دو نامه از سیاوش کسرائی
1
«30 اردیبهشت 1367
شیوا جان سلام. نامهات بوسیلۀ [...] رسید و در میان گرفتاریهای گوناگون حزبی و ناراحتیهای ناشی از بیزبانی و بیپیوندی با محیط پیرامون شادی غیرمترقبهای بمن داد. بسیار کوشش کردم که پیش از سفر تو [1] با تو ملاقاتی داشتهباشم ولی متأسفانه آنان که همۀ پیوندهائی را که خودی ندانند، بریده میخواهند نگذاشتند که من با تو و صدها مانند تو دست کم به یک گفتگوی دوستانه بنشینم. نتیجه اینکه پنجسال مهاجرت من یا در تنهائی و انزوای کشنده گذشته و یا در اجتماعاتی که فاقد سلامت ِ صداقت و صمیمیت بودهاست.
همه جا سراغت را گرفتم ولی دیگر از دست من رفتهبودی. [مقادیری تعریف و توصیف] همانطور که حدس زدی سخت دلواپس کتاب طبری بودم و همچنان نگران آنم چون بعید نمیدانم که در دست و بال این حضرات از میان برود و لذا چنانچه نسخهای بدستت رسید خبرش را لطفاً بمن بده و اگر چنانچه برایم بفرستی – رونوشتی – سخت مرا سپاسگزار خودت کردهای.[2]
اکنون که این نامه را مینویسم درگیر یک مبارزۀ نابرابر اما شرافتمندانه با خودیها هستم که بهر صورت خبر نتایج نیک یا بد آن – گرچه همواره بد پیروز شدهاست – بگوشت خواهد رسید. [3] [تعارفات خانوادگی].
دستت را میفشرم و در انتظار نامههایت مینشینم.
سیاوش.»
----------------------------------------
[1] من در 16 مهر 1365 (8 اکتبر 1986) شوروی را ترک کردم.
[2] منظور "از دیدار خویشتن" نوشتهی احسان طبریست که نسخهی اصلی دستنویس آن را با خود از ایران خارج کردهبودم و به چنگ کگب افتاد. کپی دستنوشته را سالی پس از درگذشت کسرائی یافتم. داستان آن کتاب را در این نشانی بخوانید.
[3] در این هنگام چند ماه از "پلنوم بیستم" حزب (یا پلنوم دیماه 1366) گذشتهبود و باند خاوری – صفری – لاهرودی پس از پلنوم، غنی بلوریان و سیاوش کسرائی را از عضویت در هیأت سیاسی و کمیتهی مرکزی حزب "معلق" کردهبودند. یک سال پس از این نامه، کسرائی به مینسک سفر کرد، اما کمیتهی حزبی (توده) مینسک اجازه برگزاری شب شعر به او نداد و یکی از ساکنان ساختمان (بهروز م.) شب شعر را در خانهی خود برگزار کرد. باشد تا ببینیم که آیا نام مسئول کمیتهی حزبی مینسک، که هنوز همانجا برای بنیاد مستضعفان جمهوری اسلامی کار میکند، در تاریخ خواهد ماند، یا نام سیاوش کسرائی.
2
«مسکو، 30 خرداد 1370
شیوا جان باز یافتمت. و چه خوبست که آدمی در این غربت، از همدلان دیروزی کسی را داشتهباشد که بتواند با او به زبان فارسی احوالپرسی و درد دلی بکند و مطمئن باشد که چیز دیگری جز دوستی در زیر این رابطۀ ساده نیست. اما نامههایم یا به دست من نمیرسند و یا به مقصد. و آشکارا معلوم است که قبلاً بازبینی میشوند. انگار به مناسبت دموکراسی نیمبند و پر هرج و مرج فعلی ِ اینجا [4]، بر مراقبتهای سنتی باز هم افزوده باشند، ولی با من چرا که هیچ حرکت پنهانی یا مخفی و در پسله ندارم؟ من هر چه کردهام و هر چه گفتهام رک و راست بودهاست. از اینها گذشته دیگر چیزی نماندهاست که کسی نداند، مگر دردهائی که به جانمان است و تنها و تنها خودمان عمق و گسترۀ آن را میدانیم و بالاخره هم خودمان باید مداوایش کنیم.
گاهی شدهاست که یک نامه یا یک بسته کتاب و مجله پس از هشت ماه به دستم رسیدهاست و گاهی نیز نامههای ارسالی من از جمله نامهام به دخترم در آمریکا و یا به شما، به مقصد نرسیدهاند.
از سفری به باکو بازگشته بودم که کتاب شما رسید.[5] معلوم است که به دو دلیل نویسندۀ کتاب و مضمون آن با اشتیاق و افسوس، یکسر آن را خواندم و سپس برای مطالعه به [شمسالدین] بدیع و [حبیبالله] فروغیان رد کردم و تا آنجا که به یاد دارم اکثر مطالب آن مورد تأئیدشان بود. بهرحال دربارۀ کتاب باز چند سطری مینویسم و به بهانۀ آن مختصری از حرفهایم را: اینک که مدتها از مطالعۀ آن گذشتهاست، طبیعی است که جزئیاتش را به یاد نداشتهباشم (در نامۀ پیشین گویا به جزئیاتی اشاره کردهبودم)[6] اما از آنهمه آنچه هنوز و همیشه طعمش در کامم مانده و میماند سادهنویسی و واقعگوئی شریفانۀ شما (تا آنجا که میدانستی و میدیدی) است از مناسبات مشهود که در تمامی آن دفتر لاغر بچشم میخورد. دستت درد نکند و ای کاش همه مانند شما بنویسند و به پیشنهاد شما نیز در نوشتن آنچه میدانند عمل کنند البته بدون توجه به سمت و سوهائی که امروزه یافتهاند و یا اغراضی که دیروز داشتهاند و یا امروز دارند. آخر اینروزها چنانکه میبینی کار خاطرهنویسی، هم در درون دیار ما و هم در سراسر جهان بالا گرفتهاست و هر گفتنی، برای پوشاندن نگفتنیهای بسیار و یا برای مخدوش کردن واقعیات و حقایق بسیار است و اگرنه برای جا باز کردن نویسندگانش در صفوف مقدم امروز و یا دست آخر برای بهرهبرداری مالی. و حقایق، یا کم است یا پخش و پلا و گُم.
جزوۀ شما – بر حسب واقعیات مشهود – بار مسئولیت کیانوری را بسیار سنگین میکند و باصطلاح تمام قصور یا تقصیرات را بگردن او میگذارد که با وجود خلق و خوئی که از او دیدیم و یکهتازیهایش (که خاموشی و تمکین دیگران و بعضی پیشبینیهای درست و پُرکاری و سازماندهی او و سوابق دیگران و دستهبندیها و غیره نیز موجب آن شدهبود) چنان مینماید که نوشتهاید. اما اینک که او تنها کسی است – از ردۀ بالائیها – که زنده ماندهاست تا عقوبت و فشار همۀ اشتباهات و واریزها را تحمل کند، بقول شهریار "چون پیر ِ پس از قبیله مانده"، و حتی دشمنانش آرامش پس از اعدام را هم از او دریغ میدارند، دلم میخواهد شما و جوانانی مانند شما نه رو در روی او که روبروی همه بایستند و انگشت اتهام را بسینۀ همه روشنفکران بگذارند، از بزرگ تا کوچک، از خود تا دیگران. البته در کار شما این مورد نیز اندکی ملحوظ شدهاست اما در زیر حرف من، سخن از کجروی و کجفهمی دراز مدت روشنفکران ایران در سدۀ اخیر است که چرا یا مفتون شدهاند و یا مرعوب ماندهاند؟ و بهنگام آنچه را باید نکردهاند؟ چرا همۀ کندوکاوها و طرح و برنامهها و راههای گوناگون برای همسنگ کردن ایران و ایرانی با کشورهای پیشرفتۀ جهان و مردم آن به اینجا رسیدهاست؟ و چرا جز در زمینههای فرهنگی، این روشنفکران، موفقیتی نداشتهاند؟
شیوا جان، اندکی بسرگذشت و بویژه عاقبت سرجنبانان کشورمان در دوران اخیر – از هر گروه و حزب و دسته – بیاندیش مثلاً به حیدرخان عمواوغلی، رضاشاه، میرزا کوچک، کلنل پسیان، خیابانی، لاهوتی، ارانی، دهخدا، نیما، هدایت، عشقی، عارف، فرخی، مدرس، کسروی، سلطانزاده، پیشهوری، قاضی، قاسملو، محمدرضاشاه، مصدق، هویدا، شریعتی، دشتی، خانلری، پایهگذاران فدائیان و مجاهدین، بهآذین، خلیل ملکی، قاسمی، فروتن، رادمنش، دکتر یزدی، دکتر بهرامی، روزبه، آل احمد، طبری و کیانوری و حیدر مهرگان و بسیاری دیگر – ریزتر و درشتتر – که به اصطلاح چگونه مردهاند؛ چگونه مردار شدهاند و چگونه به غضب الهی! گرفتار شدهاند!؟ و چرا!؟ این دور و این تکرار و این عاقبتهای تلخ منحصر بفرد برای چیست!؟ و اگر برای مردم است نتیجۀ آن چیست و فاصلۀ اینها با مردم را چه چیزها و چه کسانی پر کردهاند و میکنند؟ چرا، چرا هر کس از هر سمت و سوئی رفتهاست پایانش ناکامی است!؟
ما نیازمند یک ریشهیابی جامع هستیم و چون خانهمان را نمیتوانیم جابجا کنیم، ناگزیر باید یک خانهتکانی و رُفتوروب ذهنی و عینی اساسی انجام بدهیم. آنگاه است که تصور میکنم از بار کیانوری کاسته شود و از آن تنهائی تلخ بدر آید و ما نیز بتوانیم با کوشش در میزان کردن نخستین گامهای فرزندان فردا در جادۀ قرن بیستویکم با وجدانهای آرامتری به خاموشی بلند ورود کنیم.
شیوا جان بحث مفصلی را که با عدم رضایت از خودم آغاز میشود بهکوتاهی با تو در میان گذاشتم، چون میدانم که در خانه کس است و یک حرف بس. کتاب زندگی خودم و صدها زندگینامۀ نوشته و ننوشته و بهانۀ کتاب تو، «با گامهای فاجعه» مرا به پرگوئی کشاند. [کمی تعریف] بیاندیش و بنویس که وقت از آن توست! روزنامۀ راه آزادی به من نمیرسد، چنانچه ترجمۀ خاطرات کوزیچکین را برایم بفرستی ممنون میشوم و هر کتاب دیگری را که داری و میسر است.[7]
از طرف دانشگاه برکلی مرا برای شعرخوانی دعوت کردند و سپس از نروژ هم دعوتنامهای رسید که با وجود تشریفات اداری اینجا رسیدن به هر دو میسر نیست و اگر بتوانم فعلاً اولی را انتخاب میکنم و دومی میماند برای بعد. و صد البته چنانچه به آنطرفها بیایم شما را بیخبر نخواهم گذاشت. از ترجمۀ شعر آرش که فرستادید ممنونم ولی این آن نیست که میخواهم. دکتر [...] میگفت که یک شاعر سوئدی آرش را به شعر سوئدی برگردانده است. اگر [...] را دیدید سلام مرا برسانید و آن شعر را از طرف من مطالبه کنید که مورد لزوم نروژیهاست.[8] [تعارفات خانوادگی].
راستی یک سئوال که بیادم آمد: آیا چیزی بر آنچه در کتابت نوشتهبودی افزوده یا از آن کم شدهاست یا نه و تماماً همانست که از ابتدا نوشتهبودی؟ اگر اضافاتی داشته برایم بنویس و اگر کم شده علتش را ذکر کن.
به امید دیدار
سیاوش».
----------------------------------------
[4] دوران نوسازی و فاشگویی گارباچف است. یک ماه بعد باریس یلتسین به ریاست جمهوری فدراتیو روسیه انتخاب میشود و دو ماه بعد کودتای نظامی نافرجامی در شوروی اتفاق میافتد.
[5] منظور کتابچهی "با گامهای فاجعه" است که در این نشانی در دسترس است.
[6] این نامهی کسرائی نیز در جادههای بیپایان شوروی ناپدید شد و هرگز به دستم نرسید.
[7] سخن از تشنگی برای کتاب و نشریات فارسیست که در آن دیار به دست نمیآمد. کتاب خاطرات ولادیمیر کوزیچکین کارمند فراری سفارت شوروی در تهران را از انگلیسی به فارسی بر گرداندهبودم که به شکل دنبالهدار در نشریهی "راه آزادی" چاپ خارج منتشر میشد (این نشانی را ببینید) اما ترجمهی دیگری در ایران منتشر شد ("کاگب در ایران" ترجمهی اسماعیل زند و حسین ابوترابیان، نشر حکایت، تهران چاپ چهارم 1376) و انتشار ترجمهی من متوقف شد.
[8] تا جایی که بهیاد دارم هیچیک از این سفرها را اجازه ندادند.
************************************************
1
----------------------------------------
[1] من در 16 مهر 1365 (8 اکتبر 1986) شوروی را ترک کردم.
[2] منظور "از دیدار خویشتن" نوشتهی احسان طبریست که نسخهی اصلی دستنویس آن را با خود از ایران خارج کردهبودم و به چنگ کگب افتاد. کپی دستنوشته را سالی پس از درگذشت کسرائی یافتم. داستان آن کتاب را در این نشانی بخوانید.
[3] در این هنگام چند ماه از "پلنوم بیستم" حزب (یا پلنوم دیماه 1366) گذشتهبود و باند خاوری – صفری – لاهرودی پس از پلنوم، غنی بلوریان و سیاوش کسرائی را از عضویت در هیأت سیاسی و کمیتهی مرکزی حزب "معلق" کردهبودند. یک سال پس از این نامه، کسرائی به مینسک سفر کرد، اما کمیتهی حزبی (توده) مینسک اجازه برگزاری شب شعر به او نداد و یکی از ساکنان ساختمان (بهروز م.) شب شعر را در خانهی خود برگزار کرد. باشد تا ببینیم که آیا نام مسئول کمیتهی حزبی مینسک، که هنوز همانجا برای بنیاد مستضعفان جمهوری اسلامی کار میکند، در تاریخ خواهد ماند، یا نام سیاوش کسرائی.
2
----------------------------------------
[4] دوران نوسازی و فاشگویی گارباچف است. یک ماه بعد باریس یلتسین به ریاست جمهوری فدراتیو روسیه انتخاب میشود و دو ماه بعد کودتای نظامی نافرجامی در شوروی اتفاق میافتد.
[5] منظور کتابچهی "با گامهای فاجعه" است که در این نشانی در دسترس است.
[6] این نامهی کسرائی نیز در جادههای بیپایان شوروی ناپدید شد و هرگز به دستم نرسید.
[7] سخن از تشنگی برای کتاب و نشریات فارسیست که در آن دیار به دست نمیآمد. کتاب خاطرات ولادیمیر کوزیچکین کارمند فراری سفارت شوروی در تهران را از انگلیسی به فارسی بر گرداندهبودم که به شکل دنبالهدار در نشریهی "راه آزادی" چاپ خارج منتشر میشد (این نشانی را ببینید) اما ترجمهی دیگری در ایران منتشر شد ("کاگب در ایران" ترجمهی اسماعیل زند و حسین ابوترابیان، نشر حکایت، تهران چاپ چهارم 1376) و انتشار ترجمهی من متوقف شد.
[8] تا جایی که بهیاد دارم هیچیک از این سفرها را اجازه ندادند.
************************************************
«30 اردیبهشت 1367
شیوا جان سلام. نامهات بوسیلۀ [...] رسید و در میان گرفتاریهای گوناگون حزبی و ناراحتیهای ناشی از بیزبانی و بیپیوندی با محیط پیرامون شادی غیرمترقبهای بمن داد. بسیار کوشش کردم که پیش از سفر تو [1] با تو ملاقاتی داشتهباشم ولی متأسفانه آنان که همۀ پیوندهائی را که خودی ندانند، بریده میخواهند نگذاشتند که من با تو و صدها مانند تو دست کم به یک گفتگوی دوستانه بنشینم. نتیجه اینکه پنجسال مهاجرت من یا در تنهائی و انزوای کشنده گذشته و یا در اجتماعاتی که فاقد سلامت ِ صداقت و صمیمیت بودهاست.
همه جا سراغت را گرفتم ولی دیگر از دست من رفتهبودی. [مقادیری تعریف و توصیف] همانطور که حدس زدی سخت دلواپس کتاب طبری بودم و همچنان نگران آنم چون بعید نمیدانم که در دست و بال این حضرات از میان برود و لذا چنانچه نسخهای بدستت رسید خبرش را لطفاً بمن بده و اگر چنانچه برایم بفرستی – رونوشتی – سخت مرا سپاسگزار خودت کردهای.[2]
اکنون که این نامه را مینویسم درگیر یک مبارزۀ نابرابر اما شرافتمندانه با خودیها هستم که بهر صورت خبر نتایج نیک یا بد آن – گرچه همواره بد پیروز شدهاست – بگوشت خواهد رسید. [3] [تعارفات خانوادگی].
دستت را میفشرم و در انتظار نامههایت مینشینم.
سیاوش.»
----------------------------------------
[1] من در 16 مهر 1365 (8 اکتبر 1986) شوروی را ترک کردم.
[2] منظور "از دیدار خویشتن" نوشتهی احسان طبریست که نسخهی اصلی دستنویس آن را با خود از ایران خارج کردهبودم و به چنگ کگب افتاد. کپی دستنوشته را سالی پس از درگذشت کسرائی یافتم. داستان آن کتاب را در این نشانی بخوانید.
[3] در این هنگام چند ماه از "پلنوم بیستم" حزب (یا پلنوم دیماه 1366) گذشتهبود و باند خاوری – صفری – لاهرودی پس از پلنوم، غنی بلوریان و سیاوش کسرائی را از عضویت در هیأت سیاسی و کمیتهی مرکزی حزب "معلق" کردهبودند. یک سال پس از این نامه، کسرائی به مینسک سفر کرد، اما کمیتهی حزبی (توده) مینسک اجازه برگزاری شب شعر به او نداد و یکی از ساکنان ساختمان (بهروز م.) شب شعر را در خانهی خود برگزار کرد. باشد تا ببینیم که آیا نام مسئول کمیتهی حزبی مینسک، که هنوز همانجا برای بنیاد مستضعفان جمهوری اسلامی کار میکند، در تاریخ خواهد ماند، یا نام سیاوش کسرائی.
2
«مسکو، 30 خرداد 1370
شیوا جان باز یافتمت. و چه خوبست که آدمی در این غربت، از همدلان دیروزی کسی را داشتهباشد که بتواند با او به زبان فارسی احوالپرسی و درد دلی بکند و مطمئن باشد که چیز دیگری جز دوستی در زیر این رابطۀ ساده نیست. اما نامههایم یا به دست من نمیرسند و یا به مقصد. و آشکارا معلوم است که قبلاً بازبینی میشوند. انگار به مناسبت دموکراسی نیمبند و پر هرج و مرج فعلی ِ اینجا [4]، بر مراقبتهای سنتی باز هم افزوده باشند، ولی با من چرا که هیچ حرکت پنهانی یا مخفی و در پسله ندارم؟ من هر چه کردهام و هر چه گفتهام رک و راست بودهاست. از اینها گذشته دیگر چیزی نماندهاست که کسی نداند، مگر دردهائی که به جانمان است و تنها و تنها خودمان عمق و گسترۀ آن را میدانیم و بالاخره هم خودمان باید مداوایش کنیم.
گاهی شدهاست که یک نامه یا یک بسته کتاب و مجله پس از هشت ماه به دستم رسیدهاست و گاهی نیز نامههای ارسالی من از جمله نامهام به دخترم در آمریکا و یا به شما، به مقصد نرسیدهاند.
از سفری به باکو بازگشته بودم که کتاب شما رسید.[5] معلوم است که به دو دلیل نویسندۀ کتاب و مضمون آن با اشتیاق و افسوس، یکسر آن را خواندم و سپس برای مطالعه به [شمسالدین] بدیع و [حبیبالله] فروغیان رد کردم و تا آنجا که به یاد دارم اکثر مطالب آن مورد تأئیدشان بود. بهرحال دربارۀ کتاب باز چند سطری مینویسم و به بهانۀ آن مختصری از حرفهایم را: اینک که مدتها از مطالعۀ آن گذشتهاست، طبیعی است که جزئیاتش را به یاد نداشتهباشم (در نامۀ پیشین گویا به جزئیاتی اشاره کردهبودم)[6] اما از آنهمه آنچه هنوز و همیشه طعمش در کامم مانده و میماند سادهنویسی و واقعگوئی شریفانۀ شما (تا آنجا که میدانستی و میدیدی) است از مناسبات مشهود که در تمامی آن دفتر لاغر بچشم میخورد. دستت درد نکند و ای کاش همه مانند شما بنویسند و به پیشنهاد شما نیز در نوشتن آنچه میدانند عمل کنند البته بدون توجه به سمت و سوهائی که امروزه یافتهاند و یا اغراضی که دیروز داشتهاند و یا امروز دارند. آخر اینروزها چنانکه میبینی کار خاطرهنویسی، هم در درون دیار ما و هم در سراسر جهان بالا گرفتهاست و هر گفتنی، برای پوشاندن نگفتنیهای بسیار و یا برای مخدوش کردن واقعیات و حقایق بسیار است و اگرنه برای جا باز کردن نویسندگانش در صفوف مقدم امروز و یا دست آخر برای بهرهبرداری مالی. و حقایق، یا کم است یا پخش و پلا و گُم.
جزوۀ شما – بر حسب واقعیات مشهود – بار مسئولیت کیانوری را بسیار سنگین میکند و باصطلاح تمام قصور یا تقصیرات را بگردن او میگذارد که با وجود خلق و خوئی که از او دیدیم و یکهتازیهایش (که خاموشی و تمکین دیگران و بعضی پیشبینیهای درست و پُرکاری و سازماندهی او و سوابق دیگران و دستهبندیها و غیره نیز موجب آن شدهبود) چنان مینماید که نوشتهاید. اما اینک که او تنها کسی است – از ردۀ بالائیها – که زنده ماندهاست تا عقوبت و فشار همۀ اشتباهات و واریزها را تحمل کند، بقول شهریار "چون پیر ِ پس از قبیله مانده"، و حتی دشمنانش آرامش پس از اعدام را هم از او دریغ میدارند، دلم میخواهد شما و جوانانی مانند شما نه رو در روی او که روبروی همه بایستند و انگشت اتهام را بسینۀ همه روشنفکران بگذارند، از بزرگ تا کوچک، از خود تا دیگران. البته در کار شما این مورد نیز اندکی ملحوظ شدهاست اما در زیر حرف من، سخن از کجروی و کجفهمی دراز مدت روشنفکران ایران در سدۀ اخیر است که چرا یا مفتون شدهاند و یا مرعوب ماندهاند؟ و بهنگام آنچه را باید نکردهاند؟ چرا همۀ کندوکاوها و طرح و برنامهها و راههای گوناگون برای همسنگ کردن ایران و ایرانی با کشورهای پیشرفتۀ جهان و مردم آن به اینجا رسیدهاست؟ و چرا جز در زمینههای فرهنگی، این روشنفکران، موفقیتی نداشتهاند؟
شیوا جان، اندکی بسرگذشت و بویژه عاقبت سرجنبانان کشورمان در دوران اخیر – از هر گروه و حزب و دسته – بیاندیش مثلاً به حیدرخان عمواوغلی، رضاشاه، میرزا کوچک، کلنل پسیان، خیابانی، لاهوتی، ارانی، دهخدا، نیما، هدایت، عشقی، عارف، فرخی، مدرس، کسروی، سلطانزاده، پیشهوری، قاضی، قاسملو، محمدرضاشاه، مصدق، هویدا، شریعتی، دشتی، خانلری، پایهگذاران فدائیان و مجاهدین، بهآذین، خلیل ملکی، قاسمی، فروتن، رادمنش، دکتر یزدی، دکتر بهرامی، روزبه، آل احمد، طبری و کیانوری و حیدر مهرگان و بسیاری دیگر – ریزتر و درشتتر – که به اصطلاح چگونه مردهاند؛ چگونه مردار شدهاند و چگونه به غضب الهی! گرفتار شدهاند!؟ و چرا!؟ این دور و این تکرار و این عاقبتهای تلخ منحصر بفرد برای چیست!؟ و اگر برای مردم است نتیجۀ آن چیست و فاصلۀ اینها با مردم را چه چیزها و چه کسانی پر کردهاند و میکنند؟ چرا، چرا هر کس از هر سمت و سوئی رفتهاست پایانش ناکامی است!؟
ما نیازمند یک ریشهیابی جامع هستیم و چون خانهمان را نمیتوانیم جابجا کنیم، ناگزیر باید یک خانهتکانی و رُفتوروب ذهنی و عینی اساسی انجام بدهیم. آنگاه است که تصور میکنم از بار کیانوری کاسته شود و از آن تنهائی تلخ بدر آید و ما نیز بتوانیم با کوشش در میزان کردن نخستین گامهای فرزندان فردا در جادۀ قرن بیستویکم با وجدانهای آرامتری به خاموشی بلند ورود کنیم.
شیوا جان بحث مفصلی را که با عدم رضایت از خودم آغاز میشود بهکوتاهی با تو در میان گذاشتم، چون میدانم که در خانه کس است و یک حرف بس. کتاب زندگی خودم و صدها زندگینامۀ نوشته و ننوشته و بهانۀ کتاب تو، «با گامهای فاجعه» مرا به پرگوئی کشاند. [کمی تعریف] بیاندیش و بنویس که وقت از آن توست! روزنامۀ راه آزادی به من نمیرسد، چنانچه ترجمۀ خاطرات کوزیچکین را برایم بفرستی ممنون میشوم و هر کتاب دیگری را که داری و میسر است.[7]
از طرف دانشگاه برکلی مرا برای شعرخوانی دعوت کردند و سپس از نروژ هم دعوتنامهای رسید که با وجود تشریفات اداری اینجا رسیدن به هر دو میسر نیست و اگر بتوانم فعلاً اولی را انتخاب میکنم و دومی میماند برای بعد. و صد البته چنانچه به آنطرفها بیایم شما را بیخبر نخواهم گذاشت. از ترجمۀ شعر آرش که فرستادید ممنونم ولی این آن نیست که میخواهم. دکتر [...] میگفت که یک شاعر سوئدی آرش را به شعر سوئدی برگردانده است. اگر [...] را دیدید سلام مرا برسانید و آن شعر را از طرف من مطالبه کنید که مورد لزوم نروژیهاست.[8] [تعارفات خانوادگی].
راستی یک سئوال که بیادم آمد: آیا چیزی بر آنچه در کتابت نوشتهبودی افزوده یا از آن کم شدهاست یا نه و تماماً همانست که از ابتدا نوشتهبودی؟ اگر اضافاتی داشته برایم بنویس و اگر کم شده علتش را ذکر کن.
به امید دیدار
سیاوش».
----------------------------------------
[4] دوران نوسازی و فاشگویی گارباچف است. یک ماه بعد باریس یلتسین به ریاست جمهوری فدراتیو روسیه انتخاب میشود و دو ماه بعد کودتای نظامی نافرجامی در شوروی اتفاق میافتد.
[5] منظور کتابچهی "با گامهای فاجعه" است که در این نشانی در دسترس است.
[6] این نامهی کسرائی نیز در جادههای بیپایان شوروی ناپدید شد و هرگز به دستم نرسید.
[7] سخن از تشنگی برای کتاب و نشریات فارسیست که در آن دیار به دست نمیآمد. کتاب خاطرات ولادیمیر کوزیچکین کارمند فراری سفارت شوروی در تهران را از انگلیسی به فارسی بر گرداندهبودم که به شکل دنبالهدار در نشریهی "راه آزادی" چاپ خارج منتشر میشد (این نشانی را ببینید) اما ترجمهی دیگری در ایران منتشر شد ("کاگب در ایران" ترجمهی اسماعیل زند و حسین ابوترابیان، نشر حکایت، تهران چاپ چهارم 1376) و انتشار ترجمهی من متوقف شد.
[8] تا جایی که بهیاد دارم هیچیک از این سفرها را اجازه ندادند.
************************************************
نامه ی سیاوش کسرایی- آبان ماه ١٣۶٧
متن کامل نامه ی سیاوش کسرایی[1]- آبان ماه ١٣۶٧
به رفقای هیئت سیاسی حزب توده ایران
جزوه ای تحت عنوان «مسائل حزبی»[2] و برای «مصرف داخلی!» در تیرماه ١٣۶٧ منتشر کرده اید که در پایان مهرماه جاری یک نسخه ی آن به دست من رسیده است.
قبلا، جسته گریخته، پاره ای مطالب آن به گوشم خورده بود اما نقل قول ها را نوعی اغراق مغرضانه تلقی می کردم؛ چرا که باور نداشتم سقوط اخلاقی به طور رسمی نیز اوجی تا حد هیئت سیاسی یافته باشد و جایی در منشأت آن باز کند.
وقتی جزوه ای با نام «مسائل حزبی» انتشار می یابد، هر عضو حزب متوقع است با خواندن متن آن، دست کم، یک و یا چند تا از مسائل حزب خود را در آن حل شده بیابد؛ جزوه ای که به هرصورت نشان می دهد که تهیه و تدوین کنندگانش با صرف فکر و وقت و بدون شک هزینه ی مادی، که از جای دیگر زده شده تا بدین کار مصرف گردد، آن را آماده کرده در دسترس اعضا قرارداده اند.
آیا این جزوه ی «مسائل حزبی» به انجام چنین کاری پرداخته است؟
خیر، جزوه ی منتشره از طرف شما، گذشته از حرف های تکراری، دشنام داده است، انگ و تهمت زده است و به طور پنهان و آشکار کسانی را تهدید کرده است و حتی برای دشنام ها و تهمت های بعدی (جزوه ی دوم مسائل حزبی) مقدمه چینی به عمل آورده، جا باز کرده است و به این ترتیب مسائلی به مسائل درون حزبی افزوده است. شما به جای طرح و ارائه ی مسائل و راه حل های مناسب آن ها به نحو آموزنده و مبتنی بر موازین برنامه و اساسنامه ی حزب و آن هم از موضعی متین و منطقی، به حیثیت مخالفان خود در درون حزب می تازید. به تبدیل صنار-سه-شاهی های خیالی یکی می پردازید، دیگری را از روی گزارشِ صادقانه ی ماموریتش، سومی را با نامه ی دلسوزانه اش به حزب محکوم می دارید؛ و قبیح تر از همه اینکه با تهدید به انتشار پاره ای «اتهامات سیاسی-ناموسی» که یک نفر دیگر در گذشته «به برخی از رفقا و همسران آن ها» زده است حالا او و دیگری و دیگران را می ترسانید.[3] که چه بشود؟ ترسوها بگریزند یا خاموش بشوند یا شما آنان را تعلیق و اخراج کنید و آسوده بشوید و تمام؟ واقعا که نه مسائل حزبی که «توضیح المسائل حزبی» چاپ کرده اید. جای خمینی خالی.
جدا افتادگی از فضیلت ها و صفات عالیِ زاد و بومی ایرانی، که قرن هاست بر اخلاق ما حاکم بوده است و می باید با آن پرورده شده باشیم، به کنار، کجای اخلاق کمونیستی، که فرهنگ آن را به دست دارید و مدام یاساهای خود را با آن جلوه می بخشید، اجازه می دهد که شما در مسند هیئت سیاسی و سرمشق دهنده به یک حزب طراز نوین چنین مطالب ضداخلاقی را به حساب زحمتکشان چاپ و منتشر کنید؟
بله، و این ها همه جدا از آن مقدمه ی طویلی است که در پایان آن، مثل همیشه، این نتیجه ی مطلوب را می خواهید که هرکس از هرکجا و هروقت که به شما نه بگوید، از ابتدای تولدش عامل ارتجاع و از ایادی امپریالیسم و جاسوس و خائن و خبرچین جمهوری اسلامی بوده است. و طُرفه آنکه اسناد مبنی بر اعمال خرابکارانه و ضدحزبی او هم مانند سایرین، همین اواخر و بسیار دیر به دست شما رسیده است؛ و لذا این افشاگری ها عاجلانه ترین وظیفه ی حزبی هیئت سیاسی است و نه مثلا انتشار جزوه ای درباره ی بیوگرافی و شخصیت آن ها که در سلول های مرگ به سرمی برند تا جهانیان را به پشتیبانی شان فرا بخوانید. انتشار این جزوه حاوی یک نوع بدآموزی فراگیر و برانگیزاننده ی یک هشدار نیز هست:
• بد آموزیِ این که از این پس هر عضو حزب به بهانه ی «ناچاری»، آن طور که شما نوشته اید، می تواند دست به انتشار نامه ها و گزارش هایی که درباره این و آن (از خرد و کلان) دارد و یا شنیده است بزند و آنچه را که هیئت سیاسی قُبحش را به طور رسمی از میان برده است… به یک شیوه ی معمول و متداول مبارزه تبدیل کند.
• و هشدارِ آن که آیا کسانی که دربرابر کوچک ترین فشارِ اعتراضی توده های حزبی و یا به بهانه ی آن به سادگی این گونه دهان بازمی کنند و ممکن است «ناچار شوند» که آرشیو «اتهامات سیاسی-ناموسی» رفقایشان را به اصطلاح لوبدهند، چگونه در فرداهای محتمل در درون شکنجه گاه ها- که درد «ناچاری» را به راستی در اوج خود لمس خواهند کرد- لب بر اسرار حزبی فرو می بندند!؟
نکته ی دیگر آن که شما در روی جزوه ی مسائل حزبی نوشته اید: «برای مصرف داخلی»، که بدون شک مقصود استفاده ی درون حزبی آن است (و امیدوارم که «مصرف داخلی!» پیدا نکند). بسیار خوب اما همین عنوان این پرسش را پیش می آورد که آیا به راستی این جزوه به دست غیرحزبی ها و از جمله کیهان لندن و کیهان هوایی و عمرو زید نخواهد افتاد؟
از دو حال خارج نیست:
• یا این جمله را به خاطر دل خوش کنک و رفع مسئولیت از خودتان نوشته اید که با توجه به مجموعه ی وقایع اخیر و حزب بی در و دروازه ای که فراهم آورده اید، مطمئن باشید که جزوه ی شما ماه ها زودتر از آن که به دست امثال من برسد، به دست دشمنان و مخالفان حزب رسیده است و لذا نوشتن این جمله در روی جلد آن رافع مسئولیت شما نیست؛
• و یا آن که با علم به این که جزوه ی «مسائل حزبی» به دست دشمنان و مخالفان و رقبای حزب می افتد نوشته اید که در این صورت، گذشته از پربارکردن انبانه ی آنان از فرومایگیِ مسائل حزبی و سخیف بودن موارد اتهام به مبارزان درون حزبی، این پرسش مطرح می شود که کجای این کارها با مجموعه ی باید-نبایدهای آیین نامه ی جدیدالتحریر مصوبِ پلنوم دی ماه[4] -که شمشیر تیزش برای بریدن زبان آنان که درونیات حزب و به ویژه مطالب پلنوم را به بیرون منتقل کنند آماده است- مطابقت دارد؟ جز آن که بگوییم چون هیئت سیاسی بدین کار مبادرت ورزیده است جای اعتراض نیست و به قول معروف «ظرفی که بانو بشکند آخ ندارد.»
از این موارد قابل تأمل که بگذریم، می ماند شگردِ فوق العاده زیرکانه ای که شما هیئت سیاسی در این جزوه به کار من کرده اید که تنها از پسِ موجودات با هوشی معادل کلیله و دمنه برمی آید. آفرین موفق شدید و مدتی خوابم را ازمن گرفتید گرچه پیش از این نیز چیزهای مهم تری را از من گرفته بودید.البته کارنامه (یا در حقیقت بیکارنامه) ی دو ساله ی حضور من در هیئت سیاسی و آنچه به چشم و به گوش دیده و شنیده ام می ماند برای فرصتی مناسب و آن هم برای در میان نهادن با توده های حزبی. اما آنچه به اکنون و به این جزوه مربوط است این که من به جرم تن زدن از هماهنگی با شما در ایجاد جو خفقان و سرکوب و پشتیبانی از به ستوه آمدگان حزب می باید که ابتدا ترسانیده شوم و در صورتِ ادامه ی گستاخی تنبیه و مجازات گردم. اما ضمنا هیئت سیاسی خود به خوبی این را هم می داند که «کفرِ چو منی گزافِ آسان نبود»: من در میان مردم ایران، جنبش چپ و به ویژه در حزب و همچنین در بیرونِ مرزهای وطن و کشورِ میزبان و غیره جایی دارم که به رنجِ سالیان به دست آمده است و از این جاست که «جنگ روانی-تبلیغاتی» و «یورش خزنده»ی شما علیه سیاوش کسرایی در «جزوه ی مسائل حزبی» و در جوار آن آغاز می شود:
ابتدا پاره ای از گزارش های یک رفیق حزبی را علیه من با تاکید بر آن که بدان باور ندارید به من نشان می دهید و یا به اشاره برگزار می کنید و می گذرید و آنگاه در جای جای جزوه و ظاهرا در تهدید به دیگری در انتشار بعضی نامه هایش با یک تیر دو نشان می زنید و از من زهرچشم می گیرید و سپس در پایان صفِ به اصطلاح متهمان و در اوج هجوم به آنان جایگاه مرا قرار می دهید به طوری که صندلی من با صندلی آنان پهلو می زند (سخن من در اینجا به هیچ وجه در اعتراض به این پهلوی هم نشاندن نیست بلکه حرف در افشای میزانسن شیطنت آمیز شماست)؛ و آنگاه با درج فقط قسمتی از سخنان من در پلنوم که به سود خود دانسته اید، شخصیت مرا به نمایشِ عام درمی آورید و درمعرض داوری کسانی می گذارید که در همه جا من از برآمدنشان در برابر خودکامگی، تبعیض، جاسوس پروری، باند بازی، تلاشی حزب و سرانجام نخواستنِ شیوه ی شما و خواستن خرد جمعی به جانشینی شما پشتیبانی کرده ام تا به اصطلاح دوگانگی سخن من و یا دل به دوجایی مرا آشکارکرده باشید. اینست شگرد نازکانه ی شما، فعلا در لق کردن موقعیت من تا برحسب چگونگی عکس العملم، من نیز یکی از قهرمانان جزوه ی «مسائل حزبی» بعدی باشم و یا به گروه چاکران بپیوندم و سرم به آخور خودم بند باشد.
به جاست که این جمله ی معترضه را بلافاصله برای جمع آوری کنندگان گزارش علیه خودم بیافزایم که:
من، سیاوش کسرایی، در طولِ مدتِ بلندِ عضویتم با حزبم نیز روراست و یگانه و به حزبم وفادار و خدمتگزار بوده ام و به خاطر آن زندگی ام را کف دست گذاشته ام؛[5] و لذا به موجب این سند، نه تنها شما که هر رفیق حزبی آزاد است- و چون طبق تقاضای من است، قُبحی ندارد- که هر خبر و اطلاع و مدرکی که خلاف موارد یاد شده باشد و یا به نحوی از انحا رساننده ی این معنا گردد که از طرف من و یا خانواده ام موجباتی برای سرشکستگی حزب فراهم آمده است، به اطلاع همگان برساند؛ و صد البته، هرگونه سکوتی در این زمینه به معنای فروخوردن مجموعه ی شِکرهایی است که تا کنون افشانده شده است؛ و نکته ی دیگر آن که از این پس نیز خاکستر را از سوزاندن نترسانید که در این عشق، ما سال هاست که برباد رفته ایم. [6]
اینک به ادامه ی سخن بپردازیم:
من در این مهاجرت به سبب اعتماد و اعتقاد به پاره ای رفقای حزبی، که در نتیجه ی دریافت و تربیتی بود که از حزب و رفیق حزبی در مقیاس ایران به دست آورده بودم، سخت زیان دیده ام. اما این نکته بیشتر در آنجا خطیر و حتی مهلک برای یک حزب است که هیئت سیاسی و به ویژه دبیران آن شکننده ی اعتمادها و اعتقاد های افراد باشند. [7] لذا من در ادامه ی نامه بیشترین تاکیدم را بر مناسباتم با دبیران دارم گرچه هیئت سیاسی نیز به نوبه ی خود هیچگاه از مسئولیت های مشترکشان مبرا نبوده و نیستند.
• پس از یورش به حزب، باوجود دارا بودن همه گونه امکان و آشنایی با کلیه ی بازماندگانِ رهبری سابق حزب، با اعتماد به گذشته ی رفیق خاوری، او را یافتم و آمادگی ام را برای خدمت به حزب مداوما در سمت و سوی او گذاشتم اما
• رفیق خاوری به نامه ای که در آستانه ی پلنوم هیجدهم برای او ارسال داشتم و به پیشنهادات درون آن (که بعدها معلوم شد رعایت آن ها تا چه حد می توانست مفیدِ فایده باشد تا بسیاری از مشکلات امروزی حزب را نداشته باشیم) جواب نداد -این نامه موجود است.
• دبیران در محدود و محبوس نگه داشتن بیهوده ی من، به بهانه ی اختفا اما به شیوه ی مخفی بازی، به مدت نزدیک به چهارسال از آغاز مهاجرت به بهانه ی کار حزبی، مرا از تمامی اخبار و اطلاعات ضروری و حتی منابع فرهنگی و ادبی و پیوند خانوادگی و ارتباط با رفقا و دوستانم محروم کردند. نامه های ارسالی برای من پس از آنکه با دست های عدیده ای کنترل می شد بعد از ماه ها و حتی پس از یک سال می رسید- نامه های کنترل شده موجود و نحوه ی کنترل مشهود است- و حتی هستند کسانی که شهادت می دهند که بارها و بارها به نشانی حزبی برای من نامه فرستاده اند و به دست من نرسیده است.
• دبیران مرا با تایید هیئت سیاسی به مسکو فرستادند تا به امور حزبی-معیشتی و دیگر مناسبات ضروری رفقای مهاجر در سراسر شوروی (البته با تقسیم منطقه ای) بپردازم و این بزرگ ترین دروغی بود که به من گفته شد. در مسکو معلوم گردید که سررشته ی همه ی کارها به طور پنهان و آشکار به دست خودشان و ایادی شان است و لذا به هیچ یک از گزارش های من درباره ی کار در شوروی توجهی نشد. پس از رو شدن همه ی مسائل، اینک نیز از من خواسته شده تا به عنوان گذراندن دوره ی «نقاهت» به کار خودم بپردازم.
• دبیر اول به هیچ یک از سخنانم درباره ی رفع نواقص از پلنومِ درحال تشکیل (پلنوم دی ماه) وقعی نگذاشت.
• دبیران در تمام مدت این مهاجرت به پیشنهادات پیاپی من درباره ی گردهمآیی شاعران، نویسندگان، نقاشان، مترجمان، نمایشنامه نویسان، موسیقی دانان، هنرپیشگان، کارگردانان تئاتر و سینمای ما -که در خارج از ایران به سرمی برند- برای بازسازی شورای نویسندگان و هنرمندان ایران و گسترش و تقویت آن -که در این هنگامه ها می توانست نقش مفید و موثری در حفظ و نگهداری روحیه ها و مخصوصا کارساز در تشکیل جبهه های وسیعِ مورد نظرِ حزب باشد- اعتنایی نکردند. به طوری که اکثریت نزدیک به تمامی آنان با سرخوردگی پراکنده شده اند.
• دبیران به پیشنهادات مکررم درباره ی به راه انداختن کارزاری با تجهیز خانواده های زندانیان سیاسی که جانشان در خطر بوده و هست تا امروز اهمیتی نداده اند.
• دبیران همچنین از به راه انداختن هرگونه کارزاری علیه جنگ و به سود صلح نیز خود داری ورزیدند؛ حال آنکه با وجود رفیق شادروان نامور، دست کم چهارتن از دبیران «جمعیت ایرانی هواداران صلح» در مهاجرت به سرمی بردند.
• دبیران به امکاناتم برای تماس گیری با شخصیت های سرشناسِ گوناگون سیاسی ایران در خارج، جهت برقراری جبهه های مورد نظر حزب و دیگر بهره برداری های ضروری در این زمینه اعتنایی نکردند.
• دبیران با وجود اصرار و پافشاری ام مانع ملاقات من با رفیق نوروزی شدند گرچه این امر به دلایل متعدد مورد تایید هیئت سیاسی قرار گرفته بود.
و اما در پلنوم دی ماه
• عدم حضور و غیبت غیرمترقبه ی بعضی از رفقا در پلنوم.
• جدایی رفقایی، که معلوم شد در اپوزیسیون هستند، از یکدیگر و همچنین اوج و فروکش پاره ای از آن ها در عملکردها، جو فوق العاده بغرنج و متشنج و ضمنا توهم انگیزی را در جلسات هیئت سیاسی پیش آورد.
• ذکر حضور عناصر نامطلوب در میان اعضای کمیته ی مرکزی که در گزارش هیئت دبیران آمده بود و القائات شفاهی دبیران در این که دشمنان و مخالفان حزب توطئه ی انفجار حزب از درون را پی ریزی کرده اند، بازهم بر مشکلات سمت گیری صحیح می افزود؛ چه خود دهان بندی بود که گفتنی ها را درهمان تنها جایی هم که می بایست سخنی گفت مانع می شد.
با همه ی این احوال، می بایست که راهی جست و آن چنان که می دانید، من اعتراضاتم را به تمامی در جلسات هیئت سیاسی گفتم و در جلسه ی عمومی پلنوم تکرار کردم که به دلیل حضور عناصر نامطلوب در این اجلاس، من سخنانم را در هیئت سیاسی گفته ام –آنچه که در جزوه ی مسائل حزبی حذف شده است. همچنین در جلسه ی عمومی پلنوم گفتم که از این پس نیز، مانند پیش از این، من فریادم را برسر رفقا خاوری و صفری می کشم که اینک دیگر هیچ بهانه ای برای پیشبرد امر حزب در پیش رو ندارند (که باز در جزوه ی مسائل حزبی منعکس نیست). من در کمیسیون نامه ها (که به سبب عضویتم در هیئت سیاسی ریاست آن را داشتم و با تمهید هیئت دبیران در انتخاب دو عضو دیگرِ کمیسیون در اقلیت قرار گرفتم) تمام تلاشم را به کار بردم که نامه های رسیده را مطرح کنم؛ اما از سویی دو عضو دیگر کمیسیون و از طرف دیگر هیئت دبیران، که از مضمون نامه ها مطلع می شدند، مانع مطرح شدن مفاد نامه ها گردیدند؛ تا جایی که به سبب پیشگری از مطرح شدن مسئله ی رفیق شادروان محمد علی جعفری[8] پیش از استعفا، در جلسه ی عمومی از هیئت سیاسی استعفا کردم؛ و به این ترتیب جلسه ی عمومی پلنوم –که گویا گوش نامحرم در آن بود- از شنیدن ناروایی ها، سوءاستفاده های مقامی در درون حزب و سوء استفاده های مالی و تبعیض ها و مفتش بازی ها در واحدهای گوناگون حزب و به ویژه در باکو محروم گردید؛ و تنها زحمت خلاصه برداری ها از شکایت ها و نامه ها بر دست ما ماند.
رفقا!
در چنین جوی و با وجود مشاهده ی شیوه های غیراخلاقی و غیرانسانی شما در خاموش کردن مخالفان (که باید در جای خود از آن سخن گفت)، بر روال همان اعتماد پیشین، به گفتن سخنان سربسته ای در جلسه ی عمومی بسنده کردم (که حتی تمامی آن را باز در جزوه نگذاشته اید) و همچنان جانب خطی را گرفتم که از آغازِ یورش بدان دل سپرده بودم.
اما امروز به جای انعکاس سخنان افشاگرانه ام در جلسات هیئت سیاسیِ منضم به پلنوم دی ماه و مذاکراتِ بیرون از جلساتِ پلنوم، نویسنده یا نویسندگان جوانمردِ جزوه ی «مسائل حزبی»، که جرأت نمی کنند یک نکته از ده ها نکته ی آن را بازگو کنند، تنها به ذکر جملاتی می پردازند که سود خودشان را در آن ها ملحوظ می بینند تا مرا که پشتیبانِ به ستوه آمدگان و معلق شدگان و اخراجی های حزب هستم در چشم آنان بشکنند. چرا باید گوشه ای از واقعیت را برای پوشاندن همه ی حقیقت به زبان آورد؟ این است نمونه ی رویاروییِ دو نوع شرافت حزبی و اخلاق حزبی؟ و این است مرزی که مرا از شما جدا می کند:
هرکسی به راه خویش می رود
من به راه توده می روم [9]
در خاتمه از رفقای هیئت سیاسی خواستارم که نامه ی مرا نیز برحسب موازین حقوقیِ دفاع مشروع و به جهت داوری در اختیار توده های حزبی بگذارند و چنانچه این کار در ظرف مدت یک ماه از این تاریخ انجام نگیرد خود را در تکثیر و توزیع آن آزاد می دانم.
سیاوش کسرایی
اول آبان ١٣۶٧ (برابر با ٢٣ اکتبر ١٩٨٨)
تایپ، ویرایش، تاکیدها و زیرنویس ها از امیر هوشنگ اطیابی
زیرنویس ها
[1] زنده یاد سیاوش کسرایی، شاعر مردمی و سراینده ی منظومه های «آرش» و «مهره ی سرخ» هنگام نوشتن این نامه در اعتراض به عملکرد هیئت سیاسی، از آن استعفا داده بود ولی هنوز عضو کمیته ی مرکزی حزب بود. هر آنچه در این نامه به آن اشاره کرده است در سال های بعد ادامه یافته و تکرار شده است. این تنها یکی از نامه های وی در این زمینه است. پس از آن اکثریت قریب به اتفاق اعضا و کادرهای حزب و بخش مهمی از رهبری ازجمله کسرایی، پس از اعتراضات و نافرمانی های وسیع، قلع و قمع و پراکنده شدند و سرانجام عده ای انگشت شمار رسما در حزب ماندند. گردانندگان به خود اجازه دادند که از آن پس گردهمایی های وسیع تر را به جای پلنوم، کنگره بنامند و «کنگره» های سوم تا ششم را «مخفیانه» در کشورهای اروپایی برگزار کنند.
این نامه نشان می دهد که در سال های منجر به فروپاشی اتحاد شوروی، پس از دستگیری و اعدام اکثریت قریب به اتفاق رهبران حزب توسط نظام ولایت فقیه، براو و دیگران چه گذشته است. این نامه بازتابی است صادقانه و پراحساس از مناسبات ناسالم و مخرب درون حزبی که همچنان در بسیاری از نیروهای چپ ریشه دارند و موجب پراکندگی روزافزون آنها شده است. همان مناسباتی که سبب ساز بزرگ ترین فاجعه ی تاریخی برای آرمان های سوسیالیستی شد: فروپاشی سیستم جهانی سوسیالیستی به عنوان مهم ترین مانع یکه تازی امپراتوری سرمایه داران. مناسباتی که به تدریج، همانند جامعه ی سرمایه داری، منافع شخصی، گروهی و حزبی صاحبان قدرت را بر منافع اکثریت جامعه مقدم شمرد.
متاسفانه هنوز بسیاری در پنهان کردن مشکلات و مسائل مهم درون گروهی و حزبی و بی اطلاع نگاهداشتن اعضا، هواداران و بخصوص مردم و نسل جوان اصرار دارند؛ ضمن آنکه پراکندگی، بی اعتمادی و تشتت فکری در میان نسل قبلی به دلیل همان مسائل همچنان ادامه دارد. تلاش می شود مشکلات بنیادی کماکان با پچپچه پشت درهای بسته، سانسور و غربال کردن اسناد- حتی اگر مربوط به سی سال پیش باشد-، حل شود آن هم به طوری که عملکردهای اشتباه و فاجعه بار پنهان، بَزک و فراموش شود. این یعنی حل مشکلِ توفان در اقیانوس بوسیله ی یک قطره چکان. برای این روش ها نه تنها دیگر هیچ اعتباری باقی نمانده است بلکه از آن مهمتر اعتماد هیچکس از جمله دست اندرکارانش را هم جلب نخواهد کرد. نیروهای چپ برخلاف سرمایه داران حاکم بیش از همه به حقایق تاریخی و بخصوص درس گیری از خطاهای خود برای ساختن آینده ای انسانیِ برای بشریت نیاز دارند زیرا که تنها می توانند به آگاهی مردم و اعتمادشان متکی و نیازمند باشند نه به این روش ها یا به قدرت های خارجی.
شکی نیست که سرکوب های جنایتکارانه، فروپاشی سیستم سوسیالیستی و در پیامدش تهاجم وحشیانه ی سرمایه داری عوامل مهمی در این وضعیت بوده اند. اما این عوامل بیرونی نمی تواند و نباید از پویایی چپ برای درس گیری از خطاهای فاجعه بار خود بکاهد و یا موجب شود تا یکسره از نقش مهم خود در این شکست ها سلب مسئولیت کند.
انتشارمتن کامل این نامه برای علاقمندان سیاوش کسرایی است که همچون وی آرمان های آزادیخواهانه، عدالت طلبانه، انسانی و یا سوسیالیستی دارند و مخالفِ وحشی گری، یکه تازی، جنگ افروزی، استثمارگری، فقر و بیسوادی ناشی از سرمایه داری اند. مطمئنن همه ی این انسان های شریف می توانند روزی متناسب با آرمان های خود بنیاد نوینی بسازند تا به حاکمیت دیکتاتوری یک درصدی ثروتمندان بر نودونه درصد مردم خاتمه دهند. بنیادی که ضمن حفظ همه ی دستاوردهای جامعه ی سرمایه داری (آزادی، دمکراسی، حقوق بشر، پیشرفت های علمی و فنی، تولید انبوه و متنوع نیازهای انسانی…)، ماهیت طبقاتی این دستاوردها و اختصاصشان به ثروتمندان را محو کرده و به مواهب جامعه ای سوسیالیستی دست یابد: نابودی فقر، بیسوادی، بیکاری، بیخانمانی، نژادپرستی، تبعیض جنسی و نژادی، بردگی پنهان، … و تامین فرصت برابر، بهداشت و تحصیل رایگان، محیط زیست سالم… برای همه و بهره مندی از زندگی بهتر متناسب با ارزش کار.
نسخه ی تایپ شده و انتشار یافته ی این نامه با امضای سیاوش کسرایی را می توانید در اینجا مشاهده کنید:
نامه ی کسرایی-آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران
و یا در اینجا:
نامه ی کسرایی- تارنگاشت مهر
[2] در خردادماه ۱۳۶٧ «بیانیۀ هیئت سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب توده ایران درباره ی برخی مسائل حزبی» منتشر شد. این بیانیه پاسخی بود به اعتراضات بسیار وسیعی که سراسر سازمان های حزبی در افغانستان، باکو، مینسک، مسکو و اروپای غربی و خود کمیته ی مرکزی را فراگرفته بود. «جزوه ی مسائل حزبی» اشاره به همین بیانیه است. این بیانیه را می توانید در اینجا مشاهده کنید:
جزوه مسائل حزبی- آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران
یا در اینجا
جزوه ی مسائل حزبی- تارنگاشت مهر
برای دسترسی به برخی اسناد مربوط به اعتراضات رهبران، اعضا و سازمان های حزبی به مرکز اسناد اپوزیسیون ایران مراجعه کنید:
اسناد تاریخی حزب توده ایران- آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران
[3] به همان سند زیرنویس 2، بویژه صفحه های ۳۷ تا ۳۹ مراجعه کنید.
[4] اشاره به آیین نامه ی هیئت سیاسی «مصوبه ی پلنومِ دی ماه ۱۳۶۶» است که برخلاف اساسنامه ی حزب اختیارات ویژه ای به هیئت سیاسی داده بود تا بتواند بدون رعایت موازین اساسنامه ای اعضای حزب را، درهررده و مقامی اخراج کند. این آیین نامه مانند جرقه ای در انبار باروت بود که سرانجام، در سلسله وقایع بعدی، سازمان های حزبی را متلاشی کرد و اکثریت اعضا و کادرهای حزبی و ازجمله اعضای کمیته ی مرکزی را از حزب بیرون راند. لازم به ذکر است که جنبش شفاف سازی و نوسازی در اتحاد شوروی آن زمان در آشکار شدن نارضایی ها و اعتراض ها، بدون ترس از مجازات، در تشدید این بحران موثر بود. این آیین نامه در آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران موجود است:
آیین نامه ی هیئت سیاسی «مصوبه ی پلنومِ دی ماه ۱۳۶۶»
[5] تأثرات سیاوش کسرایی از ضربات شدیدی که از سرنوشت حزب پس از دستگیری و قتل عام رهبری آن متحمل شد، بخصوص حزبی که در راه آن «جان برکف» داشت و به «عشق» آن «برباد رفته بود» در منظومه ی «مهره سرخ» نیزمنعکس شده است. این منظومه روایتی است از حماسه ی رستم و سهراب در بستر تاریخی مبارزات سیاسی معاصر ایران؛ و خنجر رستم ها در پهلوی سهراب های زمانه در جنگ هایی بر بستر نادانی، ناآگاهی و غفلت در صحنه سازی های فراهم آمده از جانب دشمنان مردم ایران. این منظومه همچنین انعکاسی است هنرمندانه از اینگونه دردنامه ها و سرگذشت و سرنوشت مبارزان آزادیخواه، برابری طلب، عدالتخواه، استقلال طلب و خواهان زندگی انسانی برای همه ی مردم در دو نظام شاه و شیخ. مبارزانی که شعر و جان شیفته ی کسرایی برای آنان و همراه آنان بود بدون خط کشی های سیاسی ایدئولوژیک. به اینجا مراجعه کنید:
مهره ی سرخ جانمایه ی زندگی کسرایی
[6] همانجا
[7] همانجا
[8] محمد علی جعفری (زاده ۱۳۰۴ – درگذشته ۱۳۶۵) کارگردان، هنرپیشه سینما و تلویزیون و بازیگربرجسته ی تئاتر بود. وی از شاگردان عبدالحسین نوشین بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد به اتهام عضویت در حزب توده ایران دستگیر و مدتی به زندان محکوم شد. پس از انقلاب با یورش به حزب توده ایران در بهمن ماه ۱۳۶۱ و اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ وی دستگیر و دوسالی را در زندان گذراند. پس از آزادی به اتحاد شوروی پنهانده شد ولی از آنجا اخراج و به ایران بازگردانده شد و چند ماه بعد درتهران درگذشت. اینجا کسرایی به ماجرای بازگرداندن وی به ایران و نقش برخی از اعضای هیئت سیاسی در آن اشاره می کند. این بازگرداندن به دلیل مخالفت برخی از رهبران با نفوذ حزب و مرتبط با مقامات شوروی با پذیرش پناهندگی وی بود. کسرایی در اثر تأثر شدید از این عمل غیرانسانی، به اعتراض از هیئت سیاسی استعفا کرد. روایتی از ماجرا را در اینجا بخوانید:
اسنادی از شوروی و یادی از محمدعلی جعفری
[9] کسرایی در طول زندگی خود تا دم مرگ به آرمان های مردمی، آزادیخواهانه، عدالتخواهانه، برابری طلبانه و استقلال طلبانه ی خویش برای خوشبختی همه ی مردم کشور پایدار و صمیمی ماند. این تعهد وی در مجموعه ی اشعارش و بخصوص در آخرین منظومه اش «مهره ی سرخ» آشکار است.
متن کامل نامه ی سیاوش کسرایی[1]- آبان ماه ١٣۶٧
به رفقای هیئت سیاسی حزب توده ایران
جزوه ای تحت عنوان «مسائل حزبی»[2] و برای «مصرف داخلی!» در تیرماه ١٣۶٧ منتشر کرده اید که در پایان مهرماه جاری یک نسخه ی آن به دست من رسیده است.
قبلا، جسته گریخته، پاره ای مطالب آن به گوشم خورده بود اما نقل قول ها را نوعی اغراق مغرضانه تلقی می کردم؛ چرا که باور نداشتم سقوط اخلاقی به طور رسمی نیز اوجی تا حد هیئت سیاسی یافته باشد و جایی در منشأت آن باز کند.
وقتی جزوه ای با نام «مسائل حزبی» انتشار می یابد، هر عضو حزب متوقع است با خواندن متن آن، دست کم، یک و یا چند تا از مسائل حزب خود را در آن حل شده بیابد؛ جزوه ای که به هرصورت نشان می دهد که تهیه و تدوین کنندگانش با صرف فکر و وقت و بدون شک هزینه ی مادی، که از جای دیگر زده شده تا بدین کار مصرف گردد، آن را آماده کرده در دسترس اعضا قرارداده اند.
آیا این جزوه ی «مسائل حزبی» به انجام چنین کاری پرداخته است؟
خیر، جزوه ی منتشره از طرف شما، گذشته از حرف های تکراری، دشنام داده است، انگ و تهمت زده است و به طور پنهان و آشکار کسانی را تهدید کرده است و حتی برای دشنام ها و تهمت های بعدی (جزوه ی دوم مسائل حزبی) مقدمه چینی به عمل آورده، جا باز کرده است و به این ترتیب مسائلی به مسائل درون حزبی افزوده است. شما به جای طرح و ارائه ی مسائل و راه حل های مناسب آن ها به نحو آموزنده و مبتنی بر موازین برنامه و اساسنامه ی حزب و آن هم از موضعی متین و منطقی، به حیثیت مخالفان خود در درون حزب می تازید. به تبدیل صنار-سه-شاهی های خیالی یکی می پردازید، دیگری را از روی گزارشِ صادقانه ی ماموریتش، سومی را با نامه ی دلسوزانه اش به حزب محکوم می دارید؛ و قبیح تر از همه اینکه با تهدید به انتشار پاره ای «اتهامات سیاسی-ناموسی» که یک نفر دیگر در گذشته «به برخی از رفقا و همسران آن ها» زده است حالا او و دیگری و دیگران را می ترسانید.[3] که چه بشود؟ ترسوها بگریزند یا خاموش بشوند یا شما آنان را تعلیق و اخراج کنید و آسوده بشوید و تمام؟ واقعا که نه مسائل حزبی که «توضیح المسائل حزبی» چاپ کرده اید. جای خمینی خالی.
جدا افتادگی از فضیلت ها و صفات عالیِ زاد و بومی ایرانی، که قرن هاست بر اخلاق ما حاکم بوده است و می باید با آن پرورده شده باشیم، به کنار، کجای اخلاق کمونیستی، که فرهنگ آن را به دست دارید و مدام یاساهای خود را با آن جلوه می بخشید، اجازه می دهد که شما در مسند هیئت سیاسی و سرمشق دهنده به یک حزب طراز نوین چنین مطالب ضداخلاقی را به حساب زحمتکشان چاپ و منتشر کنید؟
بله، و این ها همه جدا از آن مقدمه ی طویلی است که در پایان آن، مثل همیشه، این نتیجه ی مطلوب را می خواهید که هرکس از هرکجا و هروقت که به شما نه بگوید، از ابتدای تولدش عامل ارتجاع و از ایادی امپریالیسم و جاسوس و خائن و خبرچین جمهوری اسلامی بوده است. و طُرفه آنکه اسناد مبنی بر اعمال خرابکارانه و ضدحزبی او هم مانند سایرین، همین اواخر و بسیار دیر به دست شما رسیده است؛ و لذا این افشاگری ها عاجلانه ترین وظیفه ی حزبی هیئت سیاسی است و نه مثلا انتشار جزوه ای درباره ی بیوگرافی و شخصیت آن ها که در سلول های مرگ به سرمی برند تا جهانیان را به پشتیبانی شان فرا بخوانید. انتشار این جزوه حاوی یک نوع بدآموزی فراگیر و برانگیزاننده ی یک هشدار نیز هست:
• بد آموزیِ این که از این پس هر عضو حزب به بهانه ی «ناچاری»، آن طور که شما نوشته اید، می تواند دست به انتشار نامه ها و گزارش هایی که درباره این و آن (از خرد و کلان) دارد و یا شنیده است بزند و آنچه را که هیئت سیاسی قُبحش را به طور رسمی از میان برده است… به یک شیوه ی معمول و متداول مبارزه تبدیل کند.
• و هشدارِ آن که آیا کسانی که دربرابر کوچک ترین فشارِ اعتراضی توده های حزبی و یا به بهانه ی آن به سادگی این گونه دهان بازمی کنند و ممکن است «ناچار شوند» که آرشیو «اتهامات سیاسی-ناموسی» رفقایشان را به اصطلاح لوبدهند، چگونه در فرداهای محتمل در درون شکنجه گاه ها- که درد «ناچاری» را به راستی در اوج خود لمس خواهند کرد- لب بر اسرار حزبی فرو می بندند!؟
نکته ی دیگر آن که شما در روی جزوه ی مسائل حزبی نوشته اید: «برای مصرف داخلی»، که بدون شک مقصود استفاده ی درون حزبی آن است (و امیدوارم که «مصرف داخلی!» پیدا نکند). بسیار خوب اما همین عنوان این پرسش را پیش می آورد که آیا به راستی این جزوه به دست غیرحزبی ها و از جمله کیهان لندن و کیهان هوایی و عمرو زید نخواهد افتاد؟
از دو حال خارج نیست:
• یا این جمله را به خاطر دل خوش کنک و رفع مسئولیت از خودتان نوشته اید که با توجه به مجموعه ی وقایع اخیر و حزب بی در و دروازه ای که فراهم آورده اید، مطمئن باشید که جزوه ی شما ماه ها زودتر از آن که به دست امثال من برسد، به دست دشمنان و مخالفان حزب رسیده است و لذا نوشتن این جمله در روی جلد آن رافع مسئولیت شما نیست؛
• و یا آن که با علم به این که جزوه ی «مسائل حزبی» به دست دشمنان و مخالفان و رقبای حزب می افتد نوشته اید که در این صورت، گذشته از پربارکردن انبانه ی آنان از فرومایگیِ مسائل حزبی و سخیف بودن موارد اتهام به مبارزان درون حزبی، این پرسش مطرح می شود که کجای این کارها با مجموعه ی باید-نبایدهای آیین نامه ی جدیدالتحریر مصوبِ پلنوم دی ماه[4] -که شمشیر تیزش برای بریدن زبان آنان که درونیات حزب و به ویژه مطالب پلنوم را به بیرون منتقل کنند آماده است- مطابقت دارد؟ جز آن که بگوییم چون هیئت سیاسی بدین کار مبادرت ورزیده است جای اعتراض نیست و به قول معروف «ظرفی که بانو بشکند آخ ندارد.»
از این موارد قابل تأمل که بگذریم، می ماند شگردِ فوق العاده زیرکانه ای که شما هیئت سیاسی در این جزوه به کار من کرده اید که تنها از پسِ موجودات با هوشی معادل کلیله و دمنه برمی آید. آفرین موفق شدید و مدتی خوابم را ازمن گرفتید گرچه پیش از این نیز چیزهای مهم تری را از من گرفته بودید.البته کارنامه (یا در حقیقت بیکارنامه) ی دو ساله ی حضور من در هیئت سیاسی و آنچه به چشم و به گوش دیده و شنیده ام می ماند برای فرصتی مناسب و آن هم برای در میان نهادن با توده های حزبی. اما آنچه به اکنون و به این جزوه مربوط است این که من به جرم تن زدن از هماهنگی با شما در ایجاد جو خفقان و سرکوب و پشتیبانی از به ستوه آمدگان حزب می باید که ابتدا ترسانیده شوم و در صورتِ ادامه ی گستاخی تنبیه و مجازات گردم. اما ضمنا هیئت سیاسی خود به خوبی این را هم می داند که «کفرِ چو منی گزافِ آسان نبود»: من در میان مردم ایران، جنبش چپ و به ویژه در حزب و همچنین در بیرونِ مرزهای وطن و کشورِ میزبان و غیره جایی دارم که به رنجِ سالیان به دست آمده است و از این جاست که «جنگ روانی-تبلیغاتی» و «یورش خزنده»ی شما علیه سیاوش کسرایی در «جزوه ی مسائل حزبی» و در جوار آن آغاز می شود:
ابتدا پاره ای از گزارش های یک رفیق حزبی را علیه من با تاکید بر آن که بدان باور ندارید به من نشان می دهید و یا به اشاره برگزار می کنید و می گذرید و آنگاه در جای جای جزوه و ظاهرا در تهدید به دیگری در انتشار بعضی نامه هایش با یک تیر دو نشان می زنید و از من زهرچشم می گیرید و سپس در پایان صفِ به اصطلاح متهمان و در اوج هجوم به آنان جایگاه مرا قرار می دهید به طوری که صندلی من با صندلی آنان پهلو می زند (سخن من در اینجا به هیچ وجه در اعتراض به این پهلوی هم نشاندن نیست بلکه حرف در افشای میزانسن شیطنت آمیز شماست)؛ و آنگاه با درج فقط قسمتی از سخنان من در پلنوم که به سود خود دانسته اید، شخصیت مرا به نمایشِ عام درمی آورید و درمعرض داوری کسانی می گذارید که در همه جا من از برآمدنشان در برابر خودکامگی، تبعیض، جاسوس پروری، باند بازی، تلاشی حزب و سرانجام نخواستنِ شیوه ی شما و خواستن خرد جمعی به جانشینی شما پشتیبانی کرده ام تا به اصطلاح دوگانگی سخن من و یا دل به دوجایی مرا آشکارکرده باشید. اینست شگرد نازکانه ی شما، فعلا در لق کردن موقعیت من تا برحسب چگونگی عکس العملم، من نیز یکی از قهرمانان جزوه ی «مسائل حزبی» بعدی باشم و یا به گروه چاکران بپیوندم و سرم به آخور خودم بند باشد.
به جاست که این جمله ی معترضه را بلافاصله برای جمع آوری کنندگان گزارش علیه خودم بیافزایم که:
من، سیاوش کسرایی، در طولِ مدتِ بلندِ عضویتم با حزبم نیز روراست و یگانه و به حزبم وفادار و خدمتگزار بوده ام و به خاطر آن زندگی ام را کف دست گذاشته ام؛[5] و لذا به موجب این سند، نه تنها شما که هر رفیق حزبی آزاد است- و چون طبق تقاضای من است، قُبحی ندارد- که هر خبر و اطلاع و مدرکی که خلاف موارد یاد شده باشد و یا به نحوی از انحا رساننده ی این معنا گردد که از طرف من و یا خانواده ام موجباتی برای سرشکستگی حزب فراهم آمده است، به اطلاع همگان برساند؛ و صد البته، هرگونه سکوتی در این زمینه به معنای فروخوردن مجموعه ی شِکرهایی است که تا کنون افشانده شده است؛ و نکته ی دیگر آن که از این پس نیز خاکستر را از سوزاندن نترسانید که در این عشق، ما سال هاست که برباد رفته ایم. [6]
اینک به ادامه ی سخن بپردازیم:
من در این مهاجرت به سبب اعتماد و اعتقاد به پاره ای رفقای حزبی، که در نتیجه ی دریافت و تربیتی بود که از حزب و رفیق حزبی در مقیاس ایران به دست آورده بودم، سخت زیان دیده ام. اما این نکته بیشتر در آنجا خطیر و حتی مهلک برای یک حزب است که هیئت سیاسی و به ویژه دبیران آن شکننده ی اعتمادها و اعتقاد های افراد باشند. [7] لذا من در ادامه ی نامه بیشترین تاکیدم را بر مناسباتم با دبیران دارم گرچه هیئت سیاسی نیز به نوبه ی خود هیچگاه از مسئولیت های مشترکشان مبرا نبوده و نیستند.
• پس از یورش به حزب، باوجود دارا بودن همه گونه امکان و آشنایی با کلیه ی بازماندگانِ رهبری سابق حزب، با اعتماد به گذشته ی رفیق خاوری، او را یافتم و آمادگی ام را برای خدمت به حزب مداوما در سمت و سوی او گذاشتم اما
• رفیق خاوری به نامه ای که در آستانه ی پلنوم هیجدهم برای او ارسال داشتم و به پیشنهادات درون آن (که بعدها معلوم شد رعایت آن ها تا چه حد می توانست مفیدِ فایده باشد تا بسیاری از مشکلات امروزی حزب را نداشته باشیم) جواب نداد -این نامه موجود است.
• دبیران در محدود و محبوس نگه داشتن بیهوده ی من، به بهانه ی اختفا اما به شیوه ی مخفی بازی، به مدت نزدیک به چهارسال از آغاز مهاجرت به بهانه ی کار حزبی، مرا از تمامی اخبار و اطلاعات ضروری و حتی منابع فرهنگی و ادبی و پیوند خانوادگی و ارتباط با رفقا و دوستانم محروم کردند. نامه های ارسالی برای من پس از آنکه با دست های عدیده ای کنترل می شد بعد از ماه ها و حتی پس از یک سال می رسید- نامه های کنترل شده موجود و نحوه ی کنترل مشهود است- و حتی هستند کسانی که شهادت می دهند که بارها و بارها به نشانی حزبی برای من نامه فرستاده اند و به دست من نرسیده است.
• دبیران مرا با تایید هیئت سیاسی به مسکو فرستادند تا به امور حزبی-معیشتی و دیگر مناسبات ضروری رفقای مهاجر در سراسر شوروی (البته با تقسیم منطقه ای) بپردازم و این بزرگ ترین دروغی بود که به من گفته شد. در مسکو معلوم گردید که سررشته ی همه ی کارها به طور پنهان و آشکار به دست خودشان و ایادی شان است و لذا به هیچ یک از گزارش های من درباره ی کار در شوروی توجهی نشد. پس از رو شدن همه ی مسائل، اینک نیز از من خواسته شده تا به عنوان گذراندن دوره ی «نقاهت» به کار خودم بپردازم.
• دبیر اول به هیچ یک از سخنانم درباره ی رفع نواقص از پلنومِ درحال تشکیل (پلنوم دی ماه) وقعی نگذاشت.
• دبیران در تمام مدت این مهاجرت به پیشنهادات پیاپی من درباره ی گردهمآیی شاعران، نویسندگان، نقاشان، مترجمان، نمایشنامه نویسان، موسیقی دانان، هنرپیشگان، کارگردانان تئاتر و سینمای ما -که در خارج از ایران به سرمی برند- برای بازسازی شورای نویسندگان و هنرمندان ایران و گسترش و تقویت آن -که در این هنگامه ها می توانست نقش مفید و موثری در حفظ و نگهداری روحیه ها و مخصوصا کارساز در تشکیل جبهه های وسیعِ مورد نظرِ حزب باشد- اعتنایی نکردند. به طوری که اکثریت نزدیک به تمامی آنان با سرخوردگی پراکنده شده اند.
• دبیران به پیشنهادات مکررم درباره ی به راه انداختن کارزاری با تجهیز خانواده های زندانیان سیاسی که جانشان در خطر بوده و هست تا امروز اهمیتی نداده اند.
• دبیران همچنین از به راه انداختن هرگونه کارزاری علیه جنگ و به سود صلح نیز خود داری ورزیدند؛ حال آنکه با وجود رفیق شادروان نامور، دست کم چهارتن از دبیران «جمعیت ایرانی هواداران صلح» در مهاجرت به سرمی بردند.
• دبیران به امکاناتم برای تماس گیری با شخصیت های سرشناسِ گوناگون سیاسی ایران در خارج، جهت برقراری جبهه های مورد نظر حزب و دیگر بهره برداری های ضروری در این زمینه اعتنایی نکردند.
• دبیران با وجود اصرار و پافشاری ام مانع ملاقات من با رفیق نوروزی شدند گرچه این امر به دلایل متعدد مورد تایید هیئت سیاسی قرار گرفته بود.
و اما در پلنوم دی ماه
• عدم حضور و غیبت غیرمترقبه ی بعضی از رفقا در پلنوم.
• جدایی رفقایی، که معلوم شد در اپوزیسیون هستند، از یکدیگر و همچنین اوج و فروکش پاره ای از آن ها در عملکردها، جو فوق العاده بغرنج و متشنج و ضمنا توهم انگیزی را در جلسات هیئت سیاسی پیش آورد.
• ذکر حضور عناصر نامطلوب در میان اعضای کمیته ی مرکزی که در گزارش هیئت دبیران آمده بود و القائات شفاهی دبیران در این که دشمنان و مخالفان حزب توطئه ی انفجار حزب از درون را پی ریزی کرده اند، بازهم بر مشکلات سمت گیری صحیح می افزود؛ چه خود دهان بندی بود که گفتنی ها را درهمان تنها جایی هم که می بایست سخنی گفت مانع می شد.
با همه ی این احوال، می بایست که راهی جست و آن چنان که می دانید، من اعتراضاتم را به تمامی در جلسات هیئت سیاسی گفتم و در جلسه ی عمومی پلنوم تکرار کردم که به دلیل حضور عناصر نامطلوب در این اجلاس، من سخنانم را در هیئت سیاسی گفته ام –آنچه که در جزوه ی مسائل حزبی حذف شده است. همچنین در جلسه ی عمومی پلنوم گفتم که از این پس نیز، مانند پیش از این، من فریادم را برسر رفقا خاوری و صفری می کشم که اینک دیگر هیچ بهانه ای برای پیشبرد امر حزب در پیش رو ندارند (که باز در جزوه ی مسائل حزبی منعکس نیست). من در کمیسیون نامه ها (که به سبب عضویتم در هیئت سیاسی ریاست آن را داشتم و با تمهید هیئت دبیران در انتخاب دو عضو دیگرِ کمیسیون در اقلیت قرار گرفتم) تمام تلاشم را به کار بردم که نامه های رسیده را مطرح کنم؛ اما از سویی دو عضو دیگر کمیسیون و از طرف دیگر هیئت دبیران، که از مضمون نامه ها مطلع می شدند، مانع مطرح شدن مفاد نامه ها گردیدند؛ تا جایی که به سبب پیشگری از مطرح شدن مسئله ی رفیق شادروان محمد علی جعفری[8] پیش از استعفا، در جلسه ی عمومی از هیئت سیاسی استعفا کردم؛ و به این ترتیب جلسه ی عمومی پلنوم –که گویا گوش نامحرم در آن بود- از شنیدن ناروایی ها، سوءاستفاده های مقامی در درون حزب و سوء استفاده های مالی و تبعیض ها و مفتش بازی ها در واحدهای گوناگون حزب و به ویژه در باکو محروم گردید؛ و تنها زحمت خلاصه برداری ها از شکایت ها و نامه ها بر دست ما ماند.
رفقا!
در چنین جوی و با وجود مشاهده ی شیوه های غیراخلاقی و غیرانسانی شما در خاموش کردن مخالفان (که باید در جای خود از آن سخن گفت)، بر روال همان اعتماد پیشین، به گفتن سخنان سربسته ای در جلسه ی عمومی بسنده کردم (که حتی تمامی آن را باز در جزوه نگذاشته اید) و همچنان جانب خطی را گرفتم که از آغازِ یورش بدان دل سپرده بودم.
اما امروز به جای انعکاس سخنان افشاگرانه ام در جلسات هیئت سیاسیِ منضم به پلنوم دی ماه و مذاکراتِ بیرون از جلساتِ پلنوم، نویسنده یا نویسندگان جوانمردِ جزوه ی «مسائل حزبی»، که جرأت نمی کنند یک نکته از ده ها نکته ی آن را بازگو کنند، تنها به ذکر جملاتی می پردازند که سود خودشان را در آن ها ملحوظ می بینند تا مرا که پشتیبانِ به ستوه آمدگان و معلق شدگان و اخراجی های حزب هستم در چشم آنان بشکنند. چرا باید گوشه ای از واقعیت را برای پوشاندن همه ی حقیقت به زبان آورد؟ این است نمونه ی رویاروییِ دو نوع شرافت حزبی و اخلاق حزبی؟ و این است مرزی که مرا از شما جدا می کند:
هرکسی به راه خویش می رود
من به راه توده می روم [9]
در خاتمه از رفقای هیئت سیاسی خواستارم که نامه ی مرا نیز برحسب موازین حقوقیِ دفاع مشروع و به جهت داوری در اختیار توده های حزبی بگذارند و چنانچه این کار در ظرف مدت یک ماه از این تاریخ انجام نگیرد خود را در تکثیر و توزیع آن آزاد می دانم.
سیاوش کسرایی
اول آبان ١٣۶٧ (برابر با ٢٣ اکتبر ١٩٨٨)
تایپ، ویرایش، تاکیدها و زیرنویس ها از امیر هوشنگ اطیابی
زیرنویس ها
[1] زنده یاد سیاوش کسرایی، شاعر مردمی و سراینده ی منظومه های «آرش» و «مهره ی سرخ» هنگام نوشتن این نامه در اعتراض به عملکرد هیئت سیاسی، از آن استعفا داده بود ولی هنوز عضو کمیته ی مرکزی حزب بود. هر آنچه در این نامه به آن اشاره کرده است در سال های بعد ادامه یافته و تکرار شده است. این تنها یکی از نامه های وی در این زمینه است. پس از آن اکثریت قریب به اتفاق اعضا و کادرهای حزب و بخش مهمی از رهبری ازجمله کسرایی، پس از اعتراضات و نافرمانی های وسیع، قلع و قمع و پراکنده شدند و سرانجام عده ای انگشت شمار رسما در حزب ماندند. گردانندگان به خود اجازه دادند که از آن پس گردهمایی های وسیع تر را به جای پلنوم، کنگره بنامند و «کنگره» های سوم تا ششم را «مخفیانه» در کشورهای اروپایی برگزار کنند.
این نامه نشان می دهد که در سال های منجر به فروپاشی اتحاد شوروی، پس از دستگیری و اعدام اکثریت قریب به اتفاق رهبران حزب توسط نظام ولایت فقیه، براو و دیگران چه گذشته است. این نامه بازتابی است صادقانه و پراحساس از مناسبات ناسالم و مخرب درون حزبی که همچنان در بسیاری از نیروهای چپ ریشه دارند و موجب پراکندگی روزافزون آنها شده است. همان مناسباتی که سبب ساز بزرگ ترین فاجعه ی تاریخی برای آرمان های سوسیالیستی شد: فروپاشی سیستم جهانی سوسیالیستی به عنوان مهم ترین مانع یکه تازی امپراتوری سرمایه داران. مناسباتی که به تدریج، همانند جامعه ی سرمایه داری، منافع شخصی، گروهی و حزبی صاحبان قدرت را بر منافع اکثریت جامعه مقدم شمرد.
متاسفانه هنوز بسیاری در پنهان کردن مشکلات و مسائل مهم درون گروهی و حزبی و بی اطلاع نگاهداشتن اعضا، هواداران و بخصوص مردم و نسل جوان اصرار دارند؛ ضمن آنکه پراکندگی، بی اعتمادی و تشتت فکری در میان نسل قبلی به دلیل همان مسائل همچنان ادامه دارد. تلاش می شود مشکلات بنیادی کماکان با پچپچه پشت درهای بسته، سانسور و غربال کردن اسناد- حتی اگر مربوط به سی سال پیش باشد-، حل شود آن هم به طوری که عملکردهای اشتباه و فاجعه بار پنهان، بَزک و فراموش شود. این یعنی حل مشکلِ توفان در اقیانوس بوسیله ی یک قطره چکان. برای این روش ها نه تنها دیگر هیچ اعتباری باقی نمانده است بلکه از آن مهمتر اعتماد هیچکس از جمله دست اندرکارانش را هم جلب نخواهد کرد. نیروهای چپ برخلاف سرمایه داران حاکم بیش از همه به حقایق تاریخی و بخصوص درس گیری از خطاهای خود برای ساختن آینده ای انسانیِ برای بشریت نیاز دارند زیرا که تنها می توانند به آگاهی مردم و اعتمادشان متکی و نیازمند باشند نه به این روش ها یا به قدرت های خارجی.
شکی نیست که سرکوب های جنایتکارانه، فروپاشی سیستم سوسیالیستی و در پیامدش تهاجم وحشیانه ی سرمایه داری عوامل مهمی در این وضعیت بوده اند. اما این عوامل بیرونی نمی تواند و نباید از پویایی چپ برای درس گیری از خطاهای فاجعه بار خود بکاهد و یا موجب شود تا یکسره از نقش مهم خود در این شکست ها سلب مسئولیت کند.
انتشارمتن کامل این نامه برای علاقمندان سیاوش کسرایی است که همچون وی آرمان های آزادیخواهانه، عدالت طلبانه، انسانی و یا سوسیالیستی دارند و مخالفِ وحشی گری، یکه تازی، جنگ افروزی، استثمارگری، فقر و بیسوادی ناشی از سرمایه داری اند. مطمئنن همه ی این انسان های شریف می توانند روزی متناسب با آرمان های خود بنیاد نوینی بسازند تا به حاکمیت دیکتاتوری یک درصدی ثروتمندان بر نودونه درصد مردم خاتمه دهند. بنیادی که ضمن حفظ همه ی دستاوردهای جامعه ی سرمایه داری (آزادی، دمکراسی، حقوق بشر، پیشرفت های علمی و فنی، تولید انبوه و متنوع نیازهای انسانی…)، ماهیت طبقاتی این دستاوردها و اختصاصشان به ثروتمندان را محو کرده و به مواهب جامعه ای سوسیالیستی دست یابد: نابودی فقر، بیسوادی، بیکاری، بیخانمانی، نژادپرستی، تبعیض جنسی و نژادی، بردگی پنهان، … و تامین فرصت برابر، بهداشت و تحصیل رایگان، محیط زیست سالم… برای همه و بهره مندی از زندگی بهتر متناسب با ارزش کار.
نسخه ی تایپ شده و انتشار یافته ی این نامه با امضای سیاوش کسرایی را می توانید در اینجا مشاهده کنید:
نامه ی کسرایی-آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران
و یا در اینجا:
نامه ی کسرایی- تارنگاشت مهر
[2] در خردادماه ۱۳۶٧ «بیانیۀ هیئت سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب توده ایران درباره ی برخی مسائل حزبی» منتشر شد. این بیانیه پاسخی بود به اعتراضات بسیار وسیعی که سراسر سازمان های حزبی در افغانستان، باکو، مینسک، مسکو و اروپای غربی و خود کمیته ی مرکزی را فراگرفته بود. «جزوه ی مسائل حزبی» اشاره به همین بیانیه است. این بیانیه را می توانید در اینجا مشاهده کنید:
جزوه مسائل حزبی- آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران
یا در اینجا
جزوه ی مسائل حزبی- تارنگاشت مهر
برای دسترسی به برخی اسناد مربوط به اعتراضات رهبران، اعضا و سازمان های حزبی به مرکز اسناد اپوزیسیون ایران مراجعه کنید:
اسناد تاریخی حزب توده ایران- آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران
[3] به همان سند زیرنویس 2، بویژه صفحه های ۳۷ تا ۳۹ مراجعه کنید.
[4] اشاره به آیین نامه ی هیئت سیاسی «مصوبه ی پلنومِ دی ماه ۱۳۶۶» است که برخلاف اساسنامه ی حزب اختیارات ویژه ای به هیئت سیاسی داده بود تا بتواند بدون رعایت موازین اساسنامه ای اعضای حزب را، درهررده و مقامی اخراج کند. این آیین نامه مانند جرقه ای در انبار باروت بود که سرانجام، در سلسله وقایع بعدی، سازمان های حزبی را متلاشی کرد و اکثریت اعضا و کادرهای حزبی و ازجمله اعضای کمیته ی مرکزی را از حزب بیرون راند. لازم به ذکر است که جنبش شفاف سازی و نوسازی در اتحاد شوروی آن زمان در آشکار شدن نارضایی ها و اعتراض ها، بدون ترس از مجازات، در تشدید این بحران موثر بود. این آیین نامه در آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران موجود است:
آیین نامه ی هیئت سیاسی «مصوبه ی پلنومِ دی ماه ۱۳۶۶»
[5] تأثرات سیاوش کسرایی از ضربات شدیدی که از سرنوشت حزب پس از دستگیری و قتل عام رهبری آن متحمل شد، بخصوص حزبی که در راه آن «جان برکف» داشت و به «عشق» آن «برباد رفته بود» در منظومه ی «مهره سرخ» نیزمنعکس شده است. این منظومه روایتی است از حماسه ی رستم و سهراب در بستر تاریخی مبارزات سیاسی معاصر ایران؛ و خنجر رستم ها در پهلوی سهراب های زمانه در جنگ هایی بر بستر نادانی، ناآگاهی و غفلت در صحنه سازی های فراهم آمده از جانب دشمنان مردم ایران. این منظومه همچنین انعکاسی است هنرمندانه از اینگونه دردنامه ها و سرگذشت و سرنوشت مبارزان آزادیخواه، برابری طلب، عدالتخواه، استقلال طلب و خواهان زندگی انسانی برای همه ی مردم در دو نظام شاه و شیخ. مبارزانی که شعر و جان شیفته ی کسرایی برای آنان و همراه آنان بود بدون خط کشی های سیاسی ایدئولوژیک. به اینجا مراجعه کنید:
مهره ی سرخ جانمایه ی زندگی کسرایی
[6] همانجا
[7] همانجا
[8] محمد علی جعفری (زاده ۱۳۰۴ – درگذشته ۱۳۶۵) کارگردان، هنرپیشه سینما و تلویزیون و بازیگربرجسته ی تئاتر بود. وی از شاگردان عبدالحسین نوشین بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد به اتهام عضویت در حزب توده ایران دستگیر و مدتی به زندان محکوم شد. پس از انقلاب با یورش به حزب توده ایران در بهمن ماه ۱۳۶۱ و اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ وی دستگیر و دوسالی را در زندان گذراند. پس از آزادی به اتحاد شوروی پنهانده شد ولی از آنجا اخراج و به ایران بازگردانده شد و چند ماه بعد درتهران درگذشت. اینجا کسرایی به ماجرای بازگرداندن وی به ایران و نقش برخی از اعضای هیئت سیاسی در آن اشاره می کند. این بازگرداندن به دلیل مخالفت برخی از رهبران با نفوذ حزب و مرتبط با مقامات شوروی با پذیرش پناهندگی وی بود. کسرایی در اثر تأثر شدید از این عمل غیرانسانی، به اعتراض از هیئت سیاسی استعفا کرد. روایتی از ماجرا را در اینجا بخوانید:
اسنادی از شوروی و یادی از محمدعلی جعفری
[9] کسرایی در طول زندگی خود تا دم مرگ به آرمان های مردمی، آزادیخواهانه، عدالتخواهانه، برابری طلبانه و استقلال طلبانه ی خویش برای خوشبختی همه ی مردم کشور پایدار و صمیمی ماند. این تعهد وی در مجموعه ی اشعارش و بخصوص در آخرین منظومه اش «مهره ی سرخ» آشکار است.
[1] زنده یاد سیاوش کسرایی، شاعر مردمی و سراینده ی منظومه های «آرش» و «مهره ی سرخ» هنگام نوشتن این نامه در اعتراض به عملکرد هیئت سیاسی، از آن استعفا داده بود ولی هنوز عضو کمیته ی مرکزی حزب بود. هر آنچه در این نامه به آن اشاره کرده است در سال های بعد ادامه یافته و تکرار شده است. این تنها یکی از نامه های وی در این زمینه است. پس از آن اکثریت قریب به اتفاق اعضا و کادرهای حزب و بخش مهمی از رهبری ازجمله کسرایی، پس از اعتراضات و نافرمانی های وسیع، قلع و قمع و پراکنده شدند و سرانجام عده ای انگشت شمار رسما در حزب ماندند. گردانندگان به خود اجازه دادند که از آن پس گردهمایی های وسیع تر را به جای پلنوم، کنگره بنامند و «کنگره» های سوم تا ششم را «مخفیانه» در کشورهای اروپایی برگزار کنند.
این نامه نشان می دهد که در سال های منجر به فروپاشی اتحاد شوروی، پس از دستگیری و اعدام اکثریت قریب به اتفاق رهبران حزب توسط نظام ولایت فقیه، براو و دیگران چه گذشته است. این نامه بازتابی است صادقانه و پراحساس از مناسبات ناسالم و مخرب درون حزبی که همچنان در بسیاری از نیروهای چپ ریشه دارند و موجب پراکندگی روزافزون آنها شده است. همان مناسباتی که سبب ساز بزرگ ترین فاجعه ی تاریخی برای آرمان های سوسیالیستی شد: فروپاشی سیستم جهانی سوسیالیستی به عنوان مهم ترین مانع یکه تازی امپراتوری سرمایه داران. مناسباتی که به تدریج، همانند جامعه ی سرمایه داری، منافع شخصی، گروهی و حزبی صاحبان قدرت را بر منافع اکثریت جامعه مقدم شمرد.
متاسفانه هنوز بسیاری در پنهان کردن مشکلات و مسائل مهم درون گروهی و حزبی و بی اطلاع نگاهداشتن اعضا، هواداران و بخصوص مردم و نسل جوان اصرار دارند؛ ضمن آنکه پراکندگی، بی اعتمادی و تشتت فکری در میان نسل قبلی به دلیل همان مسائل همچنان ادامه دارد. تلاش می شود مشکلات بنیادی کماکان با پچپچه پشت درهای بسته، سانسور و غربال کردن اسناد- حتی اگر مربوط به سی سال پیش باشد-، حل شود آن هم به طوری که عملکردهای اشتباه و فاجعه بار پنهان، بَزک و فراموش شود. این یعنی حل مشکلِ توفان در اقیانوس بوسیله ی یک قطره چکان. برای این روش ها نه تنها دیگر هیچ اعتباری باقی نمانده است بلکه از آن مهمتر اعتماد هیچکس از جمله دست اندرکارانش را هم جلب نخواهد کرد. نیروهای چپ برخلاف سرمایه داران حاکم بیش از همه به حقایق تاریخی و بخصوص درس گیری از خطاهای خود برای ساختن آینده ای انسانیِ برای بشریت نیاز دارند زیرا که تنها می توانند به آگاهی مردم و اعتمادشان متکی و نیازمند باشند نه به این روش ها یا به قدرت های خارجی.
شکی نیست که سرکوب های جنایتکارانه، فروپاشی سیستم سوسیالیستی و در پیامدش تهاجم وحشیانه ی سرمایه داری عوامل مهمی در این وضعیت بوده اند. اما این عوامل بیرونی نمی تواند و نباید از پویایی چپ برای درس گیری از خطاهای فاجعه بار خود بکاهد و یا موجب شود تا یکسره از نقش مهم خود در این شکست ها سلب مسئولیت کند.
انتشارمتن کامل این نامه برای علاقمندان سیاوش کسرایی است که همچون وی آرمان های آزادیخواهانه، عدالت طلبانه، انسانی و یا سوسیالیستی دارند و مخالفِ وحشی گری، یکه تازی، جنگ افروزی، استثمارگری، فقر و بیسوادی ناشی از سرمایه داری اند. مطمئنن همه ی این انسان های شریف می توانند روزی متناسب با آرمان های خود بنیاد نوینی بسازند تا به حاکمیت دیکتاتوری یک درصدی ثروتمندان بر نودونه درصد مردم خاتمه دهند. بنیادی که ضمن حفظ همه ی دستاوردهای جامعه ی سرمایه داری (آزادی، دمکراسی، حقوق بشر، پیشرفت های علمی و فنی، تولید انبوه و متنوع نیازهای انسانی…)، ماهیت طبقاتی این دستاوردها و اختصاصشان به ثروتمندان را محو کرده و به مواهب جامعه ای سوسیالیستی دست یابد: نابودی فقر، بیسوادی، بیکاری، بیخانمانی، نژادپرستی، تبعیض جنسی و نژادی، بردگی پنهان، … و تامین فرصت برابر، بهداشت و تحصیل رایگان، محیط زیست سالم… برای همه و بهره مندی از زندگی بهتر متناسب با ارزش کار.
نسخه ی تایپ شده و انتشار یافته ی این نامه با امضای سیاوش کسرایی را می توانید در اینجا مشاهده کنید:
نامه ی کسرایی-آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران
و یا در اینجا:
نامه ی کسرایی- تارنگاشت مهر
[2] در خردادماه ۱۳۶٧ «بیانیۀ هیئت سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب توده ایران درباره ی برخی مسائل حزبی» منتشر شد. این بیانیه پاسخی بود به اعتراضات بسیار وسیعی که سراسر سازمان های حزبی در افغانستان، باکو، مینسک، مسکو و اروپای غربی و خود کمیته ی مرکزی را فراگرفته بود. «جزوه ی مسائل حزبی» اشاره به همین بیانیه است. این بیانیه را می توانید در اینجا مشاهده کنید:
جزوه مسائل حزبی- آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران
یا در اینجا
جزوه ی مسائل حزبی- تارنگاشت مهر
برای دسترسی به برخی اسناد مربوط به اعتراضات رهبران، اعضا و سازمان های حزبی به مرکز اسناد اپوزیسیون ایران مراجعه کنید:
اسناد تاریخی حزب توده ایران- آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران
[3] به همان سند زیرنویس 2، بویژه صفحه های ۳۷ تا ۳۹ مراجعه کنید.
[4] اشاره به آیین نامه ی هیئت سیاسی «مصوبه ی پلنومِ دی ماه ۱۳۶۶» است که برخلاف اساسنامه ی حزب اختیارات ویژه ای به هیئت سیاسی داده بود تا بتواند بدون رعایت موازین اساسنامه ای اعضای حزب را، درهررده و مقامی اخراج کند. این آیین نامه مانند جرقه ای در انبار باروت بود که سرانجام، در سلسله وقایع بعدی، سازمان های حزبی را متلاشی کرد و اکثریت اعضا و کادرهای حزبی و ازجمله اعضای کمیته ی مرکزی را از حزب بیرون راند. لازم به ذکر است که جنبش شفاف سازی و نوسازی در اتحاد شوروی آن زمان در آشکار شدن نارضایی ها و اعتراض ها، بدون ترس از مجازات، در تشدید این بحران موثر بود. این آیین نامه در آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران موجود است:
آیین نامه ی هیئت سیاسی «مصوبه ی پلنومِ دی ماه ۱۳۶۶»
[5] تأثرات سیاوش کسرایی از ضربات شدیدی که از سرنوشت حزب پس از دستگیری و قتل عام رهبری آن متحمل شد، بخصوص حزبی که در راه آن «جان برکف» داشت و به «عشق» آن «برباد رفته بود» در منظومه ی «مهره سرخ» نیزمنعکس شده است. این منظومه روایتی است از حماسه ی رستم و سهراب در بستر تاریخی مبارزات سیاسی معاصر ایران؛ و خنجر رستم ها در پهلوی سهراب های زمانه در جنگ هایی بر بستر نادانی، ناآگاهی و غفلت در صحنه سازی های فراهم آمده از جانب دشمنان مردم ایران. این منظومه همچنین انعکاسی است هنرمندانه از اینگونه دردنامه ها و سرگذشت و سرنوشت مبارزان آزادیخواه، برابری طلب، عدالتخواه، استقلال طلب و خواهان زندگی انسانی برای همه ی مردم در دو نظام شاه و شیخ. مبارزانی که شعر و جان شیفته ی کسرایی برای آنان و همراه آنان بود بدون خط کشی های سیاسی ایدئولوژیک. به اینجا مراجعه کنید:
مهره ی سرخ جانمایه ی زندگی کسرایی
[6] همانجا
[7] همانجا
[8] محمد علی جعفری (زاده ۱۳۰۴ – درگذشته ۱۳۶۵) کارگردان، هنرپیشه سینما و تلویزیون و بازیگربرجسته ی تئاتر بود. وی از شاگردان عبدالحسین نوشین بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد به اتهام عضویت در حزب توده ایران دستگیر و مدتی به زندان محکوم شد. پس از انقلاب با یورش به حزب توده ایران در بهمن ماه ۱۳۶۱ و اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ وی دستگیر و دوسالی را در زندان گذراند. پس از آزادی به اتحاد شوروی پنهانده شد ولی از آنجا اخراج و به ایران بازگردانده شد و چند ماه بعد درتهران درگذشت. اینجا کسرایی به ماجرای بازگرداندن وی به ایران و نقش برخی از اعضای هیئت سیاسی در آن اشاره می کند. این بازگرداندن به دلیل مخالفت برخی از رهبران با نفوذ حزب و مرتبط با مقامات شوروی با پذیرش پناهندگی وی بود. کسرایی در اثر تأثر شدید از این عمل غیرانسانی، به اعتراض از هیئت سیاسی استعفا کرد. روایتی از ماجرا را در اینجا بخوانید:
اسنادی از شوروی و یادی از محمدعلی جعفری
[9] کسرایی در طول زندگی خود تا دم مرگ به آرمان های مردمی، آزادیخواهانه، عدالتخواهانه، برابری طلبانه و استقلال طلبانه ی خویش برای خوشبختی همه ی مردم کشور پایدار و صمیمی ماند. این تعهد وی در مجموعه ی اشعارش و بخصوص در آخرین منظومه اش «مهره ی سرخ» آشکار است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر