۱۳۹۸ مهر ۸, دوشنبه
۱۳۹۸ مهر ۷, یکشنبه
۱۳۹۸ مهر ۶, شنبه
سخنرانی ناصر زرافشان در دانشگاه الزهرا درباره کتاب «سرمایه در سده بیستویکم»
کتاب «سرمایه در سده بیستویکم»، نوشته توماس پیکتی پرخوانندهترین کتاب اقتصادی چند دهه اخیر است و از زمان انتشار در سال ۲۰۱۳ به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شد و بیش از دوونیم میلیون نسخه فروخت. موضوع اصلی این کتاب ۹۰۰ صفحهای چگونگی رسیدن به بیشترین میزان نابرابری از ابتدای قرن بیستم تاکنون با بررسی مقادیر زیادی اطلاعات و دادههای آماری در طول ۲ قرن گذشته است. بهخاطر مشابهت سیاستهای نولیبرالی در همه جهان که نتیجه آن گسترش فقر و نابرابری بوده، استقبال از کتاب در ایران هم زیاد بود.
چهارمین نشست مطالعاتی “فلسفه، سیاست و اقتصاد” با موضوع بررسی انتقادی کتاب “سرمایه در سده بیست و یکم” نوشته توماس پیکتی و با ترجمه دکتر ناصر زرافشان در روز دوشنبه ۱۷ تیرماه ۱۳۹۸ در سالن گردهمایی دانشکده علوم اجتماعی و اقتصاد دانشگاه الزهراء برگزارشد. زرافشان و راغفر سخنرانان این میزگرد بودند. روزنامه ی شرق گزیدهای از سخنان مشروح ناصر زرافشان در این نشست را منتشر کرده است.
هر فرد فارغ از شغلی که دارد، حق دارد بداند در اقتصاد مملکتش چه میگذرد، چون باید بداند صورتحساب نهایی را بابت چه چیزی پرداخت میکند. برای شروع بحث ابتدا چکیدهای از کار پیکتی ارائه میکنم. «سرمایه در سده بیستویکم» کتابی است که در دنیا بین اقتصاددانان بسیار خوانده شده است. اگر خیلی کوتاه بخواهم عرض کنم مضمون این کتاب چیست و پیکتی چه کرده باید بگویم ایشان اولا ساختار نابرابری را تشریح کرده است. دوما سیر تحول نابرابری را در اقتصادیترین و پیشرفتهترین جوامع که مدارک و مستندات و مصالح کارشان بیشتر به دست آمده، دستکم از قرن هجدهم بهبعد، با انبوهی از مدارک و مستندات نشان داده است. و نهایتا آثار و پیامدهای اقتصادی و اجتماعی این نابرابری را در شرایط حاضر و تا جایی که از لحاظ علمی و منطقی مقدور بوده برای آینده ترسیم کرده است. اساس بحث ایشان مبتنی است بر این فرمول ساده که نرخ رشد سرمایه و درآمد سرمایه بیشتر و بالاتر از نرخ رشد عمومی اقتصادی جوامع مورد بررسی است و این موضوع موجب شده نهتنها امروز فاصله طبقاتی و تراکم سرمایه در بالاترین دهکها و صدکها به رکورد آغاز قرن بیستم، از ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۴، نزدیک شود بلکه این خطر وجود دارد که از این رکورد تاریخی هم بالاتر رود. در نتیجه باید این چوبپنبه نظریه کوزنتس و آن منحنی معروفش را از گوش بیرون کنیم که سالهایسال تبلیغ میکردند توسعه اقتصادی خودبهخود اختلاف طبقاتی را از بین میبرد و تعدیلکننده است. واقعیات و مستندات کتاب نشان میدهد که تاریخ واقعی خلاف این جریان حرکت کرده و ما نه به سوی تعادلی که کوزنتس پیشبینی میکرد بلکه به سوی آخرالزمانی که مارکس و ریکاردو گفته بودند در حال حرکت هستیم و اگر فکری برای این مشکل نشود آینده بسیار بحرانیتر و وخیمتر از زمان حال خواهد بود.
ساختار نابرابری
اگرچه پیکتی در کتاب حاضر ساختار نابرابری و سیر تحول این ساختار و نتایج و چشمانداز آتی را توصیف میکند، بحثی در زمینه منشأ و سرچشمه پیدایش این نابرابری مطرح نمیکند. انتظار این است که وقتی یک نظریهپرداز نابرابری را توضیح میدهد به دنبال ریشههای آن هم برود و توضیح دهد این ساختار چگونه به وجود آمده و چه علل و دلایلی پشت آن پنهان بوده است. همانطور که پیکتی توضیح میدهد این ساختار در قرن نوزدهم موروثی بود. در یک مقطع این موضوع کمکم تغییر کرد و بهتر شد و به این سمت پیش رفت که شایستگیها و قابلیتهای فرد در همان چارچوب سرمایهداری آثاری بیش از رابطه ارثی داشته باشد. امروز دوباره سرمایهداری موروثی قرن نوزدهم با همه آثار و عواقب نامطلوبش دارد زنده میشود. همه این موارد مستند در کتاب آمده است. اما این نکته ضروری است و جای طرح و کنکاش دارد که اصلا این ساختار چرا به وجود آمده است. مگر نهاینکه اگر دنبال راهحلی برای نابرابری هستیم، باید علل و منشأ آن را پیدا کنیم. پیکتی به منشأ و عوامل شکلگیری این ساختار نمیپردازد.
کتاب ۱۶ فصل دارد. در ۱۲ فصل اول، که مستندتر و دلچسبتر است، ساختار نابرابری توضیح داده میشود و تحول این ساختار از قرن هجدهم تا به امروز و پیامدهای اقتصادی و اجتماعیاش، آنچه از چهار پنج دهه گذشته تاکنون صورت واقعیت به خود گرفته، و آنچه میتوان به روشهای علمی پیشبینی کرد، توضیح داده میشود. پیکتی در ۴ فصل آخر، یعنی از فصل ۱۲ تا ۱۶، بر اساس تحلیلی که در ۱۲ فصل قبلی به دست داده راهحل خود را ارائه میدهد. این راهحل هم به طور خلاصه پیشنهاد یک مالیات تصاعدی جهانی است که از درآمد سرمایه باید گرفته شود تا نابرابری تعدیل شود. از همینجا پیداست که آقای پیکتی سراغ معلولها میرود، یعنی فرمول «r>g» (بازگشت سرمایه همواره بزرگتر است از رشد اقتصادی) در سیستم عمل میکند و بنا نیست این سیستم را تغییر دهیم. بناست آن مازادی که همهچیز را بههم میزند و مایه دردسر و بحران میشود از طریق مالیات تصاعدی جهانی اخذ و صرف خدمات اجتماعی، بهداشت، درمان، آموزش و پرورش و تعدیل این وضعیت شود تا جلوی این بحران گرفته شود. خودبهخود پیداست که هیچ امکان عملی برای این پیشنهاد وجود ندارد و خود پیکتی هم در چند جای کتاب میگوید این یک راهحل خیالی است. در تمام تاریخ و تمام جوامع، ما همواره «مالیاتستانی» داشتهایم نه «مالیاتدهی». پرداخت مالیات هیچگاه اختیاری نیست. هم در جامعه ما و هم در جوامع پیشرفته اقتصادی همیشه محصل اقتصادی (کسی که مالیات میگرفت) را به همراه میرغضب و شکنجهچی برای اخذ مالیات میفرستادند. مالیات همیشه گرفته میشده و داوطلبانه پرداخت نمیشده است.
در چارچوب ملی وقتی مالیاتی وضع میشود، قدرت حاکمه پشت این مالیات است و مالیات وضعشده را وصول میکند. کجاست آن اقتدار بینالمللی که پیکتی هیچ صحبتی از آن نمیکند و بناست مالیات تصاعدی جهانی را از سرمایههای بزرگی بگیرد که تمام دنیا را اداره میکنند و رؤسای جمهور را به کاخ ریاستجمهوری میفرستند و هزینه انتخاب نمایندگان کنگرهها و مجالس پارلمانها را تأمین میکنند؟ بسیار طبیعی است که وقتی آن نماینده هم انتخاب شد، سرمایههای بزرگ انتظار داشته باشند آن نماینده و رئیسجمهور در خدمت منافع آنها باشد. این همان مشکلی است که نظریه کینز را نیز به وضعیت امروزی انداخت. این اقتدار کجاست؟ آنهم در دنیایی که با وقاحت از مالیات تنازلی صحبت میکند. از روزی که مالیات در تاریخ اندیشه مدون اقتصادی وضع شده، همواره یک قاعده ذاتی داشته است: مالیات یا تناسبی است یا تصاعدی؛ یعنی همان فرمول عامیانه معروف که «هر که بامش بیش، برفش بیشتر». هر کسی که از جامعه بیشتر خورده و پول روی هم گذاشته، طبیعتا مالیات بیشتری هم باید برای ارائه امور عمومی جامعه پرداخت کند. مالیات در برخی موارد نیز تصاعدی بوده؛ یعنی نرخ وصول مالیات با توجه به میزان درآمد مشمول مالیات، بالا برود. حالا ۱۰، ۲۰ سال است که نظریهپردازان سرمایه مالی بینالمللی با کمال وقاحت نرخ تنازلی را پیش کشیدهاند؛ یعنی هرچه پول و اندوختهها بیشتر باشد، نرخ پرداخت مالیاتیاش باید کمتر باشد و عمده مالیات باید از پایینترین طبقات جامعه گرفته شود. استدلالشان هم این است که اینها کارآفرین و موجب توسعه و اشتغال و رونق و رفاه و آبادانی جامعه هستند و باید به آنها جایزه دهیم. یکی از شعارهای انتخاباتی آقای ترامپ قبل از انتخابات این بود که میزان ۳۵درصدی مالیات شرکتها را به ۱۵ درصد میرسانم.
راهحل پیکتی در عمل
فارغ از وجهه نظری این موضوع، آیا شرایط عملی دنیای امروز بهگونهای است که بتوان مالیات تصاعدی جهانی وضع کرد و این مالیات را وصول و صرف بهبود اوضاع کرد؟ آقای پیکتی معتقد به تغییر ساختار سرمایهداری نیست. او از هواداران حزب سوسیالیست فرانسه است. وابستگیهای سیاسی به کسی که کار علمی میکند، همیشه آسیب میرساند؛ چون مجبور است در چارچوب تشکیلاتی حرکت کند و اگر جایی تعارض و تضادی بین آنچه اندیشه و حاصل تحقیقاتش میگوید، با خط حاکم تشکیلاتی به وجود آمد، مجبور است نتایج تحقیقات خود را فدای مناسبات سیاسی کند. این همان بلایی بود که بر سر آمارتیا سن هم آمد. سن در دفاع از لیبرالیزهکردن تجارت جهانی میگوید مبادله کالاها به همان اندازه عادی و معمولی است که مبادله کلام و حرفزدن و مگر میتوان مانع حرفزدن آدمها با هم شد؟ آمارتیا سن زمانی چپ بود و به خاطر جایزه نوبل مواضعش را تغییر داد. انسان نمیتواند تصور کند کسی مثل سن نفهمد که کالا حامل ثروت اقتصادی و کار انسان و وسیله مبادله این کار است. کالا بستری است که استثمار انسان از انسان روی آن صورت میگیرد و همه روابط اجتماعی دیگر در آن پنهان و پوشیده و متجسد است. چگونه میتوان مبادله کالا را با مبادله حرف مقایسه کرد؟ اگر هایک بود، این حرف قابل درک بود؛ ولی درباره آمارتیا سن نه. پیداست که سن این موضوع را میدانسته و حالا دارد اندیشهاش را قربانی وابستگیهای سیاسی میکند؛ پس وابستگی سیاسی سم مهلک اندیشه است. همه کسانی که در تاریخ پیامی برای آینده داشتند و توانستند حرفی بزنند و چند قدم جلوتر از خودشان را ببینند، کسانی بودند که از اینجا و اکنون بیخبر بودند. بههمیندلیل فکر میکنم تعلق پیکتی به حزب سوسیالیست فرانسه تا حدودی در خط تحقیقاتیاش اثر میگذارد. پیشنهادی که پیکتی میدهد، شباهتهایی با پیشنهاد خانم سوزان جورج و سازمان اتک دارد. کینز هم در مقطع سالهای پایانی جنگ جهانی دوم این پیشنهاد را مطرح کرد. آن زمان مقطعی بود که سرمایهداری سه شوک بزرگ را از سر گذرانده بود: جنگ اول جهانی که نتیجه تختگاز رفتنهای سرمایهداری بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۴ بود؛ انقلاب اکتبر؛ و پیامدهای جنگ جهانی دوم. پیکتی نشان میدهد چگونه این سه واقعه سرمایهداری را در موضع ضعف قرار داد. از سوی دیگر وقتی جنگ تمام شد، نیروهای دموکراتیک و مردمی در وضعیت مسلط بودند؛ چون در سالهای اشغال نازیها، بهویژه در مرکز و شرق اروپا، با نیروهای اشغالگر و مسلح جنگیده بودند. وقتی هیتلر در هم شکسته شد، طبعا نیروهای مردمی در موضع قدرت بودند و فضا دموکراتیک و مردمی بود. کینز که انتقاداتی هم به پیمان صلح داشت، میگوید «من با گوشت و خونم بورژوا هستم، بنا به زندگی و شرایطم نمیتوانم مدافع بورژوازی نباشم؛ ولی گوشتان را باز کنید. الان وقت امتیازدادن است؛ وگرنه موقعیتتان به خطر میافتد». نتیجه تسلط شرایط دموکراتیک بعد از جنگ جهانی دوم و ضعف سرمایهداری مجموعا چیزی بود به اسم «دولت رفاه». در دولت رفاه یک سلسله مأموریتها در زمینه آموزشوپرورش، بهداشت و درمان، بیمه اجتماعی، خدمات عمومی، خدمات شهری و… برعهده دولت گذاشته شد. این یک نوع عقبنشینی سرمایهداری به دلیل ضعف موقعیت و برتری طرف مقابل در فضای سیاسی بینالمللی در آن مقطع خاص بود. برخی تصور کردند این وضعیت دائمی است. شعارهایی داده شد و کتابهایی با مضمون پایان ایدئولوژی نوشته شد؛ مبنی بر اینکه دو بخش جامعه در حال حرکت به سمت هم هستند و کمابیش یکی خواهند شد؛ ولی بعدها معلوم شد که دولت رفاه یک میانپرده موقت بوده است. از دهه ۱۹۷۰ و پس از سقوط دیوار برلین وقتی سرمایهداری در موقعیت مناسب قرار گرفت، ضدحملهاش را برای پسگرفتن مواضعی که در پایان جنگ دوم از دست داده بود، شروع کرد. حرف کینز این بود که دولت دخالت کند تا سرمایهداری از حدود مشخص عبور نکند و کار دوباره به آنجایی نکشد که در آن ۴۰ سال کشید و باعث جنگ و بحرانهای شدید شد؛ اما دیدیم دولتی که بنا بود ناظر بر کار سرمایههای بزرگ باشد، خودش تبدیل به کارگزار این سرمایههای بزرگ شد؛ بنابراین توصیه آقای پیکتی نیز که نسخهای دیگر از نظر کینز یعنی سرمایهداری تحت نظارت و تعدیلشده است، مشمول همان حکمتی است که آزموده را آزمودن خطاست. به نظرم این سیستم کارش را در تاریخ کرده است.
وضعیت امروز از همه جوانب بحرانی است و این نیازی به توضیح و تفسیر ندارد و همه شاهد آن هستیم. امروز به تغییر ساختار احتیاج داریم و کسانی که به هر حال نمیتوانند شعار تغییر ساختار را در نظام سرمایهداری سر دهند، تحلیلشان هر چه هم باشد، دست آخر به یکسری راهحل میرسند که در آنها هدف معلول است نه علت. این سیستم نابرابری ایجاد میکند و این نابرابری روزبهروز بیشتر میشود. مشکل خود سیستم است. راهحل پیکتی راهحلی نیست که در خود سیستم تعبیه شده باشد و به صورت خودبهخودی عمل کند. مارکس سرمایه را ارزش خودافزا تعریف میکند. سرمایهداری مکانیسمی است که اصلا کارش ایجاد تبعیض و اختلاف است و آنچه به وسیله این تبعیض ایجاد میشود ارزش اضافی است که مرتب به سرمایه تبدیل میشود و به صورت متزاید روند انباشت اتفاق میافتد. برای این موضوع چه فکری میتوان کرد؟ بنابراین به نظرم توصیههای تعدیلی و پیشنهاداتی که افرادی مثل آقای پیکتی و گروه اتک و آقای چانگ از موضع کینز، بدون دستزدن به ترکیب و ساختار نظام سرمایهداری اما با شناخت و آگاهی از فاجعهای که پیش روی بشر است، مطرح میکنند غیرعملی است.
نقدی تاریخی بر پیکتی
ایراد اصلی در کار پیکتی مربوط به دستگاه تحلیلی اوست که نهایتا در چارچوب نظام سرمایهداری قرار دارد. مثلا پیکتی درآمدها را در دو دسته تعریف میکند: درآمد حاصل از کار و درآمد حاصل از سرمایه. او معتقد است این دو مقوله ذاتا و ماهیتا متفاوت از یکدیگرند و هر کس که صاحب مقدار معینی سرمایه باشد، اگر این سرمایه را در گردش و تولید قرار دهد، بدون اینکه خودش کار کند، باید بابت این آورده سهمی از ثروتی را که در نتیجه این فعالیت تولیدی به وجود میآید تصاحب کند. در فصول پنجم و ششم با درآمدهای حاصل از کار که در قالب دستمزد پرداخت میشود و درآمدهای حاصل از سرمایه طرفیم و پیکتی تاکید دارد که این دو نوع درآمد ذاتا با یکدیگر متفاوتاند. اما سوال اینجاست که این سرمایه و آنچه در قالب نقدینگی یا وسایل تولید و ماشینآلات و تجهیزات یا مواد و مصالح خام در آغاز فرایند تولید مورد نیاز است، خودش از کجا آمده است؟ برای شناخت سرشت و ماهیت واقعی هر پدیدهای باید دید نطفه آن کی بسته شده و در مسیر خود چه تحولاتی را از سر گذرانده است، و از این طریق به وضعیت فعلیاش رسید. در ابتدای کار، انسان و طبیعت را داریم. انسان برای برآوردن نیازهای خود و افزایش قدرت و سلطه به محیط طبیعی اطراف و محافظت در برابر بلایای طبیعی، خطرات حیوانات وحشی، عوارض طبیعی و… شروع میکند به مداخله در طبیعت برای بهزیستی و به ایجاد آنچه برای ادامه زندگی نیاز دارد. طبیعی است که انسان این کار را با دست خالی نمیتواند انجام دهد. حتی ابتداییترین انسان هم یک سنگ در مشت داشت تا بتواند با آن زمین را بکند. به این دلیل بین انسان و طبیعت، یا بین نیروی کار و موضوع کار، یک عامل سوم به اسم افزار کار حائل و واسط قرار میگیرد. قویترین انسان هم نمیتواند یک مهره ساده را که در یک پیچ زنگخورده سفت شده با دستش باز کند. ولی همین که شما یک انبردست انداختید آن مهره باز میشود. انسان به مدد افزار بر روی طبیعت کار میکند. این افزار دقیقا از خود طبیعت و از مواد و مصالح طبیعی گرفته شده و انسان با فکر و جسم و عضله و اعصابش، تغییر شکل لازم را به آن داده و از آن افزار ساخته است. بنابراین سرمایه شکل تکاملیافتهتر افزار است. سرمایهای که در قالب افزار تولیدی بین انسان و موضوع کارش قرار میگیرد خود در نهایت چیزی نیست جز کار متبلور نسلهای پیشین انسان. یعنی سرمایه در نهایت خودش کار متبلور و کار قبلی متجسد است. چگونه میتوان به تبعیت از الگوهای متدوال سرمایهداری، درآمد حاصل از کار و درآمد حاصل از سرمایه را دو جنس کاملا متفاوت در نظر گرفت که با هم ذاتا متفاوت هستند و آنها را جداگانه در ساختار درآمد بررسی کرد؟ این یکی از اشکالات اساسی است که به دلیل دستگاه تحلیلی و فکری پیکتی که به هر حال همان دستگاه سرمایهداری است در کار او وجود دارد.
پیکتی بعد از توضیح ساختار نابرابری، تحول این ساختار را از قرن هجدهم به بعد، ابتدا در انگلستان، فرانسه و تا حدودی آلمان (هر چه جلوتر میآییم سهم مواد و مصالح تحقیقاتی متعلق به آلمان بیشتر میشود) و بعد در حدود شانزده هفده کشور با همین تعداد تیم تحقیقاتی که با او همکاری میکردهاند توضیح میدهد. در این تحول مهمترین مسئله ازبینرفتن آن طبقه متوسطی است که سرمایهداری فکر میکرد شاهکار قرن بیستمش بوده است. در آن زمان بین لایههای بالایی و پایینی جامعه، ۴۰ درصد میانی به صورت ضربهگیر به وجود آمد. پیکتی در کتاب این تحولات را به صورت دقیق نشان میدهد. شعار جنبش تسخیر والاستریت یادتان میآید؟ «ما ۹۹ درصدیها هستیم». یعنی یک درصد بالا و ۹۹ درصد پایین قرار دارند. طبقهای که در قرن بیستم در میانه تشکیل شده بود در این چند دهه تحلیل رفت. پیکتی آثار و نتایج این تحول را هم توضیح میدهد. امروز اختلاف طبقاتی بسیار زیاد شده و اختلاف صدک بالایی و پایینی (شامل ۹۹٫۹ درصد از مردم) به مراتب بیش از بقیه دوران است و چشمانداز آینده نیز فاجعهبارتر است. پیکتی به یک قدمی نتایجی میرسد که خط قرمز ساختار سرمایهداری است. اما در دستگاه تحلیلی او کلیت این ساختار نباید تغییر کند و بناست همه مشکلات با مالیات تصاعدی جهانی حل شود. اینکه چه کسی مالیات را وضع کند، چه کسی مالیات بگیرد، چگونه هزینه شود و سوالاتی از این دست هم در عمل و هم در نظر به درستی مشخص نمیشود. با اینحال، به نظرم ۱۲ فصل اول کتاب در بحث بررسی نابرابریها بینظیر است و انبوهی از مدارک و اطلاعات ارزشمند مهیا میکند که ما هرگز نمیتوانستیم به آنها دسترسی داشته باشیم. گیرم این کتاب فقط وضع موجود را توصیف کرده باشد و تحلیلی نباشد که به ریشهها برود و مشخص کند این نابرابریها چگونه به وجود آمده و آن سیستمی که این نابرابری را میزاید و مرتب افزایش میدهد چه سیستمی است و چگونه باید آن را تغییر داد.
مسئله نابرابری مسئله دیرینه تاریخ بشر است. تمام ادیان، فلاسفه، مصلحان و اندیشمندان هدفشان این بوده که این معضل دیرینه و بزرگ را به نحوی حل کنند. تا حرمان و نابرابری هست، تا جوانی نشسته پشت اتومبیل میلیاردی و در زعفرانیه عقده خالی میکند و کنارش یک بچه ۱۰ ساله شانهاش را در سطل زباله کرده تا رزق و روزیاش را در بیاورد، تا اینها هست، دعوا هم بر سر جای خود باقی است. این اساس قضیه است و فرارکردن از آن با کاغذ سیاهکردن افرادی امثال هایک حل نمیشود. بشر گرفتار است و همه شئون زندگیاش بحرانی است. ببینید در پیشرفتهترین جوامع سرمایهداری چند درصد زیرپلخواب و بیسرنوشت و جرم و جنایت و مواد مخدر و فحشا وجود دارد. ببینید گردش سرمایه فقط در قاچاق جنسی در اروپا چه میکند. اگر اینها بحران و مسئله نیست پس مسئله چیست؟ بنابراین این وضعیت نمیتواند دوام داشته باشد. پیکتی میگوید شش، هفت آدم خاص در مجموع بالای ۵۰ درصد ثروت خصوصی جهان را در تصاحب دارند. بنابراین ساختار بیمار است. هدف انسان است و امروز انسان دارد تباه میشود. هدف سود نیست. اگر از رفاه، سود، سرمایه و آرامش صحبت میکنیم برای انسان است. محور همه اینها انسان است و آنچه به تباهی خود انسان بینجامد محکوم است و باید تغییر کند.
سرمایه در قرن بیست و یکم
سرمایه در قرن بیست و یکم
آن چه مي خوانيد متن كامل مصاحبه دكتر ناصر زرافشان با مجله وقايع اتفاقيه درباره كتاب “سرمايه در سده بيست و يكم” است كه به مناسبت اول ماه مه انجام شده است. از آن جايي كه بخش هايي از اين مصاحبه در نشريه ياد شده چاپ نشده است، متن کامل آن در اختیار صاحب نظران، علاقه مندان و منتقدان قرار می گیرد.
- به چه دلیل کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم را باید خواند؟
ج- به دو دلیل عمده باید این کتاب را خواند. برای بیان این دو دلیل باید توضیح کوتاهی دربارۀ خود کتاب بدهم. این کتاب در یک نگاه کلی دربرگیرندۀ دو قسمت است: قسمت اول (شامل بخش های اول، دوم و سوم) به بررسی سرمایه و درآمد و سیر تحول و سمت گیری تحول آنها طی دو سدۀ گذشته و ساختار نابرابری و تحول آن طی این مدت می پردازد و در قسمت دوم (بخش چهارم کتاب) که بر بحث ها و یافته های قسمت اول مبتنی است، مؤلف پیشنهاد و راه حل خود را که حول محور تنظیم سرمایه در سدۀ بیست و یکم متمرکز است ارائه می کند. قسمت اول کتاب به نظر من به این دلیل باید خوانده شود که در این قسمت یکی از مستندترین، تفصیلی ترین و به روزترین تابلوها را از اقتصاد امروز جوامع سرمایه داری به دست می دهد و به نظر من هر پژوهشگر اقتصادی یا هر فرد علاقمند به مسائل اقتصادی باید آن را به خاطر اطلاعات، آمارها، ارقام و مستندات ارزشمندی که بدست می دهد بخواند و قسمت دوم به این دلیل باید خوانده شود که نسخۀ پیشنهادی مؤلف است و باید نقد شود و اعتبار، کارائی و امکان یا عدم امکان عملی آن بررسی شود و محک بخورد.
- در دورانی به سر می بریم که جهان سرشار از نابرابری ها و تبعیضات حیرت انگیز است. موضوعی که حتی به لحاظ آیندۀ اقتصادی جهان موجب نگرانی نهادی چون صندوق بین المللی پول نیز شده است. پیکتی چه توضیحاتی در مورد علت این انباشت عجیب سرمایه و تشدید اختلاف طبقاتی دارد و آیا توضیحاتکتاب قابل قبول هستند؟
ج- این پرسش شامل دو بخش اساسی و حساس است و برای پاسخگویی به آنها ناگزیرم ابتدا به صورت بسیار کلی و فشرده توضیح دهم که پیکتی در این کتاب چه تجلیلی از وضع کنونی اقتصاد جهان دارد و در نهایت راه حل او برای مسئله «نابرابری» که آن را دشواری عمدۀ این نظام می داند، چیست. او در این کتاب:
اولاً- با استناد به اسناد و مدارک، آمارها و ارقام مربوط به واقعیت های جاری نشان می دهد که طی چند دهۀ گذشته در نتیجۀ اجرای سیاست های نولیبرالی، نابرابری توزیع ثروت ها در سطح جهانی به بالاترین رکورد تاریخی خود، یعنی به سطح نابرابری هایی رسیده است که در سالهای 1914-1900 داشته است و احتمال برگذشتن از این سطح هم در سدۀ جاری وجود دارد (به عنوان مثال به نتیجه گیری او در صفحۀ 698 متن اصلی فرانسه و صفحۀ 438 ترجمۀ انگلیسی کتاب توجه کنید)
ثانیاً- در بیان ساز و کار واگرائی ثروت و چگونگی این تشدید خارق العادۀ فواصل طبقاتی (نه چرائی آن) می گوید نیروی اصلی که تراکم بیش از حد و اندازۀ ثروت ها را توضیح می دهد نابرابری بنیادی r > gاست، یعنی نرخ بازده سرمایه به حدی چشمگیر و به طور پیوسته بالاتر از نرخ رشد عمومی اقتصاد است و در نتیجه، ثروتی که از گذشته روی هم انباشته شده است با سرعتی خیلی بیشتر از رشد عمومی اقتصادی تبدیل به سرمایه می شود (بخش دوم کتاب زیر عنوان «ساختار نابرابری» و به ویژه فصل دهم آن «نابرابری در مالکیت سرمایه» و مبحث ساز و کار واگرائی ثروت، بازده سرمایه در برابر رشد، در گذر تاریخ)
ثالثاً- در مقام ارائۀ راه حل در بخش چهارم کتاب، یعنی فصول دوازدهم تا شانزدهم آن، به عنوان راه مقابله با این معضل، وضع یک مالیات تصاعدی جهانی بر درآمد و سرمایه و تقویت دولت اجتماعی به وسیلۀ عواید این مالیات را پیشنهاد می کند: «باید یک جدول مالیاتی به وجود آورد که به همۀ ثروت ها در سراسر جهان قابل اعمال باشد و آنگاه درآمدهای حاصل از آن را به طور هماهنگ بین کشورها تقسیم کرد و به امور گوناگون تخصیص داد» (ص 836 متن اصلی فرانسه و صفحۀ 515 ترجمۀ انگلیسی کتاب). با این توضیح مقدماتی اکنون سعی می کنم پاسخ پرسش شما را بدهم.
جنبۀ بسیار ارزشمند کار پیکتی بررسی تفصیلی و مستندِ سیر تحول نابرابری طی دو سدۀ گذشته و عوامل دخیل در این تغییر و تحول و ترسیم تابلوی وضع فعلی اقتصاد جهان به کمک انبوهی از اطلاعات، آمارها و اسناد غیر قابل انکار است که به نظر من مطالعۀ آن برای هر پژوهشگر اقتصادی و هر کس که به مسائل اقتصادی علاقمند باشد، ضروری است، و به شکلی مستند نشان می دهد که نابرابری طی چند دهۀ گذشته به بالاترین سطوح تاریخی خود یعنی به سطوحی برگشته که در سالهای 1900 تا 1914 (پیش از آغاز جنگ جهانی اول) پیدا کرده بود و آن را علت بروز شوک های بزرگی می دانند که در سدۀ بیستم به سرمایه وارد شد و واکنش در برابر آن ایجاد دولت رفاه و نظام اقتصادی تنظیم شدۀ پس از جنگ بود. اما در بخش آخر که بر اساس بررسی های انجام شده در مقام ارائۀ راه حل بر می آید، راه حل او، ریشه ای و درون سیستمی نیست و در قالب مداخله ای مطرح می شود که باید از بیرون نظام اقتصادی و به وسیلۀ اقتدار سیاسی اعمال شود که غیر عملی است و از لحاظ ماهیت هم شکل یک مسکن موقت را پیدا می کند.
وقتی عملکرد طبیعی نظامی خود نابرابری ایجاد و به مرور زمان این نابرابری را تشدید می کند، منطقاً راه از میان بردن این نابرابری این است که سرچشمۀ این نابرابری ها در خود آن نظام یا انجام تغییرات لازم از میان برود. اما راه حل پیکتی که خود آن را «خیالی اما سودمند» توصیف می کند، راه حلی بیرون از خود سیستم و غیر طبیعی است که باید با دخالت دولت ها – یا نوعی قدرت سیاسی فراملی دیگر که پیکتی توضیحی دربارۀ آن نمی دهد – صورت گیرد. به عبارت دیگر اقدامی از نوع تغییر در نظام صورت نمی گیرد که دیگر نابرابری را تولید و بازتولید نکند، بلکه نظام اقتصادی کماکان به تولید و تشدید نابرابری ادامه می دهد، اما آن قدرت سیاسی و انسانی نامشخص، با دریافت این مالیات تصاعدی مانع رسیدن نابرابری به سطوحی می شود که فاجعه آفرین باشد. به این ترتیب برای از میان بردن پدیده ای که نتیجۀ عملکرد ذاتی و طبیعی یک نظام اقتصادی است، او پیشنهادی را برای از میان بردن آثار آن پدیده نه خود آن پدیده مطرح می کند و به سخن دیگر، به جای علت به سراغ معلول می رود. او طی همین بخش در جایی هم بهعنوان راه حل دیون دولتی موضوع دریافت مالیات استثنایی و موردی بر سرمایۀ خصوصی را که تنها یک بار دریافت می شود مورد بحث قرار می دهد و در بخش چهارم کتاب هم سرانجام به عنوان راه حل نهایی خود، برقراری یک مالیات جهانی تصاعدی بر سرمایه و درآمد را برای تقویت دولت اجتماعی با عواید حاصل از این مالیات مطرح می سازد. این پیشنهاد از یک سو یک راه حل بیرونی است و ناظر بر خود نظام اقتصادی مورد بحث نیست و از سوی دیگر همانگونه که خود اذعان دارد خیالی و غیر عملی است.
- چرا این راه حل را غیر عملی می دانید؟
ج- مالیات یک پرداخت داوطلبانه نیست، بلکه همیشه از سوی قدرت حاکم تحمیل و ستانده شده است. هر مالیاتی از سوی یک مرجع عمومی قدرت – دولت یا هر نوع حاکمیت سیاسی دیگر – مقرر و به وسیلۀ همان قدرت عمومی وصول می شود. با این مقدمه، پرسش این است که کجا است آن مرجع یا قدرت سیاسی فراملی که بتواند در سطح جهان نرخ های مختلف این مالیات را که باید به طور تصاعدی افزایش یابد مقرر دارد و از آن مهم تر، چنین مالیاتی را از کلان ترین ثروت های موجود جهان وصول کند؟ سال های سال اتحادیۀ اروپا با همۀ ادعا و اعتبار خود حریف دو دولت مینیاتوری لوگزامبورگ و سوئیس نشد که آنها را وادار کند حساب های بانکی سرمایه دارانی را که از کشورهای عضو این اتحادیه به قصد فرار از مالیات به این پناهگاه ها می گریختند، بنا به مقررات اتحادیه، با بقیۀ کشورهای عضو در میان گذارند و طی همین چند دهۀ گذشته در بیشتر کشورهای ثروتمند سرمایه داری دولت های نولیبرال و اقتصاددانان و دانشگاه هائی که خود کارگزار سرمایه های کلان مالی هستند، در تعارض با تمامی تاریخ اندیشه و عرف اقتصادی، این نغمۀ ارتجاعی و وقیحانه را ساز کرده اند که چون ثروتمندان و سرمایه داران سبب ساز توسعه و ایجاد اشتغال در جامعه هستند، باید به عنوان پاداش و برای تشویق آنها، از آنان کمتر از مردم عادی مالیات گرفت و به نوعی، مالیات تنازلی را تبلیغ می کنند! طی همین انتخابات اخیر ریاست جمهوری امریکا، یکی از شعارهای محوری دونالد ترامپ کاهش نرخ مالیات شرکت های بزرگ از 35% به حد 15% بوده است. در چنین شرایطی امکانات عملی اجرای پیشنهاد آقای پیکتی، بدون این که ساختار سیاسی جامعۀ سرمایه داری کنونی تغییر کند، چقدر است؟
- اما پیکتی را منتقد جدیاقتصاد نولیبرال حاکم می دانند.به نظر شما چرا بررسی او سرانجام به چنین راه حلی می رسد که آن را غیر اساسی و ناکارآمد می دانید؟
ج- پیکتی چگونه رشد نابرابری و مسیر تغییراتی را که طی دو سدۀ اخیر طی کرده به کمک اسناد و ارقام دنبال می کند بدون این که به علل و منشاء این تغییرات بپردازد، تغییراتی را که روی داده است توصیف اما کمتر آنها را تحلیل می کند. او شرایط کنونی نظام اقتصادی جهان و بلایی را که سیاست های اقتصادی نولیبرال و بازگشت به سرمایه داری تمام عیار قرن نوزدهمی بر سر آن آورده است خوب می شناسد و آن را به تفصیل و با جزئیات تشریح می کند، زیرا در این مرحله بیشتر با واقعیات عینی و تجربی سر و کار دارد. اما در مرحلۀ بعد در مقام یافتن راه حل برای بحران کنونی، به دلیل ضعف دستگاه فکری و تحلیلی او که مبتنی بر مفروضات سرمایه داری است در می ماند، به ریشه موضوع برخورد نمی کند و با سرگردانی و با پیشنهادهای دو پهلو یکی به نعل و یکی به میخ می زند، زیرا قادر به موشکافی و شناخت ریشه ای سرچشمه های نابرابری نیست. برای این که شما بتوانید با پدیده ای مثل «نابرابری» مبارزه کنید، لازم است ابتدا ریشه و ماهیت این پدیده را درست بشناسید. به نظر من مشکل اصلی پیکتی در این زمینه، عدم توجه یا عدم آشنایی درست او با «نظریۀ ارزش» است. این موضوع نیاز به توضیح دارد:
اقتصاد سرمایه داری حرکت خود را از این فرض عامیانه آغاز می کند که چون وجود سرمایه ( وسایل تولید و نقدینۀ مورد نیاز برای شروع یک فعالیت تولیدی) به منظور جریان یافتن روند تولید ضروری است، صاحب این سرمایه بدون این که خود کار کند هم، باید از ثروتی که در جریان تولید ایجاد می شود سهمی بردارد. بنا به این فرض، او این سهم را فقط بابت سرمایۀ خود تصاحب می کند. سرمایه داری این حکم را، پیشاپیش، بی آن که آن را تحلیل و درستی یا نادرستی آن را احراز کند، مبنای حرکت خود قرار می دهد؛ و چون روند تولید سرمایه داری به طور ذاتی در جهت انباشت سرمایه حرکت می کند و به عبارت دیگر ذاتاً زاینده و فزایندۀ نابرابری است، این سرمایه هر روز بیشتر می شود و صاحب سرمایه آنچه را که به عنوان سهم خود از تولید تصاحب کرده است، دائماً به حجم قبلی سرمایۀ خود می افزاید و به این ترتیب است که امروز واقعیات جاری و داده های عینی و تجربی نشان می دهد که در جوامع کنونی، سرمایه عملاً بخش بزرگتر درآمد ملی را تصاحب می کند. اما باید باز هم عقب تر رفت و روشن کرد که این سرمایه، این وسایل تولید و نقدینه خود چیست، منشاء آن چه بوده، در ابتدا چگونه به وجود آمده و دارندگان آن چگونه آن را به دست آورده اند و چرا فقط اقلیت خاصی مالک آن هستند. تا زمانی که برای این پرسش ها پاسخ روشنی نداشته باشیم، نمی توان به این سوال کلیدی و اساسی پاسخ داد که آیا برای تصاحب بخش اعظم درآمد ملی از سوی صاحبان سرمایه در جریان توزیع، توجیهی وجود دارد یا نه؟
در آغاز، یعنی در نقطۀ صفر تولید، انسان در برابر طبیعت قرار داشته، بدون این که هیچ گونه سرمایه ای وجود داشته باشد. آنگاه انسان به یاری کار خویش و در جهت رفع نیازهای خود آغاز به مداخله در طبیعت کرده و با استفاده از موادی که از خود طبیعت بدست می آورده، محیط طبیعی زندگی اش را در جهت آسایش بیشتر خود و تأمین نیازهای خود تغییر داده است. اما بدیهی است که او با دست خالی نمی توانسته است محیط طبیعی پیرامون خویش را تغییر دهد. حتی ابتدایی ترین انسان ها هم در این فعالیت از قطعه ای چوب یا سنگ و بعداً یک سنگ مشته، برای کندن زمین، بریدن و شکستن چیزها استفاده می کرده است. اما این نکته مهم است که افزار هایی که برای اِعمال نیروی انسان بر طبیعت، بین انسان و طبیعت به کار گرفته شده از آسمان فرو نیفتاده است و به هر حال انسان با موادی که از همین طبیعت گرفته و باکار خویش آنها را به شکل دلخواه درآورده، افزارهای خود را ساخته است و به کمک آنها این فعالیت تولیدی خویش را توسعه و تکامل بخشیده است. در نقطۀ آغاز این روند که نام آن را تولید گذارده اند، چیزی به نام سرمایه وجود ندارد و بدین گونه آن عنصر سومی که پس از طبیعت و انسان در جریان تولید پدید آمده – یعنی افزار و وسایل تولید- زایندۀ دو عنصر قبلی یعنی مواد طبیعی و کار انسانی است و سپس با تلفیق این سه عنصر در فعالیت تولیدی فراورده هایی هم حاصل می شده که انسان آنها را مصرف می کرده است. به ترتیبی که گفته شد منشاء و اساس همۀ وسایل و افزارهایی که در جریان این فعالیت انسانی واسطۀ اعمال نیروی کار انسان بر طبیعت قرار گرفته دو عنصر اولیه است: یکی مواد و مصالحی که از طبیعت اخذ شده و دیگری نیروی کار جسمی و فکری انسان که بر روی این مواد و مصالح صرف شده و آنها را تغییر داده و به شکل مورد نظر خود درآورده و در جهت افزایش سلطۀ خود بر محیط زندگی اش مورد استفاده قرار داده است. اولی یعنی مواد و مصالح طبیعی (زمین، رودها، کوه ها، جنگل ها، معادن و دیگر ثروت های روی زمین و زیر زمین) مواهب طبیعی و مشاع همگان است، یعنی از ابتدا در مالکیت هیچ گروه خاصی نبوده است تا ثروت های حاصل از این مواد و مصالح به آنان تعلق گیرد. از این رو کلیۀ ثروت های اقتصادی، از جمله آنها که در مراحل بعدی فعالیت تولیدی به عنوان سرمایه مورد استفاده قرار می گیرند، در مبدأ و منشاء خود با کار انسانی به وجود آمده و متعلق به کسانی است که با کار خود آنها را تولید کرده اند. نتیجه و خلاصۀ این بحث این که سرمایه هم مولود کار انسان است. هر شکلی از سرمایه اعم از زمین (اصلاح و بارور شده)، مستغلات، وسایل و افزارهای تولید تا نقدینه و طلا و … در اساس و منشاء آن محصول کار انسان – یعنی در واقع شکل تبلور و تجسد یافته کار انسانی – بر روی مواد طبیعی است که مالک خاص نداشته، اما در سازمان اجتماعی مشخصی از تولید و توزیع و در نتیجۀ عملکرد آن نظام مشخص تولید و توزیع که زیر تأثیر روابط قدرت قرار داشته است از سوی افراد معینی تصاحب و تملک شده است و آنگاه خود به عنوان وسیله ای برای تصاحب بخش هر روز بزرگتری از حاصل کار دیگران مورد استفاده قرار گرفته است. اما وقتی نظریه پردازان اقتصاد سرمایه داری می گویند چون وجود سرمایه برای جریان یافتن تولید ضروری است، صاحب این سرمایه هم، حتی بدون این که خود کار کند، باید سهمی از ثروتی را که با تولید ایجاد شده است بردارد، هیچ یک تا کنون توضیح نداده اند منشاء این سرمایه چیست و این سرمایه خود از کجا آمده است و به خصوص وقتی درآمد را به دو گونۀ درآمد حاصل از کار و درآمد حاصل از سرمایه تقسیم می کنند و درآمد حاصل از سرمایه را ذاتاً متفاوت با درآمد حاصل از کار و آن را از منشائی متفاوت با کار تلقی می کنند، توضیح نمی دهند این منشاء متفاوت چیست و کجا است؟
اکنون به ادامۀ بحث قبلی و مشخص خود برگردیم، پیکتی هم همین فرض عامیانۀ استثماری را می گیرد و بررسی خود را بر روی آن بنا می کند. بخشی از علت این غفلت هم این است که از دیدگاه روش بررسی، او سیر تحول عوامل اقتصادی مانند سرمایه، درآمد، نابرابری و … را به کمک سوابق موجود و آمار و ارقام بررسی می کند، اما به تحلیل ماهیت و منشاء این عوامل کاری ندارد، به سخن دیگر تغییراتی را که روی داده است توصیف می کند، اما آنها را تحلیل نمی کند او فقط چگونگی تشدید نابرابری را توضیح می دهد، نه علت و ریشۀ آن. به این ترتیب فرض اولیه او این است که یک درآمد حاصل از کار داریم و یک درآمد حاصل از سرمایه که این دو ماهیت و منشاء متفاوت با یکدیگر دارند و چون r>g است یعنی نرخ بازده سرمایه که معمولاً در محدودۀ 4 تا 5 درصد در سال است بسیار بالاتر از نرخ رشد عمومی اقتصاد جامعه است، نتیجه این است که ثروتی که در گذشته انباشته شده، خیلی سریع تر از رشد عمومی اقتصاد تبدیل به سرمایه می شود و این وضع، نابرابری را افزایش می دهد، (فصل ده کتاب) اما به این موضوع اساساً فکر نمی کند که منشاء و ماهیت خود این عاملی که این بازده 4 تا 5 درصد در سال را به وجود می آورد و موجب نابرابری می شود چیست؟
از طرف دیگر ارزش اقتصادی خود به خود به وجود نمی آید. پس لازم است همین بازده 4 تا 5 درصدی سرمایه در سال هم جایی در مجموعۀ اقتصادی تولید شود و عاملی آن را تولید کند. این جا، روند تولید و این ارزش اضافی 4 تا 5 درصد، حاصل کار کسانی است که آن را تولید می کنند، اما دریافت نمی کنند. در اینجا پیکتی با نظریۀ ارزش اضافی یک قدم فاصله دارد، اما به دلیل نارسایی مبانی تئوریک دستگاه تحلیل او، قادر به پیشروی بیشتر و برداشتن این یک قدم نیست. فرضیات نادرست، به نتیجه گیری های نادرست منجر می شود. این اساس نادرست مفروضات پیکتی، در سراسر کتاب او را با سردرگمی ها و مواضع دو پهلو رو به رو می کند، زیرا یافته های عینی حاصل از بررسی او، با مفروضات اقتصاد توجیه گر سرمایه داری در تناقض قرار می گیرد.
- این تناقض و سردرگمی ها که می گویید چگونه با نظریۀ ارزش–کار ارتباط پیدا می کنند؟
ج- بگذارید نمونه های مشخصی را ارائه و بررسی کنیم. مثلاً او ضمن بحث دربارۀ «رانت» (بهره در معنای عام آن) در فصل یازدهم کتاب (صفحۀ 674 متن اصلی فرانسه و صفحات 423 و 424 ترجمۀ انگلیسی کتاب)، در مقام نتیجه گیری از بحث خود می نویسد:
« مسئله ای که با کاربرد واژۀ «رانت» در این معنا مطرح می شود مسئلۀ بسیار ساده ای است: این واقعیت که سرمایه درآمدی عاید دارندۀ آن می کند که ما به پیروی از معنای اصلی و اولیۀ این واژه، در این کتاب از آن به عنوان «رانت سالانۀ تولید شده به وسیلۀ سرمایه» نام می بریم، مطلقاً هیچ ارتباطی به مسئلۀ رقابت ناقص یا وضعیت انحصار ندارد. همین که سرمایه نقش سودمندی را در روند تولید ایفا کند، طبیعی است که بازدهی بابت این نقش سودمند به آن پرداخت شود. همین که رشد آهسته تر شد، این تقریباً اجتناب ناپذیر است که این بازده سرمایه به میزان قابل توجهی بیشتر از نرخ رشد باشد و این چیزی است که به طور خود به خود به نابرابری های ثروت های موروثی که از گذشته روی هم انباشته شده است، اهمیتی بیش از حد و اندازه می بخشد. این تضاد منطقی را نمی توان با یک «دوز» اضافیِ رقابت حل کرد. رانت، حاصل ناقص بودن بازار نیست: بالعکس بیشتر نتیجۀ یک بازار سرمایۀ «خالص و کامل» به همان معنایی است که اقتصاددانان از این اصطلاح در نظر دارند؛ یعنی بازار سرمایه ای که در آن هر دارندۀ سرمایه ای، از جمله بی دست و پا ترین و ناتوان ترین وارث ها هم می توانند بالاترین و متنوع ترین بازده را از متنوع ترین سبد دارایی که می توان در اقتصاد ملی یا جهانی پیدا کرد، بدست آورند. یقیناً در این مفهوم، یعنی رانت یا درآمدی که به وسیلۀ سرمایه تولید می شود و صاحب آن سرمایه می تواند بدون کار کردن آن را بدست آورد، چیزی تعجب آور وجود دارد. در این مفهوم چیزی وجود دارد که توهین به عقل سلیم است و در واقع بسیاری از تمدن ها را به آشفتگی دچار ساخته است که کوشیده اند برای آن پاسخی بیایند و از این رهگذر، از آن تفسیرهای گوناگون کرده و در برابر آن به شکل های گوناگونی واکنش نشان داده اند که همیشه هم موافق و ملایم نبوده است و از ممنوعیت رباخواری گرفته تا کمونیسم نوع شوروی را در بر می گیرد. »
این موضوع نویسنده را مثلاً مقایسه کنید با تحلیل او در بخش سوم کتاب (ساختار نابرابری) که طی آن به تبعیت از قاعدۀ مرسوم اقتصاد سرمایه داری درآمد حاصل از سرمایه و درآمد حاصل از کار را دارای دو ماهیت و منشاء متفاوت معرفی و به تبعیت از این تقسیم بندی دو گانه، نابرابری در درآمد حاصل از کار و نابرابری در مالکیت سرمایه را جداگانه در دو فصل بررسی می کند.
او همۀ آنچه را که عوامل دیگر – غیر از تولیدکنندگان مستقیم – در مرحلۀ توزیع زیر عنوان حقوق و پاداش دریافت می کنند صرفاً به خاطر همین عنوانی که در توزیع به آنها داده می شود – از جمله حقوق ها و پاداش های نجومی مدیران ارشد شرکت های بزرگ در دهه های اخیر را – درآمد حاصل از کار می نامند و آنها را در ردیف و هم جنس دستمزد کارگران می شمارد. ریشۀ این فرض نادرست که بسیاری آن را بدون راستی آزمائی و صرفاً به تبعیت از قالب ظاهری پرداخت پذیرفته اند نیز در عدم آشنایی یا عدم توجه به نظریۀ ارزش – کار است.
هر پرداختی که بنا به عرف جاری در یک دورۀ اجتماعی، یک جامعه یا در یک نظام خاص اقتصادی زیر عنوان حقوق یا پاداش صورت گیرد، فقط به دلیل همین عنوان و پوششی که به آن داده شده است، لزوماً با کار دریافت کنندگان آن تولید نشده است. مدیرانی که چنین حقوق ها و پاداش های نجومی دریافت می کنند – که هیچگونه تناسبی با سهم کار آنان در تولید ارزش های تازۀ اقتصادی ندارد – ممکن است صاحب سرمایه یا سهام شرکت هم نباشند، اما دریافتی های آنان اگر چه سود سرمایه یا سود سهام نیست، باز هم به دلیل اینکه این برداشت از حاصل کار دیگران صورت می گیرد، ماهیت استثماری دارد و منشاء آن با سود سرمایه و سهام یکی است. در واقع این مدیران، حتی اگر خود در سرمایه یا سهام شرکت هم شریک نباشند – که غالباً هستند – از عنوان خود و جایگاه خود در سازمان تولید به جای سرمایه استفاده می کنند و زیر این عنوان بخشی از حاصل کار دیگران را تصاحب می کنند. اما در مقایسه با سرمایه داران و سهامداران این توجیه را هم دارند که چون دریافتی های آنان مستقیماً به عنوان سود سرمایه یا سهام به آنان پرداخت نمی شود، نظریه های سطحی و عوامفریبانه سرمایه داری نولیبرال هم این دریافتی ها را در مجموعۀ «درآمدهای حاصل از کار» طبقه بندی می کنند.
یا مثلاً در مورد دیگر در زمینۀ مسئله بدهی های عمومی سنگین اروپا که به قول خود او یکی از مسائل اقتصادی اصلی این قاره است، در فصل شانزدهم کتاب که به نوعی نتیجه گیری از بحث های قبلی او است، سه راه حل را برای این مسئله پیشنهاد می کند که عبارتند از 1- تورم، 2- ریاضت اقتصادی و 3- مالیات بر سرمایه که در این هر سه روش همانطور که پیکتی خود می گوید فشار سنگینی به مردم وارد می شود (یونان شاهد مدعا است) اما او نمی تواند بیرون از این محدوده فکر کند زیرا محدودۀ انتخاب او «حفظ سرمایه داری موجود» است. یک راه حل چهارم وجود دارد که اتفاقاً تنها راه حلی است که به ریشۀ مسئله بر می گردد و حکم عدل تاریخ هم هست و آن لغو کلیۀ این بدهی ها و ملی کردن سرمایه های خصوصی است که در اصل هم ثروت عمومی و مشاع جامعه است. بدیهی است شرط ضرروی اجرای این راه حل، وجود یک دولت دموکراتیک و مردمی در قدرت است.
- شما بر جایگاه کار در تولید ثروت اقتصادی و نظریۀ ارزش–کار تأکید کردید. در دوره ای که این نظریه مطرح شد هنوز مناسبات تولیدی سرمایه داری در مرحلۀ جنینی خود بود. با گذشت سالها از آن دوره، امروز تئوریسین های سرمایه داری ادعا می کنند که در نتیجۀ بالا رفتن سهم دانش، از جمله دانش رباتیک، بیو، نانو، آی تی، فناوری اطلاعات و علوم شناختی و دیجیتالی شدن تولید از سهم نیروی کار در مناسبات تولیدی کاسته شده و روابط طبقاتی دوران سرمایه داری کلاسیک پایان یافته تلقی می شود. آیا با تغییرات پدید آمده هنوز می توان با همان دستگاه و همان تئوری روابط کار و مناسبات تولید را توجیه کرد؟
ج- تولید در اساس رابطه ای است بین دو عنصر انسان و طبیعت. بدون هر یک از این دو تولیدی وجود ندارد و قابل تصور نیست. تولید به وسیلۀ انسان و برای انسان انجام می شود. تکنولوژی در هر سطحی و تا هر جا که پیش رود مخلوق انسان است، عینیت یافتۀ دانش انسان است. مگر شناخت طبیعی و خواص مواد طبیعی و کاربرد مادی و عملی آنها و دانش انسان دربارۀ آنها در بالاترین سطوح آن و کاربرد این دانش در قالب تکنولوژی کار چه کسی غیر از انسان و حاصل چه عاملی جز نیروی فکری یا جسمی انسان است؟ البته به یمن رشد تکنولوژی و افزایش بهره وری کارِ انسان، نسبت کار بدنی و کار فکری پیوسته در تغییر است ولی خود تکنولوژی هم در هر سطح آن مادیت یافتۀ دانش انسان است. چه کسی ربات ها را طراحی می کند و می سازد و به آنها برنامه می دهد. اقتصاد در تمامیت آن بدون انسان و کار او قابل تصور نیست و وجود خارجی نخواهد داشت. اولاً بحث بر سر کمتر یا زیادتر شدن سهم نیروی کار (انسان) در این ترکیب انسان و طبیعت نیست. اینجا یک بحث کیفی و ماهوی مطرح است نه یک بحث کمی. ثانیاً یکی از ویژگی های اقتصاد جدید اتفاقاً افزایش اهمیت و نقش کیفی نیروی کار در تولید است. به قول خود پیکتی در همین کتاب «وجه مشخصۀ روند تکامل اجتماعی و رشد اقتصادی، این واقعیت است که مهارت ها و رموز فنی و حرفه ای کار، و به طور کلی تر کار انسانی، در جریان زمان در چهارچوب روند تولید هر روز اهمیت بیش و بیشتری یافته است…
تکنولوژی به گونه ای و در جهتی دگرگونی یافته است که اکنون عامل کار در آن نقش بزرگ تری را ایفا می کند.» (ص 353 متن اصلی فرانسه و 223 ترجمۀ انگلیسی کتاب، فصل ششم زیر عنوان «آیا سرمایۀ انسانی یک توهم است»). این ادعاها را برخی از نظریه پردازان سرمایه داری در جهت تقلیل یا انکار سهم نیروی کار به خاطر نتایج اجتماعی و سیاسی آن مطرح می کنند. اکنون بیائید از سوی مقابل به این استدلال بنگرید. با فرض انکار سهم نیروی کار در تولید نتیجه ای که بدست خواهد آمد لابد این است که ثروت حاصل از تولید سهم روبات ها یا سرمایه است!؟
اگر این ثروت اضافی که حاصل افزایش باروری تولید است نصیب و سهم کاری نشود که آن را تولید کرده، باید عاید سرمایه شود. با توجه به تحلیلی که از منشاء و ماهیت خود سرمایه به عمل آمد، باید پرسید این امر چه توجیهی دارد؟ وقتی صاحبان سرمایه، بدون این که هیچ گونه کار تازه ای انجام داده باشند، این بهره وری سرمایه را به عنوان پاداش مالکانۀ خود (و پس اندازهای گذشته خود یا پدران خود) دریافت می کنند، آیا این برای جامعه سودمند و توجیه شده است یا نه؟
از سوی دیگر اگر بخواهیم به زبان لفّاظ اما توخالی خود «علم اقتصاد» سرمایه داری هم موضوع را بیان کنیم کشش جانشینی بین کار و سرمایه هرگز بی نهایت (اقتصاد روباتی شده) نخواهد شد که در آن افزایش تولید بتواند بدون حد و مرز، فقط با افزودن سرمایه صورت گیرد. این تصوری واهی است و حتی در این بحث اختۀ ریاضی هم که ارتباطی با دنیای واقعی ندارد گفتگو بر سر این است که کشش جانشینی بالاتر از یک باشد یا پایین تر از آن، اما کشش بی نهایت تصوری واهی است. اقتصاد روباتی شده که در آن کشش جانشینی بین کار و سرمایه بی نهایت باشد، به طوری که سرانجام تولید فقط سرمایه مصرف کند، یک توهم بچه گانه است که به درد فیلم های تخیلی هم نمی خورد.
اقتصادی که امروز این تصورات پوچ و انتزاعی را مطرح می کند پیش از این هم سال های سال در قطب مخالف این تصورات، انگارۀ باطل شدۀ ثبات نسبت تقسیم درآمد بین کار و سرمایه و تابع تولیدی کاب –داگلاس را تبلیغ و بر آن پافشاری می کرد. در دوران دانشجویی ما در کتابهای رسمی دانشگاهی که عمدتاً توجیه گر اقتصاد سرمایه داری بود، نوع دیگری از همین بحث های تبلیغاتی امریکایی در نوشته هایی مانند کتاب پل ساموئلسون مد روز بود که مثلاً همین ادعای ثبات نسبت تقسیم درآمد را به عنوان یک واقعیت اقتصادی بی چون و چرا تبلیغ می کردند و اگر چه پیوسته تأییدیۀ کینز را بر آن ادعاها به رخ می کشیدند، اما مثلاً از اقتصاددان درخشانی مانند یورگن کوچینسکی و اثر سترگ 38 جلدی او که داغ باطل بر آن ادعاها زد، حتی نامی هم نمی بردند.
اما این موهومات، از بازی های فانتزی اقتصاد واقعیت گریز سرمایه داری است که فقط به درد جزوه های دانشگاهی و توجیه وضع حاکم می خورد و در شناسایی و حل مسائل واقعی زندگی اقتصادی مردم کاربردی ندارد. نوعی اقتصاد فریبکار بادکنکی که در آن ریاضیات جای اندیشه را گرفته است. جان کنت گالبرایت زمانی به طنز در توصیف این موهومات گفته بود «علم اقتصاد به عنوان شکلی از اشتغال، برای اقتصاددانان به غایت سودمند است!».
برای اقتصاددانان به عنوان شکلی از اشتغال و برای قدرت های حاکمه به عنوان توجیه گر و چاره جوی بحران های آن ها، اما نه برای جامعه و مردم به منظور ساماندهی بهتر زندگی معیشتی آنان.
- در طرف دیگر این بحث هم کسانی می گویند هستی و دوام اقتصاد جامعه قائم به وجود همین سرمایه داران است که سبب ساز توسعه و به وجود آورندۀ اشتغال و رفاه هستند و اگر اینان نبودند توسعه و اشتغال و رفاه هم نبود. شما چه می گویید؟
ج- موضوع نیاز به توضیح دارد. از جهت خاصی که برای این توضیح مورد نظر من است در تاریخ فعالیت های اقتصادی بشر سه دوره را باید از هم متمایز ساخت:
بی هیچ تردید انسان نخست تولید را به منظور رفع ضروری ترین نیازهای خود آغاز کرده است، یعنی در آغاز انگیزه و هدف تولید، مصرف بوده است. انسان دست به فعالیت تولیدی زده برای این که برای بقاء خود بایستی ضروریات مبرم زندگی را فراهم سازد. می بایست دست کم چیزی برای خوردن، تن پوشی و سرپناهی برای محافظت خود در برابر سرما و گرما و آفتاب و باران و دیگر عوارض و خطرات طبیعی داشته باشد. در این دوره سودآوری و سود در تولید مطرح نیست. آنچه مورد نظر است، رفع نیاز انسان به وسیلۀ فراورده ای است که تولید می شود و به عبارت دیگر ارزش مصرفی فراورده مورد نظر است.
اما تولید در جریان تکامل تاریخی خود ناگزیر می بایست اجتماعی شده و با تقسیم کار و مبادلۀ فراورده ها به صورت جمعی سامان یابد. این ضرورت، نوعی روابط و سازمان اجتماعی را پدید آورد که بر تولید و توزیع حاکم شد. در نوع خاصی از این سازمان و روابط تولیدی، چون تولید دیگر منحصر به یک فرد یا خانواده و تحت سلطۀ آن نبود، و مجموعۀ گسترده ای از افراد انسان در آن درگیر و دخیل بودند، روابط پیچیده و جمعی یک چنین سازمان اجتماعی، امکان تصاحب بخشی از حاصل کار تولیدکنندگان مستقیم ثروت های اقتصادی را از سوی کسانی در این مجموعۀ روابط که خود تولیدکننده و آفرینندۀ آن ثروت ها نبودند به وجود آورد. کسانی که وسایل تولید را تصاحب کرده بودند متوجه شدند که از رهگذر تولید سود هم می توان کسب کرد و به تدریج و با تحول و تکامل نظام اقتصادی که ضمناً زیر تأثیر روابط قدرت هم قرار داشت، سود و سودآوری برای مالکان وسایل تولید – که اکنون به طبقۀ سرمایه دار تبدیل شده بودند – جای نیاز و مصرف را گرفت و به صورت محرک و هدف اصلی تولید درآمد. از نگاه آنان تولید نه به منظور رفع نیاز جامعه و مصرف، بلکه به منظور کسب سود صورت می گیرد. سرمایه داری که مثلاً کفش یا فراورده های غذائی تولید می کند، به کفش یا فراورده های غذائی علاقۀ ذاتی و ویژه ای یا علاقه ای بیش از کالاهای دیگر ندارد، بلکه به دنبال سود حاصله از ان فعالیت است و به همین دلیل هم اگر تولید کفش یا صنایع غذائی زیان ده شود، اما مثلاً ساخت و ساز و مستغلات سود سرشاری داشته باشد، بدون ذره ای تأمل و تردید سرمایۀ خود را به بخش ساختمان منتقل خواهد ساخت. این دورۀ دوم است یعنی دوره ای که در آن سود به عنوان انگیزۀ اصلی تولید، جای مصرف و رفع نیاز را گرفته است.
اما طی قرن ها سرمایه داران – چون هدف محوری آنان کسب سود و به حداکثر رساندن آن بود – به تولید و کالاهای تولیدی خود به عنوان مسیری ناگزیر نگاه می کردند که برای کسب سود ناچار از پیمودن آن هستند. زیرا هدف خود آنان نه پاسخگوئی به نیاز جامعه بلکه کسب سود بود؛ اما برای رسیدن به این هدف ناگزیر از سرمایه گذاری و تولید بودند. اگر سرمایه داری اتومبیل، کفش یا محصولات غذائی تولید می کرد هدف این بود که با استفاده از نیاز جامعه به این کالاها به سود خود برسد و آن را افزایش دهد. ارزش مصرفی و نیاز جامعه فقط محمل و وسیله ای تلقی می شد که با استفاده از آن می توان به سود رسید. به همین دلیل هم سرمایه داری در مراحل عالی تر خود که ویژگی آن سلطۀ سرمایۀ مالی است به تولید به چشم یک روند ناگزیر و مزاحم می نگریست و وسوسۀ کسب سود بدون دردسر تولید و به عبارت دیگر پول درآوردن از خود پول هر روز در آن شدید تر می شد تا سرانجام منجر به مالی سازی و سلطۀ کامل سرمایۀ مالی شد که این روش یعنی پول درآوردن از خود پول بدون این که با تولید کاری داشته باشی به منطق اصلی سرمایۀ مالی تبدیل شده است که دورۀ سوم این تغییرات است.
در دورۀ ساخت کالاها و تولید صنعتی سرمایه داری، نقش سرمایۀ مالی به عنوان مکمل صنعت سرمایه داری تسهیل و روان سازی مراودات و روابطی بود که وجود آنها برای کامل شدن چرخۀ تولید صنعتی در عرصۀ تجارت و توزیع و مصرف ضروری بود. اما در دورۀ جدید با گسترش سرمایۀ مالی و بازارهای مالی و ابداع و رشد افزارهای جدید و مشتقه های تو در توی مالی، این سرمایه مستقلاً، بدون این که سهم و نقشی در تولید ثروت های واقعی اقتصادی داشته باشد، انگل وار بخش بزرگی از درآمدهای جامعه را می بلعد. در عمل نهادهای مالی و بازارهای اوراق بهادار بیشتر منشاء بی ثباتی های دائمی و مزمن و امواج سفته بازی و ایجاد حباب های پی در پی هستند تا عامل شکل دهی به بازار «کامل». دستاویزهایی مانند «بازار کامل»، رقابت کامل، آزادی بازار و «بازار آزاد » هم موهوماتی فریب آمیز برای توجیه عملکرد جاری این سرمایه ها هستند. آیا همین انگل ها هستند که هستی و دوام اقتصاد جامعه قائم به وجود آنها است و سبب ساز توسعه و به وجود آورندۀ اشتغال و رفاه هستند؟ در حال حاضر نظامی بر اقتصاد جهان استیلا دارد که سهم عمدۀ درآمد حاصل از تولید را عاید اقلیتی می کند که خود در تولید هیچ ثروت اقتصادی دخالت ندارند و کار آنان این است که به وسیلۀ مشتی «دارایی های کاغذی موهوم» و بازی ها پیچیده و مزورانۀ مالی از جامعه و مردم باج بگیرند. با چنین نظامی چه باید کرد؟ آن نوع «علم اقتصاد»ی که افزار باج خواهی مالکان از مردم زحمتکش است نمی تواند برای ساماندهی به زندگی آیندۀ بشریت در کلیت آن چاره اندیشی و برنامه ریزی کند.
۱۳۹۸ مهر ۵, جمعه
حکومت داعش در بیمارستانها و مراکز درمانی ایران
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی
هر روز که از عمر نظام اسلامی میگذرد، قوانین و مقررات ارتجاعی و قرونوسطایی نمود بیشتری مییابند و حضور فرهنگ روحانیون حاکم در جامعه و زندگی مردم پیامدهای وخیمتری را به دنبال میآورد.
بعد از استقرار روحانیون در استادیومهای ورزشی جهت «ارشاد» تماشاچیان، اجرای برنامه استقرار روحانی مشاور بالینی یا روحانی مقیم در مراکز بیمارستانی یکی از فجایعی است که در دوران روحانی کلید زده میشود. این برنامه ابتدا در استان مرکزی و سپس در دیگر بیمارستانهای دولتی کشور به مورد اجرا گذاشته شد.
یکی از مسئولان، این طرح را طرحی ابتکاری عنوان کرده و اینکه اشاعه اخلاق پزشکی، مشارکت در اصلاح رفتارهای زیستی، مشاوره معنوی و پاسخگویی به مسایل شرعی بیماران و پرسنل بهداشتی از موضوعات مهمی است که به درستی در این برنامه دیده شده است.
به گفته دکتر حسین سرمدیان، معاون درمان دانشگاه علوم پزشکی اراک، تمام بیمارستانهای این دانشگاه و دو کلینیک کوثر و امام رضا (ع) نیز دارای روحانی مقیم هستند. روحانی مشاور یا روحانی مقیم در ساعات کاری در زمینه احکام، سؤالات شرعی بیماران و همراهان و حتا در زمینه ازدواج نیز مشاوره میدهد. سرمدی در پاسخ به این سؤالل مبنی بر اینکه آیا روحانی در زمینه موضوعات پزشکی، آموزش دیده است یا خیر، اظهار میکند: روحانی مقیم در زمینه پزشکی آموزشی ندیده است و فقط مشاورههای وی در زمینه اعتقادی است.[1]
شورای عالی انقلاب فرهنگی، راهگشای به کارگماری ملاها در بیمارستانها و محیطهای آموزشی
شورای عالی انقلاب فرهنگی که پس از فاجعهی انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۵۹ با عنوان ستاد انقلاب فرهنگی پا به عرصه وجود گذاشت طی مراحل تکاملی خود امروز به نقطهای رسیده است که حتی در ارتباط با انطباق امور پزشکی با موازین شرعی نیز قانونگذاری میکند.
این شورا سالها پیش از آن که «داعش» به عنوان یک پدیده در سطح جهان ظاهر شود و دنیای متمدن را تهدید کند، ارتجاعیترین اعمال را به عنوان قانون و مقررات به تصویب رساند.
شورای عالی انقلاب فرهنگی در مصوبهی جلسهی ۴۲۷ مورخ ۱۳۸۴ /۱۰/۱۳، شورای فرهنگ عمومی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی را مکلف میکند که اقدامات زیر را انجام دهد:
«۱ـ اجرای کامل قانون انطباق امور پزشکی با موازین شرع مقدس اسلام و ابلاغ دستورالعملهای اجرایی جهت نگهداری از بیماران و همراهان در محیطهای درمانی.
۲ـ تنظیم و ابلاغ آییننامه انضباطی محیطهای دانشگاهی پیرو مصوبه شماره ۵۰۲ مورخ ۲۲/۵/۱۳۸۱ شورای عالی انقلاب فرهنگی با تأکید بر گسترش فرهنگ عفاف و حجاب.
۳ـ طراحی و ساخت خوابگاههای دانشجویی متناسب با ارزشهای اسلامی.
۴ـ نظارت بیشتر بر بیمارستانهای خصوصی به منظور ترویج فرهنگ حجاب و رعایت حقوق زنان بیمار.
۵ـ اهمیت دادن به حجاب و اخلاق اسلامی به عنوان یکی از پیششرطهای اساسی در انتصاب و استخدام رؤسای دانشگاهها، معاونین، مدیران، مسئولان حوزههای علمی، فرهنگی و ورزشی و کارکنان.
۶ـ طراحی مبلمان اداری در ساختمانهای ستادی بیمارستانها، دانشگاهها و… براساس حفظ حدود حریم شرعی بین کارمندان زن و مرد و پرهیز از بکارگیری معماری open که موجب رعایت نکردن حریمهای اخلاقی بین کارمندان زن و مرد میشود.
۷ـ تقویت شوراهای امر به معروف و نهی از منکر در دانشگاههای علوم پزشکی و بیمارستانها.
۸ـ اهمیت مسئلهی حجاب به عنوان یک امتیاز شاخص در گزینش و معرفی دانشجویان نمونه دانشگاههای علوم پزشکی.
۹- ایجاد تسهیلات ویژه برای ازدواج دانشجویی، ساخت خوابگاههای متأهلی و فعالکردن دفاتر مشاوره در امر ازدواج دانشجویی.
۱۰ـ فعالکردن دانشجویان در حوزه پژوهشهای علمی درباره حجاب و عفاف در دانشگاهها.
۱۱ـ تنظیم و ابلاغ آییننامهی نحوهی حضور پرسنل همگن و غیرهمگن در بخشهای تشخیص و درمان و نظارت بر اجرای آن.
۱۲ـ الگوسازی مناسب برای جامعه پزشکی در زمینه گسترش فرهنگ عفاف و حجاب با برگزاری همایشها و جشنوارههای علمی و فرهنگی.
۱۳ـ نظارت بر رعایت عفاف و حجاب در سازمانهای خارجی و مؤسسات پزشکی خصوصی مانند یونسکو، یونیسف، سازمان بهداشت جهانی و… و یکسانسازی یونیفرم کارمندان شاغل در مراکز فوق.
۱۴ـ تدوین قوانینی برای ممنوعیت عرضه لباسهای دست دوم خارجی در کشور (با همکاری دستگاههای ذیربط).
۱۵ـ اهداء بستههای فرهنگی به دانشجویان جدیدالورود با موضوع آموزش در حوزه عفاف وحجاب.
۱۶ـ ایجاد سایتهای اینترنتی در حوزه فلسفه حجاب، برگزاری جلسات سخنرانی، پرسش و پاسخ و همایشهای علمی درباره حجاب توسط کانونهای فرهنگی ـ هنری دانشگاهها.
۱۷ـ ارائهی لباسهای مناسب به بیماران برای ورود به اتاق عمل جراحی.» [2]
ناگفته پیداست «ارائهی لباسهای مناسب به بیماران برای ورود به اتاق عمل جراحی» زیرپا گذاشتن معیارهای بهداشتی است و چه فجایعی را به بار میآورد.
آنچه شورای انقلاب فرهنگی تصویب کرد چهارچوبی است که پیشتر در بسیاری از بیمارستانهای کشور از جمله بیمارستانهای سپاه پاسداران و بنیاد شهید و نیروی انتظامی و بیمارستانهای وابسته به نهادهای مذهبی و بسیاری از بیمارستانهای دولتی در شهرستانها اجرا میشد و این شورا به آن جنبهی عمومی بخشید.
اجرای قوانین داعشی در بیمارستانها
گزارش روزنامه شرق از تحمیل چادر به بیماران تنها بخش کوچکی از فاجعهای را که در مراکز درمانی کشور جریان دارد نشان میدهد:
«بدون چادر نمیتوانید وارد اورژانس بیمارستان شوید؛ این را زن میانسالی که جلوی در ایستاده تا جلوی زنان مانتویی را بگیرد، میگوید. از بیماران مانتویی میخواهند با چادر وارد مرکز درمانی شوند. بیمارانی که گاه حالشان خوب نیست، نای ایستادن ندارند و برای راه رفتن به بغل دستی شان تکیه میدهند. این شرایط ورود به برخی از درمانگاهها و بیمارستانهای پایتخت است. مراکزی که گاه بیماران به دلیل دفترچه بیمهای که از آن خدمات میگیرند، ناچار به رفتن به آنجا هستند. بیمارستان بقیهالله یکی از همین مراکز است که زنان مانتویی نمیتوانند از در ورودی آن عبور و خدمات دریافت کنند؛ موضوعی که این بیمارستان در سایت خود نیز آن را به بیماران متذکر شده است: «در این مجموعه ورود همه خواهران با پوشش چادر بوده و افراد غیر باید برای ورود از درِ انتظامات بیمارستان چادر تهیه کرده و با پوشش چادر وارد شوند و همچنین آرایش نداشته باشند». [3]
خانم مسئول انتظامات جلوی درمانگاه بیمارستان بقیه الله ایستاده، جلوی زنان مانتویی را میگیرد و با گرفتن کارت شناسایی به آنها چادر میدهد. خیلی از زنان اینجا قبل از ورود به بیمارستان مانتویی هستند؛ اما با گذشتن از در ورودی چادری میشوند. وارد درمانگاه که میشویم؛ زن جوانی با نارضایتی چادر را از مامور جلوی در میگیرد و سرش میکند، زیر لب غر میزند و میگوید «من خیلی مریض نیستم و میتوانم چادر سر کنم؛ اما کسی که حال ندارد چه کار کند؟ حالا همه چیز درست است، همین یک قلم مانده است». مأمور حراست که به شنیدن این حرفها عادت دارد، رو به او میکند و میگوید «این قانون بیمارستان است. به ما گفتهاند بدون چادر کسی حق ندارد وارد بیمارستان بشود؛ اما کسانی که عمل کردهاند، عصا دارند یا شکستگی دارند، مجبور نیستند چادر سرشان کنند. از بس که همه اعتراض کردند، چادر را اجباری کردیم». زن جوان با ناراحتی در حالی که چادر را به کمرش گرفته است و آن را روی زمین میکشد، وارد درمانگاه میشود. مأموری که جلوی در به زنان چادر میدهد، به «شرق» میگوید: «خیلی وقت است که چادر اجباری شده. وقتی زن بدحجابی وارد بیمارستان میشود، میآیند و به ما تذکر میدهند. خود مردم میآیند و به ما تذکر میدهند و میگویند چرا این افراد را اینجا راه داده اید؟ ولی خب اینجا مرکز درمانی است و مجبوریم همه را قبول کنیم. اگر همه با لباس فرم و مقنعه میآمدند، دیگر چادر را اجباری نمیکردند. کسی که مریض است باید فکر درمان باشد، نه تیپ زدن. کسی که مریض است، آرایش نمیکند، لاک نمیزند، صندل به پا نمیکند با پاهای لاک زده». میپرسم خب کسانی که یکباره حالشان بد میشود چطور؟ شاید از قبل آرایش داشته باشند. میگوید: «آنها میروند اورژانس. به آنها زیاد گیر نمیدهیم؛ اما کسانی که رو پای خودشان میآیند اینجا، آرایششان را پاک میکنیم. اینجا همه چیز داریم. آرایش پاک کن، لاک پاک کن و دستمال». از زیر میز چند تا دستمال مرطوب، دستمال کاغذی و آرایش پاک کن درمیآورد و نشان میدهد. «هرکسی آرایش زیاد داشته باشد، اینها را میدهیم پاک کند. کسانی هم که ناخن کاشت کردهاند، باید دستکش دستشان کنند. خیلی از بیمارها با ما بحث میکنند، عصبانی یا ناراحت میشوند؛ اما خب این قانون اینجاست». چشمش به زنی مانتویی میافتد که پسر کوچکش را به آغوش گرفته، حرفش را قطع میکند و میگوید: «خانم شما بیا اینجا، این طوری نمیتوانی وارد درمانگاه بشوی. یک کارت شناسایی بده لطفاً تا چادر بدهم». پسرک تب دارد؛ اما تا مادرش چادر سر نکند، اجازه ورود به درمانگاه را ندارند. سعی میکند مقاومت کند؛ اما راهی ندارد. باید چادر سر کند. در نهایت کارتی از کیفش درمیآورد، چادر را میگیرد و آن را نصفه ونیمه سرش میکند. «نگاهشان کن، چادر هم که میدهیم، نصفه ونیمه سر میکنند یا میپیچند دور کمرشان و میمالند این ور آن ور. مردم خیلی بدحجاب میآیند.
…. اما پوشش چادر فقط در درمانگاه این بیمارستان اجباری نیست بلکه داخل بیمارستان و حتا برای ورود به اورژانس هم باید چادر داشته باشید. بیمارستان بقیهالله که به صورت سه یال به هم پیوسته در ۱۶ طبقه متمرکز شده، یک درمانگاه مجهز و بزرگ دارد که حدود ۵۰۰ پزشک در آن مشغول به کار هستند. بیمارستان بقیهالله علاوه بر ارائه خدمات بهداشتی و درمانی به نیروهای مسلح، با ۴۰ شرکت بیمه طرف قرارداد است که بیمهگذاران آن مراکز میتوانند از خدمات بهداشتی، درمانی، تخصصی و فوق تخصصی آن استفاده کنند.[4]
بیمارانی که با پوشش مقنعه عمل میشوند
بخش زنان بیمارستان خاتم الانبیا هم با بیمارستانهای عادی فرق دارد. سارا که به تازگی مادرش در این بیمارستان جراحی شده به «شرق» میگوید: «زمانی که پرستاران مادرم را برای بردن به اتاق عمل آماده میکردند، بعد از پوشیدن لباس اتاق عمل که کاملاً پوشیده بود، یک مقنعه بلند سرش کردند که خیلی باعث تعجب من و مادرم شد. حال مادرم خوب نبود و به شدت استرس عملش را داشت. به نظر من تأکید روی چنین مسئلهای آن هم زمانی که بیمار به شدت استرس دارد و در شرایط روحی و جسمی خوبی نیست، لازم نیست. با توجه به اینکه مادرم من سرطان پستان داشت و دکترها بدن او را میدیدند، من نمیدانم پوشیدن آن مقنعه چه لزومی داشت». سارا چادرش را مرتب میکند و ادامه میدهد: «عمل مادرم پنج ساعت طول کشید. زمانی که داشت به هوش میآمد، بین خواب و بیداری همراه با آه و نالههایی که میکرد، احساس ناراحتی میکرد دستش را به طرف مقنعهای که سرش کرده بودند میبرد و میخواست آن را از سرش دربیاورد. فکر میکنم این نوع پوشش بیماران را نیز اذیت میکند. به خاطر اینکه بیمه تکمیلی ما طرف قرارداد این بیمارستان بود، برای عمل به این بیمارستان آمدیم البته برخی از دوستان هم تاکید کرده بودند تجهیزات این بیمارستان از کیفیت بالایی برخوردار است که واقعاً هم کیفیت خوبی داشت؛ برای همین به این بیمارستان آمدیم اما بیماران زن و همراهانشان در اینجا اذیت میشوند». در سایت این بیمارستان نوشته شده است: «رعایت منشور حقوق بیماران، با برخورد بر پایه تکریم ارباب رجوع و احترام متقابل فضایی را مهیا نماید تا بیماران بدون هیچ گونه دغدغه و مسئله آزاردهندهای فقط و فقط به فکر درمان خویش باشند و انشاءالله با رضایت کامل از این مجموعه خارج شوند که این آرزوی قلبی ماست.» [5]
درمانگاه تخصصی کوثر
اما این فقط بیمارستان بقیهالله نیست که از ورود زنان مانتویی جلوگیری میکند. زنان برای عبور از در ورودی درمانگاه تخصصی شبانه روزی کوثر هم باید چادر سر کنند؛ درمانگاهی نسبتا بزرگ که در شهرک محلاتی پایتخت واقع شده است.
دختر جوانی که به نظر میرسد به شدت سرماخورده است، از در پارکینگ وارد درمانگاه میشود که زنی از پنجره اتاق کنار پارکینگ سرش را بیرون میآورد میگوید خانم از این طرف باید وارد شوید و او را به طرف در اتاقی که خودش در آن نشسته است راهنمایی میکند. به طرف چادرهایی که به چوب لباسی گوشه اتاق آویخته شدهاند اشاره میکند و میگوید یکی از آنها را سرت کن. دختر جوان یکی از چادرها را برمیدارد. دختری که همراه او از اتاق خارج میشود، میگوید: «رفتی تو چادرت را دربیار، من همیشه همین کار را میکنم.»
زن جوانی که برای درمان به این درمانگاه آمده است به «شرق» میگوید «اولین بار که به اینجا آمدم، اصلاً حالم خوب نبود. به خاطر کیست سینهام به اینجا آمده بودم و استرس زیادی داشتم؛ چون نمیدانستم چه اتفاقی برایم میافتد. جلوی در نگذاشتند وارد درمانگاه شوم و از من خواستند چادر سرم کنم؛ درحالی که من اصلاً شرایط روحی خوبی نداشتم. از آن به بعد هروقت اینجا میآیم آرایش نمیکنم. گاهی هم که از این مسیر رد میشوم با اینکه کار دکتری هم داشته باشم، به اینجا نمیآیم؛ چون حوصله بحث کردن و درگیر شدن با مأموران اینجا را ندارم. اینکه میگویند آرایشت را پاک کن یا چادر سرت کن خیلی من را اذیت میکند. همسرم سرباز است و من هم از طریق او بیمه شدهام. بیمه ما طرف قرارداد این درمانگاه است؛ برای همین به اینجا میآیم. قیمتهایش خیلی پایین است، اگر این طور نبود هرگز به اینجا نمیآمدم». داخل درمانگاه که میشوید تابلویی را میبینید که بخش زنان را از مردان جدا کرده است. اینجا زنان را پزشکان زن معاینه میکنند و مردان را پزشکان مرد. زن میانسالی با چادری که از سرش افتاده، کنار پسر ١١ساله اش که سرمی به دستش وصل است، نشسته است. پسرک به مادرش میگوید از داخل کولهاش چیزی به او بدهد. مادر با چادری که دنبال خودش میکشاند، کیف پسرش را بر میدارد و داخل آن را میگردد. او به «شرق» میگوید: «ما در شهرک شهید محلاتی زندگی میکنیم و اینجا نزدیکترین درمانگاه به خانه مان بود؛ برای همین به اینجا آمدم.»
این درحالی است که به گفته یک مقام مسئول در وزارت بهداشت، مجبور کردن بیماران به پوشیدن چادر قانونی نیست. او به روزنامه «شرق» میگوید: «اینکه بیماران را به پوشیدن چادر مجبور میکنند قانون نیست، قانون فقط مصوبه مجلس است. بیمارستان کودکان میتواند فقط کودکان را پذیرش کند یا بیمارستانی که مجوز بیمارستان قلب را دارد، میتواند فقط بیماران قلب را پذیرش کند اما حق ندارد دلبخواهی افراد را پذیرش کند یا بگوید افراد اجازه ورود به بیمارستان را ندارند و بیماران را مجبور به انجام کاری خارج از قوانین بیمارستانی کند. البته در برخی از درمانگاههایی که وقف شدهاند، چنین مشکلاتی وجود دارد که فقط افراد خاص را پذیرش میکنند؛ مثلاً ایتام که البته تعداد آنها بسیار کم است و اخیراً هم چنین مجوزهایی صادر نشده است. اما به طورکلی مجبور کردن بیماران به رعایت حجاب یا هر کاری خارج از قوانین بیمارستانی مجاز نیست؛ به ویژه در اورژانس که باید کار بیماران را خیلی زود انجام داد».[6]
تصور این که در تخصصیترین و مجهزترین بیمارستانهای ایران (بقیهالله و خاتمالانبیا) ابتداییترین اصول بهداشتی رعایت نشده و زنان مجبور باشند چادری را به سر کنند که معلوم نیست نفر قبلیای که آن را سر کرده، مبتلا به چه بیماریبوده، وحشتناک است. این که جراحی به اجبار مقنعهای را که معلوم نیست پیشتر سر چه کسی کردهاند بر سر بیمار کند و سپس به جراحی سرطان سینهی او بپردازد فاجعه است. اما واقعیت این است که در «امالقرا» اسلامی همه چیز امکانپذیر است.
بیمارستان بقیهالله در دفاع از اقدامات خود جوابیه مبسوطی برای روزنامه شرق فرستاده و در آن تأکید میکند:
«…همانطور که مستحضر هستید تمامی نهادها، ارگانها و سازمانهای کشور جمهوری اسلامی ایران علاوه بر رعایت قوانین موجود در کشور ملزم به رعایت قوانین داخلی خود نیز هستند. دانشگاه علوم پزشکی بقیهالله (عج) نیز بهعنوان نهاد زیرمجموعه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران علاوه بر رعایت قوانین وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی باید در اجرای دستورالعملهای ابلاغی سپاه پاسداران انقلای اسلامی ایران نیز تعهد لازم و کافی را داشته باشند. ازجمله رعایت پوشش چادر و حجاب اسلامی بهعنوان یک فریضه ارزشی و دینی ضروری است که رعایت آن برای همراهان بیمار و بیمارانی که دارای حال وخیم نیستند، الزامی است.»[7]
طرح ارتجاعی تفکیک جنسیتی در بیمارستانها
یکی از طرحهای ارتجاعی نظام اسلامی، تفکیک جنسیتی در بیمارستانهاست و تمامی سیاستهای نظام نیز به خواست خامنهای و مراجع تقلید در راستای آن قرار گرفته است.
ناصر مکارم شیرازی یکی از مراجع تقلید حکومتی در پاسخ به سؤالات شرعی در مورد تفکیک جنسیتی چنین پاسخ داده است:
«سؤال ۱ ـ اکثر پزشکان مجارى ادرار و کلیه، مرد هستند; آیا گرفتن این تخصّص جهت کم کردن ارتباطات غیر هم جنس، براى خانمها واجب است؟
جواب: با توجّه به اینکه نگاه به غیر همجنس، در مورد عورت گناه سنگینترى دارد، لازم است به عنوان واجب کفایى گروهى از همجنسها این دوره را بگذرانند.
سؤال ۲ ـ غالب پزشکان متخصّص قلب را آقایان تشکیل مىدهند، آیا به منظور کاهش ارتباطات با جنس مخالف، اخذ مدرک تخصّصى قلب براى خانمها واجب کفایى است؟
جواب: آرى واجب کفایى است.
سؤال ۳ ـ جهت تشخیص بعضى از بیمارىها، از جمله بیماریهاى زنان، بیشتر از سونوگرافى استفاده مىشود، و متخصّص زن در آن کم است، آیا بر دانشجویان دختر واجب است که در این رشته تحصیل کنند؟
جواب: لازم است به عنوان واجب کفایى عدّهاى در این رشته تحصیل کنند.» [8]
اولین تلاشها برای اجرایی کردن شرع مورد نظر خامنهای، بر میگردد به قانون موسوم به «انطباق امور اداری و فنی مؤسسات پزشکی با موازین شرع مقدس» که در سال ۱۳۷۷ در مجلس شورای اسلامی تصویب شد و آییننامه اجرایی آن نیز در سال ۱۳۸۰ به تصویب همین قوه رسید. هدف این قانون، همانگونه که از عنوان آن هم پیداست، منطبق کردن کلیه روندهای پزشکی و درمانی با قوانین شریعت اسلامی و به تبع آن تفکیک جنسیتی در آن دسته از اموری است که در آنها نگاه کردن به جنس مخالف (نامحرم) یا لمس کردن بدن او الزامی است. در خود این قانون شورایی نیز برای نظارت بر اجرای این مصوبه، به ریاست وزیر بهداشت و با حضور نماینده ولی فقیه در دانشگاههای پزشکی و نمایندهای از مجلس شورای اسلامی و تعدادی از معاونان، پیشبینی شده است.
قصه تفکیک جنسیتی، به بهانه تکریم زنان و حفاظت از حریم آنها یکی از دغدغههای نظام اسلامی است که بر پایهی آپارتاید جنسی بنا شده است و فقط منحصر به امور پزشکی نیست.
بانک ملی ایران در دولت محمود احمدینژاد، زمانی که ریاستش در دست محمود خاوری متهم فراری پروندهی اختلاس ۳۰۰۰ میلیارد تومانی بود با تبلیغات بسیار پیشتاز تفکیک جنسیتی بود و از آن به عنوان پوششی برای اختلاسهای بزرگ استفاده میکرد. خاوری شعباتی با عنوان «شعبه ویژه بانوان» را در شهرهای مشهد، رشت و اصفهان افتتاح کرد. شعبههایی که قرار بود همه کارکنانش، از رئیس تا دربان و آبدارچی و همچنین مشتریانش زنان باشند. طرحی که خود خاوری در مراسم افتتاح اولین شعبه آن در مشهد گفته بود: «بحث عفافوحجاب همواره مورد تأکید ما بوده برای اینکه حرمت و حجاب بانوان در محیط اجتماعی حفظ شود». او در همان مراسم وعده داده بود: «تا پایان سال ٨٩ در همه مراکز استانهای کشور شعب ویژه بانوان بانک ملی راهاندازی خواهد».
بانک زنانهای که خاوری، دست به تأسیس آن زده بود و رئیس وقت اداره امور شعب استان خراسانرضوی در مراسم افتتاحیهاش، آن را «شاخصترین طرح ابداعی تاریخ بانکداری کشور» خواند، آرام و بیسروصدا تعطیل شده و کرکرههایشان را پایین کشیدهاند. زنانی هم که در آن مشغول به کار بودهاند یا بازخرید شده یا به شعب عادی بانک منتقل شدند. تأسیس این بانک بیشتر از آنکه ربطی به حجاب و رعایت حرمت بانوان داشته باشد، به نظر پوششی برای اختلاسهای بزرگ دوران احمدینژاد بود.[9]
تلاش برای اعمال تفکیک جنسیتی کامل در دانشگاههای کشور، بانکها، اقدامات برای جداسازی محل کار کارمندان زن و مرد در شهرداری تهران، ایجاد پارک زنانه، ایده افتتاح کافه و رستوران زنانه، راهاندازی بیمارستانهای کاملاً زنانه و… بخشی از اقدامات اجرائی است که تاکنون در زمینهی برآورده کردن آمال و آرزوهای خامنهای و عقبماندهترین بخشهای روحانیت مطرح شده است.
مرضیه وحید دستجردی اولین زن وزیر در تاریخ نظام اسلامی که وزارت بهداشت را اداره کرد شخصاً از مطرحکنندگان «طرح تفکیک جنسیتی در بیمارستانها» در مجلس شورای اسلامی بود و در مصوبات ضد زنان و کودکان مجلس شورای اسلامی مشارکت داشت. او با طرح پیوستن ایران به کنوانسیون امحای کلیه اشکال تبعیض علیه زنان نیز مخالفت کرد.
او یکی از شناختهشدهترین مدافعان جداسازی جنسیتی و راهاندازی بیمارستان و مراکز درمانی ویژه زنان، است. دستجردی متخصص زنان و زایمان است و در دولت دهم سه سال وزیر بهداشت بود.
وحیددستجردی پس از سالها تلاش در سال ۸۵، در زمان محمود احمدینژاد که موضوع تفکیک جنسیتی بهشدت مورد توجه دولت و برخی نهادها بود توانست طرحاش را بر روی کرسی بنشاند. تا قبل از سال ۸۵، این بیمارستانها به عنوان زایشگاه یا بیمارستان تخصصی زنان شناخته میشدند اما از آن سال، با تصویب هیأت دولت، وزارت بهداشت طرح جدیدی را نوشت و قرار بر این شد تا بیمارستانهای ویژهای برای ارایه خدمات تخصصی و عمومی به بیماران زن راهاندازی شود. تأکید دستجردی بر راهاندازی بیمارستانهای جامع زنان بود؛ بیمارستانهایی که به طور کامل و در همه تخصصها مربوط به زنان است و فقط زنان در آن تردد میکنند؛ یعنی یک بیمارستان زنانه تمامعیار. آن زمان این طرح در بیمارستان مهدیه شروع شد؛ این بیمارستان از سال ۸۶ کارش را به عنوان بیمارستان تخصصی و فوق تخصصی ویژه زنان شروع کرد و دو سال بعدش، در سال ٨٨، دومین بیمارستان جامع تخصصی زنان افتتاح شد.
دستجردی دستور داده بود تا هر دانشگاه حداقل یک بیمارستان جامع زنان داشته باشد. در ادامه معاونش، باقر لاریجانی، هم از ایجاد یک بیمارستان جامع برای زنان در هر استان خبر داده بود؛ خبری که هیچ وقت رنگ واقعیت به خود ندید. آنها تأکید کرده بودند که این بیمارستانها از صفر تا صد با کادر زن فعال خواهد بود؛ این وعده اما محقق نشد.
با اجراییشدن کار، مشکلات بهتدریج خودنمایی کرد؛ اولین آن هم کمبود نیروی زن در تمام بخشها بود. همین هم شد تا بهتدریج از نیروی مرد استفاده شود، تا جایی که رئیس بیمارستان مهدیه از میان یک پزشک مرد انتخاب شد.[10]
هرچند در همان زمان دستجردی، راهکار دیگری را برای این موضوع در نظر داشت که الهامگرفته از طرح شکستخورده بیمارستان شهید بهشتی قم بود. سال ۱۳۶۷ بیمارستان شهید بهشتی قم که وابسته به مرکز پزشکی بنیاد شهید بود به آیتالله شرعی واگذار میشود و تصمیم بر آن گرفته شد تا به دلیل شرایط خاص و مذهبی شهر قم این بیمارستان با رویکرد تفکیک جنسیتی تنها به ارائه خدمات به زنان بپردازد که در آن زمان به دلیل کمبود پزشک متخصص زن و مسائل متعدد دیگر بعد از مدتی، این بیمارستان با مشکلات بسیاری روبهرو شده و به تعطیلی کشانده میشود که دستجردی سالها پس از دوران وزارتش در مصاحبهای درباره آن با صراحت چنین میگوید: «ما نمیتوانیم تفکیک جنسیتی را ایجاد کنیم و الزاما فقط به یک جنس اختصاص دهیم. این امر در بیمارستان شهید بهشتی قم برای اولینبار انجام شد و به صورت جدی شکست خورد».[11]
با آن که نظام اسلامی برای تحمیل طرحهای ارتجاعی تفکیک جنسیتی رانتهای ویژه قرار میدهد و از سطح علم و تخصص به شدت میکاهد اما با این حال تاکنون نتوانسته است موفقیتی کسب کند، اما همچنان طرحهای ارتجاعیاش را دنبال میکند.
لاله افتخاری عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات در مجلس با اشاره به حضور وزیر بهداشت در کمیسیون متبوعش گفت: در این جلسه مقرر شد طرح تفکیک جنسیتی که در برخی مراکز رعایت نمیشود با جدیت تمام دنبال شود. [12]
دکتر ایرج حریرچی، قائممقام وزیر و معاون کل وزارت بهداشت، در پاسخ به این سؤال که چه تدبیری اندیشیده شده تا بیمارستان جامع زنان به سرنوشت بانکهای زنانه دچار نشود، میگوید: «واقعیت این است که در حوزه سلامت اگر چیزی میخواهد نهادینه شود اول باید دید جزء نیاز مردم تلقی میشود یا نه. حتا وقتی قرار میشود رفتار خوب بهداشتی را در کشور رایج کنیم، آن هم بهعنوان مطالبه مردم عنوان میشود. بنابراین باید بگویم تأسیس بیمارستان جامع زنان هم جزء مطالبات جامعه ما محسوب میشود و این پدیده چند دهه میشود که در کل دنیا شکل گرفته و در اروپا و آمریکا نیز بیمارستانهای جامع زنان وجود دارد»
حریرچی در ادامه افزود: «این مسئله را باید فارغ از معیارهای دینی و مذهبی نگاه کرد. همه ما میدانیم که معاینه مستلزم تماس فیزیکی است و در ساعاتی از حین بستری فرد ممکن است بیهوش باشد و نیاز به معاینه داشته باشد و البته میخواهد حریمش هم حفظ شود. اما در این طرح چیزی که مهم است نهادینهشدن مطالبه جامعه از این نوع بیمارستانهاست. از طرف دیگر در این سیستم خدماتی، باید خدمات درست مطابق با مسائل کارشناسی و مطابق با شأن جامعه زنان ارائه شود، به عبارت دیگر تأسیس این بیمارستان به معنی سلب حقی از زنان نیست، بلکه باید کار به استاندارد بالاتر آنطور که زنان مطالبه دارند به آنها ارائه شود.»
حریرچی در پاسخ به این سؤال که آیا نمیشود این خدمات در بخش زنان بیمارستانهای عمومی ارائه شود، تصریح کرد: «با وجود اینکه در بیمارستانها بخش زنان داریم، اما در اتاق عمل و رادیولوژی و آزمایشگاه، اکثراً پرسنل بیمارستان و اطبا مشترک هستند و این آن چیزی که در ذهن ما وجود دارد را فراهم نمیکند. البته برخی از کجسلیقگیها باعث شده که ارائهکنندکان خدمات پزشکی با آن مخالفت کنند، ما باید زمینههای آموزشی را برای ارائهکنندگان خدمات هم بگذاریم تا این مشکل حل شود». معاون وزیر بهداشت در پایان تصریح کرد: «اما این ابتکار ما نیست و بیش از سه دهه است که women hospital در جهان پا گرفته و مطابق درخواست مردم هم شکل گرفته است. »[13]
حریرچی و دیگر عوامل نظام اسلامی در مورد پا گرفتن بیمارستانهای زنان در دنیا در سه دههی گذشته دروغ میگویند. آنچه در دنیا به عنوان بیمارستان زنان مطرح است، بیمارستانهایی هستند که تنها به زنان و بیماریهای زنان سرویس میدهند و معنای تفکیک جنسیتی نمیدهند. در بیمارستانهای زنان کارکنان و پزشکان و… تنها زن نیستند. حتا اولویت هم با زنان نیست. در دوران پهلوی نیز بیمارستان فرح [اکبرآبادی] و یا بیمارستان زنان (جهانشاه صالح) به زنان اختصاص داشت اما به معنای تفکیک جنسیتی نبود.
بیمارستان زنان در مفهوم جهانی آن، یک بیمارستان برای استفاده منحصر به فرد زنان است. اولین بیمارستان زنان در شهر نیویورک در سال ۱۸۵۵ افتتاح شد. این بیمارستان توسط گروهی ۳۰ نفره از زنان تأسیس شد. آنها تصور میکردند زنان نیاز به یک بیمارستان برای مراقبت ویژه دارند. بیمارستان زنان بوستون در سال ۱۸۷۵ تأسیس شد.
امروزه جنبش تأسیس بیمارستانهای زنان رو به افول است. گرایش عمومی ادغام بیمارستانهای زنان در بیمارستانهای بزرگتر و عمومی است. برای نمونه بیمارستان زنان بوستون بخشی از بیمارستان Brigham است و بیمارستان بیمارستان زنان بالتیمور و بسیاری از بیمارستانهای زنان دیگر به عنوان بیمارستانهای مستقل وجود ندارند. [14]
تفکیک جنسیتی در بیمارستانها در اوج بحث تفکیک جنسیتی در دانشگاهها مطرح شد؛ موضوعی که در سالهای ۸۹ و ۹۰ به شدت مورد توجه دولت و برخی نهادهای حکومتی بود و در واقع مکمل یکدیگر بودند.
دولت «تدبیر و امید» روحانی طرحی ارتجاعیای را به مورد اجرا گذاشت که مرضیه وحیددستجردی از حامیان و پشتیبانان اصلی آن به صراحت عنوان کرد اجرای آن امکانپذیر نیست. او اظهار کرد: «در ۸ دانشگاه این بیمارستانها تأسیس شد که در تهران ۳بیمارستان تخصصی جامع زنان دایر گردید و قرار شد همه دانشگاهها یک بیمارستان بدین شکل داشته باشند.» [15]
با وجود اینکه بسیاری معتقد بودند که امکان تفکیک جنسیتی در بیمارستانها وجود ندارد و این موضوع لطمات سنگین درمانی به شهروندان وارد میکند، اما همچنان عدهای دارای نفوذ خواستار اجرای این طرح بودند، به این ترتیب تصمیم گرفته شد به شکل آزمایشی در برخی از شهرها که امکان اجرای این طرح در آنها وجود دارد به اجرا در بیاید. طرحی که پس از گذشت سه سال وزیر وقت بهداشت میگوید کاملاً شکست خورده است. [16]
طرح تفکیک جنسیتی در دانشگاهها از دانشگاه علامه طباطبایی آغاز شد اما با گذشت دو سال عملاً این طرح به محاق رفت و با حضور دولت جدید تفکیک جنسیتی در دانشگاهها از دستور کار وزارت علوم نیز خارج شد.
مراجع تقلید و به ویژه مکارم شیرازی پشت تفکیک جنسیتی در دانشکدههای پزشکی بودند اما توفیقی نیافتند و این طرح با شکست مواجه شد. اهداف آنها از پاسخهایشان به سؤالات معلوم است.
سؤال ۱۲ ـ در کلاسهاى دانشکده پزشکى اساتید مرد و زن هر دو تدریس مىکنند. نگاه دانشجویان به استاد غیر همجنس و بالعکس چه حکمى دارد؟
جواب: در صورتى که نگاه هوسآلود نباشد، در مورد وجه و کفّین اشکالى ندارد.
سؤال ۱۳ ـ حکم مشاهده بیش از مقدار مجاز به دستها و صورت استاد زن که به هنگام نوشتن مطلب درسى بر روى تخته سیاه ظاهر مىگردد چیست؟ با توجّه به اینکه این کار جهت آموزش به دانشجویان لازم است.
جواب: باید حجاب را به گونهاى مراعات کنند که زاید بر وجه و کفّین ظاهر نشود.
سؤال ۲۹ـ شوخى و خنده استاد خانم در کلاس درس دانشجویان دختر و پسر، به منظور رفع کسالت و تجدید روحیه دانشجویان چه حکمى دارد؟
جواب: رعایت آداب عفّت در کلاس درس واجب است.
سؤال ۳۰ ـ دخترى هستم که در رشته پزشکى قبول شدهام، ظاهراً کلاسهاى دانشگاه به صورت مختلط برگزار شده، و غالب اساتید مرد هستند، با این توصیف شرکت در کلاسها چه حکمى دارد؟
جواب: هرگاه توأم با امر حرامى (نظیر خلوت با اجنبى و مفاسد دیگر) نباشد مانعى ندارد.
سؤال ۳۱ ـ گاه دانشجوى پسر در بین عدّهاى از دانشجویان دختر یا بالعکس درس مىخواند، با توجّه به اینکه اگر با این شرایط ادامه تحصیل ندهد متضرّر مىشود (مثلاً دیرتر فارغ التحصیل مىشود) آیا ادامه تحصیل با این شرایط حرام است؟
جواب: اگر موجب کار حرامى نشود اشکالى ندارد. ولى سزاوار است مسئولین کشورهاى اسلامى برنامهاى براى جدا ساختن مراکز تحصیلى پسران و دختران تنظیم نمایند.
سؤال ۴۴۵ ـ جداسازى اتاق عمل در بیمارستانها به طور کامل، مستلزم هزینه زیادى براى دولت است. آیا اجراى احکام شرع با هر هزینه اى واجب است؟
جواب: در صورتى که براى دولت موجب عُسر و حرج نشود، این کار لازم است.
سؤال ۴۴۶ ـ در بسیارى از مراکز آموزشى، درمانى و پزشکى، امکان جداسازى دانشجویان دختر و پسر وجود دارد. لکن برخى از مسئولین نسبت به این مسئله بى توجّهى مىکنند. نظر جنابعالى در این زمینه چیست؟
جواب: اگر امکان تفکیک باشد، تفکیک لازم است. [17]
ذکر این نکته ضروری است که این پرسش و پاسخها توسط نمایندگی خامنهای در دانشگاهها بازپخش میشود و بیانگر تأیید آنها از سوی وی است.
احکام شرعی پزشکان، پرستاران و….
دامنهی دخالت شرع و روحانیت به عنوان حلقهی واسط بین مردم و خداوند در همهی شئونات زندگی در نظام اسلامی هر روز بیشتر از پیش میشود.
رساله احکام پزشکی که پاسخ به ۶۵۰ سؤال در زمینههای مختلف است یک نمونه از این دخالتهاست. در معرفی این کتاب آمده است:
«این کتاب پاسخگوى نیازها و پرسش هاى فقهى دانشجویان رشته پزشکى و پزشکان و بیماران خواهد بود، بنابراین مطالعه دقیق آن به همگان، مخصوصاً این سه گروه توصیه مى شود.»
این کتاب به فتواهای مکارم شیرازی در مورد احکام دانشجویان رشته پزشکی از «مسائل تحصیلی، احکام نگاه و نظر، احکام لمس و تماس بدنی، گفتگو و اختلاط، احکام پوشش » گرفته تا موضوعاتی مانند مسائل مربوط به تشریح، مسائل مربوط به معاینه و درمان (تشخیص مسائل مربوط به معانیه و درمان (تشخیص بیماری، احکام مختلف معالجه و درمان، نگاه، لمس، خلوت با اجنبیه و…) تحقیقات پزشکی و تبعات آن، دندانپزشکی، زنان و زایمان، آموزش رشته زنان و زایمان، جلوگیری از انعقاد نطفه، تلقیح و باروری مصنوعی، تلقیح مجاز، پیوند اعضای غیرمجاز (پیوند دست قطع شده سارق، برداشتن اعضای بدن اعدامیها برای پیوند، پیوند دست قطع شده محارب و…)، احکام پیوند عضو (قصاص قطع دست پیوندی، طهارت و نجاست عضو پیوندی، حق ولی دم نسبت به اعضای اعدامی) کالبدشکافی، فراوردههای خونی و… میپردازد.
روحانیون حتی به خود اجازه میدهند در مورد وظایف نظام پزشکی نیز دخالت کرده و راجع به خسارات ناشى از داروها، خسارات ناشی از اطلاعات نادرست بیمار به پزشک، خسارات ناشی از آزمایشات، خسارات ناشی از کوتاهی یا کمبود اطلاعات پزشک، خسارات ناشی از ترک معالجه، خسارات ناشی از کمبود امکانات، و همچنین ضمانت پرستاران، جراحان، آزمایشگاه، داروخانه، بیمارستان، کادر اطاق عمل و… اظهار نظر کرده و فتوا صادر کنند.[18]
به چند نمونه از این پاسخها توجه کنید:
سؤال ۱۰۴ ـ در بسیارى از موارد مجبور هستم در اطاق ویزیت براى چند دقیقه با بیمار غیر همجنس تنها باشم، تا به راحتى مشکلات خود را بیان کند. آیا این کار خلوت با اجنبیّه محسوب شده و حرام است؟
جواب: چنانچه درب اطاق قفل نباشد، خلوت با اجنبیّه صدق نمىکند.
سؤال ۱۰۵ ـ در پاره اى از اوقات جز من و منشى ام کس دیگرى در مطب نیست. آیا مى توانم او را عقد موقّت کنم، تا مرتکب گناه خلوت با اجنبیّه نشوم؟
جواب: با رعایت شرایط شرعیّه ـ از جمله اینکه در صورت باکره بودن با رضایت پدر دختر باشد ـ اشکالى ندارد. در ضمن توجّه داشته باشید که این امر عوارض و آثار نامطلوب جنبى نداشته باشد. البتّه در صورتى که درِ مطب از داخل قفل نباشد و هرکس بتواند وارد شود، خلوت با اجنبیّه صدق نمى کند.
سؤال ۲۱۲ ـ زنى ۲۶ ساله هستم. قبل از ازدواج دردهاى شدید ماهیانه داشتم. دکترها گفتند: مشکلات شما با ازدواج و زایمان حل مى شود. بدین جهت ۶ سال پیش ازدواج کردم، و چون درد زیادى متحمّل مى شدم، تصمیم گرفتم که زود بچّه دار شوم، ولى متأسّفانه ۹ ماه پس از ازدواج متوجّه شدم شوهرم به طور کامل عقیم است، و اصلاً بچّه دار نمى شود. من که این مسئله برایم خیلى مهم بود، بیش از پیش روحیه خود را از دست دادم. اکنون پزشکان مى گویند تنها راه این است که: «اسپرم مرد بیگانه اى با سرنگ به شما تزریق شود». من اوّل به این کار راضى نبودم، چون مقلّد شما هستم، و طبق فتواى شما این کار حرام است. ولى اکنون جانم به لب رسیده است. لطفاً بگویید: چه کنم که هم بچّه دار شوم، و هم مرتکب گناهى نگردم؟
جواب: تنها راه مشروع آن است که شما از شوهرتان (هرچند به صورت مخفیانه و بدون اطّلاع اطرافیان) طلاق بگیرید، و پس از گذشتن عدّه به عقد موقّت صاحب نطفه درآیید (هرچند همدیگر را هرگز نبینید)، سپس نطفه به شما تزریق شود، و پس از پایان عقد موقّت و زایمان دوباره مىتوانید به عقد شوهر اوّل درآیید. در این صورت شما مادر آن بچّه، و صاحب نطفه پدرش محسوب مىشود. و به شوهر شما هم محرم است. ولى به اقوام شوهرتان محرم نیست. امّا به اقوام شما محرم است.
ایرج مصداقی ۵ مهر ۱۳۹۸
پانویسها
[6] روزنامه شرق ، شماره بیستو یکم دیماه ۱۳۹۶، ص ۱۳.
اشتراک در:
پستها (Atom)