روحانیت در مراکز علمی قم و مشهد با او چه بود. چرا متفقاً اعلام کردند که آراء و عقاید شریعتی التقاطی است و ربطی به اسلام ندارد.
مغلطه شریعتی از آنجا آغاز شد که آراء و عقاید مکاتب سیاسی فلسفی، اقتصادی غرب را (سوسیالیسم، لیبرالیسم، اگزیستانسیالیسم) به نام عقاید اسلامی جا زد و به اصطلاح می خواست اسلام را در دهانها شیرین کند. اما اسلام بهعنوان یک ایدئولوژی هزار و چند صد ساله با آموزه ها و باورهای استوار و متفکران و اندیشمندانی که در طول سدهها اصول تئوریک آنرا تدوین کردهاند، قابل جمع با اندیشههای معاصر و غربی نبود.
اگر اینکار شریعتی فریب و مغلطه نبود چه بود. باید از او و کار او چگونه یاد کرد. شریعتی هم به اسلام و هم به مکاتب معاصر اروپایی جفا کرد.
۱-اروپا پیشرفت چون مذهباش را رها کرد. این خود نیز مغلطه بزرگی است. کدام انسانی با عقل سلیم این همه کلیسا و پاپ و اسقف و واتیکان را می بیند. و اروپایی جماعت را بی مذهب بداند گیرم که اروپا مذهباش را رها کرده که نکرد. پیشرفت اروپا چه ربطی به رها کردن مذهب دارد.
اروپا از قرن ۱۲-۱۱ میلادی با رشد تجارت و پروسه انباشت روبه رو است و پا به پای این پروسه اقتصادی اندیشه اروپایی در فلسلفه و دیگر امور در جستوجوی تحلیل علمی از جهان است. پس رفته رفته درهای دانش گشوده میشود. و در نجوم گالیله و کپرنیک را دارد که با ساختن تلسکوپ و رصد کردن ستارهها افقهای جدیدی را در اندیشه، اندیشهورزان اروپایی می گشاید. و هیئت بطلیموس و هفت طبقه آسمان را به انبارهای تاریخی میبرد. و جایگاه واقعی زمین، آفتاب و منظومه شمسی روشن می شود.
از آن سو دکارت را دارند مبتکر اندیشه انتقادی، نه اندیشه تعبدی، این نگاه انتقادی است که به کنکاش در پدیدهها علمی می رسد. از آن سوی تر نیوتن و دیگران را دارند.
و اما در کلوپ ماجراجویان، واسگادو گاما و کریستف کلمب و دیگران را دارند، کاشف راههای آبی و بیخطر و کوتاه برای حمل کالا و کاشفان قارههای ناپیدا و سرزمینهای ناشناخته و پر از طلا و مواد پایه مصرفی.
در حوزه مذهب لوتر وکالوین را دارند. اصلاحگرانی بزرگ در عرصه اندیشههای مذهبی و نو کردن مذهب با شرایط اقتصادی و اجتماعی جدید. نه آنگونه که شیخ فضل اله می اندیشید نو کردن مذهب یعنی بی مذهبی.
انقلابی در علم و تکنولوژی، در فکر و فلسفه، در اقتصاد و سیاست و در مذهب، اروپا را از دوران تاریکی و ظلمات قرون وسطا پرتاب کرد به دوران رنسانس و نوآوری و روشنایی و شکوفایی و پیشرفت.
این همه کار و تلاش و نوآوری چه ربطی دارد به رها کردن دین، این تحلیل که اروپا دیناش را رها کرد و جلو رفت جفایی است بزرگ به تاریخ کار و تلاش و پیکار اندیشهورزان اروپایی و مغلطهای است بزرگ.
از شیخ محمد عبده مصلح کبیر و سیدجمالالدین انقلابی مشهور و بیدارکننده کشورهای اسلامی می گذریم که نه اصلاحات عبده توانست جهان اسلام را بهراه فلاح و صلاح رهبری کند و نه تلاشهای سیدجمال برای احیاء امپراتوری اسلامی با ذعامت عثمانیها راه بجایی برد. این القاب ما به ازاء خارجی و تاریخی ندارند.
اولین مغلطه
۲-آلاحمد میگوید روشنفکر در ایران کسی است که در نظر و عمل بهاسم برداشت علمی اغلب برداشت استعماری دارد.
خب ابتدا باید روشن کرد برداشت علمی چیست، بهعنوان یک متدولوژی شناخت و برداشت استعماری به چه معنا است. آیا برداشت استعماری یک متدولوژی جدید شناخت پدیدهها است.؟
اصلاً استعمار چه ربطی دارد به شناخت. استعمار یک پدیده اقتصادی است و به مرحلهای در صدور سرمایه و تصرف و غارت کشورهای دیگر اطلاق می شود و می شود گفت روشنفکران ایران نوکران استعمارند یا در عمل آنگونه رفتار می کنند که به نفع استعمار باشد. این اتهامات جدا از درست یا غلط بودنشان، منطقی است ممکن است غلط باشد یا درست در آن مورد می توان بحث کرد. و در رد یا قبول آن دلیل آورد. اما در اینجا روشن نیست و به راستی روشن نیست که نقد جلال بر چیست. بر برداشت علمی یا برداشت استعماری و گذاشتن دو پدیده نامتجانس در یک کفه و یکی گرفتن آنها از چه روست.
شکی نیست که برای شناخت جهان، استعمارگر و استعمارزده، نیاز دارند به متدولوژی علمی مسلح شوند یعنی برداشتشان از جهان علمی باشد. شناخت جهان از راه دیگری ممکن نیست با رمل و اسُطرلاب و علم جفر پدیدهها را نمیتوان شناخت. اگر غرب، غرب شد به خاطر مسلح شدن به متدولوژی علمی بود. این اولین مغلطه آلاحمد است.
دومین مغلطه
یکی گرفتن تحصیلکردگان از فرنگ برگشته با روشنفکران است.
۱-نخست آنکه روشنفکر یک مقوله عامی است که متسامحاً بهکار برده می شود و مراد و منظورجلال پیشاهنگ فکری انقلاب مشروطه است. یعنی تحصیلکردگانی که از فرنگ برگشته بودند. صاحب اندیشههای نوئی که در آن روزگار بورژوازی بود برای تغییر جامعه خود بودند هم اینان همراه با روشنفکران داخلی پیشقراولان انقلاب مشروطه شدند. اما باید به یاد داشت که با شکلگیری و تعین طبقاتی ما با روشنفکران بورژوازی، خردهبورژوازی و طبقه کارگر روبهرو هستیم.
۲-جلال با آن همه تعریف از فرانسه و روسیه و امریکا از روشنفکران تا به آخر تکلیف خودش را با روشنفکر و مقوله روشنفکری معلوم نمیکند. و در آخر و مخصوصاً در این بحث روشنفکر را همان تحصیلکردگان می گیرد و باقی قضایا.
سومین مغلطه
سومین مغلطه جلال انتقاد به طرح علم، دمکراسی و آزاداندیشی است، در محیطی که علم جدید هنوز پا نگرفته است.
خُب اگر قرار باشد علم جدید را در کشورهای عقبافتاده بیاوریم چگونه باید بیاوریم. جز این است که علم از راه آزاداندیشی و دمکراسی در یک محیط راه باز میکند و ماندگار میشود. راه دیگری هم وجود دارد؟
این حرف با عتاب و خطاب پهلوی دوم که میگفت: «ملت من هنوز آمادگی دمکراسی ندارد» و به روزنامه نگاران غربی پرخاش میکرد که چرا مدام از نبود حقوق بشر و دمکراسی میزنید چه فرقی دارد.
به راستی فلاح و صلاح کشورهای عقبمانده چیست؟ تجربه دیگر کشورها چیست، آیا راهی جز دمکراسی، آزاداندیشی و علم وجود دارد.
از این مقوله هم بگذریم و برسیم به میرزا آقاخان کرمانی، دکتر ارانی و کسروی که جلال از آنان بهعنوان سه روشنفکر که به راه خطا رفته اند و برداشت استعماری داشتهاند.
میرزا آقاخان کرمانی
از آقاخان شروع می کنیم که افضلالفضلا است و به قول معروف ارشدیت زمانی دارد بر دکتر ارانی وکسروی که همعصر و همزمان بودند.
آقاخان خود ازلی مذهب بود شعبهای انشعابی از دین باب. که بعد از مرگ باب صبحی ازل جانشین او شد. که مورد قبول بهاءاله قرار نگرفت و دین باب به دو شعبه تقسیم شد ازلیه و بهائیت.
اما آقاخان در بند مذهب نیست. در پی بهروزی مردم ایران بود. پس عرصه را برای فعالیت تنگ دید و به استانبول پناه برد و به همراه سیدجمال، روحی و خبیرالملک محفل استانبول را درست کرد. که یکی از کارهایش ترور ناصرالدین شاه دیکتاتور قاجار بود که توسط میرزا رضا کرمانی صورت گرفت.
اندیشه های آقا خان بر سه پایه استوار بود:
۱- بیداری ایرانیان،۲- مخالفت با استبداد و ۳- مخالفت با خرافه و اندیشههای ارتجاعی
و به خاطر این کار جان خود را به داو گذاشت.
بعد از ترور ناصرالدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی که دقیقاً تحت تأثیر محفل استانبول دست به این ترور زد و به قول خودش «شجرۀ خبیثه را از ریشه»می خواست قطع کند. سفیر ایران در عثمانی از سلطان ابوالحمید امپراتور عثمانی تقاضای دستگیری سیدجمال، آقا خان، صبحی و خبیرالملک را به عنوان آمران ترور کرد. سلطان ابوالحمید از تحویل سیدجمال سرباز زد اما سه تن دیگر را تحویل داد. در تبریز هر سه را در زیر درخت نسترن گردن زدند. و سر سه شهید را زیر خاکستر داغ کردند تا بتوانند آنها را از کاه پُر کنند و به تهران بفرستند.
کسروی
کسروی وکیل عدلیه بود. و جز این تاریخ نویسی بزرگ و لغت شناسی بزرگتر. او نیز در پی صلاح و فلاح ایران بود. و علت العلل عقب ماندگی کشور را اندیشههای خرافی میدانست.
به همین خاطر با عرفان و ادبیات و مذهب مخالفت هایی داشت. و رفته رفته پاکدینی او که نوعی رفرم مذهبی بود به شکل گیری دینی جدید انجامید. پس در دادگستری ترور شد. عاملین ترور فدائیان اسلام بودند.
دکتر ارانی
دکتر تقی ارانی، دکترای شیمی از آلمان، او نیز چون کسروی و آقاخان در پی مدرنیته ایران بود. اما از راهی دیگر، پس به کمونیسم روی آورد. در ابتدا تبلیغ اندیشه های مارکسیستی و بعد احیاء حزب کمونیست. سه سال فرصت داشت که حزب را احیاء کند در سال ۱۳۱۶ دستگیر و در زندان به شهادت رسید.
از آقاخان گرفته تا کسروی و ارانی هر سه در پی بازسازی جامعه و مدرنیته بودند. و هر سه در تقابل خود با دو نهاد قدرتمند مواجه شدند. و هر سه در این راه جان باختند .
موانع توسعه در ایران
از دیرباز دو نهاد قدرتمند استبداد و سنت دوشادوش هم راه را بر هر اندیشۀ راهگشایی سد کردهاند.
مانی و مزدک سعی کردند با قرار گرفتن در کنار یکی از دو نهاد دیگری را از سر راه بردارند. پس سمت و سوی حرکتشان بر علیه نهاد قدرتمند روحانیت زرتشتی بود. نزدیکیهایی با نهاد استبداد پیدا کردند چارهای دیگر هم نبود. مردم در فقر و فاقه و بیخبری بودند و آنها آنقدر پایه و مایه نداشتند تا در یک آن با هر دو نهاد درگیر شوند. پس سعی کردند با استفاده از تضادهای موقتی استبداد با روحانیت، روحانیت زرتشتی را بهعنوان یک پایه حکومت استبدادی از صحنه خارج کنند و بعد بهاستبداد بپردازند.
اما در نیمه راه تضاد آنها به وحدت تبدیل شد. و مزدک و مانی جان بر این کار گذاشتند.
در سده های بعد ما همچنان با این دو نهاد قدرتمند روبهروییم. تا آنکه استعمار آمد و شد مزید بر علت و ما در آستانه انقلاب مشروطه با سه نهاد روبه روئیم:
۱- استبداد، ۲-سنت ۳- استعمار
پس روشنفکران صدر مشروطه در مقابل خود با این سه نهاد روبهرو بودند.
سمت وسوی مبارزه در مرحله اول انقلاب برعیله نهاد استبداد بود. تقاضای عدالتخواهی و دارالشورا در همین راستا بود.
اما دیری نگذشت که سنت نیز در کنار استبداد قرار گرفت. و ضمن بابی خواندن مشروطهطلبان تقاضای اجرای احکام شریعت را کرد.
به ناچار سمت و سوی مبارزه برعلیه سنت نیز شد. اگر روشنفکران و رهبران انقلاب مشروطه موفق میشدند این دو نهاد قدرتمند را تعدیل کنند و آنها را به جایگاه های واقعی خود برانند برخورد با استعمار کار سهل و سادهای بود.
برخورد با غرب
یک حکومت ملی، دمکراتیک و مدرن با غرب دو گونه برخورد خواهد داشت:
۱-با غرب علمی: گرفتن علوم و متدولوژی علمی از آن
۲-با غرب استعمارگر: بستن مرزها و حفظ مرزهای اقتصادی و سیاسی
تضاد عمده یا فرعی
اما به باور آل احمد در کشورهایی نظیر ایران نخستین مانع توسعه استعمار است. پس حل تضادهای فرعی دیگر از کانال حل این تضاد میسر است.
اما چنین نیست. ایران هیچ زمانی نه الجزایر بوده است و نه هندوستان که ما با سربازان فرانسوی یا هندی رو در رو باشیم. حکومتهای ما حداقل به ظاهر همیشه مستقل بوده اند و اگر استعمار حرفی هم زده است در پسله بوده است. ضمن آنکه مسئله استعمار مسئله ای است نو، از مشروطه به بعد ما با آن درگیریم. اما دو نهاد سنت و استبداد ریشه در تاریخ ما دارد. و از مشروطه به بعد، این دو نهاد به عنوان پایگاههای استعمار و یا همدلان و همراهان استعمار عمل کرده اند.
پس شعار جنگ با استعمار هنگامی که نه سرباز چشم آبی انگلیسی در کشور پرسه میزند و نه ناوهای جنگی در بندرهای ما پهلو گرفتهاند نمیتواند به نیرویی مادی و واقعی بدل شود.
مشکل با استبداد و سنت است استعمار هم که به ناچار مجبور است از همین دو نهاد وارد شود.
مشکل بعدی جلال آن است که غرب را شرّی مطلق میداند. و تفاوت نمیگذارد بین غرب علمی و دستاوردهای جهانی اش و غرب استعماری و مزاحمتهای جهانیاش.
به همه چیز غرب آلاحمد به دیده شک مینگرد حتی قانون اساسی بلژیک را که درنوشتن قانون اساسی مشروطه از آن سود جستهاند، حتی به دمکراسی و آزاداندیشی غرب.
به راستی چرا باید اکراه داشت از استفاده معقول از دستاوردهای فکری غرب که دستاوردهای کلی بشریت معاصر است. و چرا باید غرب را شر مطلق دید.
سؤال کلیدی این است که آیا باید شرق آنقدر صبر کند تا خود ماشین را بسازد و آیا این خواسته یک فکر ارتجاعی نیست و با جهانی بودن سرمایه و بازار آیا شدنی است. نه، و صد البته که نه.
فرض کنیم شرق بخواهد از آنچه خود دارد شروع کند. تمام پُز ما به ابن سینا و رازی است. مدام در گوش ما کردهاند که غرب با خواندن کتابهای ابن سینا غرب شد. که هرچند به تمامی این نیست. اما قدر مسلم آن است که غرب از دستاوردهای علمی شرق از جمله ابنسینای ما که آنها از او بهعنوان «اویسن» یاد میکنند استفادهها کردهاند.
اما این داستان برمیگردد به قول عرفا به قرون ماضیه، یعنی قرن چهاردهم به بعد، امروز غرب و بهطور کلی جهان علم صدها هزار سال از ابنسینا گذشته است. ابنسینا برای آنها به گذشته تاریخ علم مربوط میشود آنهم در حد چند خط.
فرض کنیم (فرض محال که محال نیست) ما بخواهیم از ابنسینا شروع کنیم. ابنسینا میگوید اگر دستانتان خونریزی کرد روی آن پشم خرگوش بگذارید. باز هم فرض کنید که ما آنقدر تجهیزات آزمایشگاهی و متخصص فن داریم که رفتند و دیدند در پشم خرگوش مادهای شبیه ویتامین K هست که خون را بند میآورد.
خب از فردا میخواهید ملت بیفتند دنبال خرگوشها برای گرفتن پشم و استخراج ویتامین K اگر جواب مثبت است که یک روزه نسل خرگوش منقرض میشود.
راه دیگری هم هست، پرورش خرگوش. و صرف میلیونها دلار برای تهیه مزارع مناسب و محل نگهداری و پشمچینی و استخراج و باقی قضایا.
با این حساب هر آمپول ویتامین K به مبلغ ۱۰۰ برابر هزینه میبرد در حالیکه ساخته شده آن با کیفیت عالی با یک صدم قیمت در بازار است.
صلاح جهان سوم و یا عقبمانده و عقب نگه داشته شده در آن است که از ویتامین Kیک تومانی استفاده کند و دلارهایش را صرف سرمایهگذاریهای زیربنایی کند. این را میگویند استفاده عام از دستاوردهای بشری و بشر شرقی و غربی ندارد. شرق و غرب یک تفکیک سیاسی و جغرافیایی است.
مشکل شرق در استفاده یا عدم استفاده از فنآوری غرب نیست بستن درها و فرار به درون عاقبت غارنشینی است. و راه به جایی نمی برد. مشکل شرق، مشکل حکومتهای وابسته و توتالیتر بوده و هست.
محصول غربی و عامل استعمار
«اگر روشنفکر خود را تنها یک محصول غربی بداند، ناچار هر کجای دنیا که باشد توجهش فقط به متروپل است. اما متروپل از این محیطهای بومی جز مواد خام معدنی و مواد پخته و رسیده آدمی چه میخواهد. و رفتار او نسبت به این محیطهای بومی چیست، جز حکومتهای مستبد نظامی برایشان گماشتن و همان استعمار؟ پس چنین روشنفکری یک عامل استعمار است.
... و به این دلیل با محیط بومی خود بریده است. متوجه مسائل بومی و سنتی نیست. یا اگر هست نه به قصد حل مشکلات آن که به قصد انتفاع آن قدم میزند.... پس روشنفکر وارداتی روز به روز وازده تر میشود. و تنها مانده تر و شکست خوردهتر. و به این دلیل اغلب اوقات برای شکستن عوامل مقاوم بومی به عوامل غربی و استعماری تکیه میکند تا شاید به قدرت آنها محیط زندگی خود را آمادهتر کند. تمام روشنفکران که از شکست مبارزه نفت به بعد در ایران مصدر کارهای حکومتی بودند از این مقوله اند به استثنای انگشتشمار.»
غلطها و مغالطات
خُب ابتدا غلطها و مغالطات جلال را در همین چند سطر بگیریم و بعد بهبدآموزیهای آن برسیم.:
۱-چرا جمله با اگر شروع میشود. بالاخره روشنفکر یک محصول غربی یا هست یا نیست.
چرا روشنفکر هرجا باشد توجهش به کشور متروپل است. مگر دستگاه فرستنده است.
۲-اگر غرب نگاهش به شرق استعماری است چرا روشنفکر باید عامل استعمار باشد.
۳-چگونه میتوان از استعمارگر بودن غرب به عامل استعمار بودن روشنفکر رسید.
۴-اگر کسی دنبال سود خود باشد روشنفکر است.
۵-اگر کسی به استعمار پناه ببرد برای اینکه محیط را برای زندگی خود آماده کند روشنفکر است.
۶-این روشنفکرانی که بعد از کودتا به مصدر امور رسیدند کیانند و استثناءهای آن کدام است. فرمول جلال یک فرمول ساده است، غرب استعمارگر است. روشنفکر یک پدیده غربی است پس روشنفکر عامل استعمار است. صغرا و کبری و نتیجه یک قضیه صاده منطقی.
یک قضیه دیگر: تمامی آنهایی که بعد از کودتا مصدر امور شده اند، روشنفکرند. کودتا یک عمل خائنانه بوده است پس روشنفکران خائناند.
سؤال غلط پاسخ غلط
قبل از همه چیز باید دو مسئله را روشن کرد:
۱-آیا روشنفکر خود یک طبقه است، یا جزئی از یک طبقه است یا اولترا طبقه است.
۲-روشنفکر چیست و دایره روشنفکری کجا است.
برای آل احمد روشن نیست که روشنفکر در سازمان تولید کجا قرار داردند و چون روشنفکر را کسی میداند که کار یدی نمیکند، پس او را در طبقات سه گانه (بورژوازی، خردهبورژوازی، طبقه کارگر) نمیبیند و به او هیئتی اولترا طبقه (فوق طبقه) میدهد. به همین خاطر است که در پایان همین مبحث روشنفکر چیست و کیست، خواستار «همبستگی بین المللی روشنفکران» میشود در مقابل شعار مارکس که خواستارهمبستگی بین المللی کارگران بود.
در تقسیم بندی جامعه در رابطه با وضعیت آدم ها نسبت به سازمان تولید ما سه طبقه مشخص داریم:
۱-صاحبان وسایل تولید ؛ بورژوازی
۲-فاقدان وسایل تولید ؛ پرولتاریا
۳-کسانی که صاحب وسایل تولیدند و هم از نیروی کار خود بهره میگیرند، خردهبورژوازی
خب تا اینجا تکلیف صاحبان وسایل تولید و کارکنان یدی جامعه روشن میشود. اما آنان که در جامعه کار فکری میکنند در کجای این طبقهبندی قرار میگیرند.
آیا اینان خود یک طبقهاند یا نه درون همین طبقات جا میگیرند. باید دید وضعیت معیشتی آنان این کارکنان فکری را از نظر سمت و سوی خواستههای اقتصادی و آرمانهای اجتماعی به کدام یک از طبقات سه گانه نزدیک میکند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر