۱۳۹۸ فروردین ۳, شنبه

باز خوانی تاریخ معاصر ایران محمود طوقی فصل اول-بخش دوم جبهه دمكراتيك ملى

باز خوانی تاریخ معاصر ایران 
محمود طوقی
فصل اول-بخش دوم
جبهه دمكراتيك ملى
در سال۱۳۴۷شعاعيان به همراه عده ‏اى ديگر (بهزاد نبوى، محمدرضا شريفى، مهندس رضا عسگريه) گروهى را تشكيل داد. «گروه در ابتدا نام و نشان نداشت.[1]» شعاعيان و نبوى و ۳ نفر ديگر كادر مركزى و بقيه اعضاى گروه بودند.
نبوى از مسئولين دانشجويى جبهه ملى بود كه در دوران دانشجويى (مبارزات جبهه ملى دوم) با شعاعيان آشنا شده بود. و بيشتر گرايشات ملى ـ مذهبى داشت. و بعد از اتمام تحصيلات به‏ همراه مهندس هرنديان شركت الكترونيك مايكورا تأسيس كرده بود. گروه در تدارك عملياتى بزرگ بود. كه از انفجار كوره بلند ذوب آهن شروع مى ‏شد، به‎انفجار اتوبوس‏هاى شركت واحد و تأسيسات آب تهران مى ‏رسيد. «برنامه گسترده و بزرگى كه در كردار هرگز گروه امكان پياده كردن آن‏را نداشت.[2]
طرح ذوب آهن به‏ علت خيانت مهندس رضا عسگريه و تسليم شدن او به پليس لو رفت. شعاعيان در سال ۱۳۵۱ متوارى و مخفى شد. نبوى دستگير و به زندان ابد محكوم شد. عده ‏اى ديگر حبس‏ هاى متفاوتى گرفتند.
شعاعيان خود اين ‏گونه كار گروه را ارزيابى مى‏ كند: «برنامه ‏يى كه ما به مانند نخستين طرح عملياتى براى آغاز پيكار مسلحانه برگزيده بوديم چنان برنامه گسترده و بزرگى بود كه در كردار هرگز نمى‏ توانستيم آن‏را پياده كنيم. راستى كه ما در ديالكتيك اندك به انبوه خطا نمى‏ كرديم، تنها آن اندكى كه ما چونان نطفه انبوه بدان چشم داشتيم خود يك انبوه راستين بود. نبايد از ريشخند خود نيز پرهيز كرد و نگفت كه طرحى كه گزيده بوديم كمابيش طرح يك نيمچه كودتا بود. ما مى‏ خواستيم نخست چنان سازمان پيچيده ‏يى را سامان دهيم كه بتواند در يك لحظه جانبخش آسمانى، چاه‏ هاى نفت، پالايشگاه، خطوط آهن، دخانيات، لوله ‏هاى گاز را درهم بكوبد. تا بدين‏سان چندى دشمن را زمين‏ گير كنيم... گفتنى است كه كوشش‏ هايى كه در اين زمينه شد، با همه شورانگيزى‏ هاى رمانتيك‏شان، به هررو، همگى به ناكامى كشيدند.[3]
در اين گروه كرامت دانشيان نيز شركت داشت. كرامت براى رخنه در جنوب از سوى گروه مأمور مى ‏شود. پس به ‏عنوان سپاه دانش به مسجدسليمان رفت. در آنجا كرامت به ‏زودى با عمال حكومت در ژاندارمرى و ادارات دولتى بر سر حقوق مردم درگير و شناخته شد. ژاندارمرى به كمين او نشست و هنگامى‏ كه عده ‏اى از دوستان او كه عمدتاً سياسى بودند براى ديدن كرامت به خانه او آمدند ژاندارمرى همگى را دستگير كرد. كار به درگيرى كشيد. و ژاندارمرى بالاخره به دستگيرى كرامت و يكى از دوستان او رضايت داد. كرامت زندانى شد. و ارتباطش با گروه قطع شد و بعدها در ارتباط با گروگان‏گيرى فرح و وليعهد دستگير شد.

وحدت با گروه شايگان؛ تشكيل جبهه دمكراتيك خلق
مدتى بعد از ضربه خوردن جبهه دمكراتيك ملى، شعاعيان متوارى و مخفى شد. در همين زمان بود كه با نادر شايگان كه او نيز محفلى را رهبرى مى‏ كرد برخورد كرد. شايگان برخلاف نظر عده ‏اى به نفى لنينيسم نرسيده بود[4] بلكه مشى مسلحانه را از ديد لنينيسم رد مى‏ كرد.[5] شايگان با مطالعه «انقلاب» نظر شعاعيان را چه در مورد نقد لنينيسم و چه در مورد مشى مسلحانه پذيرفت و به او نزديك شد.
 
نادر شايگان كه بود
نام نادر شايگان با ۳ برادر و مادرش گره خورده است. ۵ ساله بود كه مادرش را از دست داد و پدرش كه كارگرى توده ‏اى بود با فاطمه سعيدى ازدواج كرد.
از پدر نادر اطلاعات دقيقى در دست نيست. تنها مى ‏دانيم كه حاصل ازدواجش با فاطمه سعيدى ۳ پسر بود. ابوالحسن، ناصر و ارژنگ. و ديگر اين‏كه در رابطه با فعاليت‏هاى حزبى ‏اش مدتى زندانى بود.[6] و سرپرستى و نگهدارى زن و بچه ‏هايش به‌عهده نادر قرار گرفت.
در سال ۱۳۱۷ نادر دانشجوى مدرسه نقشه ‏بردارى بود. و با عبدالله اندورى كه هم ‏اتاقش بود. فعاليت سياسى مى‏ كردند. نادر در سال ۵۰جهانبخش پايدار را نيز به‌محفل خود افزود. پايدار در سال ۱۳۵۴ در مشهد در رابطه با سازمان چريك‏هاى فدايى به‎شهادت رسيد.
شايگان در سال ۱۳۵۱ مخفى شد. و به همراه او و خانواده ‏اش نيز مخفى شد. و اين ربطى به شعاعيان نداشت.[7] كمى بعد شعاعيان با نادر آشنا شد. و نادر كه ابتدا مبارزه مسلحانه را از زاويه لنينيسم رد مى ‏كرد. بر سر اصول «انقلاب» كه نقد لنينيسم و پذيرش مبارزه مسلحانه بود با شعاعيان به توافق رسيدند.
در سال ۱۳۵۱ مرضيه اسكويى و صبا بيژن ‏زاده به گروه شايگان پيوستند.
 
مرضيه اسكويى كه بود
مرضيه احمدى اسكويى در سال ۱۳۲۴ در اسكو نزديك تبريز به ‏دنيا آمد. در كودكى با پدرش در كار مزرعه همراه بود. بعد از اتمام دوره اول دبيرستان وارد دانشسراى مقدماتى تبريز شد و بعد از دو سال معلم دبستان‏هاى اسكو شد بعد به دانشگاه تبريز رفت. اما يك سال بعد آنجا را رها كرد و وارد دانشسراى عالى سپاه دانش تهران شد در اين دوران به ماركسيسم گرايش يافت.
در اعتصابات دانشجويى اسفند ۱۳۴۹ او رهبرى اعتصابات را بر عهده داشت. به‌همين خاطر در خرداد ۱۳۵۰دستگير شد و بعد از مدتى او را آزاد كردند.[8]
در سال ۱۳۴۹با شعاعيان آشنا شد. شعاعيان خود اين آشنايى را چنين روايت مى ‏كند.[9] «ما برنامه ‏هايى داشتيم كه مسأله نفت و چاه ‏هاى آن ركن مهمى از آن را تشكيل مى ‏داد. در همين راه بود كه به فكر رخنه در خوزستان افتاديم. پس مى‏ كوشيديم تا در ميان سپاهيان انقلاب سفيد» رخنه كنيم تا بتوانيم با فرستادن آن‏ها به خوزستان شبكه ‏بندى خود را سامان دهيم. اين بود كه به مجله جهان نو مقالاتى دادم و ديرى نگذشت كه از سوى دانشكده سپاه دانش مامازن از باقر پرهام براى سخنرانى دعوت شد. طبعا من نيز به همراه او به راه افتادم.» همين جا بود كه با مرضيه اسكويى آشنا شد و او را عضوگيرى كرد.
اين ارتباط مدتى قطع شد و بار ديگر در سال۱۳۵۲ برقرار شد.
مرضيه احمدى بعد از اتمام تحصيلات به اسكو تبعيد شد. به  ‏همين خاطر صديقه صرافت را كه هم‏كلاس او بود به شعاعيان  وصل كرد.
اسكويى بار ديگر براى گذراندن فوق ليسانس به تهران آمد. و به گروه شعاعيان وصل شد.

دوران تدارك و آمادگى
گروه روى كارهاى مسعود احمدزاده (هم استراتژى و هم تاكتيك)، پويان (ضرورت مبارزه مسلحانه و ردّ تئورى بنا)، چه ‏گوارا و تجربيات كوبا و بوليوى مطالعه مى ‏كرد. اما محور بحث‏هاى گروه (كتاب انقلاب) شعاعيان بود.
جز مطالعه، ورزش، طرز كار با اسلحه و كوكتل مولوتف، جعل شناسنامه و اسناد، مهرسازى و كار با پلى‏ كپى وقت گروه را پر مى‏ كرد.
اما كار اصلى گروه تهيه مواد منفجره بود. شعاعيان به همراه يكى از دوستانش كه ريخته ‏گرى مى ‏دانست پوكه ‏هاى نارنجك مى‏ ساخت و تصميم داشت با توليد اسيد پيكريك پوكه ‏ها را پر كند.
 
ضربه خوردن گروه
«عده ‏اى از سمپات‏ ها و همكاران ادارى عبدالله اندورى در ارتباط ‏هاى مختلف دستگير مى‏ شوند يكى از اين افراد كه زمانى با نادر، عبدالله، بيژن و حسن ارتباط داشته است اطلاعاتى در اختيار ساواك قرار داد.[10] ساواك از اين اطلاعات پى به ارتباط اندورى و شايگان مى‏ برد. اندورى در ۳ خرداد ۱۳۵۲توسط گشتى‏ هاى ساواك كه با خود تواب‏ ها را همراه داشتند شناسايى مى ‏شود. به ‏دنبال تعقيب اندورى محل انبار و مخفى ‏گاه براى كتاب و تكثير جزوات لو مى‏ رود.
اندورى ساعت ۱۲ روز ۷ خرداد دستگير مى‏شود. ساعت قرار او با شايگان ساعت ۵ عصر همان روز بود ساواك اين‏گونه وانمود مى‏ كند كه شايگان دستگير شده است. پس اندورى ساعت و محل قرار را مى‏ دهد شايگان در سر قرار توسط همان تواب‌ها شناسايى مى‏ شود و او در درگيرى به شهادت مى‏ رسد. حسن و رضا و نادر عطايى نيز در همين عمليات به شهادت مى ‏رسند. اما چگونگى آن به درستى روشن نيست گويا نادر با حسن رومينا در همين روز قرار داشته است كه حسن رومينا نادر را بر سر قرار نمى‏ بيند»[11] شايگان كه در ساعت ۵ عصر به شهادت مى ‏رسد. به‏ درستى معلوم نيست كه آيا هر سه در سر قرار عبدالله اندورى به شهادت مى ‏رسند يا هر كدام بر سر يك قرار. و اگر اين باشد، چگونه تمامى قرارها لو رفته است. ويراستار كتاب ۸ نامه (انتشارات مزدك، خسرو شاكرى) به ابهام از اين مسأله مى‏ گذرد و صديقه صرافت نيز تا نيامدن نادر را برسر قرار پى مى‏ گيرد. از آن به بعد گويا به روشنى بركسى معلوم نيست.
صديقه صرافت و بيژن فرهنگ‏ آزاد در ۶ خرداد پس از ديدن قرار سلامت عبدالله اندورى دستگير مى‏ شوند. اين قرار توسط اندورى لو مى ‏رود[12] و عده ديگرى كه نام ونشان آن‏ها بر ما معلوم نيست دستگير مى‏ شوند.
در بعضى از منابع اين اسامى به ‏عنوان بخشى از اين گروه آمده ‏اند؛ اسماعيل فتاحى، محمود اردهالى، حسن اردهالى، عباس و انوشه فضيلت‏ كلام، صبا بيژن ‏زاده، نادر شايگان، احمد حيدريان، مرضيه احمدى اسكويى، رحمت الهامى، ولى ‏الله جفعريان[13] به هر روى آنچه را كه به حدس و گمان مى‏ توان دريافت با لو رفتن رابطه عبدالله اندورى و نادر شايگان توسط يكى از دوستان اندورى كه نام آن بر ما معلوم نيست، ساواك كه در اوج قدرت خود بود با تحت نظر قرار دادن اين دو به سر نخ‏ هاى زيادى مى‏ رسد.

وحدت با چريك‏هاى فدايى
مسأله يكى شدن با چريك‏هاى فدايى خلق براى جبهه دمكراتيك خلق از قبل مطرح بود. دو نظر وجود داشت:
۱- نادر شايگان يكى شدن را منوط مى ‏دانست به وحدت ايدئولوژيك
۲- شعاعيان وحدت ايدئولوژيك را ملاك نمى ‏دانست، و معتقد بود كه در پروسه عمل بايد به آن رسيد.
بعد از ضربه مرگبار خرداد ۱۳۵۲ با از بين رفتن امكانات جبهه، مسأله وحدت حادتر شد. كتاب انقلاب قبلاً توسط مجاهدين به دست حميد اشرف و چريك ‏ها رسيده بود. در بين چريك‏ ها هم عده ‏اى شرط وحدت را، يگانگى ايدئولوژى مى ‏دانستند. اما حميد اشرف بر اين باور بود كه پذيرش مبارزه مسلحانه كافى‏ ست. در پروسه عمل مسأله ايدئولوژى طرح و حل خواهد شد. ناگفته نماند كه بنيانگذاران چريك ‏ها (احمدزاده و پويان) ضمن باور به ماركسيسم ـ لنينيسم با اعلام نكردن «سازمان»، و ملاك ايدئولوژى بر اين باور بودند كه چريك ‏ها، جبهه اى از نيروهاى مخالف رژيم باشند. پس درب سازمان به روى ديگران باز بود. و شعاعيان به ‏همين امر واقف بود. و براى نزديكى با چريك‏ ها تماس گرفت.
حميد اشرف رهبر افسانه ‏اى چريك‏ها از آمدن آن‏ها استقبال كرد و شرط شعاعيان را كه آزادى او براى بحث روى كتاب انقلاب باشد، را پذيرفت.
شعاعيان و رفيق مادر (معصومه سعيدى) به ‏همراه ناصر و ارژنگ كه در اين زمان ده ساله و يازده ساله بودند به مشهد منتقل شدند. ابوالحسن قبلاً توسط مجاهدين به يكى از خانه‏ هاى تيمى چريك ‏ها منتقل شده بود.[14]
دوران فدايى بودن شعاعيان، داستان پرآب چشمى است كه در بازخوانى نامه ‏هاى او به چريك ‏ها خواهد آمد. اما اين دوران ديرى نپاييد. و شعاعيان نتوانست فعاليت ‏هاى خود را در درون چريك‏ها ادامه دهد. و كار به جدايى كشيد.
شعاعيان كه از ديرباز با سازمان مجاهدين رابطه داشت. زير پوشش امنيتى آن‏ها قرار گرفت[15] مادر سعيدى در اسفند ۱۳۵۲ در مشهد دستگير شد، هنگام تخليه يك خانه تيمى لو رفته كه ساواك در آن تله گذاشته بود. مرضيه احمدى اسكويى در اسفند ۱۳۵۳ درسر يك قرار به شهادت رسيد شعاعيان در بهمن ۱۳۵۴ در يك درگيرى زخمى و با خوردن سيانور به زندگى خود خاتمه داد. ارژنگ و ناصر به ‏همراه عده‏ اى ديگر از چريك‏ها دريك خانه محاصره شد در ۲۶ ارديبهشت ۱۳۵۵ به شهادت رسيدند. صبا بيژن‏ زاده دراسفند ۱۳۵۵ در يك درگيرى به شهادت رسيد.
ابوالحسن شايگان طبق ادعاى ساواك در سال ۱۳۵۵ به شهادت رسيد. اما ۹بعد مادر او در زندان قصر با او ملاقات مى‏ كند. به‏ نظر مى ‏رسد او در سال‏هاى ۵۷-۱۳۵۶ توسط ساواك به شهادت مى ‏رسد.[16]
 
چرايى مرگ سه برادر شايگان
گفته مى‏ شود وقتى شعاعيان به خانه نادر شايگان رفت، در سال ۵۱به او گفت «چرا تنها خودت، كل خانه به مبارزه بايد بپيوندد[17]» گفته مى‏ شود ناصر و ارژنگ را حميد اشرف كشت، چرا كه مى‏ ترسيد زنده به دست ساواك بيفتند.[18] گفته مى‏ شود حميد اشرف و نسترن آل ‏آقا اين دو كودك را وسيله ‏اى براى پوشش امنيتى خود[19]» كردند. گفته مى‏ شود «جان دو كودك را در مقابل اهداف ايدئولوژيك‏شان به راحتى تاخت زدند[20].
فاطمه سعيدى، مادر ناتنى نادر شايگان و مادر واقعى ابوالحسن و ناصر و ارژنگ كه به مادر شايگان و رفيق مادر در سازمان چريك ‏ها معروف است. از سال۱۳۴۷ سخن مى‏ گويد.[21] زمانى‏ كه نادر و عبدالله اندورى، او و سه فرزندش در يك خانه زندگى مى‏ كنند. و او رفته رفته با مسائل انقلابى آشنا و آشناتر مى ‏شود. از ياد نبريم كه او همسر يك توده‏ اى فعال و همسر يك زندانى سياسى است.
پدر شايگان بعد از كودتا دستگير و مدتى زندانى شد.
در سال ۱۳۵۱ كه نادر مخفى مى‏ شود. مادر سعيدى به‏ همراه سه فرزندش نيز مخفى مى‏ شود. اين مخفى شدن جدا از وابستگى‏ هاى عاطفى ـ سياسى مادر با فرزندش بار اقتصادى نيز داشت. نادر مسئوليت اقتصادى خانواده را نيز برعهده داشت.
شعاعيان وقتى با شايگان آشنا شد كه او مخفى بود. و كل خانواده به مبارزه پيوسته بودند. «مادر سعيدى» نيز به داوطلبانه بودن و آگاهانه بودن اين پيوستن اذعان مى‏ كند[22]. و هيچ اشاره ‏اى به نقش شعاعيان ندارد.
اما نكته دوم استفاده پوششى از بچه‏ ها بعد از پيوستن شعاعيان به چريك‏ها، شعاعيان و مادر سعيدى و ناصر و ارژنگ به شاخه مشهد منتقل مى‏ شوند. قرار بر اين بود شعاعيان به همراه حميد مؤمنى نشريه ‏اى را داير كنند.[23] ابوالحسن به علت سن بيشتر در تيم ‏هاى ديگر سازماندهى شده بود و هنگام دستگيرى مسئول يكى از چاپخانه ‏هاى چريك‏ها بود.[24]
بعد از دستگيرى مادر سعيدى در اسفند ۱۳۵۲، مسأله انتقال بچه ‏ها به منطقه امنى مطرح مى‏ شود. امن‏ ترين جا در سازمان چريكها، خانه رهبرى بوده است.
در روز شهادت ناصر و ارژنگ نخستين بار ساواك اعلام مى‏ كند كه حميد اشرف آن دو را كشته است و حتى مادر سعيدى را ساواك مى‏ خواهد و اين خبر را به او مى‏ دهند. مادر سعيدى مى ‏پرسد كه در آن خانه همه كشته شده ‏اند جز حميد اشرف كه توانسته است بگريزد، چه كسى به شما خبر داد كه حميد آن‏ها را كشته است آن ‏هم خانه ‏اى درمحاصره با هزاران گلوله شليك شده به آن.
و اما برگرديم بر سر اين «تراژدى» و اين پرسش كه به چه اجازه ‏اى با جان اين سه بچه چريك ‏ها بازى كردند. آيا اين پرسش درستى است هرگز. طرفه آنست كه ليبراليسم منحط قاتل را رها كرده است و مقتول را گرفته است و چوب مى ‏زند كه تو چرا مقتولى. چه كرده ‏اى اى بى ‏پدر و مادر كه آن بدبخت، مجبور شد ترا بكشد.
پدر خانواده‏ اى را كه سنگ‏تراشی بيش نبود به جرم دفاع از حقوق زحمتكشان زندانى مى‏ كنند. بنيان خانواده‏اى را از هم مى ‏پاشند. سرپرستى يك مادر و سه فرزندش را به‌عهده پسرى ۴-۲۳ ساله واگذار مى‏ كنند. در حالى‏ كه اموال يك ملت توسط مشتى فاسد غارت مى‏ شود. در حالى‏ كه بر سرنوشت و هست و نيست اين ملت مشتى آدمكش دراداره ساواك حاكم شده ‏اند. ليبراليسم منحط غافل است كه اين بچه ‏ها قبل از آن‏كه به ‏دنيا بيايند كشته شده ‏اند. تير خلاص آن‏را مشتى آدمكش ساواكى پيشاپيش زده‏ اند. به‏ راستى چگونه دنبال مقصر مى‏ گرديد. يك ملت را نمى‏ شود به جرم دفاع از حقوق حقه خود مذمت كرد. نگاه كنيد به آمار مرگ و مير كودكان در رژيم ‏هاى غارتگر و مستبد ببينيم در طول روز چند كودك به ‏علت فقر تغذيه و بيمارى و نداشتن شير خشك مى ‏ميرند. چرا دلتان به‏ حال اين كودكان نمى‏ سوزد. چرا به‏ دنبال قاتلين آن نمى‏ گرديد. حالا دو كودك در يك نبرد تاريخى كشته شده ‏اند. و انگشت‏ هاى اتهام به سوى حميد اشرف و نسترن آل ‏آقا مى ‏رود. آن‏ هايى كه كمى بعد مغزشان به در و ديوار شهر مى‏ پاشد آن‏هم با گلوله  تك‏ تيراندازان ساواك. آن‏ها حق‏شان بوده است كشته شوند. به ‏قول شما ماجراجو بوده ‏اند. قوانين مبارزه را نمى ‏فهميدند. از دمكراسى و حقوق بشر بى‏ خبر بودند.استالینيست بودند. روسو و منتسكيو را نخوانده بودند. اما آن‏ها كه خوانده بودند. درسوئيس در فرانسه و امريكا و انگليس فارغ ‏التحصيل بودند ابوالحسن شايگان را كه در آن زمان چيزى حدود ۱۴-۱۳ سال بيش نداشت، چرا، كجا و چگونه و با چه حكمى و با چه اتهامى كشتند. آيا او محاكمه شد. آيا حكمى صادر شده بود. آيا او از خود دفاعى هم كرد. هرگز. از قاتل هيچ سؤالى نمى‏ شود. قاتل در قاتل بودن خود محق و مقتول در مقتول بودن خود مجرم. عجب روزگار نامردى است. اما بد نيست دايه‏ هاى مهربان‏تر از مادر كه آن‏قدر سينه بر تنور مى‏ چسبانند، ببينيد مادر نادر و ابوالحسن و ناصر و ارژنگ خود در نامه سرگشاده ‏اش «براى فرزندان من اشك تمساح نريزد چه مى‏ گويد.» در دهه ۵۰ اين افتخار نصيب من شد كه بتوانم به ‏همراه فرزندان خرد سالم در ارتباط با چريك ‏ها قرار بگيرم.... در سال۱۳۴۷از شوهر خود جدا شدم به تنها كسى كه مى‏ توانستم پناه ببرم نادر بود. نادر مادرش را در ۵ سالگى از دست داده بود اما بين ما رابطه عميق مادرى و فرزندى برقرار بود. زندگى با نادر به ‏تدريج مرا با بسيارى از مسايل سياسى آشنا كرد. شرايط موجود جامعه و جو سياسى خانه باعث ارتقاى آگاهى من شد. با شناخته شدن فعاليت انقلابى نادر توسط پليس مجبور به زندگى نيمه ‏مخفى شديم. و در سال ۱۳۵۱ مجبور شديم بچه‏ ها را از مدرسه بيرون بياوريم. صبا بيژن ‏زاده كه با ما زندگى مى‏ كرد مسئوليت آموزش بچه ‏ها را به ‏عهده گرفت.... تصور دستگيرى بچه ‏ها و شكنجه آن‏ها براى به سازش كشيدن من مرا ديوانه مى‏ كرد. طاقت تحمل چنين چيزى را نداشتم. در كميته چند بار خودكشى كردم.
در سال ۱۳۵۳ هوشنگ نعيمى شكنجه ‏گر ساواك يك كودك شكنجه شده را به من نشان داد. او در مسجدى اعلاميه مجاهدين را پخش كرده بود.
در ۲۶ارديبهشت ۱۳۵۵، ناصر و ارژنگ همراه لادن آل ‏آقا، فرهاد صديقى، پاشاكى مهوش حاتمى احمدرضا قنبرپور به شهادت رسيدند.
بعد از شهادت بچه ‏ها سروان روحى رئيس زندان اوين به من گفت: «درگيرى متقابل بود. بچه ‏هاى تو يكى از مأموران را كشته بود... دو روز بعد روحى مرا خواست و گفت: چريك‏ ها بچه‏ ها را كشته ‏اند. اما اتهام ساواك در آن روزگار در همان محدوده باقى ماند. جرأت نكردند چنين اتهامى را در آن روزگار اعلام كنند. چرا حميد اشرف بايد بچه ‏ها را مى‏ كشت. مگر آن‏ها چه اطلاعاتى داشتند. من نيز از خود مى ‏پرسم آنان خود راه خود را انتخاب نكردند. اما آيا در هيچ كجاى جهان صدها و هزاران كودكى كه هر روزه مى‏ ميرند. خود راه خود را انتخاب مى‏ كنند.[25]

شعاعيان و مجاهدين
شعاعيان از جبهه ملى دوم با نيروهاى ملى ـ مذهبى در تماس بود. هم با «سران نهضت آزادى مرتبط بود. هم از طريق آن‏ها با مراجع ارتباطاتى داشت. گفته مى‏ شود شعاعيان ترجيح مى‏ داد بيشتر از همه با نيروهاى ملى و مذهبى كار كند»[26] به‏ خاطر آن‏كه به‌مبارزه جبهه ‏اى باور داشت. چه از نظر مرحله انقلاب، كه انقلاب را بيشتر ضداستعمارى ضدارتجاعى مى‏ ديد و چه از آن روى كه چپ را آن‏قدر توانا نمى‏ ديد كه به ‏تنهايى قادر باشند رژيم را ساقط كند.
از سال ۱۳۴۲ تا سال ۱۳۴۷ كه شعاعيان شكل تشكيلاتى به مبارزاتش داد. ارتباطات گسترده ‏اى با محافل سياسى و ادبى روشنفكرى داشت. ارتباط ويژه ‏اى هم با جلال آل ‏احمد داشت. در آخرين روزهاى زندگى جلال به اسالم رفت. و آن عكس تاريخى با جلال نشان از آن رابطه دارد. شعاعيان جلال را تشويق مى‏ كرد كه از مبارزه مسلحانه حمايت كند. به جلال گفته بود به ‏جاى پرتاب كلمات بهتر است به سوى حكومت گلوله پرتاب كند.[27]
با تشكيل سازمان مجاهدين شعاعيان در رابطه با آن‏ها قرار گرفت. از ارتباط او با بنيانگذاران سازمان اطلاعى در دست نيست. اما با رضا رضايى كه بعد از اعدام بنيانگذاران (حنيف‏ نژاد، بديع ‏زادگان، سعيد محسن و ناصر صادق) در رهبرى سازمان قرار گرفت رابطه ‏اى نزديك داشت در فرار رضا رضايى از دست ساواك او دست داشت[28] نقشه فرار را او كشيد[29] ساواك رضايى را براى شناسايى به بيرون زندان مى ‏آورد، اعضاى سازمان قصد داشتند. با حمله او را آزاد كنند كه طرحى ناپخته بود. اما شعاعيان طرحى دقيق ريخت. شعاعيان حمامى را مى‏ شناخت كه دو در داشت. طبق برنامه كسى شبيه واكسى‏ ها فرستاد مى‏ شود كه به پاى رضايى بيفتد و آدرس حمام را در كفش او بگذارد. رضايى هم ساواك را به آن حمام كشاند. آن‏ها را پشت در نگه مى ‏دارد تا به‌بهانه شناسايى وارد حمام شود. و از در ديگر مى‏ گريزد.
بعد از اعدام رهبران سازمان در بازسازى مجاهدين نقش داشت. اين نقش به حدى بود كه سازمان مقدمه كتاب راه حسين را به او واگذاشت. كتاب چند نگاه شتاب‏زده را نيز شعاعيان به درخواست مجاهدين نوشت تا از راديو عراق خوانده شود. راديويى كه در دست اپوزيسيون ضد شاه بود.
شعاعيان در كمك به مجاهدين از هيچ كوششى فروگذار نبود يك قلم كمك مالى او به سازمان ۸۰ هزار تومان بود. بعد از ضربه خوردن گروهش بيشترين تسليحات باقى‏ مانده از گروه را به مجاهدين داد كه يك قلم آن۳ هزارنارنجك دست ‏ساز بود.[30]
مدتى نيز رابط سازمان مجاهدين با چريك‏هاى فدايى بود. رابطه اوليه اردشير داور بود. كه پس از كناره‏ گيرى او از سياست در سال ۵۱ تا مدت‏ها مجاهدين اين مسئوليت را به شعاعيان واگذار كرد.[31]
در فرار ناهيد جلال‏ زاده همسر محمدرضا سعادتى و اشرف دهقانى گفته مى‏ شود، «خانواده رضايى با شعاعيان تماس گرفت و كمك خواست. گويا با سرگرد حاج سيدجوادى رئيس زندان زنان قرار مدارهايى گذاشته شد. و مقدمات فرار فراهم گرديد. اما ناهيد جلال ‏زاده موفق نشد ولى اشرف دهقانى به كمك فاطمه رضايى موفق به فرار شد.[32]
و باز هم گفته مى ‏شود. تقى شهرام با مصطفى شعاعيان دوست بود و با او نشست‏ هايى طولانى داشت و در تغيير موضع مذهبى شهرام و ماركسيست شدن او نقش مؤثرى داشت.[33]
تقى شهرام با بنيانگذاران سازمان دستگير شد. بعد از آزادى در سال ۱۳۵۲ به سازمان پيوست به پيشنهاد بهرام آرام به مركزيت رسيد. و در سال ۱۳۵۴ توانست بيش از۸۰درصد از كادرهاى سازمان را ماركسيست كند.
متأسفانه چه در بازسازى سازمان مجاهدين و چه در فرارهاى سازمان و چه در تغيير ايدئولوژى تقى شهرام، سازمان مجاهدين سكوت كرد و چيزى نگفت، تا كم و كيف اين رابطه روشن شود انگار نه انگار شعاعيان رابطه ‏اى با سازمان مجاهدين داشته است.
شعاعيان تلاشى بسيار كرد تا جبهه ‏اى از مجاهدين و چريك ‏ها تشكيل بدهد. او براين باور بود كه وقتى نارنجك را به سوى ضدانقلاب مى ‏اندازى مهم نيست كه بگويى يا ماركس يا على، مهم انداختن نارنجك است. اما مجاهدين و فدايى ‏ها با تشكيل جبهه پيشنهادى شعاعيان مخالف بودند. آن‏ها جبهه را تركيب سازمان‏ ها مى‏ دانستند نه افراد[34] شعاعيان تلاش بسيار كرد تا حلقه واسط بين چريك‏ها و مجاهدين باشد.
بعد از ملحق شدن به چريك‏ها مدتى رابطه ‏اش با مجاهدين همچنان باقى بود. و وقتى هم كه با چريك‏ها اصطكاك پيدا كرد مجاهدين سعى كردند او را با چريك ‏ها آشتى دهند. و هر بار كه ارتباط قطع شد او را به چريك ‏ها وصل كردند.[35]
بعد از گسستن از چريك‏ها زير پوشش امنيتى سازمان مجاهدين قرار گرفت[36]  تاروزى كه به شهادت رسيد.

شعاعيان در زندگى خصوصى
شعاعيان با مادرش زندگى مى ‏كرد و با درآمد مختصر مادرش مى‏ ساخت.[37] درحالى‌‏كه مدرك مهندسى‏ اش در خانه خاك مى‏ خورد. روزى يكى از دوستان دندانپزشك‏ اش كه بعدها مدتى نيز به خاطر دوستى با شعاعيان زندانى شد، براى او كارى دست و پا كرد. تا شعاعيان را به ‏زعم خود از بى‏ كارى و بى ‏پولى نجات دهد. وقتى معرفى‏ نامه را به او داد تا از فردا به ‏كار مشغول شود شعاعيان دعوت به‏ همكارى را به او نشان داده بود كه حقوق و مزايايى به مراتب بهتر داشت. شعاعيان به او گفته بود؛ «من فكر كردم تو يكى بايد بفهمى من دارم چه مى‏ كنم[38]. او به تحقيق و مطالعه مشغول بود و نمى‏ خواست به ‏خاطر منافع مادى كارى را كه او تنها مى‏ توانست به آخر برساند رها كند.» به سبك خودش راه و روش عرفانى هم داشت. ماه‏ ها ارتباطش را با ديگران قطع مى ‏كرد و در خودش فرو مى ‏رفت و به اصطلاح خودسازى مى‏ كرد.[39]
«افكارش را زندگى مى‏ كرد و با چه وسواسى هم»[40] اما «در برخوردهاى معمولى فردى متواضع و درويش‏ مسلك بود.» در اتاقش روى يك پوستين زندگى مى‏ كرد و غذاهايش بسيار ساده و گاه عجيب و غريب بود. مثلاً نان و پرتقال، نان و كشمكش و از همه جالب‏ تر بيشتر يك قرص ويتامين سى را در آب حل مى‏ كرد و با نان مى‏ خورد. بيشتر تمايل به پوشيدن لباس ساده، زندگى و حركت در پايين شهر و استفاده از پوشش‏ هاى توده ‏اى داشت.[41]
شعاعيان ازدواج نكرد. با اين‏كه تمامى جاذبه ‏هاى يك مرد را داشت. وحيد افراخته در بازجويى‏ هايش از مرضيه احمدى اسكويى به‏ عنوان زنِ مصطفى ياد مى‏ كند. مرضيه احمدى نيز جاذبه‏ هاى بسيار به ‏عنوان يك زن داشت. اما آن دو در شرايطى مى ‏زيستند كه جنبش از آن‏ ها چيزى بالاتر از يك انسان معمولى مى‏ خواست.
به ‏هرروى رابطه مصطفى و مرضيه در هاله ‏اى از ابهام باقى ماند. مرضيه ابتدا جذب جاذبه ‏هاى روشنفكرى شعاعيان شد. توسط او عضوگيرى شد. و توسط او به چريك ‏ها ملحق شد. اما از زمان ملحق شدن اسكويى به چريك ‏ها نه‏ تنها رابطه سياسى ـ تشكيلاتى او با شعاعيان قطع مى‏ شود بلكه رابطه عاطفى آن‏ ها نيز قطع مى‏ شود. شعاعيان درصحبت‏ هايش با حميد اشرف متوجه مى‏ شود كه اسكويى در تك ‏نويسى‏ هايش با او به‎مهر نبوده است. اما از فحواى كلام شعاعيان مى‏ شود فهميد كه شعاعيان با او به مهر است.

سه بدهكارى تاريخى
چپ ايران به ۳نفر يك معذرت‏ خواهى تاريخى بدهكار است:

۱- يوسف افتخارى
در سال ۱۲۸۴ شمسى در اردبيل به‏ دنيا آمد. برادرش از رهبران حزب سوسياليست اردبيل بودند كه با فرقه اجتماعيون ـ عاميون قفقاز مرتبط بود.
رفت و آمدشان به قفقاز زمينه كارى هم داشت. برادرش با قفقاز ارتباط تجارى داشت بعد از جنگ جهانى اول او و برادرانش توسط حاكم اردبيل صارم ‏السلطنه زندانى شدند. رحيم برادرش مى ‏خواست ژنرال فدورف روسى را ترور كند.
افتخارى به ‏واسطه كمى سن بعد از يك هفته از زندان آزاد شد.
در سال ۱۹۱۷ به قفقاز رفت. و اين زمانى بود كه بلشويك‏ها به قدرت رسيده بودند. در باكو به مدرسه ايرانيان رفت و بعد به مدرسه فرقه رفت. و در سال ۱۳۰۲ وارد دانشكده كوتو شد.
كوتو نام خلاصه شده دانشكده كمونيستى كارگران شرق بود كه در آغاز براى آموزش كارگران جمهورى‏ هاى شرقى شوروى تأسيس شد. اما كمى بعد وظيفه آن تربيت كادرهاى حرفه ‏اى براى كشورهاى شرق شد افتخارى در كوتو با نظريه ‏هاى ماركس و انگلس و لنين آشنا شد. اما او بيشتر در اين دانشگاه تعلميات سنديكايى و اصول سازماندهى را فرا گرفت.
سه سال تحصيل همراه با دو ماه در هر سال كار در كارخانه واگن‏ سازى و فعاليت درسنديكاى كارخانه از او سنديكاليستى ورزيده ساخت.
بعد از سه سال افتخارى تصميم گرفت به ايران بازگردد. اما مخالفت او با رضاشاه دركنگره شرق‏ شناسان شوروى باعث شد كه روس‏ ها اجازه ندهند او به ايران بازگردد.
در سال ۱۳۰۳ كنگره شرق‏ شناسان شوروى رضاخان را فردى مترقى ارزيابى كرد. اما سه نفر با اين نظر مخالف بودند. لادبن اسفنديارى (برادر كوچك نيما يوشيج) لطيف ‏زاده و افتخارى.
پس به تاجيكستان رفت تا رضاخان سردار سپه ماهيت ارتجاعى خود را آشكار كرد و حزب كمونيست را سركوب كرد. پس از سوى سنديكاى جهانى (پروفينترن) كه وابسته به كمينترن بود مأموريت يافت به ايران برود.
افتخارى در سال ۱۳۰۶ وارد ايران شد. به خوزستان رفت و در سال۱۳۰۷ اتحاديه كارگران نفت را سازمان داد. اين اتحاديه در سال ۱۳۰۸ اعتصاب بزرگ نفت را برپا كرد. اعتصابى كه ماهيت سياسى ـ اقتصادى داشت. از يك سو با تمديد قرارداد دارسى مخالف بود. و از سويى ديگر به وضعيت رقت‏ بار كارگران نفت اعتراضى داشت.
افتخارى به ‏همراه ديگر رهبران كارگرى دستگير و مدت ۱۳ سال زندانى شد. زندانى بودن او در زندان رضاشاه هم‏زمان شد با تصفيه‏ هاى استالين.
افتخارى اتهامات وارد شده به رهبران درجه اول حزب كمونيست شوروى را نپذيرفت و قبول نكرد كه تروتسكى، بوخارين، زينوويف يك شبه خائن و جاسوس امپرياليست‏ ها شده‏ اند. و اين تصفيه‏ ها را در جهت «تزار شدن استالين» ارزيابى كرد.
جناج چپ زندان كه در رأس آن‏ها آرداشس آوانسيان از رهبران حزب كمونيست ايران بود افتخارى را تروتسكيست ناميد و دست به بايكوت او زد. اين اتهام تا به آخر با افتخارى ماند افتخارى خود از تروتسكيست بودنش چنين مى‏ گويد:
 
«از تروتسكى همان را مى ‏دانستم كه مى‏ گفتند، در زمانى‏ كه با لنين تبعيد بود، اشتباهى داشته كه مى‏ گفته است بايد در دنيا انقلاب پشت هم به ‏راه بيفتد. درزمانى ‏كه ما در مسكو دانشجو بوديم، هم تروتسكى و هم بوخارين و هم استالين مى‏ آمدند و براى ما صحبت مى‏ كردند. وضعيت‏ هايشان هم براى ما مساوى بود. آن وقت كه من به ايران آمدم. تروتسكى در رأس كار بود. و تازه از وزارت جنگ استعفا داده بود. موضوع تروتسكى مطرح نبود. و بعد از آن هم در آبادان بودم. و از آبادان هم به زندان افتادم. اصلاً از نظر تروتسكى هيچ اطلاعى نداشتم. آدمى كه نظرى را نداند، نمى‏ تواند تروتسكيست يا استالینيست باشد.»[42]
 
گناه افتخارى آن بود كه به صرافت دريافته بود در مسكو دارد چه اتفاقى مى‏افتد. و نمى‏ پذيرفت تمامى رهبران درجه اول يك انقلاب به‏ جز يك نفر يك شبه جاسوس امپرياليست شده‏ اند.

2. 
خليل ملكى
در سال‏هاى ۲۵ به بعد ما با پديده ‏اى به ‏نام خليل ملكى روبه ‏روئيم. ملكى از اعضاى ۵۳ نفر بود. گروهى كه در پى احياى حزب كمونيست ايران بودند. در زندان تصميم گرفت كه اگر آزاد شد و رفقاى سابقش حزبى را درست كردند به آن حزب ملحق نشود. دوران زندان ملكى را از رفقايش دور كرد.
بعد از سقوط ديكتاتور و اشغال ايران و تشكيل حزب توده در مهر ۱۳۲۰ به حزب نپيوست. اما گروه منتقدين داخل حزب يا «جناح جوان‏ها به دنبال او رفتند تا فراكسيون آن‏ها را در حزب رهبرى كند. او پذيرفت و به حزب ملحق شد. و در كنگره نخست حزب عضو كميسيون تفتيش حزب شد.
بعد از شكست فرقه و دمكرات و آوار اين شكست بر سر حزب رهبرى جناح معترضين حزبى را به عهده گرفت و ضمن انتقاد از رابطه مريد و مرادى حزب با شوروى خواستار تشكيل كنگره شد. كنگره تشكيل نشد و كار به انشعاب كشيد.
ملكى به فراست دريافت آنچه شوروى مدعى آنست، انترناسيوناليسم پرولترى نيست بلكه ناسيوناليسم پان ‏اسلاوميسم است. حزب بلشويك از ۱۹۱۷تا ۱۹۲۳درگير جنگ داخلى و تثبيت قدرت سياسى ‏اش بود. از ۱۹۲۳ به بعد كه مصادف مى‏ شود با به قدرت رسيدن استالين حزب كمونيست دست به بازسازى اقتصادى كشور زد با سرمايه‏ دارى دولتى، اقتصاد برنامه ‏ريزى شده و استبداد مطلق.
ناسيوناليسم خودش را در شخص استالين بازسازى كرد و انترناسيوناليسم پرولترى و كمونيسم بين ‏الملل و كمينترن و كمينفرم، ابزارى در دست اين ناسيوناليسم شدند.
در ايران در آن روزگار ملكى و تنها ملكى به درستى اين‏را فهميد. پس حزب توده او را لجن‏ مال كرد. سفر او به انگليس، كه دعوتى از تمامى روزنامه ‏نگاران ايران بود، بهانه ‏اى شد تا او را جاسوس انگليس در درون حزب و جنبش كمونيستى بدانند. و ملكى ناشنيده ماند.

3. 
مصطفى شعاعيان
سومين عذرخواهى از آن مصطفى شعاعيان است. چريكى تنها، كه تنهايى ‏اش بر بزرگى او افزود. شعاعيان در بررسى انقلاب گيلان و نقش اپورتونيستى روس‏ ها به اين نتيجه رسيد كه برخورد شوروى با انقلاب برخوردى ماركسيستى نبوده است. و در پژوهش‏ هاى بعدى‏ اش به نقد لنينيسم رسيد. و اعلام كرد؛ «لنينيسم ناگذرگاه كمونيسم است.»
راهى را كه شوروى رفته است و به ‏دنبال آن چين و كوبا و ويتنام مى ‏روند به هر كجا مى ‏روند الا كمونيسم. و در آنجا همه چيز متحقق مى‏ شود الا سوسياليسم.
پس انگ تروتسكيسم خورد. كه براى تحقق كمونيسم به انقلاب پى‏ گير باور داشت. شعاعيان بر اين باور بود كه با تز همزيستى مسالمت ‏آميز به سوسياليسم نمى‏ توان رسيد و راهى جز اعلام وضعيت جنگى تا فرجام نهايى نيست.
شعاعيان نيز انگ تروتسكيسم خورد و ناشنيده ماند. در حالى‏ كه او خود انتقاداتى به‌تروتسكيسم داشت.
چپ آئينى نتوانست او را خارج از قالب‏ هاى ارائه شده ببيند. وقتى هم كه به شهادت رسيد. شهادت او با سكوت برگزار شد. بعد از بهمن ۱۳۵۷ از او حرفى نزد. با سكوت از كنار او گذشتند و در پسله او را همچنان تروتسكيسم خواندند. در حالى‏ كه تروتسكيست‏ ها نيز او را از آن خود نمى ‏دانستند.

طنز در نوشته ‏هاى شعاعيان
يكى از ويژگى ‏هاى نثر شعاعيان، طنز مليح و دلنشين اوست. طنزى كه بر بستر يك بحث جدى تئوريك از سنگينى و خستگى بحث مى‏ كاهد.
شعاعيان از يك سو تحت تأثير كسروى است.[43] نثرى كه نوشته‏ هاى او را تشخص مى‏ بخشد. اما در طنز به ‏نظر مى‏ رسد تحت تأثير ماركس باشد. ماركس نيز در اوج بحث‏ هاى تئوريكش فضايى جديدى مى‏ گشود و بحث را جذاب‏تر مى‏ كرد. نگاه كنيم به‌چند نمونه

نمونه نخست
«سوسياليسم روسى چندان بخشنده و مهربان است ـ حتى از خدا هم بيشتر ـ كه براى نگهدارى جزء، كل را رها مى‏ كند.
حال اين جهان اهريمنى را نگر كه با چه پست نهادى بى‏ چشم و رويى نفرت بارى از اين بخشندگى و مهربانى اهورايى سوسياليزم روسى سوءاستفاده مى ‏كند. همان جزء را نيز بازپس مى‏ ستاند ـ چه جهان نامردى؟»

نمونه دوم
«اينك بيش از اين روده‏ درازى نشود. هرچند همين اندازه هم براى آنها كه فضيلت خود را در نق ‏نق‏ هاى آخوندى، كندوكاوى خر خاكى ‏وار نمى ‏جويند، به ‏راستى خسته ‏كننده است ـ به ‏هررو، اين‏ هم براى آخوندك‏ هايى كه نق ‏نق آخوندى خود را فروتنانه چونان شيرينى تئوريك و ژرف ‏انديشى فلسفى جا مى ‏زنند ـ ملكوت آسمان‏ ها از آن ‏شان باد.»
 
نمونه سوم
آن‏ هايى كه فرهنگ كارگرى برايشان در حد گندم شاهدانه درآمده و در جيب‏ هاي شان ريخته و به هنگام پرسه زدن و به ‏عنوان تنقلات نوش جان مى‏ كنند.

نمونه چهارم
خواندن اين جزوه از بسيارى از جهات آموزنده است. اصولاً همه كارهاى حزب توده ايران بسيار آموزنده است. آموزش «لقمان» كه مى‏ گفت: «ادب از كه آموختى گفت از بى‏ ادبان.»

نمونه پنجم
موضوع رابطه ديالكتيكى زيرساخت و روساخت بسيار شگفت ‏انگيز و پيچيده است. البته دست كم براى اين كمترين شايد، و چه بسا كسانى باشند كه برايشان بسيار ساده و پيش‏ پا افتاده باشد. و بتوانند مثل فرفره هر گره ‏يى از اين روابط را بگشايند.
خدا زيادشان كناد! آمين!

نمونه ششم
«به حالت خبردار درخواست مى‏ شود كه تاريخ زادروز و مرگ‏ روز لنين را نياوريد و استدلال نكنيد كه لنين در گذشته ‏هاى دور نبوده، گمان مى ‏كنم اين را مى ‏دانم و خواستم از افزودن «لنينى» در اين جملات صرفا مضمون سخن لنين است. اگر آزاد فرمائيد مرخص مى‏ شوم! و با سپاس.»

آثار شعاعيان
۱- نگاهى به روابط شوروى و نهضت انقلابى جنگل، سال ۱۳۴۹
۲- شورش يا انقلاب سال ۱۳۵۰
۳- چند نگاه شتاب‏زده سال ۱۳۵۱
۴- نقدى كوتاه بر سه اثر چريك‏ها سال ۱۳۵۱
۵- پاسخ‏هاى نسنجيده به قدم‏هاى سنجيده سال ۱۳۵۳
۶- نامه اول سال ۵۳/۲/۲۸
۷- نامه دوم سال۵۳/۴/۳۱
۸- نامه سوم سال ۳۵/۵/۲۰
۹- نامه چهارم سال۳۵/۶/۲۲
۱۰- نامه پنجم سال ۵۳/۶/۳۱
۱۱- نامه ششم سال ۱۳۵۳
۱۲-نامه هفتم مهر۱۳۵۳
۱۳- نامه هشتم سال ۵۴/۱۱/۱
۱۴- چند خرده ‏گيرى ناب
۱۵- پرده ‏درى
۱۶- تزى براى تحرك
۱۷- نيم ‏نگاهى در راه جبهه انقلاب رهايى‏ بخش خلق
۱۸- گرته ‏يى براى مطالعه
۱۹-مقدمه ‏اى بر كتاب دفاعيات مجاهدين
۲۰ بيانيه ‏اى در رابطه با ترور ناموفق شعبان جعفرى (بى‏مخ)
۲۱-تحليلى بر اوضاع خاور ميانه مقاله
۲۲- دفتر شعر
۲۳- جزوه ‏اى در بزرگداشت نادر شايگان
۲۴- جزوه ‏اى درباره ۱۵ خرداد
۲۵- پيرامون روشنفكر يا روشنفكر طبقه كارگر، همراه با حميد مؤمنى
۲۶- چه بايد كرد
۲۷- سه نامه به مصدق
۲۸- تحليلى از جامعه سوسياليست‏هاى ايران
۲۹- چند مقاله و تحليل از گروه جريان
۳۰-كارنامه مصدق
۳۱- كتاب گذشته چراغ راه آينده (گفته مى ‏شود شعاعيان يكى از نويسندگان اين كتاب است هرچند مؤلف يا مؤلفين اين كتاب همگى ناشناخته ‏اند.)
۳۲- تاريخ معاصر ايران
۳۳-روحانيت و مذهب (به ‏همراه صفاءِ عاقلى)
۳۴- واژه ‏ها، مقاله، مجله جهان نو، سال ۱۳۴۸ شماره ۳
۳۵- جنگ سازش، مقاله
۳۶- چرا حزب توده اتهام مى ‏زند. مقاله
—————————————————————————————————————
زیر نویس های فصل اول:
۱-خسرو شاکری:مقدمه هشت نامه به چریک های فداییی خلق
۲-انوش صالحی:روزنامه اعتماد۱۳۸۶/۲/۲۷
۳-کریم لاهیجی:حق دوستی ،نشر کاروان ۱۹۹۹
۴-پیمان وهاب زاده :مقدمه هشت نامه
۵-مرکز اسناد انقلاب اسلامس ،سند ۱۱۸-۱۱۷
۶-بیژن جزنی :تاریخ سی ساله
۷-حسین آبادیان:زندگی سیاسی مظفر بقایی
۸-جلا آل احمد :خدمت و خیانت روشنفکران-ج۲-۲۰۷
۹-خلیل ملکی :به روایت اسناد ساواک
۱۰ عبدی کلانتر:سه چهره مارکسیسم ،۲۶ جولای ۲۰۰۷رادیو زمانه
۱۱-عبدی کلانتر :چریک تنها
۱۲-بهزاد نبوی :مصاحبه با سایت بازتاب ۱۳۸۳/۱۱/۱۴
۱۳-شعاعیان:کتاب انقلاب -ص۲۱۴
۱۴-شعاعیان :کتاب انقلاب،ص۲۱۴
۱۵-پیمان وهاب زاده :همان مقدمه
۱۶-شعاعیان:کتاب انقلاب
۱۷-فاطمه سعیدی:پیام فداییی سال۱۳۸۵
۱۸-هوشنگ ماهرویان،نشریه بخارااسفند ۸۶،وقتی شعاعیان با نادر شایگان آشنا شد به خانه او می رود و می گوید :چرا تنها خودت ،کل خانواده به مبارزه بپیوندید
۱۹-مرضیه احمدی اسکویی ،خاطرات یک رفیق
۲۰-شعاعیان :نامه ششم ،نشر نی،خسروشاکری
۲۱-خسرو شاکری:کتاب انقلاب ،توضیحات ویراستار
۲۲-کتاب مجاهدین از پیدایی تا فرجام
۲۳-اخگر:کالبد گشایی روشنفکران چپ ،سال ۸۷ خبر گزاری ایرانویچ
۲۴-مهدی اسلامی:جریان شناسی منافقین ۸۷/۲/۲۸
۲۵-سعید شاهسوندی؛ایران دیده بان مصاحبه با رادیو ایران
۲۶-شعاعیان:نامه به چریک های فدایی
۲۷-مجاهدین از پیدایی تا فرجام
۲۸-محمد افراسیابی:خاطرات و دیدگاه ها ۲۰۰۷
۲۸-محمد افراسیابی :خاطرات و دیدگاه ها
۲۹-بهزادنبوی:مصاحبه با سایت ایران نبوز
۳۰-هوشنگ عیسی بیگلو ۱۹بهمن۶۲
۳۱- باز جویی وحید افراخته:سند شماره ۷
۳۲-روزگار سپری شده :خاطرات یوسف افتخاری به کوشش بیات و تفرشی
۳۳-عبدی کلانتر :چریک تنها
 


[1]. سايت بازتاب مصاحبه با بهزاد نبوى ۱۳۸۳/۱۱/۱۴
[2]. انقلاب ص ۲۱۴ شعاعيان
[3]. همان انقلاب ص ۲۱۴
[4]. مقدمه پيمان وهاب‏زاده بر ۸ نامه شاكرى
[5]. شعاعيان ـ انقلاب
[6]. فاطمه سعيدى، ارديبهشت ۸۵ پيام فدايى
[7]. مصاحبه ما هرويان با نشريه بخار اسفند ۸۶ وقتى شعاعيان با نادر شايگان آشنا مى‏شود و به خانه او می رودمی گويد: چرا تنها خودت، كل خانه به مبارزه بپيونديد.
[8]. خاطرات يك رفيق، مرضيه احمدى اسكويى، انتشارات چريك‏هاى فدايى خلق
[9]. نامه ششم به چريك‏هاى فدايى خلق، نشر نى به همت خسرو شاكرى
[10]. كتاب انقلاب، توضيحات ويراستار
[11]. كتاب انقلاب، توضيحات ويراستار
[12]. ويراستار كتاب ۸ نامه دستگيرى آن‏ها را در۵ خرداد مى‏داند كه غلط است، ۶ خرداد درست است.
[13]. اخگر، كالبد شكافى روشنفكران چپ
[14]. سرگذشت شعاعيان، كتاب ۸ نامه
[15]. كتاب مجاهدين از پيدايى تا فرجام به كوشش عده ای ناشناس
[16]. براى بچه های  من اشك تمساح نريزيد، فاطمه سعيدى، نامه سرگشاده
[17]. مصاحبه هوشنگ ماهرويان با نشريه بخارا، ۸۶
[18]. محمود نادرى، سازمان چريك‏هاى فدايى خلق
[19]. مصاحبه هوشنگ ماهرويان با نشريه بخارا، ۸۶
[20]. مصاحبه هوشنگ ماهرويان با نشريه بخارا، ۸۶
[21]. فاطمه سعيدى، مراسم سى‏امين سالگرد فرزندانش، پيام فدايى، ارديبهشت ۸۵
[22]. پيام فدايى ۸۵ و مقاله و براى فرزندان من، اشك تمساح نريزيد.
[23]. شعاعيان، نامه ها
[24]. پيام فدايى ۱۳۸۵
[25]. فاطمه سعيدى، نامه سرگشاده،۱۳۸۷/۸/۱۱
[26]. سايت خبرى ايران نيوز، مصاحبه با بهزاد نبوى
[27]. مصاحبه شمس آل‏احمد
[28]. صديقه صرافت، عصر نو ۱۳۸۲/۷/۲۳
[29]. محمد قوچانى، روزنامه اعتماد سال ۸۶
[30]. محمد قوجانى، روزنامه اعتماد، چريك تنها
[31]. كتاب مجاهدين از پيدايى تا فرجام
[32]. كالبدشكافى روشنفكران چپ ۶-۵،۸۷ اخگر، خبرگزارى ايرانويج
[33]. مهدى اسلامى، گزارش خبرى فارس، ۱۳۸۷/۳/۲۸ جريان‏شناسى منافقين
[34]. ايران ديده‏بان، مصاحبه سعيد شاهسوزى با راديو ايران
[35]. ۸ نامه به چريك‏ها فدايى
[36]. مجاهدين از پيدايى تا فرجام
[37]. محمد افراسيابى، خاطرات و ديدگاه‏ها، ۲۰۰۷
[38]. محمد افراسيابى، خاطرات و ديدگاه‏ها، ۲۰۰۷
[39]. سايت خبرى ايرانيوز، مصاحبه با بهزاد نبوى
[40]. هوشنگ عیسی بیگلو ۱۹ بهمن ۱۳۶۲
[41]. بازجويى وحيد افراخته در ساواك، سند شماره ۷
[42]. روزگار سپرى شده، خاطرات يوسف افتخارى به كوشش بيات و تفرشى.
[43]. عبدى كلانترى در مقاله چريك تنها نثر شعاعيان را متأثر از نثر ناصر وثوقى سردبير انديشه و هنر می داند  كه بيشتر
يك نثر ترجمه‏ اى است.

هیچ نظری موجود نیست: